محبت (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

محبت (2) - نسخه متنی

آیت الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محبت

أيتالله مكارم شيرازي

آنچه در بالا گفتيم: در اين زمينه بود كه شناخت عظمت الهى حالت «اخبات» را در دل بوجود مى‏آورد. اكنون مى‏گوئيم: ممكن است معرفت به موضوع ديگرى باشد و به تناسب خود نيز حالت ديگرى در دل پديد آورد. مثل اينكه توجه انسان به اين جهت باشد كه خدا داراى همه صفات كماليه و منشا همه جمالها و خوبيها است و هر چيز دوست داشتنى در او هست.

اگر شخص به اين معنى توجه پيدا كند در دل وى محبت پيدا مى‏شود. محبت، در حقيقت، حالتى است كه در يك دل موجود ذى شعور، نسبت به چيزى كه با وجود او ملايمتى و با تمايلات و خواسته‏هاى او تناسبى داشته باشد، پديد مى‏آيد. مى‏توان گفت: يك جاذبه ادراكى است همانند جاذبه‏هاى غير ادراكى؛ يعنى، همانطور كه در موجودات مادى فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نيروى جذب و انجذاب ميان آن دو، طبيعى و بى‏شعور است، در بين موجودات ذى شعور هم يك جذب و انجذاب آگاهانه و يك نيروى كشش شعورى و روشن وجود دارد، دل به يك طرف كشيده مى‏شود موجودى دل را به سوى خود جذب مى‏كند كه اين اسمش «محبت» است.

ملاك اين جذب و انجذاب، ملايمتى است كه آن موجود با محب دارد و محبت انسان به چيزى تعلق مى‏گيرد كه ملايمت كمال آنرا با وجود خودش دريافته است:

محبت مراتبى دارد: محبت ظاهرى و مراتب معمولى در اثر اين پيدا مى‏شود كه آن جهت محسوس و مرئى و صورت ظاهرى محبوب بنحوى است كه شخص محب وقتى آن را درك مى‏كند همان ظاهر محصوص را متناسب با خواسته و ملائم با تمايلات و مطبوع طبع خويش مييابد و مورد توجه و پسند و موضع تمركز حواس وى قرار مى‏گيرد. و بلحاظ اين ملايمت است كه مى‏گويند: آن شى‏ء داراى جمال است و بواسطه جمالش جاذبه‏اى دارد كه دل را متوجه خودش مى‏كند و كششى دارد كه حواس و عواطف انسان را بسوى خود جلب مى‏كند.

اما محبت، مراتب ديگرى فوق مراتب معمولى نامبرده دارد؛ چرا، كه نوع ديگرى از كمالهاى نامحسوس و غير قابل رؤيت وجود دارند كه وقتى انسان آنها را از طرق ادراكى متناسب با خودش درك مى‏كند آنها نيز مورد توجه و پسند وى قرار مى‏گيرند و توجهات انسان روى آنها تمركز مييابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبت مى‏كند. فى‏المثل، كسانى كه داراى بعضى از صفات بلند روحى هستند نظير :شجاعت، سخاوت، گذشت، ايثار، درجات بالاى علمى و ديگر صفاتى كه انسان آنها را مى‏پسندد و فطرتا نوعى كشش و علاقه يا آشنائى و يگانگى با آنها را در دل خويش مييابد، انجذاب قلبى نسبت به كسى كه داراى اين صفات است پيدا مى‏كند و دلش به طرف او كشيده مى‏شود، با اينكه اين صفات، محسوس و مرئى نيستند. بنابراين، اين هم يك نوع محبت است نسبت‏به يك جمال معنوى نامحسوس؛ ولى مورد درك انسان.

پس منظور از جمال در اينجا همان صفت دل پسندى است كه انسان با درك آن انبساط خاطر پيدا مى‏كند، خوشحال و خرسند مى‏شود طبيعى است هر جمال و زيبائى بايد با آن كسى كه آن را درك مى‏كند با خواسته‏ها و تمايلاتش، ملايمت داشته باشد و موجبات خرسندى، خوشوقتى و خوشحالى وى را فراهم آورد و روشن است كه اين يك امر نسبى خواهد بود؛ زيرا، اين حقيقت، كاملا، امكان پذير است كه چيزى را شخصى بپسندد و زيبا ببيند و همان را شخص ديگرى نپسندد و در نظرش نا زيبا و نامطبوع جلوه كند. فى‏المثل،

در جهان طبيعت، رنگهائى وجود دارد كه در نظر بعضى افراد، زيبا و خوش منظر و در نظر بعضى ديگر نازيبا و ناخوشايند است و حتى بعضى حيوانات به آن جذب مى‏شوند و بعضى از آن مى‏رمند. از شنيدن يك نغمه يا آهنگ، منهاى جنبه‏هاى معنوى و ارزشى آن، يك نفر لذت مى‏برد و كاملا جذب آن مى‏شود و ديگرى ناراحت مى‏شود و بيزارى مى‏جويد.

آنچه كه در بالا درباره ديدنيها و شنيدنيهاى موجود در طبيعت گفتيم؛ دقيقا، نسبت‏به امور معنوى و نامحسوس نيز صادق است. در جهات معنوى هم چيزهائى است كه انساها مى‏پسندند و ممكن است موجود ديگرى اصلا آن را درك نكند و يا آن را نپسندد. و نهايتا به اين نتيجه مى‏رسيم كه در هر حال موجود مجذوب و محبوب بايد نسبت به آن كسى كه دلش را متوجه و جذب خويش كرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه ديگران هم آن را بپسندند يا نپسندند.

