حدیث تنهایی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حدیث تنهایی - نسخه متنی

حسین طاهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث تنهايي

بصائر ش اطلاع رساني مبلغان / ش2- بهمن 76

حسين طاهري

موانع و شرايط حكومت

در عالم تكوين، براي تحقق و وجود پيدا كردن هر چيزي، بايد هم اقتضاي وجود آن باشد و از طرف ديگر هم مانع از وجود نداشته باشد.

در مورد هدف انبياي الهي و ائمه (ع) كه در پي اجراي قوانين الهي و عدالت بوده اند اين دو جهت و ركن را مي توان مورد بررسي قرار داد؛ اما در مورد مقتضاي وجودي حكومت معصومان بايد گفت اگر چه مشروعيت و نصب آنان از جانب خداوند كريم بوده چون اينكه فكر انسان قاصر از آن است كه بتواند در اين امر مهم، سهيم باشد چه اينكه اساس نزاع( بين شيعه و اهل سنت در امامت) بر اين است كه ولايت منصبي الهي است نه از جانب مردم، اما زمينه ساز آن هدف، مردم جامعه بوده اند و طرف خطاب نيز نوع مردم بوده است.

و از طرف ديگر، مانع عمده در اره تحقق اهداف نجات بخش انبيا، حكام ظالم و دنياطلباني بوده اند كه منافع سوء خود را در تعارض مي ديده اند كه بعمده با رسولان الهي در ستيز و تقابل بوده اند و نمرودها و فرعون ها و ابوسفيانها نمونه هايي از اين دسته اند.

به عبارتي براي استقرار احكام الهي، اول بايد مردم آمادگي و معرفت و طاعت از دستورات را پيدا كنند، و از طرف ديگر، مانع اصلي يعني سلاطين جور نيز يا ايمان بياورند و رد صورت مخالفت با حق، با آنها به جنگ و ستيز برخاسته تا دست از عناد بردارند. و در طول تاريخ انسانيت و بعثت اين جدال وجود داشته است و هر زماني كه مردم آگاهي و ايمان كامل داشته و در راه خود صبور و فداكار بوده و از رهبران خود حمايت كرده اند، براحتي توانسته اند بر دشمنان حق غلبه كنند.

اما پرسشي كه هميشه فكر و وجود حقجويان و عاشقان عدالت و انديشمندان را به خود مشغول نموده است اينكه چرا اهداف عالي انبياي عظام بخصوص خاتم آنان حضرت محمد(ص) بكامل محقق نشد؟! چرا مسير و جهت عوض شد؟ چرا شخصيتهايي مثل علي (ع) خانه نشين مي شود امام حسن(ع) مجبور به صلح تحميلي مي شود؟ امام حسين(ع) به كوفه دعوت مي شود اما در كربلا به شهادت مي رسد و همچنين ديگر ائمه هر يك با مشكلي مواجه مي شوند ؟ امام كاظم(ع) زنداني و شهيد مي شود؟ امام رضا(ع) تبعيد مي شود؟ امام عسگري (ع) محصور بين سربازان و امام زمان (ع) غايب؟!

چرا ائمه (ع) توفيق تشكل حكومت اسلامي را نداشتند و زمينه قيام آنان فراهم نشد؟

چرا امام زمان(عج) در حال غيبت باشد و جهاني محروم از آن فيض عظيم؟

اگر در تاريخ اسلام قدري تأمل كنيم مي توانيم پاسخ را بيابيم ما پاسخ را در دو محور پي مي گيريم:

محور اول : حكّام

از وقتي كه پيامبر (ص) به نبوت مبعوث شدند، دشمنان حق و هدايت، صاحبان زر و زور و سردمداران كفر بيشترين آزار و اذيتها را متوجه حضرت و پيروانش نمودند، براي خاموش كردن نور حق، جنگهاي متعددي را به راه مي اندازند اگرچه در مقاصد شوم خود موفق نمي شوند و در نهايت با فتح مكه به دست مسلمين، سران كفر امثال ابوسفيانها به ظاهر اسلام مي آورند! بعد از آن حضرت نيز ظلم ظالمان بر عليه جانشينان حقيقي نبوت يعني اهل بيت ادامه پيدا مي كند. آيات و روايات ولايت ناديده گرفته مي شود. علي (ع) خانه نشين مي شود امام مجتبي (ع) به دست عوامل معاويه مسموم و به شهادت مي رسد. امام حسين (ع) به دست لشگر يزيد شهيد مي شوند و ديگر ائمه نيز به نحوي مورد آزار قرار گرفته و شهيد مي شوند. حتي آن ظالمان طبق حديث نبوي كه در شأن امام زمان(عج) وارد شده است كه «لا تذهب الدنيا حتي يقوم بامر امتي رجل من ولد الحسين يملاءها عدلاكما ملئت ظلما و جوراً» دنيا به آخر نمي رسد تا اينكه مردي از فرزندان حسين (ع) در ميان امت من قيام كند و زمين را پر از عدل كند چنانكه پر از ظلم و ستم شده باشد آنان به خيال باطل خود براي اينكه ممانعت از تحقق اين حديث كنند- مثل جريان حضرت ابراهيم(ع) و موسي(ع)- امام حسن عسگري(ع) را در محاصره قرار داده بودند تا اگر چنين فرزندي به دنيا آمد، او را از بين ببرند. يعني بني اميه و بني عباس بر باطل بودن خود و حقانيت اهل بيت (ع) واقف بودند و براي استمرار حكومت ظالمانه خود و انهدام حق دست به هر جنايتي مي زدند. اگرچه متأسفانه تمامي اين اعمال به عنوان خلفاي اسلامي انجام مي شد! و آنان با اسم دين، بيشترين لطمه ها را به اسلام حقيقي وارد نمودند.

