گوهر و صدف دين
آيةالله جوادى آملى تنظيم و نگارش: محمدرضا مصطفىپور يكى از مسائل حوزه دين پژوهى به طور كلى و انسان و دين در قلمرو مطروحه در اين مقالات، مسئله گوهر و صدف دين است ، بدين صورت كه گوهر دين چيست ؟ و صدف آن كدام استبا توجه به اين كه صدف براى پاسدارى از حريم گوهر استبه گونهاى كه صدف نباشد، آن در و گوهر از بين مىرود و در صورت استفاده از گوهر صدف را بايد به دور انداخت و در واقع ارزش صدف به اعتبار گوهر درون است . آيا دين نيز چنين است كه داراى گوهر و صدفى باشد، به گونهاى ارزش دين به اعتبار گوهر او بوده و صدف در حدى كه براى حفظ گوهر لازم است، از آن استفاده شود، در غير اين صورت بايد آن را به كنارى نهاد، يا خير؟ براى پاسخ اين سؤال بايد مطالب و مقدماتى را بيان كرد . 1 - مراد از دين در تعبير - گوهر و صدف دين - چيست؟
آيا مراد دين به معناى تدين و ديندارى است؟ يا مجموعه گزارههايى كه عقايد و اخلاق و احكام يك مكتب را تشكيل مىدهد . اگر مراد، تدين و ديندارى باشد مىتوان گفت : سخن از گوهر و صدف دين صحيح است، چنان كه در اسلام، گوهر دين دارى، معرفت توحيدى و شناخت صفات جمال و جلال الهى استبه گونهاى كه منشا اعمال صالح گردد . و اگر انسان كارى را بدون معرفت انجام دهد و يا در انجام آن كار، نيتخالصانه و الهى و توحيدى نداشته و آن كار را به قصد تقرب به خدا انجام ندهد، بىارزش خواهد بود و اثرى بر آن مترتب نخواهد شد . از اين رو قرآن فرمود: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء» (1) به آنها دستورى داده نشده، جز آن كه خدا را بپرستند و در حالى كه به توحيد گرويدهاند، دين خود را براى او خالص كنند . در روايات نيز بر نيتخالصانه تاكيد شده و ارزش عمل را در نيت آن مىداند . چنان كه امام سجاد (ع) فرمود: «لاعمل الا بالنية» (2) هيچ عملى بدون نيت نيست و پيامبر اكرم (صلىالله عليه وآله) فرمود: «انما الاعمال بالنيات و لكل امرىء ما نوى فمن غزا ابتغاء ما عندالله وقع اجره علىالله عز وجل و من غزا يريد عرض الدنيا او نوى عقالا لم يكن له الا مانوى» (3) اعمال انسان به نيات اوست و آن چه براى انسان ارزشمند است، نيت اوست . اگر كسى در ميدان پيكار شركت كند و نيت او طلب چيزى باشد كه در نزد خداست، پاداش او بر خداوند خواهد بود و اما اگر هدف و نيت او به دست آوردن متاع دنيا (غنائم جنگى) باشد و يا غرض او دستيافتن به شتر باشد، همانى براى اوست كه نيت كرده است . اما اگر مراد از دين مجموعه گزارههاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى باشد . گرچه از يك نظر همه دين گوهرند و صدف اصلا در حريم دين راه ندارد . از اين رو تعبير به گوهر و صدف دين روا نخواهد بود، ولى مىتوان گوهر دين را اصل واحدى به نام توحيد دانست . به گونهاى كه همه مسائل اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى، تفصيل همان توحيد باشد و به توحيد بازگشت كند . مرحوم علامه طباطبائى (ره) فرمودند: همه معارف گوناگون دين - يعنى اصول معارف الهى و اخلاق كريمه انسانى و احكام شرعى كه عبارت از كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايات باشد و هم چنين، توصيف نظام آفرينش مانند عرش و كرسى و لوح و قلم و آسمان و زمين و فرشتگان و جن و شياطين و گياهان و حيوانات و انسانها، و توصيف آغاز و انجام خلقت و چگونگى آن - اعتماد