البته، در اين زمينه در «علم الجمال» يا «زيباشناسى» بحث‏هائى مطرح شده كه آيا جمال و زيبائى نسبى و مشروط است يا حقيقى و مطلق كه در اين نوشتار، ما از اين بحث مى‏گذريم و اجمالا، مى‏توان گفت: توجه و تمايل افراد نسبت به اين امور اعم از مادى يا معنوى متفاوت است گرچه اين سخن بدين معنى نيست كه ارزش واقعى امور معنوى، نسبى و غير مطلق باشد. زيبائيها و جمالهاى معنوى نسبى نيستند؛ بلكه، كمالاتى واقعى و حقيقى هستند و چه ما بفهميم يا نفهميم، بخواهيم يا نخواهيم ارزش واقعى خود را در دستگاه آفرينش دارند كه احيانا ممكن است ما هم ارزش آن را كم يا زياد درك كنيم و به آن متمايل باشيم و ممكن هم هست كه در برهه‏اى آن را درك نكنيم و توجهى به آن نداشته باشيم؛ ولى پس از شناخت آن پى به اشتباه خويش ببريم كمال بودنشان را درك كنيم و به آنها علاقه‏مند شويم، از كمالات رائج گرفته تا برسد به اصل هستى كه كاملترين و سرچشمه كمالات همه موجودات است.

البته، روشن است كه با قواى حسى و ذهنى نمى‏توان حقيقت وجود را درك كرد و صرفا، از طريق ادراك حضورى است كه، هر كس به تناسب ظرفيت وجودى خود، مى‏تواند به شناخت‏حقيقت هستى نائل گردد كمالش را دريابد و از اين رهگذر به قدر معرفت‏به درك جمال و زيبائى مطلق هستى نزديك شود.

از نظر فلسفى اصولا، همه كمالات از آن وجود است و مراتب كمال با اختلاف مراتب وجود، ارتباط دارد؛ ولى، تاثير مراتب وجود در حصول محبت، منوط به معرفت آنهاست.

اگر كسى حقيقت وجود را بيابد، هر موجودى را بلحاظ وجود و درجه وجودش دوست ميدارد. شايد بتوان گفت آيه شريفه «الذى احسن كل شى‏ء خلقة» به اين حقيقت اشاره دارد كه خلقت بإ؛ه‏ه حسن توام است. هر موجودى به اندازه‏اى كه از خلقت الهى و از وجود بهره‏مند باشد از آن جهت و بهمان اندازه زيبا خواهد بود و هر موجودى كاملتر باشد و بهره بيشترى از وجود داشته باشد، در بينش عرفانى و شهودى شخص عارف، زيباتر جلوه مى‏كند و طبعا، دوست داشتنى‏تر خواهد بود.

اكنون، اگر اين مراتب را در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه ادنى مرتبه وجود؛ يعنى، اعراض محسوس و خطوط و رنگها و وضع و حالت ظاهرى چهره انسان تا چه اندازه مى‏تواند كشش ايجاد كند و دلهائى را متوجه خويش بلكه كسانى را واله و شيدا كند و وقتى ادنى مرتبه اينگونه است، مى‏توان حدس زد كه مراتب بسيار عالى‏تر، تا چه اندازه مى‏تواند جاذبه داشته باشد، البته براى موجودى كه درست آنها را درك كند، تا برسد به عاليترين موجود كه وجودش بى‏نهايت است و موجودات ديگر بهر اندازه بتوانند او رادرك كنند و به معرفت وى نائل آيند مجذوب وى خواهند شد. اينكه ما احساس چندانى نسبت‏به اين معانى نداريم، علتش ضعف درك ما است؛ ولى، انبياء و اولياء خدا كه نسبت‏به ذات اقدس الهى معرفتشان بالا و كامل و متعالى بود، به همان نسبت، محبتشان هم بيشتر و انجذابشان نسبت‏به ذات اقدس حق تعالى شديدتر مى‏بود. بنابراين، هر قدر معرفت انسان به اسماء و صفات و جلال و جمال و كمال الهى بيشتر و توجه وى شديدتر باشد، محبت خداى متعال در دل انسان افزونتر خواهد شد.

قرآن در بسيارى از آيات، محبت انسان بخدا را مورد توجه قرار داده و با لسان ستايش از آن ياد مى‏كند كه براى نمونه اشاره مى‏كنيم به چند آيه:

«يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله مقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين اعزة الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم». [1]

[اى آنانكه ايمان آورده‏اى هر كس كه از دين خود برگردد پس خداوند بزودى قومى را مى‏آورد كه آنان را دوست مى‏دارد و او را دوست مى‏دارند در برابر مؤمنان فرو افتاده و در برابر كفار، عزيز و سرافرازند در راه خدا جهاد مى‏كنند از سرزنش هيچ ملامت‏گر نمى‏هراسند اين فضل خدا است بهر كه خواهد مى‏دهد و خداوند (داراى رحمت) وسيع و (نسبت به حالات افراد) دانا است‏].

خداوند كه از هر چيزى كاملتر و دوست داشتنى‏تر است، و هستى و كمال خود را به بهترين وجه مى‏شناسد، نسبت‏به خويش كاملترين محبت را دارد و موجوداتى هم كه بلحاظ انتساب و ارتباط با خداوند واجد درجاتى از كمال هستند در حد كمالشان محبوب خدا خواهند بود و افراد مورد نظر در آيه فوق كسانى هستند كه خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست ميدارد. پس اين يك حب طرفينى است و ابتدا از خدا آغاز مى‏شود.