و در طول تاريخ، زورمداران با شيوه هاي مختلفي كه عمده آنها زر،زور و تزوير بوده- به مقابله حق و حاميان آن پرداخته اند كه در دوران بني اميه و بني عباس به اوج خود مي رسد.

محور دوم: معرفت مردم

اما علت عمده ديگر در عدم تحقق و اجراي اسلام توسط معصومان (ع)، مسأله عدم معرفت مردم نسبت به مقام وصايت و ولايت بوده است. اگر چه بر امام وظيفه است كه در صدد اجراي اسلام و تشكيل حكومت عدل باشد و آنان نيز در اين امر مهم نهايت سعي خود را كردند اما بر مردم نيز واجب است كه از آنان حمايت و اطاعت كنند. اگر مردم طالب سعاد ت دنيا و آخرت هستند بايد لياقت و قابليت بهره گيري از امام را داشته باشند و لازمه آن، شناخت و معرفت به امام و وظايف خود نسبت به او مي باشد و الا اگر اين زمينه فراهم نشود مطلوب حاصل نخواهد شد و اين امر ميسر نخواهد شد مگر اينكه انسان احساس عشق و تشنگي نسبت به معارف و عدالت كند. و طبق فرمايش علي (ع) كه در شأن پيامبر مي فرمايد: طبيب دوار بطبّه ، پيامبر اكرم (ص) طبيبي سيار بود كه بيماريهاي روحي، اجتماعي، فرهنگي و درمان دردها بوده است . خود طبيبي بوده اند كه به سراغ بيماران و معالجه آنان مي رفته اند اما از طرفي قاعده اين است كه خود بيمار بايد احساس درد و نياز به مراجعه به طبيب كند؛ يعني انسان بايد درد دين داشته باشد تا هم با آغوش باز از آن استقبال كند و هم به گرمي از آن محافظت كند؛ اما وقتي انسان احساس درد نكند و يا با داروهاي آرام بخش كاذب خود را مشغول كند و خود را بظاهر بي نياز از مراجعه به طبيب ببيند قدر طبيب دانسته نخواهد شد و بقول حافظ:




  • نمي بينم نشاط عشق در كس
    نه درمان دلي نه درد ديني



  • نه درمان دلي نه درد ديني
    نه درمان دلي نه درد ديني



و شايد كساني به زبان طلب دين كنند اما در عمق جان درد دين نداشته باشند بلكه درد دنيا دارند واز دين طلب دنيا كرده اند و اگر هم ظاهري ديندار و شعار دين داده اند به جهت رسيدن به مطامع دنيوي بوده است.

لذا تا جايي كه دين وسيله رسيدن به دنيايشان بوده از آن حمايت كرده اند اما وقتي كه منافع دنيوي آنان در خطر بوده يا به وسيله دين تأمين نشده حتي به مخالفت با دين نيز برخاسته اند. و چه زيبا فرموده است امام حسين (ع):

الناس عبيد الدنيا والدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلا قلّ الديانون . مردم بنده دنيا هستند ودين محل ليسيدن زبان ايشان است ( يعني در مرحله زبان و حرف اهل دين هستند) مردم تا آن وقتي ديندارند كه زندگي و معيشت آنها تأمين شود؛ وقتي مرحله عمل و از خود گذشتگي برسد و بوسيله سختي و بلا يا آزمايش شوند دينداران اندك مي شوند. فلذا وقتي مردم كوفه منافع خود را در دعوت از امام حسين(ع) مي بينند براي ايشان هزاران نامه دعوت مي نويسند اما وقتي شرايط عوض مي شود همان مردم در مقابل امام (ع) صف آرايي و قتال مي كنند!

پس آنچه مهم است داشتن آگاهي و بصيرت نسبت به مقام امامت است و بصيرت زمينه رشد و تعالي و كمال و رستگاري انسان را فراهم خواهد نمود. و اگر قدري دقت شود در فلسفه خلقت و بعثت انبيا و ختم نبوت و نياز انسان به راهنما و رهبر، متوجه مي شويم كه اساس تمام اين امور بر معرفت امام بنا نهاده شده چنانكه امام حسين(ع) مي فرمايد: «ان الله جل ذكره ما خلق العباد الا ليعرفوه فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ما سواه فقال له رجل: يا بن رسول الله بابي انت و امي فما معرفة الله؟ فقال: معرفة اهل كل زمان امامهم الذي يجب عليهم طاعته» كه خداوند مردم را خلق كرد تا او را بشناسند و وقتي او را شناختند بندگي و عبادت او را به جا آوردند ووقتي بنده او شدند از عبادت غير او بي نياز مي شوند . شخصي سئوال كرد: يا بن رسول الله، معرفت خدا چگونه است؟ امام فرمود: اينكه اهل هر زماني ، امام بر حقي را كه اطاعتش واجب است بشناسد. يعني معرفت صحيح خدا به واسطه امام حاصل مي شود و اگر معرفت امام نباشد سر از شرك و نفاق در خواهند آورد.