و تكيه گاه آن بر اصل واحد يعنى توحيد است . (4) بنابراين، جوهر دين و به عبارتى، محور و مركز اساسى دين، توحيد است . يعنى خداوند واحد است و انسان بايد بكوشد اين وحدت و يگانگى را بفهمد، نه تنها يگانگى خداوند را بفهمد، بلكه بايد بيابد كه بين همه اشياء نوعى درهم شدگى و ارتباط متقابل وجود دارد . توحيدى هست كه در كل نظام مخلوق خداوند و جامعه بشرى سريان داشته و در زندگى انسانى، در رابطه ميان انسان و جهان طبيعت، در انديشه انسان، در ساختههاى انسان، وجود خواهد داشتبه گونهاى كه همه اشكال اين توحيد، حكمت و شيتخداوند را در جهان منعكس مىكند، مشيتى كه به عينى ترين وجه در قانون الهى يا شريعت مندرج است و بايد در هر كدام از وجوه اصيل زندگى مسلمين نيز ظهور پيدا كرده و انعكاس يابد . از اين رو مسلمان زيستن، يعنى زندگى كردن مطابق مشيتخداوند، زيستن با فضائلى مطابق با اصول اخلاقى عرضه شده در قرآن مجيد و سنت نبوى و ائمه معصومين (ع) و زيستن با آگاهى از وحدانيتخداوند كه در مخلوقات او و نيز در انسان و جامعه انسانى منعكس شده و تجلى كرده است . ناگفته نماند: مراد ما در اين مسئله دين به معناى دين دارى نيستبلكه مراد دين به معناى مجموعه گزارههاى اعتقادى و اخلاقى و احكام عملى است . 2 - مراد از گوهر و صدف دين چيست؟
مطلب دومى كه در رابطه با مسئله مورد نظر جاى بحث دارد، تبيين مفهوم گوهر و صدف دين است كه آيا تلقى واحدى از گوهر و صدف دين وجود دارد يا ديدگاههاى متفاوتى در ارتباط با آن ارائه گرديدهاست؟ در تبيين مقصود از گوهر و صدف دين، بيانات متفاوتى وجود دارد . قول اول: برخى مراد از گوهر و صدف دين را در بيان اهداف دين تبيين مىكنند و مىگويند: دين داراى اهداف متعدد طولى است و اين اهداف به يك هدف اعلى و غايت قصوا منتهى مىشود و گوهر دين آن هدف اعلى و غايت قصوا است . در نتيجه صدف آن، همان اهداف متوسط دين خواهد بود . (5) نقد و تحليل
در اين كه دين اهدافى دارد و اين اهداف در طول همند و هدف نهايى و غايت قصواى دين يكى است، جاى ترديد ندارد . اما اين كه هدف نهايى دين چيست و اهداف متوسط آن كدامند؟ دين پژوهان عميق و ژرف انديش، هدف اساسى دين و احكام و روشهاى تربيتى را آن توحيد مىدانند و اهداف ديگر را مقدمات آن هدف عالى مىدانند به طورى كه انسان فرد و جامعه انسانى - با طى اين اهداف متوسط مىتواند بر بام بلند آن هدف متعالى صعود كند . مرحوم علامه طباطبائى (ره) ضمن بيان چگونگى اكتساب فضائل اخلاقى، مىگويد: در اين رابطه مسالكى وجود دارد كه بعضى راه تهذيب نفس و تزكيه جان و تحصيل ارزشهاى اخلاقى را با عنايتهاى صالح دنيوى، هموار مىكنند و بعضى با غايات اخروى، اين مسير را طى مىكنند به اين معنا كه انسان اگر بخواهد به بهشت و نعمت هاى آن راه يابد و از جهنم و نعمتهاى آن محفوظ بماند . بايد به تحصيل فضائل اخلاقى بپردازد . ولى راهى مخصوص قرآن كريم است كه نه در تعاليم انبياء پيشين - آن طور كه در اختيار ماست - و نه در معارف حكماء الهى، سابقه ندارد و آن اين كه انسان را به گونهاى در وصف و علم با به كار گيرى علوم و معارف، تربيت مىكند كه موضوعى براى رذايل نماند . بلكه آن را از ريشه دفع مىكند . دين راه مبتنى بر توحيد خالص كاملى است كه مخصوص اسلام است . اين روش، به لحاظ اين كه پايه و اساس آن محبت الهى و ايثار مشيت الهى بر مشيتخويشتن نتايج