ممكن است گفته مى‏شود: اگر هر موجودى، چنانكه گفتيم: به تناسب وجودش، داراى حسن باشد، پس هر موجودى محبوب خداست و لازمه اين سخن آنست كه حتى اشخاص شرير و شقى هم محبوب خدا باشند. در صورتى كه مى‏دانيم اشرار و اشقيا مورد غضب و عذاب خدا خواهند بود.

بايد توجه داشته باشيم كه مطلب فوق مطلبى دقيق و پاسخگوئى به آن، مشكل و نيازمند بحثى فلسفى است كه از حوصله اين نوشته خارج خواهد بود و ما در اينجا در پاسخ به آن به اجمال و اشاره مى‏گوئيم: اشخاصى كه شقى هستند، اسباب شقاوت را به سوء اختيار خودشان براى خود كسب و نعمتها و كمالاتى كه خدا به آنها داده در واقع، خودشان آنها را به نقمت تبديل كرده‏اند؛ يعنى، در راهى آنها استفاده كرده‏اند كه موجب نقص وجودشان گرديده است و استعداد درك رحمتهاى بى‏نهايت الهى را در خودشان از بين برده‏اند و به عبارت فلسفى اعدام نقائصى را براى خودشان كسب كرده‏اند و چنين شخصى با اين نقائص مكتسب و بواسطه اين جهات عدمى خود ساخته متعلق محبت الهى قرار نمى‏گيرد. در واقع، اين افراد از جهت نقائصشان كه اكتسابى و اختيارى و ساخته دست خودشان بوده است، مبغوضند نه در اصل وجود خدادادى كه مبدا آفرينش به آنان افاضه كرده است. بنابراين، مى‏توان گفت: افراد شقى نيز با قطع نظر از شقاوتهاى خود ساخته و بلحاظ آنكه آفريده دستگاه آفرينش هستند و بإ؛ه‏ه توجه به مرتبه و جهات وجودى كه دارند مورد محبت خدا خواهند بود و همان محبت باعث شده كه خداوند پيامبران را بسويشان بفرستد تا با هدايت و راهنمائى آنان اسباب تكاملشان را فراهم آورند كه اينها آثار محبت خدا نسبت‏به ايشان خواهد بود؛ ولى، آنان وقتى با سوء اختيار خود را در مسيرى قرار دادند كه منتهى به اعدام و نقائص شد به اين لحاظ مبغوض خدا مى‏شوند. در اين زمينه مى‏توان به لحن محبت آميز خداوند متعال توجه كرد كه به موسى مى‏گويد:

«اذهب الى فرعون انه طغى * فقل هل لك الى ان تزكى * و اهديك الى ربك فتخشى * فاريه الاية الكبرى». [2]

[(اى موسى) برو بطرف فرعون كه او طغيان كرده است پس (به او) بگو آيا براى تو (تمايلى) است‏به اينكه پاك و پاكيزه شوى و (مى‏خواهى كه) ترا هدايت كنم به سوى پروردگارت پس خشيت (خدا) كنى و فروتن شوى سپس معجزه بزرگ (خدا را) به او نمود].

گرچه فرعون شخصى تبهكار و طغيانگر است اما مع الوصف، خداوند به او توجه و محبت دارد و وسيله كمال وى را فراهم مى‏آورد و موسى پيامبر بزرگ خود را براى هدايت و تزكيه‏اش را بسوى او مى‏فرستد. گرچه فرعون با سوء اختيار خود از اين نعم بزرگ الهى بهره‏اى نمى‏گيرد.

«فكذب و عصى * ثم ادبر يسعى * فحشر فنادى * فقال انا ربكم الاعلى. [3]

[پس تكذيب و عصيان كرد سپس (به حق) پشت كرد و به كوشش و تلاش (بر ضد حق) پرداخت (با اطرافيان خود) انجمن كرد و پس فرياد برآورد و گفت: من پروردگار و صاحب اختيار برتر شما هستم‏].

و اين كارهاى نابجا و عصيان و برترى طلبى او و متاثر نشدن از هدايت الهى و بهره نگرفتن از محبت پروردگار وى را مغضوب خدا قرار داد.

«فاخذه الله نكال الاخرة و الاولى * ان فى ذالك لعبرة لمن يخشى». [4]

[پس خدا (هم) او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار ساخت (و) حقا در اين داستان عبرتى است براى آنانكه خشيت كنند].

اين آيات و بسيارى از آيات ديگر بخوبى حقيقت فوق را نشان مى‏دهد كه خداوند نسبت‏به مؤمن و كافر رحمان است، نسبت‏به مؤمنين رحيم هم هست؛ ولى، كفار مورد غضب و عذاب او قرار خواهند گرفت‏به سبب سوء اختيار خودشان. پس مى‏توان گفت: هر چيزى از آن جهت كه مخلوق خدا است و ارتباط با او دارد و فيضى از وجود الهى كه منشا وجود او است و از كانال آفرينش به او رسيده، به همان اندازه داراى كمالى است و محبوبيتى متناسب با آن دارد. منتهى موجود مختار در بقاء خود گاهى با انتخاب روش نادرست در زندگى و انجام رفتار ناشايسته، استعدادهاى سرشارى را كه براى كسب فيوضات بيشتر و والاتر داشت ضايع مى‏كند و به موجودى ناقص تبديل ميشود كه بلحاظ اين نقصهاى خود ساخته مبغوض ميشود.