و به خاطر اهميّت معرفت است كه پيامبر(ص) مي فرمايند: «ثلاثة اخافهن علي امتي: الضلالة بعد المعرفة و مضلات الفتن و شهوة الفرج و البطن» از سه چيز بر امت خود مي ترسم: گمراهي و منحرف شدن از مسير حق بعدا زآنكه آن را شناختند و فتنه هاي گمراه كننده و شهوت جنسي و شكم. يعني بزرگترين آفت براي جامعه اسلامي اين است كه وقتي به بركت اسلام و پيامبر(ص) و قرآن از جهالت و شرك رهايي يافته و با نبوت و ولايت آشنا شدند، اما بعد از مدتي اين نعمات را فراموش كرده و دوباره به ضلالت مبتلا شوند.

و علي(ع) در فضيلت معرفت چنين مي فرمايد: «فان من مات علي فراشه و هو علي معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره علي الله» كسي كه در رختخوابش از دنيا رود در حالي كه عارف به حق پروردگار، حق پيامبر و اهل بيت او مي باشد، چنين شخصي از دنيا رفته است و اجر و پاداش او فقط از عهده خدا برمي آيد. چون كسي كه عارف به حق اهل بيت باشد، از آنان حمايت و اطاعت كرده و وظايف خود را به نحو احسن انجام داده و رستگاري دنيوي و اخروي را كسب خواهد نمود.

تنهايي ائمه

در اينكه اصحاب بواقع عارف به حق اهل بيت نبودند و آنان ياران با ايمان و با معرفت نداشتند قضاياي بعد از رحلت پيامبر(ص)- كه مصيبت عظيمي بود- اين نكته را نشان مي دهد، با توجه به آن همه آيات و روايات در شأن ولايت، بخصوص حديث ثقلين غدير خم ، مصيبت بزرگ ديگري پيش آمد، و آن سرپيچي از دستورات حيات بخش رسول خدا (ص) در خصوص امام بعد از حضرتش بود كه متأسفانه يكي از دردناك ترين و غمبارترين صحنه هاي تاريخ اسلام و انسانيت واقع مي شود و در ميداني به نام سقيفه بدون توجه به حق، ملاكهاي قومي و نژادي انصار و مهاجرين مطرح مي شودو شخصيتي مثل علي (ع) خانه نشين مي شود، مردم اگر به واقع خواستار اسلام حقيقي بودند مي بايستي از امام خود حمايت و اطاعت مي كردند اما چون بينش و معرفت نيست مسير و جهت عوض مي شود. با تمام اينها علي (ع) به احقاق حق اسلام و قرآن برمي خيزد اما چون ياور حقيقي ندارد توفيقي حاصل نمي شود عمروعاص اين مطلب را به معاويه وقتي در جنگ صفين بر آب مسلط شد يادآور مي كند كه بگذار لشگر علي (ع) نيز از آب استفاده كند. علي (ع) نمي تواند ببيند كه تو سيراب باشي و آنان تشنه و به فرات نظر مي كند يا آب مي نوشد يا مي ميرد و تو ميداني كه از او شجاع تر نيستي و من شنيدم از او چندين بار مي گفت: اگر چهل نفر با من بود در امر خلافت پيروزي با من بود و كسي نمي توانست خانه فاطمه(ص)را به زور باز كند. و علي (ع) تنهايي خود را اينگونه دردآلود بيان مي كند: « فنظرت فأذا ليس لي معين الا اهل بيتي فضننت بهم عن الموت و اغضيت علي القذي و شربت علي الشجا و صبرت علي اخذالكظم و علي امرّ من طعم العلقم» نگاه كردم ديدم ياوري جز خاندان خويش ندارم. به مرگ آنان راضي نشدم، چشمهاي پر از خاكش را فرو بستم و با همان گلويي كه گويا استخواني در آن گير كرده بود، (جرعه حوادث) را نوشيدم و با اينكه تحمل در برابر گرفتگي راه گلو و نوشيدن جرعه اي كه تلخ تر از حنظل است كار طاقت فرسايي بود صبر كردم.

و در خطبه شقشقيه مي فرمايد:« و طفقت ارتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر علي طخّية عمياء . همچنان در كار خود انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور حمله كند يا بر تاريكي كور(مردم) صبر كنم؟!

فرأيت ان الصبر علي هاتا احجي فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا اري تراثي نهبا پس ديدم صبر بر اينها لازم تر است پس صبر كردم در حاليكه در چشمم خاري و در گلو استخوان، ديدم كه ارث من به غارت برده مي شود!!»

و متأسفانه در زمان امام حسن(ع) نيز مردم همراهي نكردند و امام مجبور به صلح ناخواسته شد و در زمان امام حسين(ع) جهالت و ناداني به نهايت مي رسد وبطوريكه مردمي كه براي امام دعوتنامه فرستاده اند همانان در برابر امام شمشير مي كشند! اينها نشانه اين است كه مردم شعور ديني نداشتند و براحتي دين خود را با دنيا مبادله مي كنند.