و آثارى دارد كه آن روشهاى ديگر، آن آثار و نتايج را نخواهد داشت . (6) بنابراين هدف عالى دين، توحيد و به تعبير اهل معرفت رسيدن به مقام فناء فىالله است و اهدافى از قبيل حتى زندگى اخروى يا توجه به زندگى دنيوى و يا ساختن جامعه نمونه و يا تامين عدالت اجتماعى، اهداف متوسط ديناند كه ارزش آن ها به غايت نهايى يعنى توحيد است و شايد براى همين باشد كه در روايات ما كسانى كه براى راهيافتن به بهشت و دستيابى به نعمتهاى بهشتى خدا را عبادت مىكنند، عبادت آنها را، عبادت تجار و سوداگران و كسانى كه براى ترس از جهنم و محفوظ ماندن از عذاب آن، خدا را عبادت مىكنند، عبادت آنها را عبادت بردگان و كسانى كه عبادتشان از منشا محبت الهى و شايستگى خداوند براى عبادت سرچشمه بگيرد . عبادت آنها را عبادت احرار و آزادگان، (7) مىداند . قول دوم: برخى در تبيين مراد از گوهر و صدف دين، از مسئلهاى بنام ذاتيات و عرضيات دين استمداد مىكنند و مىگويند: تمايز بين وجوه ذاتى از وجوه عرضى موجب توفيق بيشتر در بدست آوردن گوهر دين مىشود . وى در بيان مراد از ذاتيات دين، امور ماهوى و گوهرى دين را پيامهايى مىداند كه پيامبر اگر در هر كجا بوده و در هر محيطى و زمانى ظهور مىكرد به ناچار آنها را ابلاغ مىكرد و مصاديق آن را مقاصد شارع مىداند و مىگويد: مقاصد شارع همان ذاتيات ديناند . و آن ذاتيات عمدتا عبارتند از الف: آدمى خدا نيستبلكه بنده است (اعتقاد) ب: سعادت اخروى مهمترين هدف زندگى آدمى و غايت اخلاق دينى است (اخلاق) ج: حفظ دين و عقل و جان و نسل ومال مهمترين مقاصد شارع در حيات دنيوى است (فقه) قوانين اجتماعى اسلام براى حفظ و تامين اين مقاصد فقهى وضع شدهاند . (8) همين نويسنده با بيان ديگرى غايت اصلى دين را آبادانى آخرت ذكر مىكند و زندگى دنيوى را تابعى از زندگى اخروى مىداند و مىگويد: دين مرامى است كه در اصل براى آخرت مىآيد و دنيا تابع آن است (9) و در جمله ديگرى مىگويد: اسلام عقيدتى عين ذاتيات و اسلام تاريخى عين عرضيات دين است . (10) نقد و تحليل
مسئله ذاتيات و عرضيات به بيان اين نويسنده جاى تحليل و نقد گستردهاى دارد اما آيا واقعا ذاتيات دين، ممد كشف گوهر دين است وچگونه ؟ محل تامل است . زيرا ايشان در بيان عرضيات دين امورى را ذكر مىكند كه نه تنها مقوم دين نيستبلكه خارج و در تضاد با دين است مثل جعل و وضع و تحريف كه در واقع با دين بيگانه است و يا فقه را از عرضيات دين مىداند در حالى كه در همان مقاله، فقه را يكى از مصاديق ذاتيات دين ذكر مىكند، با صرف نظر كردن از اين گونه نقدها، اگر مراد ايشان در بيان ذاتيات دين همان باشد كه سعادت حيات اخروى در پرتو آن تامين شود در اين صورت مىتوان گفت نظر ايشان به همان نظر قبلى برمىگردد كه غايت اصلى دين چه بايد باشد و ديگر نظر جديدى نخواهد بود . قول سوم: بعضى در تبيين گوهر و صدف دين از تعابير اهل معرفت در ادبيات عرفانى سود مىجويند و گوهر دين را لب دين يا حقيقت دين مىدانند و صدف دين را قشر دين و شريعت و طريقت مىدانند و از همين جا اين پندار پيش آمده است كه با رسيدن به لب و مغز بايد قشر را بدور انداخت و بارسيدن به بام حقيقتبايد نردبان شريعت را به كنارى نهاد، گرچه آنها كه اهل توجهاند مىگويند: اين توهم باطل است چرا كه قشر اگر چه كم ارزش است اما حافظ و نگهبان مغز است . گرچه مقوم و معرف مغز نيست . از اين رو