در آيه ديگرى مى‏فرمايد:

«و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله و الذين امنوا اشد حبا الله». [5]

[و از مردم كسانى هستند كه بجز خدا شركائى را اتخاذ مى‏كنند و آنان را دوست مى‏دارند همانند دوست داشتن خداوند و كسانى كه ايمان آورده‏اند محبتشان به خدا شديدتر است‏].

مشركين كسان ديگرى را شريك خدا قرار دادند و آن محبتى كه مى‏بايست بخدا داشته باشند، نسبت به آنها هم ابراز داشتند كه اين علامت شرك است امام مومنين بالاترين محبت را نسبت به خدا دارند و هيچ چيز را باندازه او دوست نميدارند. از اين جمله مى‏توان دريافت: علامت ايمان اينست كه خدا در نظر انسان از هر چيز محبوبتر باشد كه اين حداقل و حد نصاب محبت و لازمه ادنى مراتب ايمان خواهد بود و مى‏تواند تكامل يابد تا آنجا كه انسان جز ذات مقدس حق تعالى هيچ چيز را بالاصاله دوست ندارد و هر چيز ديگرى را بالتبع؛ يعنى،به اندازه ارتباطى كه با خدا و محبوبيتى كه در پيشگاه وى دارد دوست خواهد داشت.

آيه ديگرى نيز به اين حد نصاب و اين حقيقت كه نبايد در پيشگاه مؤمن هيچ چيز محبوبتر از خدا باشد اشاره مى‏كند و اينگونه مى‏فرمايد كه:

قل ان كان اب‏آؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم الفاسقين». [6]

[بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و امواليكه جمع آورده‏ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و منازل كه بدان دل بسته‏ايد نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبترند پس منتظر باشيد تا خدا فرمان (قطعى) خود را بياورد و خداوند قوم تبهكار را هدايت نمى‏كند].

اگر خصلت روحى شما بگونه اى است كه اشياء دنيا براى شما از خدا محبوبترند؛ آنچنانكه، در سر دو راهى بجاى خدا آنها را مقدم ميداريد و برمى‏گزينيد؛ در اينصورت، شما فاسقيد و بايد منتظر امر الهى باشيد كه خدا فاسقان را هدايت نمى‏كند.

جمله «فتربصوا حتى ياتى الله بامره» در آيه فوق تهديد است و نشان مى‏دهد كه چنين افرادى در يك موقعيت بسيار خطرناك قرار گرفته‏اند. پس مؤمن همواره اگر چيز ديگرى را هم دوست مى‏دارد اين دوستى بشكلى نيست كه معارض با محبت خدا باشد و او را از اطاعت فرامين الهى و حركت در مسير حق باز دارد؛ بلكه، در سر دو راهى پيوسته انگيزه الهى وى را به راه درست مى‏كشاند و سپس كم‏كم بجائى مى‏رسد كه به هيچ چيز حتى پيامبر و امام هم استقلالا محبت ندارد.

بوده‏اند اولياء خدا و شايد هم هستند كه اصالتا محبت نسبت‏به هيچ چيز ندارند؛ براى اينكه اساسا، كمالى را مستقلا جز براى خدا نمى‏بينند هيچكس هيچ چيز از خودش ندارد هر چه هست كمالات او است جلوه‏هائى از جمال او است. وجود هر چيزى را شعاعى از وجود الهى و كمال هر چيزى را شعاعى از كمال الهى مى‏دانند؛ ولى، چون محبت‏به خدا دارند آثار وجودى او را هم بالتبع و به نسبت قرب و بعدشان با خدا دوست ميدارند.

درباره محبت آيه ديگرى مى‏گويد:

«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم * قل اطيعو الله الرسول فان تولوا فان الله لايحب الكافرين». [7]

[(اى پيامبر) بگو اگر خدا را دوست ميداريد مرا پيروى كنيد (كه در اينصورت) خدا (هم) شما را دوست مى‏دارد و گناهانتان را مى‏بخشد و خدا بخشاينده مهربانيست بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد پس هر گاه (از فرمان خدا و رسول سرپيچى كنيد و) روى گردانيد (كافر هستيد) و خداوند كافران را دوست نمى‏دارد].

در آيه فوق شرط را چيزى قرار داده كه مى‏بايست در همه وجود داشته باشد. اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد. مى‏دانيم در مقام اينست كه بفرمايد پيروى كردن از پيغمبر اكرم واجب است و مى‏بايست اين كار بشود و جمله «ان كنتم تحبون الله» مثل «ان كنتم مؤمنين» مانند بسيارى از آيات ديگر است كه مى‏گويد: فلان كار را انجام دهيد اگر ايمان به خدا داريد. (ان كنتم مؤمنين؛ ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر).

پس ضرورت محبت خدا مفروغ عنه است؛ ولى، بصورت شرط ذكر مى‏كند تا مردم را به لوازم اين محبت آگاه سازد.

بنابراين، نبايد به مفهوم آن تمسك جسته و بگوئيم: محبت و پيروى ضرورتى ندارند بلى اگر محبت داشتيد لازمست پيروى كنيد و اگر نداشتيد نه پيروى لازم نيست؛ بلكه تبعيت و پيروى از پيامبر حتمى و ضرورت شرط آن يعنى حبت خداوند نيز مفروغ عنه است. شما بايد محبت‏خدا اينست كه از من پيروى كنيد در نتيجه پيروى از من هم لازمست.

پس از من پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.