معرفت جمادات

اينجاست كه انسان تأسف مي خورد از اينكه ائمه (ع) با چه افراد جاهلي مواجه بوده اند؛ لذا در باب معرفت ولايت مي بينيم كه جمادات، از انسان پيشي گرفته اند. و قرآن كريم در آيه 71 سور « احزاب » مي فرمايد: « انا عرضنا الامانة علي السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا » ما امانت مهم را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم. پس آنها نتوانستند وابا كردند از تحمل آن و بيمناك شدند از عظمت مسئوليت آن، و اما انسان آن را تحمل كرد. همانا نوع انسان ستمگر و نادان است. در ذيل آيه شريفه از امام رضا(ع) حديثي نقل شده است: «الامانة الولاية من ادعاها بغير حق فقد كفر» اين امانت الهي ولايت مي باشد كه اگر كسي آن را ادعا كند در حالي كه استحقاق آن را ندارد كفر ورزيده است امانتي كه زمين و كوهها و آسمانها از تحمل آن ناتوان شدند يعني نسبت به عظمت ولايت معرفت داشتند اما خود را در مقابل عظمت آن عاجز ديده و نتوانستند تحمل كنند

ولي خداوند كريم آن ولايت را در وجود مقدس علي (ع) قرار داد؛ اما اكثر انسانها به آن جاهل بوده و نسبت به آن ظلم و ستم كرده و مانع از تحقق كامل آن شدندو و در جاي ديگر مثل حجرالاسود نسبت به امامت معرفت دارد اما شخصي مثل محمد حنفيه از آن غافل است؛ او كه بعد از امام حسين(ع) ادعاي امامت مي كند و از طرف امام سجاد (ع) به او تذكر داده مي شود كه اين منصب الهي است كه در وجود هر كس قرار داده نمي شود و در نهايت با پيشنهاد امام سجاد(ع) محمد حنفيه راضي مي شود به شهادت حجرالاسود بر امامت كه هر يك از آن دو و حجرالاسود به امامت امام سجاد(ع) اقرار مي كند وبعد از آن محمد حنفيه از ادعاي خود دست مي كشد و بعد از شهادت امام حسين (ع) در كربلا نقل مي كنند كه: زمين و آسمان بر شهادت امام خون گريه مي كند : «نصرة الازديه قالت: لما ان قتل الحسين بن علي(ع) مطرت السماء دماً فاصبحت و كل شيي لنا ملان دما .

و قال ابن رأس الجالوت ما كشف يومئذ حجر الا وجد تحته دم عبيط» اينها همه به خاطر آن بوده است كه آنان به ولايت از انسان عالمتر بوده و اين حالات به جهت مشاهده ظلم و ستمي بوده است كه از جانب انسان بر امامت وارده شده است، و اين ظلم و جنايت آنقدر سخت و عظيم بود كه بر اهل آسمان گران آمد « عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل السموات»

فلذا وقتي علي(ع) كسي را نيابد كه آنچه از معارف در سينه دارد براي او بازگو كند مجبور مي شود با چاه و زمين در ميان بگذارد بالاخره همين زمين روزي به خاطر دردهايي كه از امام مظلوم شنيده و جناياتي كه بر وارثان امامت در كربلا وارد شد اشك خونش جاري مي شود.

بي وفايي اصحاب

بعد از آنكه علي (ع) خانه نشين مي شود شاهد صحنه هاي دلخراش در جامعه اسلامي و نظاره گر پايمال شدن زحمات نبوت و دورنماي تاريكي از آينده اسلام و مسلمين است. بدعتها و حيف و ميل در بيت المال آن قدر زياد مي شود كه مردم عليه خليفه قيام مي كنند به طوري كه به دست مردم كشته مي شود. و اينجاست كه مردم متوجه اشتباه جبران ناپذير خود شده و تازه به ياد علي (ع) مي افتند كه چاره سازي مشكلات بر دست آن حضرت است، و اطزاف آن حضرت را مي گيرند. اما آن حضرت كه مردم را مي شناسد كه آنان درد دين ندارند و از طرفي اعمال خلافي كه انجام شده تعديل آنها به آساني ميسر نشده و تفكر و عادت غلطي كه مردم نسبت به حكومت و خلافت پيدا كرده اند از حقيقت اسلام دور مانده اند لذا مي فرمايد: « دعوني والتمسوا غيري فانّا مستقبلون امراله وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لاتثبت عليه العقول و ان الافاق قد اغاثت و المحجة قد تنكرت.» من را رها كنيد و دنبال ديگري برويد. ما آينده تاريكي پيش رو داريم (آناني كه قبل از اين در صد و خاموشي نور ولايت شدند) نتيجه آن تاريكي آينده و به هم آميخته شدن حق و باطل و عدم تشخيص آنها از يكديگر است؛ آينده اي كه قلبها و عقل ها نمي توانند به آن استوار و ثابت بمانند مردم به بي عدالتي خو گرفته اند، اگر عدالتي اجرا شود خيلي ها تحمل نخواهند كرد. ولي با اصرار زياد مردم، آن حضرت طبق وظيفه خلافت را مي پذيرد. اما تازه مشكلات و جنگها شروع مي شود. جنگهايي كه پيش مي آيد از آثار سوء رفتار و عملكرد نادرست و برداشتهاي غلطي است كه از اسلام ارائه شده است، و از بي وفايي مردم و مظلوميت امام همين بس كه اولين بيعت كنندگان، اولين مخالفت كنندگان مي شوند، نا كثين با اصحاب جمل كساني هستند كه خيال مي كردند حكومت بايد وسيله اي باشد جهت سوء استفاده از بيت المال، كه حال از آن محروم شده اند، متأسفانه آنان كساني هستند كه سابقه اي در اسلام دارند و نقاب دين در چهره، اما در باطن اسير اميال و جاه طلبي و زياده خواهي، و به خاطر برآورده نشدن آمال خود، در مقابل امام صف آرايي مي كنند.