مىگويند: كنار زدن قشر باعث زوال ديندارى پس بايد ضمن توجه به حقيقت و مغز از قشر و شريعت غافل نبود . مگر اينكه انسان از زندگى دنيوى كوچ كرده و به عالم آخرت راه يابد كه در اين صورت عالم برزخ و آخرت، عالم تكليف و شريعت يستبلكه عالم ظهور حقيقت است . مولوى در مقدمه دفتر پنجم مىنويسد: شريعت همچو شمع است ره مىنمايد و بى آنكه شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طريقت است و چون رسيدى به مقصود آن حقيقت است و جهت اين گفتهاند كه لوظهرت الحقايق بطلت الشرايع همچنان كه مس زر شود و يا خود از اصل زر بود او را نه علم كيميا حاجت است كه آن شريعت است و نه خود را در كيميا ماليدن كه آن طريقت است چنان كه گفتهاند: طلب الدليل بعدالوصول الى المدلول قبيح و ترك الدليل قبل الوصول الى المدلول مذموم (11) ، حاصل آن كه شريعت همچون علم كيميا آموختن است از استاد يا كتاب و طريقت استعمال كردن داروها و مس را در كيميا ماليدن است و حقيقت زر شدن مس . كيميا دانان به علم كيميا شادند كه ما علم دين مىدانيم و عمل كنندگان به عمل كيميا شادند كه ما چنين كارها مىكنيم و حقيقتيافتگان به حقيقتشادند كه ما زر شديم و از علم و عمل كيميا آزاد شدهايم چون آدمى از اين حيات ميرد شريعت و طريقت از او منقطع شود و حقيقت ماند . حقيقت اگر دارد نعره مىزند كه: يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى (12) و اگر ندارد نعره مىزند كه: «ياليتى لم اوت كتابيه و لم ادر ما حسابيه، يا ليتها كانت القاضية ما اغنى عنى ماليه هلك عنى سلطانيه (13) ، شريعت علم است، طريقت عمل است، حقيقت الوصول الى الله، فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا» (14) قرآن كريم عبادت را نردبان يقين مىداند و مىفرمايد: «فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين واعبد ربك حتى ياتيك اليقين» (15) پروردگارت را تسبيح و حمد گو و از سجده كنندگان باش و پروردگارت را عبادت كن تا يقين تو فرا رسد . يقين در آيه همان يقين معرفتى است و اگر در روايتيقين به مرگ تفسير شده است از باب جرى و تطبيق است نه تفسير مفهوم يقين و وجه اطلاق يقين بر مرگ آن است كه در آن حال پردههاى ظلمانى عالم طبيعتبه كنارى رفته و ديده تيزبين برزخى به تماشاى جمال حقايق مىنشيند از اين رو همه ترديدها و شبهات رختبربسته و يقين جايگزين آن ها مىشود . لفظ «حتى» غايت نيست تا معناى آيه اين باشد كه وصول به يقين غايتباشد به اين معنا كه عبادت كن تا به يقين برسى و در نتيجه اگر كسى به يقين رسيد مىتواند عبادت را رها كند، هرگز! بلكه مراد آن است كه يكى از منافع عبادت يقين است و رسيدن به يقين جز از راه عبادت و بندگى ميسور نيست . مفهوم آيه در مثل، مانند آن است كه پلههاى نردبان را طى كن تا دستتبه آن شاخسار بلند برسد . به اين معنا نيست كه به محض دسترسى نردبان را رها كن زيرا رهاكردن نردبان مايه سقوط و هلاكت قطعى است . بنابر اين مفاد آيه: اين است كه يقين بر پلههاى نردبان عبادت استوار است و دستبرداشتن از ابزار صعود، انسان را به دره سقوط مىكشاند . از مجموع اين مطالب استفاده مىشود قشر از لب و شريعت و طريقت از حقيقت تفكيك ناپذيرند . البته تعبير به لب و قشر از قرآن اقتباس شده است، در سوره نور از لب دين به نور واز قشر و پوست دين به چراغ و چراغدان تعبير شده است «الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح، المصباح فى زجاجة، الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضىء و لو لمتمسسه نار نور على نور» (16) خدا نور آسمانها و زمين است، مثل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه اى است، آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از رختخجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد، روشنى بخشد . گرچه در آيه چنين تمثيل مىكند كه يك لبى است و فرعى، مثل اين كه چراغى است كه شعلهاش با شيشه تنظيم و چراغ در چراغدان جاسازى مىشود تا از گزند مصون بماند، ولى اين تمثيل از بعضى جهات مقرب است واز بعضى جهات مبعد . زيرا سراسر دين نور است نه اين كه بعضى احكام و اخلاقيات آن مثل شيشه بىنور باشد بنابر اين اگر از شريعتبه قشر تعبير شده بايد توجه داشت كه قشر محافظ آن لب است، چنان كه چراغ و چراغدان محافظ نور است و اگر چراغ و شيشه و چراغ دان شكسته شود، نورى عايد انسان نمىشود و اگر شريعت ترك شود اصل دين و توحيد رها مىشود . قرآن در تبيين اين حقيقت كه سراسر دين نور و گوهر است فرمود: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين» (17) سراسر قرآن كريم نور است و گوهر . نه اين كه بخشى از آن صدف باشد و به توان آن را به دور انداختبلكه حتى رسيدن به گوهر و لب، همين گوهرهاى فرعى است . پس به لحاظ اين كه دين سراسر آن نور است و نور داراى درجات و مراتب قوى و ضعيف است، همان طور كه دين دارى افراد داراى مراتب و درجات ضعيف و قوى استخود دين نيز داراى درجات قوى و ضعيف است كه اصول دين به منزله نور قوى دين و فروع دين به منزله نور ضعيف است . اگر بخواهيم از اصول دين به عنوان گوهر دين و از فروع دين به عنوان صدف دين ياد كنيم، لازم است توجه داشته باشيم كه اصول اعتقادى دين سبب بروز فروع دين است و فروغ دين زمينهساز حفظ و تقويت اصول دين است . از اين رو اگر كسى به خدا و قيامت معتقد است، اهل نماز و عبادت و طهارت بوده و از گناه پرهيز مىكند وهمين اعمال دينى يعنى پرهيز از گناه و اطاعت ذات اقدس خداوند، موجب شكوفايى اصول دين استبه گونهاى كه همين اعمال موجب مىشود تا بينش توحيدى در انسان قوىتر و راسختر گردد . قرآن كريم مىفرمايد: «مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم» (18) انفاق اموال به انگيزه طلب رضاى الهى و بلكه هر گونه اعمال صالحى موجب تثبيت اعتقادات مىباشد و كسانى كه از اعتقاد راسخ برخوردار نيستند در مقام عمل نيز متزلزلند و به بهانههاى واهى از انجام كارهاى فردى و اجتماعى امتناع مىورزند . بنابراين، عمل صالح، اخلاق و فروع دين براى تثبيت موقعيت اعتقادى يعنى اصول دين است، چنان كه اگر كسى در باغش درختى را غرس نمايد بايد آن را آبيارى كند تا اين نهال لرزان تثبيتشود . لازم استبا اخلاق و عمل صالح و انجام عبادات، نهال اعتقاد به خدا و قيامت آب يارى شده و تثبيت گردد . گرچه بعضى گوهر دين را صرفا عرفان مىدانند و اخلاقيات و جزييات و عواطف را از آن جدا مىكنند (19) و سعى دارند انسان را به سمت عرفان سوق دهند ولى در واقع عرفان داراى دو بخش نظر و عمل است و هر دو براى انسانى كه مىخواهد به مرحله عاليه آن نور قوى نائل شود بايد مورد توجه واقع گيرد . نتيجه گيرى