از اين لحن آيه كه، فرموده است «فاتبعونى يحببكم الله»؛ يعنى، دوستى خدا نسبت‏به بندگانش را متفرع بر اطاعت و پيروى آنان از پيامبر مى‏كند، نكته ديگرى هم استفاده مى‏شود كه ريشه ورانى عميقى دارد؛ يعنى، اينكه وقتى انسان موجود ذى شعورى را دوست مى‏دارد خيلى مايل است او هم متقابلا وى را دوست بدارد. اين حقيقت لازمه جدائى ناپذير محبت به يك موجود ذى شعور است. آيه مورد بحث مى‏خواهد بگويد: اگر شما خدا را دوست داريد كه بايد داشته باشيد طبعا، دوست داريد كه خدا هم متقابلا شما را دوست بدارد و طبعا مى‏خواهيد كارى كنيد كه دوستى خدا را بدنبال داشته باشد و من راهش را به شما نشان مى‏دهم: راهش اينست كه مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.

بنابراين، مى‏توان گفت: در اين دو آيه دو رابطه مطرح شده:

اول: يكى رابطه بين محبت انسان بخدا با پيروى وى از پيامبر است كه در جمله «ان كنتم تحبون الله فاتبعونى» بر آن تاكيد شده و خلاصه‏اش اينست كه محبت انسان به خدا يك ادعاى خشك نيست؛ بلكه، اثر رفتارى دارد و مقدار اطاعت و انقياد انسان است كه مقدار محبت را نسبت‏بخدا نشان مى‏دهد چنانكه هر محبتى در محب، رفتار ويژه‏اى را نسبت به محبوبش برمى‏انگيزد.

دوم: رابطه ميان پيروى و اطاعت انسان از خدا و رسول است‏با محبتى كه خدا نسبت‏به وى پيدا مى‏كند

كه در آيه نخست و آيه دوم نفيا و اثباتا مورد تاكيد قرار گرفته است: در آيه نخست مى‏گويد: «فاتبعونى يحببكم الله» مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست‏بدارد و در آيه بعدش بگويد: «فان تولوا فان الله لايحب الكافرين» اگر بخدا و رسول پشت كنيد و از ايشان اطاعت نكنيد كافريد و خدا كافران را دوست نميدارد كه خلاصه‏اش همين است كه اگر پيروى نكنيد خدا شما را دوست نميدارد.

در واقع اطاعت و پيروى يك حلقه واسطه‏اى است ميان محبت انسان بخدا و محبت‏خدا به انسان كه معلول محبت انسان بخدا است و سبب محبت‏خدا نسبت‏به انسان. پس بود و نبود آن، انا و لما، از بود و نبود اين دو محبت در انسان نسبت بخدا و در خدا نسبت‏به انسان حكايت مى‏كند.

آنچه را كه مطرح شد آياتى بودند كه صريحا در مورد محبت‏خدا در قرآن كريم وارد شده است. البته، آيات ديگرى از قرآن هستند كه تلويحا دلالت بر اين حقيقت دارند كه ما در اينجا به آنها مى‏پردازيم.

پس جاى شكى نيست كه

اولا: محبت انسان نسبت به خدا ممكن است بر خلاف گمان كسانيكه معتقدند: اصولا، محبت، به خدا تعلق نمى‏گيرد و چقدر فرق است بين كسانيكه مى‏گويند: محبت بخدا تعلق نمى‏گيرد و كسانيكه مى‏گويند: محبت اصالتا جز بخدا تعلق نمى‏گيرد. گروه نخست در واقع، مى‏گويند: محبت به موجودى تعلق مى گيرد كه خودش قابل رؤيت و آثارش براى انسان مشهود و لذت بخش باشد و خدا از آنجا كه ديدنى نيست، متعلق محبت قرار نمى‏گيرد؛ ولى، با توضيحاتى كه داديم روشن شد و از آيات قرآن نيز كاملا استفاده مى‏شود كه محبت منحضر به امور محسوس نيست؛ بلكه، خداوند نامحسوس و نامرئى هم وقتى اسماء و صفات و كمال و جمالش با ديد بصيرت به رؤيت و شهود انسان آمد بشكل عميقترى مورد محبت انسان قرار خواهد گرفت؛

ثانيا: محبت انسان نسبت‏به خدا بسيار مطلوب و وجود آن ضرورى است؛

ثالثا: حد نصاب محبت انسان به خدا اينست كه از محبت وى نسبت‏به هر موجود ديگرى جز او شديدتر و بيشتر باشد. و رابعا: تكامل محبت انسان نسبت بخدا در اينست كه دل وى به تدريج از هر چيزى ديگرى جز او كنده شود و محبت او اصالتا تنها و تنها به خدا تعلق داشته باشد و اين حقيقت، در گرو تحصيل معرفت و خداشناسى بيشتر است؛ يعنى، در واقع، هر قدر انسان در توحيد پيش رود، محبتش نسبت به خدا هم بيشتر مى‏شود و هم انحصارى‏تر و تا بدانجا پيش مى‏رود كه هيچ موجود ديگرى اصالتا، محبوب او نخواهد بود.