و جنگ ديگر حضرت با قاسطين و لشكر معاويه است كه او نهال بذر نفاقي است كه در شام كاشته شده است و او ادامه دهنده اهداف جنگهاي پدرش (ابوسفيان در برابر پيامبر (ص) در مقابل علي (ع) است. و اگر علي (ع) در جنگ با معاويه پيروزي به دست نياورد؛ نه به جهت ضعف خود يا قدرت معاويه بلكه به سبب عده اي از ياران نادان به نام خوارج است كه امام خود را نمي شناسند. وقتي كه مالك اشتر در صدد نابودي ريشه فتنه ها بود اينان با يك حقه بازي عمروعاص از قرآن سرنيزه كردن، فريب مي خورند و از مسير حق منحرف شده و در مقابل امام مي ايستند . و امام از دست اينان خون دلها خورده و دردها مي كشد. و متأسفانه در طول تاريخ بيشترين لطماتي كه به اسلام وارده شده از ناحيه چهره هاي غلط انداز به ظاهر زاهد و متعبد اما بي شعور بوده است تا از ناحيه ديگر دشمنان ..

بعد از جنگ ناتمام صفين، جنگ ديگري با همين خوارج پيش مي آيد . فتنه گريها از ناحيه معاويه زياد مي شود. امام (ع) مردم را به جنگ و جهاد فرا مي خواند اما مردم كوتاهي و غفلت و بي وفايي مي كنند. پس از آنكه مردم به موعظه و اندرزهاي امام علي (ع) توجه نمي كنند، شكايت و سرزنش و نفرين و ناله هاي امام به گونه اي دردآلود صفحات را فرا مي گيرد.

گله و شكايت

ابتدا گله و شكايت مي كند: «ان كانت الرعايا قبل لتشكوا حيف رعاتها و انني اليوم لاشكو حيف رعيتي كانني المقود و هم القاده اگر ملتهاي قبل از من از ظلم و اليان خود شكايت مي كردند اما من (والي ) از ستم و سستي مردم خود شكايت مي كنم طوري كرده اند كه من فرمانبر شده ام و آنان فرمانده.

سرزنش

وقتي گله وشكايتها كارساز نمي شود آنان را مورد سرزنش قرار مي دهد شايد به خود آيند: ما انتم بو ثيقة يعلق بها و لا زوافر عزّيعتصم اليها لبئس حُشاش نارالحرب انتم اف لكم لقد لقيت منكم برحا يوماً اناديكم و يوما انا جيكم. فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاة. شما نه طناب محكم هستيد كه بشود به آن دست انداخت و نه انصار عزت بخش هستيد كه بشود به آن تمسك كرد. شما چه بد روشن كننده آتش جنگ هستيد اف بر شما باد كه از شما غير از شرارت چيزي نديدم. چه با فرياد شما را به جنگ دعوت كنم و چه با نجوا، شما نه آزاد مرد صادق هستيد و نه برادر مورد اطمينان.

ايها القوم. الشاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم. المختلفة اهوا و هم المبتلي بهم امراوهم صاحبكم يطيع الله و انتم تعصونه. و صاحب اهل الشام يعصي الله و يطيعونه لو ددت و الله ان معاويه صارفني بکم صرف الدنيا بالدرهم هم فاخذ مني عشرة منكم و اعطاني رجلا منهم . اي كساني كه جسمتان ظاهر است اما عقلتان غايب، با اميال و آراي مختلفي كه داريد امرا گرفتار شما شده اند رهبر شما خدا را اطاعت مي كند و شما او را عصيان مي كنيد و معاويه خدا را نافرماني مي كند اما مردم از او اطاعت مي كنند. به خدا قسم دوست داشتم كه معاويه با من معامله دينار به درهم مي كرد؛ ده نفر از شما را مي گرفت و يك نفر را در مقابل مي داد!