با توجه به مجموعه مطالبى كه مطرح شد مىتوان چنين نتيجه گيرى كرد كه: تعبير از محتواى دين به صدف و گوهر با اين غرض كه گوهر ارزشمند است و صدف بىارزش، سخن صحيحى نيست . زيرا دين صدف و گوهر آن، اهداف متوسط و نهايى آن، اصول و فروع آن، لب و قشر آن و شريعت و طريقت و حقيقت آن، همه ارزش مند هستند، گرچه به لحاظ كيفيت آن داراى مراتب و درجات است كه بعضى از مراتب آن قوى و بعضى ضعيف است اما در عين حال اين مراتب ضعيف و قوى در هم تاثير و تاثر متقابل دارند; يعنى اصول دين در تجلى اعمال و فروع دين مؤثر است و اعمال دينى و فروع آن در شكوفايى و تثبيت اصول اعتقادى تاثير دارد . گوهر همه اديان واحد است
گوهر دين در همه اقوام و ملل يكسان است زيرا اولا دينى غير از اسلام مقبول حق نيست و ثانيا حقيقت انسان كه آفريده خداست واحد و تغيير ناپذير است، ثالثا خدا مسئول پرورش اين حقيقت است و رابعا خدا هرگز دچار جهل و فراموشى و سهو نمىشود، بلكه همه حقايق را از ازل تا ابد مىداند و لذا دو تا دين ندارد و دو گونه دستور ارائه نمىدهد، قرآن هم با عنوان مثبتبيان مىفرمايد: كه «ان الدين عندالله الاسلام» (20) و هم با سلب و نفى روشن كرد كه «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه» (21) و لذا استعمال اديان به صيغه جمع در صورتى رواست كه مقصود تكامل دين و تنزلات دين باشد يعنى ظهورات دين تكميل شود نه اين كه دين زمانىناقص بود و بعد كامل شد و سپس به اكمل و اتم و اعلى درجه خود بار يافتبلكه حقيقت دين يكى است كه گاهى مراحل نازله آن نازل مىشود و گاهى مراحل متوسط آن ظهور مىكند و گاهى هم مراحل پايانى آن تجلى مىكند و با جمله نورانى «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى» (22) پايان مىپذيرد در غير اين صورت، حقيقت دين، بيش از يكى نيست، ولى چون مقتضيات زمان متفاوت است موجب تغيير فروع دين است نه اين كه سبب تغيير اصول دين باشد، بلكه اصول و كليات دين ثابت و هميشگى است . 1 . سوره بينه، آيه5 . 2 . وسائل الشيعه، ج1، طبع آل البيت، حديث1، ص46 . 3 . همان، حديث 10/49 . 4 . الميزان، ج10، ص131 - 128 . 5 . همان، ج1، ص361 - 354 . 6 . وسائل الشيعه، ج1، باب9، ص62 و 63 . 7 . مدارا و مديريت، ص4 و 5، و مجله كيان، شماره42، ص19 . 8 . همان، ص189 - 180 . 9 . كيان، شماره 42، ص18 . 10 . درخواست دليل و راهنما بعد از رسيدن به مطلوب ناپسند است و ترك راهنما قبل از رسيدن به مطلوب نكوهيده . 11 . سوره يس، آيه26 و 27; آن كه به بهشت راه يافت مىگويد: اى كاش قوم من مىدانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده (و از مكرمين قرار داده است) . 12 . سوره الحاقه آيه29 - 25; آن كه نامه اعمالش را به دست چپش دهند مىگويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم را به من نمىدادند و نمىدانستم حساب من چيست . اى كاش مرگم فرا مىرسيد، مال و ثروتم هرگز مرا بىنياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت . 13 . سوره كهف، آيه110; هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند . 14 . مثنوى معنوى، چاپ انتشارات راستين ص702 - 701 . 15 . سوره فجر، آيه99 - 98 . 16 . سوره نور، آيه35 . 17 . سوره مائده، آيه15 . 18 . سوره بقره، آيه265 . 19 . دين ونگرش نوين، استليس، ترجمه احمد رضا جليلى، ص368 - 366 . 20 . سوره آل عمران، آيى19 . 21 . سروه آل عمران، آيه85 . 22 . سوره مائده، آيه32 .