راه تحصيل محبت

اكنون كه فضيلت محبت‏خدا روشن شد از آنجا كه وظيفه علم اخلاق اينست كه، پس از اثبات فضيلت يك خلق، راه تحصيل آن را نيز ارائه دهد، جاى طرح اين پرسش است كه: محبت خدا از چه راه مى‏توان تحصيل كرد و چه كار كنيم تا خدا را دوست داشته باشيم؟

در پاسخ به اين سؤال مى‏توان گفت: ما وقتى به يك موجود، محبت پيدا مى‏كنيم كه كمالى در او يافته باشيم و اين سبب مى‏شود تا توجه خويش را در آن كمال متمركز سازيم و درباره آن هر چه بيشتر بينديشيم، چرا كه، صرفا، با درك كمال و تصديق آن بدون تمركز و توجه محبت پيدا نمى‏شود. در زمينه تحصيل محبت خدا نيز راهى جز اين نداريم. بديهى ست‏شناخت عميق خداوند و درك كمالات بى‏نهايت وى براى همگان ميسر نيست؛ چرا كه، براهين عقلى و فلسفى و بيانات نقلى آيات و روايات هم مقتضى مرتبه بالايى از ظرفيت و قدرت ذهنى خواهد بود تا شخص به كمك آن بتواند پى به كمالات الهى ببرد و اين ظرفيت‏براى همگان ميسر نيست اما خوشبختانه راه نزديكتر و آسانترى هم وجود دارد كه طى آن براى همگان ميسر است: اينكه درباره نعمت‏هاى فراوان و گرانبهاى الهى نسبت بخويش بينديشيم خود از راههاى روشن كسب محبت است؛ چنانكه، بطور كلى هر كس نسبت به ما انعام و لطف بيشترى داشته باشد و نيازهاى بيشترى از ما برآورد، در صورتيكه به آن توجه داشته باشيم، مسلما بيشتر مورد محبت ما قرار خواهد گرفت.

اكنون، اگر خدمتهائى را كه ديگران بما كرده و بخاطر آن احيانا، مورد محبت شديد ما قرار گرفته‏اند، مورد مطالعه قرار دهيم كه چقدر بوده و چه مقدار از مجموع نيازهاى ما را در طول زندگى بر طرف كرده‏اند و آنها را با نعمتهاى عظيم و غير قابل شمارشى كه ولى نعمت و آفريدگار توانا و مهربان بما اعطا كرده است مقايسه كنيم، از اين طريق مى‏توان پى برد به عظمت نعمتهاى الهى و تاثيرى كه در رفع نيازهاى فراوان و حياتى و در تكامل ما دارند و اين شناخت و توجه انسبت به اين نعمتها محبت ما را نسبت به ولى نعمت خويش به شدت بر مى‏انگيزد و عواطف ما را به الطاف خداى متعال و مهربانيها و توجهاتى كه بما دارد متوجه مى‏سازد و اين راه ساده‏اى است براى كسب محبت خدا كه براى همگان ميسر خواهد بود و در يك حديث قدسى چنين آمده است كه از جانب حق متعال خطاب آمد به حضرت موسى عليه السلام كه مرا محبوب خلقم گردان و دوستى مرا در دل ايشان بينداز. آنحضرت پرسيد چگونه و از چه طريقى محبت ترا در دل خلق اندازم؟ و خداوند پاسخ داد كه آنان را متوجه نعمتهاى بسيارى كن كه به آنها داده‏ام.

با توجه به تحليل فوق از محبت كه گفتيم در اثر درك كمال محبوب بوجود مى‏آيد، اين حقيقت را يادآورى مى‏كنيم كه در خدا صفتى وجود ندارد كه تنقفر و اشمئزاز را در انسان بر مى‏انگيزد؛ چرا كه، تنفر و اشمئزاز عكس‏العمل روانى انسان در برابر درك ناقص بودن و نامطلوب بودن شى‏ء مدرك است كه همه به جنبه‏هاى عدمى باز مى‏گردد، در حاليكه خداى متعال داراى وجود و كمال نامتناهى است و در ذات او هيچ عيب و نقصى وجود ندارد.

پس اگر كسى خدا را بطرز شايسته و درست بشناسد نمى‏تواند به او محبت نورزد؛ ولى، عملا، ما به كسانى برمى‏خوريم كه دل در گرو محبت الهى ندارند و با زدگى خاصى به او پشت مى‏كنند. سؤال اينست كه اگر اين حالات در اينگونه افراد، منشاى در ذات خدا ندارد پس علل و عوامل آنها چيست؟ به عبارت ديگر ما همانطور كه لازمست‏بدانيم محبت خدا از چه راهى پديد مى‏آيد و چگونه رشد مى‏كند تا به ايجاد محبت و تقويت آن در دل خويش مبادرت ورزيم، لازمست عواملى را هم كه موجب ضعف محبت خدا ميشود بشناسيم و از آنها احتراز كنيم و بدين لحاظ است كه از علل و عوامل ضعف محبت پرس‏وجو مى‏كنيم.

در پاسخ مى‏توان گفت: در درجه اول هر نوع محبت استقلالى به غير خدا مزاحم با محبت خدا خواهد بود «ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه». [8]

[خداوند براى هيچكس بيش از يك دل در درون او قرار نداده است‏]. اگر كسى بخاهد دلش منحصرا جايگاه محبت خدا باشد و محبت غير خدا در دل او معارض با محبت خدا نباشد بايد اين حقيقت را درك كند كه هيچ موجودى جز خدا هيچ نوع استقلالى از خودش ندارد، هر كمالى و هر جمالى در هر جائى كه هست در واقع از آن اوست و عاريتى در اختيار اشياء ديگر است؛ البته، تحصيل چنين شناختى كار آسانى نيست نياز به زحمات زياد، تفكرات، استدلالها تمرينهاى عملى و تهذيب اخلاق دارد تا در پرتو آنها بتوانيم تدريجا، برسيم به مرحله‏اى كه قدرت چنين درك و شناختى در ما حاصل شود اين حقيقت را درك كنيم. اين است كه انسانها و حتى كسانيكه درجات بالائى از ايمان را هم دارند، كم وبيش، مبتلا به محبتهاى غير خدا هستند جز اولياء مقربين كه خداوند محبت بيگانگان را از دل ايشان بركنده و جز خدا كسى را دوست نمى‏دارند. چنانكه در مناجات معصومين آمده است:

«انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك». [9]

[تو آنكسى هستى كه بيگانگان را از دلهاى دوستانت بر كنده‏اى تا آنكه جز تو (كسى) را دوست نمى‏داشتند].