وقتي سرزنشها در مردم تأثير نمي گذارد، آنان را مورد نفرين قرار مي دهد؛ و الله يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هولاء القوم علي باطلهم وتفرقكم عن حقكم... يا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال. لوددت اني لم اركم ولم اعرفكم. والله جرت ندماً و اعقبت سدماً قاتلكم الله لقد ملاتم قلبي قيحا و شحنتم صدري غيظا و جر عتموني نغب التهمام انفاساً.به خدا قسم، قلب را مي ميراند و اندوه را زياد مي كند اجتماع آن قوم بر باطل خود و تفرق شما از حق خود، پس ننك و نكبت باد بر شما كه هدف نيرنگها قرار گرفتيد ولي هيچ چاره نمي انديشيد. بر عليه شما قتال مي كنند اما شما اقدامي نمي كنيد، خدا عصيان مي شود و شما به آن رضايت مي دهيد. وقتي در تابستان شما را امر كردم كه آماده جنگ شويد بهانه آورديد كه ايام شدت گرماست، ما را مهلت ده تا گرما زايل شود. وقتي در زمستان شمار را به جنگ دعوت كردم گفتيد هوا خيلي سرد است، مهلت ده تا سرما برطرف شود... اي كساني كه شبيه مرد هستيد اما مرد نيستيد، افكار شما مثل فكر بچه هاست و عقل هاي شما مثل عقل نوعروسان در حجله است. اي كاش شما رانديده بودم و شما را نشناخته بودم. سوگند به خدا كه آشنايي با شما موجب ندامت بوده و عصه و اندوه به دنبال دارد. خدا شما را بكشد كه قلب مرا از جراحت و سينه ام را از خشم پر كرديدو پي درپي به من غم وغصه نوشانديد....

اضرع الله خدودكم و اتعس الله جدودكم لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل و لا تبطلون الباطل كابطالكم الحق. خدا چهره هاي شما را خوار و ذليل گرداند و نابود سازد نصيب شما را، شما آن طوري كه به باطل معرفت داريد به حق معرفت نداريد و آن حدي كه درصدد نابودي حق هستيد درصدد اضمحلال باطل نيستيد.

احساس تنهايي

وقتي مردم در خواب غفلت فرو رفته باشند و كلام معصوم در آنان اثربخش نباشد و به خود نيايند، اوامر امام اطاعت نشود و مردم دنبال منافع دنيوي خويش باشند و از اسلام فقط اسم آن را با خود داشته و از اطراف امام پراكنده باشند، در اين حالت امام احساس تنهايي مي كند. وقتي چنين صحنه هايي را مي بيند به ياد گذشته ها و مسلمانان مؤمن مي افتد: اين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق؟ اين عمار و اين ابي التيهان و اين ذوالشهادتين و اين نظراوهم من اخوانهم الذين تعاقدوا علي المنيه و ابرد بروسهم الي الفجرة ....

كجايند آن برادراني كه در راه حق بودند؟ كجاست عمار، كجاست ابن تيهان، كجاست ذوالشهادتين(خزيمة بن ثابت). كجايند برادراني كه نظير آنان بودند كه با مرگ، عقد و پيمان بستند و به شهادت رسيدند و سرهايشان براي فاجران فرستاده شد، سپس امام دستهاي مباركش را بر محاسن شريفش زده و براي مدتي طولاني گريه مي كنند. سپس فرمودند: اوّه علي الاخواني الذين تلواالقرآن فاحكموه و تدبرواالفرض فاقاموه احيوا السنة و اماتوا البدعة.دعو للجهاد فاجابوا و وثقوا بالقائده فاتبعّوه.

دريغا بر برادران من كه قرآن را قراءت نموده آن را استوار نمودند و در واجبات انديشه نموده آن را بر پا داشتند و سنت را زنده كرده بدعت را از بين بردند. به جهاد كه خوانده شدند اجابت كردند و به پيشواي خود اعتماد داشته و از او پيروي نمودند...

آرزوي مرگ

و اين حديث درد تنهايي امام است و قلب او آكنده از غم و اندوه. وقتي در بين مردم تنها باشيد دنيا بر او تنگ مي شود از خدا طلب مي كند كه از اين دنياي پرنيرنگ و فريب به آستان حق بشتابد. و در شبي كه شمشير بر فرق مباركش زده شد پيامبر(ص) را در عالم مشاهده كرده و با ايشان درددل مي كنند: يا رسول الله ماذا لقيت من امتك من الاود واللدد فقال: ادع عليهم، فقلت: ابدلني الله خيراً منهمم و ابدلهم بي شراً لهم منّي اي رسول خدا، بسيار نافرماني و دشمني از امت تو ديدم! فرمود: آنان را نفرين كن. گفتم: خدا به جاي ايشان بهترين اشخاص را به من بدهد و به جاي من بدترين كس را بر آنان چيره گرداند... و علي(ع) به شهادت مي رسد... و عشق، علم، عدل و عقل به مسلخ كشيده مي شوند...

آثار سوء عدم معرفت

اگر مردم عارف به امام نبوده و به تعهد خود در قبال امامت پايدار نباشند، آثار سوء فراواني خواهد داشت كه به اختصار اشاره مي شود:

1ـ اخذ به ظاهر و ترك باطن دين ـ

وقتي بصيرت نباشد اساس و اصول دين ناديده گرفته شده و مسائل فرعي، جاي اصول را مي گيرند؛ متأسفانه وقتي مردم نسبت به اصل ولايت راه اشتباه را پيش مي گيرند؛ چنانكه امام باقر(ع) مي فرمايد:« بني الاسلام علي خمس، علي الصلوة و الزكاة و الصوم والحج و الولاية و لم يناد بشي كما نودي بالولاية و الناس تركوا هذه و اخذوا هولاء .» كه اسلام بر پنج امر بنا شده است: نماز، زكاة، روزه، حج و ولايت و از طرف شارع آن قدر كه نسبت به ولايت توصيه و تأكيد شده نسبت به امور ديگر تأکيد نشده است. اما مردم اصل واساس دين را ترك كرده ولي ظاهر وفروع آن را محكم چسبيدند.

