درد عشق
درد عشقى كشيده ام كه مپرس
گشته ام در جهان و آخر كار
آنچنان در هواى خاك رهش
من به گوش خود از دهانش دوش
سوى من لب چه مىگزى كه مگوى
بى تو در كلبه ى گدايى خويش
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامى رسيده ام كه مپرس
زهر هجرى چشيده ام كه مپرس
دلبرى برگزيده ام كه مپرس
مىرود آب ديده ام كه مپرس
سخنانى شنيده ام كه مپرس
لب لعلى گزيده ام كه مپرس
رنجهايى كشيده ام كه مپرس
به مقامى رسيده ام كه مپرس
به مقامى رسيده ام كه مپرس