در درجه دوم، محبت شديد به غير خدا مى‏تواند مانع محبت خدا و عامل اعراض از عمل به وظائف الهى شود. بر اين اساس، خد نصابى براى محبت خدا تعيين شده كه لازمست محبت انسان به خدا حداقل غالب باشد بر محبت وى سبت به اشياء ديگر كه فرموده است: «والذين امنو اشد حبا لله». [10] محبت مخلوق هيچگاه نبايد مؤمن را از عمل بمقتضاى محبت خالق باز دارد «لا طاعة لمخلوق فى معصيته الخالق. [11] بنابراين، هرگاه خداوند نسبت‏به انجام كارى امر الزامى داشته باشد و محبت ديگران مانع و مزاحم انجام آن شود نظير آنكه خداوند خواندن نماز را بر مكلف واجب كرده است و دوستى كه محبوب مكلف است وى را از خواندن نماز باز دارد؛ در اينصورت، ايمان انسان وجود آن درجه از محبت خدا را در دل مكلف اقتضا مى‏كند كه به وى توان تصميم‏گيرى لازم را در زمينه انجام واجبات و ترك محرمات بدهد و محبت غير خدا نتواند وى را از عمل به وظائف خود باز دارد و در يك مرتبه بالاتر كه مكلف بتدريج مى‏تواند به آن دست يابد محبت خدا در دل مكلف آنچنان مسلط مى‏شود كه حتى محبت‏هاى ديگر نمى‏تواند وى را از انجام مستحبات و ترك مكروهات هم باز مى‏دارد.

بنابراين، مى‏توان گفت: مانع وجود يا رشد و تكامل محبت خدا تعلقهائى است كه در دل انسان نسبت‏به غير خدا كه همه مخلوقات او خواهند بود پيدا مى‏شود. اين تعلقات اگر در حدى است كه مزاحم با ترتيب آثار محبت خدا باشد مسلما نامطلوب خواهد بود اما اگر به اين حد نباشد نسبت به مؤمنين عادى و متوسط ضرر زيادى نمى‏زند؛ ولى، نسبت‏به اولياء مقربين حكم شرك را دارد. ولى خدا كه دل خويش را فقط به خدا سپرده هيچ محبت استقلالى به غير خدا نخواهد داشت.

نتيجه‏اى كه نهايتا از مباحث بالا مى‏گيريم اينست كه در ذات خدا چيزى وجود ندارد كه عداوت و اشمئزاز را در دل انسان برانگيزد؛ چرا كه، او عارى از هر نقص و عيبى است؛ مع الوصف، كسانى كه هنوز خدا را درست نشناخته و از اين رو، محبت خدا به شكل ريشه‏دار در دلشان جايگزين نشده و در اين حال دل به ديگران سپرده‏اند؛ گاهى كه خود را در سر دو راهى مى‏بينند، احساس مى‏كنند محبت خدا آنانرا از محبوبهاى دنيويشان باز مى‏دارد و بخاطر اين عامل خارجى؛ يعنى، محبت شديدترى كه به غير خدا پيدا كرده‏اند، بالعرض نسبت‏به خداى متعال حالت اشمئزاز و عداوت در دل خود احساس مى‏كنند. محبت به غير خدا آثارى دارد كه در مواردى با آنچه كه مقتضاى محبت خدا است، متعارض و غير قابل جمع است و چنانكه، در اين موارد محبت غير خدا شديدتر باشد محبت خدا را ضعيف‏تر و آثار آن را معدوم مى‏سازد.

بنابراين، ممكن است كسانى نسبت به خدا عداوت و اشمئزاز داشته باشند؛ ولى، نه بدين لحاظ كه در ذات خدا عاملى براى اين عداوت وجود دارد؛ بلكه، بلحاظ عامل نفسانى خود انسان است كه دل به غير خدا بسته است. خداوند در اين زمينه مى‏فرمايد:

«و اذا ذكر الله وحده اشمازت قلوب الذين لايومنون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون». [12]

[و هنگاميكه خداى يگانه يادآورى شود دلهاى كسانيكه ايمان به آخرت ندارد در هم شود و هنگاميكه كسانى جز او يادآورى شوند در اين هنگام آنان دل خوشى يابند].

كسانيكه ايمان به آخرت ندارند و به وجود چيزى در ماوراى دنيا معتقد نيستند؛ طبعا، تعلقاتشان صرفا، به امور دنيوى و مادى است و اگر چيزى ضد اين تعلقات باشد نسبت‏به آن، اشمئزاز پيدا مى‏كنند. فى‏المثل، كسانى كه در لهو و لعب و عيش و نوش زندگى فرو رفته اند اگر در مجلسى كه به خوش گذرانى پرداخته و تمام توجهشان به لذائذى است كه يك سرى كارها مى‏برند، مانعى پيدا شود و عاملى آنان را از آن كارها باز دارد و عيششان را در هم بريزد مثل آنكه كسى آنان را بياد خدا و قيامت و عذاب خدا بيندازد و از آن كارها بازشان دارد طبعا، نسبت به ان يك عكس‏العمل روانى و يك حالت نفرت و اشمئزاز پيدا مى‏كنند.