وقتي اينجا جاي اصل وفرع جابه جا شد در ديگر امور نيز استمرار يافت، وقتي تدبر و تعقل و آگاهي نبود، كج انديشي و تحجّر و برداشت غلط از دين رايج مي شود. پوسته و ظاهر را اخذ مي كنند اما مغز و باطن دين را رها مي كنند، وسواس در طهارت ظاهر پيدا مي كنند اما از طهارت باطن غفلت مي كنند. توجه مي كنند كه قطره خوني از پشه و مگس روي لباس ننشيند اما از آن همه خونهايي كه به ناحق و ستم ريخته مي شود باكي ندارند. راوي نقل مي كند: «كنت شاهداً لابن عمر وسأله رجل من دم اليعوض،فقال: من انت؟ فقال: من اهل العراق! قال: انظروا الي هذا يسألني عن دم البعوض و قد قتلوا ابن النبي (ص) .» شخصي از فرزند عمر سؤال مي كند از خون پشه، آيا نجس است يا نه؟ اومي گويد: شما اهل كجاييد؟ پاسخ مي دهد كه اهل عراق هستم! ابن عمر مي گويد: نگاه كنيد به اين شخص كه از من، در مورد خون پشه سؤال مي كند در حالي كه پسر پيامبر(ص) حسين(ع) را به شهادت رساندند؟!

يا خوارج كه ظاهري زاهدانه و متعبد داشتند اما بينش و شعور ديني نداشتند و به خاطر برداشتهاي نابجا از دين، براحتي حلال خدا را حرام مي كردند و چه خونهايي كه به واسطه آنان به ناحق ريخته شد. نقل شده است كه پس از اينكه عبدالله بن خباب و همسر باردارش را به وضع فجيعي به شهادت رساندند، به نزد مرد نصراني كه داراي نخل خرمايي بود رفته و از او خواستند تا خرماي آن نخل را به آنان بدهد. نصراني گفت: از آن شما باشد. گفتند تا قيمت آن را نگيري ما به آن دست نمي زنيم! نصراني گفت: بسيار شگفت است كه شما مردي چون عبدالله بن خباب را مي كشيد و هيچ احساس مسؤليت نمي كنيد كه چگونه جوابگو باشيد ولي حاصل يك درخت خرما را كه در مقايسه با آن قتل بسيار ناچيز است بدون پرداخت آن نمي پذيريد؟!

2ـ ضلالت و گمراهي

وقتي مسلمان نسبت به مقام وصايت آگاهي نداشته باشد در دين و زندگي گمراه مي شود، حقيقت دين مسخ شده و به صورتي ديگر جلوه داده مي شود؛ چون بايد دين و قرآن را از اهلش اخذ كرد نه از كساني كه شناختي از دين ندارند.

فلذا پيامبر اكرم(ص) در حديث ثقلين مي فرمايد: «اني تارك فيكم امرين (ثقلين) ان اخذتم بها لن تضلوا، كتاب الله عزوجل و اهل بيتي عترتي .» كه من در بين شما دو چيز گرانبها وديعه گذاشتم، اگر به اين دو تمسك بجوييد گمراه نخواهيد شد و آن كتاب خدا، و ديگري اهل بيت من است.

و در حديث مشهور معرفت چنين آمده است:« الهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك، اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني.» كه خدايا معرفت، خودت را نصيب من گردان كه اگر تو را نشناسم پيامبرت را نيز نخواهم شناخت. خدايا معرفت رسولت را نصيب من ساز كه اگر پيامبرت را نشناسم حجت تو را نيز نخواهم شناخت. خدايا حجتت را بر من بشناسان كه اگر حجت و ولي حقيقي تو را نشناسم در ضلالت و گمراهي خواهم افتاد؛ يعني شناخت صحيح خدا به واسطه پيامبر است و شناخت پيامبر به وسيله امام است. بدون شناخت امام گمراهي خواهد بود. پس معرفت صحيح خدا و پيامبر و دين برابر است با شناخت امام.

3ـ ضربه به دين حق

انسان وقتي به ايده و هدف خود بصيرت و ايمان داشته باشد تا پاي جان در اعتلا و تحقق آن خواهد كوشيد. اما اگر بصيرت نباشد چه بسا كه در شك و ترديد افتاده و از مسير حقت منحرف شده و اسير دست شياطين و دشمنان دين شود و نفهميده صدمات جبران ناپذيري به دين زند. و از جمله اين دسته خوارج بوده اند؛ آنان مسلمان بي شعور و كج فهمي بودند كه در ظاهر از ياران و لشكريان علي(ع) بودند اما اسير شيطنتهاي معاويه و عمروعاص شده و در واقع به دشمن امام كمك مي كردند و مانع از پيروزي نهايي بر فتنه ها شدند. و امام علي(ع) درباره آنان فرمودند: «انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه....» كه شما بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد كه در دست شيطان كه از وجود شما براي زدن نشانه خود استفاده مي كندو به وسيله شما مردم را در حيرت و گمراهي مي افكند.