حتى كسانى هم كه ايمان ضعيفى دارند گاهى كه حوادث تلخى برايشان پيش مى‏آيد ممكن است ايمانشان را تهديد كند فرض كنيد مادرى فرزند محبوب و جوان آراسته‏اى دارد كه مدتى زحمتش را كشيده و حال كه بايد از انس با او لذت ببرد و در مشكلات زندگى كمكش باشد در حادثه‏اى از دنيا برود اگر ايمان او ضعيف باشد ممكن است كه در دل او احساس عداوتى نسبت به خداى متعال پيدا شود؛ چون به آن اندازه ايمان و معرفت ندارد تا تشخيص دهد كه همه كارهاى خداوند بر اساس مصلحت است و گاهى اين احساس بتدريج ايمان وى را سلب مى‏كند. در بعضى از روايات‏ [13] آمده است كه بعضى از مؤمنين به هنگام مرگ ايمان خود را از دست مى‏دهند، مى‏توان گفت: علتش اينست كه آنان يك سلسله دلبستگيها و آرزوهائى در دنيا دارند و به هنگام مرگ متوجه مى‏شوند كه خدا دارد آنان را از اين محبوبشان جدا مى‏كند؛ نسبت به او بغض و عداوت پيدا مى‏كنند و بغض با خدا مساوى با كفر است. شايد اين حقيقت را آشكارا از بعضى از آيات بتوان استفاده كرد آنجا كه مى‏گويد:

«قل ان كانت لكم الدار الاخرة عند الله خالصة من دون الناس فتمنو الموت ان كنتم صادقين * ولن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم والله عليم بالظالمين * ولتجدنهم احرص الناس على حياة و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب ان يعمر و الله بصير بما يعملون * قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله مصدقا لما بين يديه و هدى و بشرى للمؤمنين * من كان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو الكافرين».

[بگو اگر دار آخرت در پيشگاه خدا بطور خالص از آن شمااست‏بدون مؤمنين پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوئيد و هرگز آنرا آرزو نمى‏كنند بخاطر كارهائى كه از قبل انجام داده ان و [14] خداوند به وضع ستمگران دانا است و آنان را حريص ترين مردم بر زندگى خواهى يافت و (حتى) از كسانيكه شرك مى‏ورزند (بگونه‏اى) كه دوست دارد يكى از ايشان كه (كاش) هزار سال عمر مى‏كرد در صورتيكه عمر (دراز) كردن او را از عذاب دور نمى‏سازد و خداوند به آنچه مى‏كنند بينا است‏بگو آنكس كه دشمن جبرئيل است پس او است كه به اذن خداوند آن (قرآن) را بر دل تو نازل سازد در حاليكه تصديق كننده كتب آسمانى (تورات و انجيل) است كه پيش رويش بوده و هدايت و مژده است‏براى مؤمنان. آنكس كه دشمن خداست و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد پس خداوند دشمن كافران است‏].

در اين آيه به روشنى مى‏توان ميان دلبستگى بخدا، و آرزوى مرگ، از يك‏سو؛ و ميان، وحشت از مرگ و عداوت و دشمنى با خدا از سوى ديگر؛ يك رابطه روشنى استنباط كرد. اينان از مرگ وحشت مى‏كنند و هيچگاه مايل به مرگ نيستند چرا بخاطر آنكه حريص به زندگى هستند و آرزويشان آنست كه ايكاش هزار سال و بيشتر عمر كنند و همينها با اين خصلت هستند كه خدا و انبياء و فرشتگانرا دشمن مى‏دارند.

بهرحال بايد مواظب باشيم تا مبادا نسبت‏به مخلوقات آنچنان دلبستگى شديد پيدا كنيم كه محبت خدا را در دل ما ضعيف، و بتدريج ايمان ما را سلب كند. و چه خوب است كه انسان دوستان خود را هم از ميان افراد صالح و شايسته برگزيند تا زمينه‏اى براى چنين تعارضى بوجود نيايد، چون اينگونه افراد هيچگاه از كسى تقاضاى انجام معصيت نمى‏كنند و راضى نمى‏شوند عملى بر خلاف خواست‏خدا اتفاق افتد اما محبت‏به كسانى كه از ايمان و شايستگى كافى برخوردار نيستند، چنين خطرهائى را ممكن است در برداشته باشد؛ ولى، در يك درجه بالاتر، نهايتا لازم است تعلق را از هر چيز ديگرى غير از خدا حاكم كرد و تا آنجا پيش برويم كه تعلقى جز بخدا و آنچه كه مربوط به او مى‏باشد - از آن جهت كه مربوط به اوست در دل ما باقى نماند.


[1]. مائده / 54.

[2]. نازعات / 20 و 17.

[3]. نازعات / 24 و 21.

[4]. نازعات / 26 و 25.

[5]. بقرة / 165.

[6]. توبه / 24.

[7]. آل عمران / 32 و 31.

[8]. احزاب /4.

[9]. دعاى سيد الشهداء عليه السلام در روز عرفه.

[10]. بقرة / 165.

[11]. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 10، ص 224، روايت 1.

[12]. زمر / 45.

[13]. محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 69، كتاب الايمان و الكفر، باب 34.

[14]. بقرة / 94 تا 98.

اخلاق در قران ج 2ص325

/ 1