4ـ ضرر و ذلّت

وجود امام مايه عزت و سربلندي اسلام و مسلمين خواهد شد؛ امام وقتي لياقت و قابليت اجراي منويات ائمه را نداشته باشند اشخاصي ناصالح بر آنان چيره شده و آنان را به سقوط و انحطاط خواهند كشيد. لذا پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق.» اهل بيت من كشتي نجاتي هستند همانند كشتي نجات بخش حضرت نوح(ع) كه هر كس همراه آنان باشد رستگار و به ساحل نجات خواهد رسيد و هر كس از آنان دوري گزيند در امواج توفانها غرق خواهد شد.

لذا وقتي قدر علي(ع) ندانستند و از فيض وجود او محروم شدند آدمهاي پستي بر آنان چيره شد. و او خود از آينده تاريك جامعه اسلامي خبر مي دهد: «غدا ترون ايامي و يكشف لكم عن سرائري وتعرفونني بعد خلو مكاني و قيام غيري مكاني.» فردا كه من در بين شما نيستم و افراد پستي بر جامعه حكومت مي كنند مرا خواهيد شناخت و تأسف خواهيد خورد كه چرا قدر شخصيتي مثل علي(ع) را ندانستيد. و باز فرمود:« ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنه بني امية فانها فتنه عمياء مظلمة....» بدترين فتنه ها بعد از من به شما فتنه بني اميه است كه فتنه اي كور و تاريك كننده خواهد بود، فلذا ابن اسحق مي گويد: «ادركت الناس و هم يقولون: ان اول ذل دخل الكونه موت الحسن(ع) و قتل حجربن عندي ودعوة زياد.» كه مردم مي گفتند: ذلت و خواري آنان از وقتي شروع شد كه امام حسن(ع) و حجربن عدي به وسيله معاويه به شهادت رسيدند و معاويه ادعا كرد كه ابن زياد فرزند ابوسفيان است! و امام حسين(ع) نيز در مسير كربلا فرمود: «والله لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقه من جوفي فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذل فرق الامم.» به به خدا قسم آنان دست از من برندارند تا آنكه خون من را بريزند. پس وقتي كه به چنين كاري دست زدند خداوند بر ايشان كسي را مسلط كند كه آنان را به گونه اي خوار گرداند كه ذليل ترين مردمان شوند. و چنان شد كه امثال حجاج بن يوسف بر مردم حاكم شد و جناياتي را كه مردم انتظارش را نداشتند بر سرشان آورد و جان، مال، ناموس مردم و دين خدا را پايمال كرد چنانكه از عاصم نقل شده است:« ما بقيت لله تعالي حرمة الا و قد انتهكها.....» كه هيچ حرمتي براي خدا باقي نماند الا اينكه حجاج آن را زير پا نهاد.

5ـ محروميت از فيض امام

اساساً حضور امام در جامعه مايه فيض و فزوني و رحمت و عنايت الهي است. وقتي ولايت و امامت در رأس جامعه نباشد مردم بزرگترين زيان را مي بينند كه نمي توانند از وجود با بركت آنان بهره ببرند. وقتي امام معصوم محور نشود، اميال و هواهاي نفساني محور خواهد شد. متأسفانه ريشه تمام انحرافات و گرفتاريهاي روحي، رواني، اجتماعي و اقتصادي مسلمين از وقتي شروع شد كه مردم حجت خدا را نشناختند و معالم دين خود را از آنان اخذ نكردند. و امروز بايد بر حال جامعه انساني تأسف خورد كه محروم است از بهره گيري از منبع علم و هدايت. پيامبر(ص) فرمود: « انا مدينة العلم و علي بابها.» علي باب علم نبوت و عصاره انبياست. و خود حضرت مي فرمايد: «سلوني قبل ان تفقدوني فلانا اعلم بطرق السماء مني بطرق الارض...» چرا اين باب علوم زمين و آسماني بسته شد و جهاني از آن درياي بيكران علم محروم شد؟! و از آنجا كه پيامبر(ص) در ادامه حديث ثقلين فرموده بود: «انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.» كه آن دو از هم جدا شدني نيستند و به همراه هم قابل استفاده اند. متأسفانه آنان كه خواستند بين امام و قرآن جدايي بيندازند، هم از ائمه محروم شدند و هم از قرآن!

و از طرفي اگر حكومت به وسيله ائمه(ع) تحقق و استمرار پيدا مي كرد و مردم شيريني عدالت را مي چشيدند ديگر اين گونه سرگردان و متحير، و از حقيقت دين خود دور نمي افتادندو به شرق و غرب روي نمي آوردند. و قدر اين محروميتها را حتي غير مسلمانان واقف هستند. پس بجاست كه با جرج جرداق مسيحي همنوا شويم كه در كتاب مشهور خود« صوت العدالة الانسانيه » چنين ندا مي دهد:« اي روزگار، تو را چه مي شد اگر تمام نيروهاي خود را بسيج مي كردي و در هر عصر و زماني، بزرگ مردي چون علي(ع)، با همان عقل و همان قلب و همان زبان و همان شمشير، به جهان ارمغان مي دادي؟! .»

/ 1