در ساحل تقريب
نويسنده جعفر سبحانىپيشگفتار
در محفل انس، كه روح واقع گرايى و پيراستگى از تعصّب بر آن سايه افكنده، ياران مى توانند انديشه هاى خود را به روشنى عرضه كنند و در معرض نقد علمى قرار دهند تا سره از ناسره بازشناسى شود و سيماى حقيقت، خود را از لابلاى پرده هاى ابهام نشان دهد.عالمان بزرگى چون شيخ شريعت اصفهانى(رحمه الله)(1266 ـ 1339) و حضرت امام خمينى(قدس سره) (1320 ـ 1409) معتقدند كه گفتگوهاى علمى و پرخاشگرى هاى واقع گرايانه دانشمندان اسلامى، بقاى اسلام را بيمه كرده و به آن مصونيت بخشيده است و اگر علماى اسلام نيز بسان پدران روحانى، هر نوع باب نقد علمى و گفتگوىواقع بينانه را ممنوع ساخته بودند، آيين اسلام با آيين مسيح سرنوشت يكسانى داشت، نه از اصول بنيادين آن خبرى بود و نه از فروع رفتارى اش.سخن گفتن بى محابا و نقدهاى دلسوزانه مى تواند به حركت علمى و فكرى هر رشته اى كمال بخشد و آن را پيش ببرد.اين رساله كوچك پياده شده نوار دو سخنرانى است كه در جلسات آموزشى توجيهى روحانيان و معين هاى كاروان هاى حجّ ايراد گرديده، غبار ابهام را از برخى از اصول عقيدتى برطرف نموده، به مشتركات ميان مذاهب ارج نهاده و ويژگى هاى عقيدتى شيعه را با برهان و دليل روشن ساخته است.اميد است اين نوع همايش ها، گامى در طريق وحدت اسلامى و تمسّك به «حبل الله المتين» باشد.
ديدگاه هاى شيعه در مسائل مربوط به تقريب
{ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَة مِنْ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ}.براى من مايه خوشبختى است كه در اين مجمع بزرگ علمى و روحانى سخن بگويم. موضوع سخن از آيه معلوم و روشن شد كه درباره «تقريب مسلمانان و طوايف اسلامى» است; موضوعى كه مصلحان بزرگ، در قرن گذشته، درباره آن گام هايى برداشته و تلاش هايى كرده اند.يكى از راه هاى دست يابى به تقريب، آگاهى مسلمانان از عقايد يكديگر است; زيرا مسلمانان در بسيارى از اصول، وحدت نظريه دارند و در بخشى از مسائل ـ كه بيشتر كلامى و فقهى است ـ داراى نقطه نظرهاى مختلفى هستند.اگر طوايف اسلامى، از وجود مشتركات ـ كه مايه وحدت آنها است ـ آگاه شوند، گام هايشان به سوى تقريب استوارتر شده و كم كم به وحدت نايل مى شوند و به اين نتيجه مى رسند كه مسائل اختلافى، مربوط به جوهر اسلام نيست، بلكه از مسائل درجه دوم يا سوم است. بديهى است كه اگر به اين حد از آگاهى برسند، همگان در صف واحدى قرار مى گيرند و از منافع يكديگر دفاع مى كنند. و نيز روشن است كه تا همديگر را نشناسند، نه تنها توحيد كلمه تحقق نمى پذيرد، كه حتى تقريب هم جامه عمل نمى پوشد.دشمنان قسم خورده اسلام همواره چنين وانمود كرده اند كه قرآنِ شيعه، غير از قرآن سنى است و حديث هريك غير از حديث ديگرى است! اگر اين برچسب هاى باطل برطرف شود، آرزوىِ بزرگ مصلحان، كه همان تقريب است، محقق مى شود.مايه مسرّت است كه عالمان شيعه، به خوبى از عقايد اهل سنت آگاه بوده اند و كتابخانه هاى آنان پر از كتاب هاى اهل سنت است. و علماى ما، هم از مكتب هاى كلامى اهل سنت آگاهى كامل دارند و هم از مذاهب فقهى آنها. تا آنجا كه اين دو علم، در حوزه هاى شيعه به صورت مقارن تدريس مى شود.حتى بسيارى مى دانند كه خود من مسائل فقهى را، بدون مراجعه به خلاف شيخ طوسى (385 ـ 460) و مغنى ابن قدامه (ت620) مطرح نمى كنم و تا از نظريات و آراى آنها آگاه نگردم، در مسأله تصميم نمى گيرم.در مورد مسائل كلامى نيز همين روش را ادامه داده و كتابى با نام «بحوث في الملل والنحل» در هشت جلد منتشر كرده ام كه در آن، عقايد فرقه هاى اسلامى را از منابع دست اول آنها استخراج نموده و از اين طريق، به تقريب يارى داده و مشتركات فِرَق اسلامى را با ويژگى هاى آنان بيان كرده ام.در گذشته، رابطه علمى ميان دوگروه، بسيار محكم و استوار بود. در بغداد گروه بسيارى از طوايف اسلامى پاى منبر شيخ مفيد (336 ـ 413)، سيد مرتضى (355 ـ 436) و شيخ طوسى (385 ـ 460) گِرد مى آمدند وبه تضارب آرا و تبادل انديشه مى پرداختند ولى در اين پنج قرن اخير، اين رابطه ضعيف تر و آگاهى از عقايد شيعه كم رنگ تر شده است.در سال 1319 هـ . ق . كه سفرى به كشور اردنِ هاشمى داشتم، در دانشگاه هاى مختلف آن كشور درباره تقريب و معرفى مواضع مشترك شيعه و سنى به سخنرانى پرداختم. وقتى از كتابخانه بزرگ و با اهميت يكى از دانشگاه ها ديدن مى كردم، در مقابل رايانه(كامپيوتر) كه نام كتاب هاى كتابخانه در آن ثبت شده بود قرار گرفتم و از مسؤولان آن خواستم كه اسامى برخى از كتب شيعه را بياورند، ليكن پاسخ همه آنان منفى بود و تعداد كتبِ شيعه بسيار ناچيز مى نمود، در حالى كه كتاب هاى خارجى، به زبان هاى بيگانه، فراوان به چشم مى خورد! يكى از اساتيد آنجا پرسيد: در مؤسسه شما چه مقدار از كتب اهل سنت موجود است؟گفتم: در تمام موضوعات اسلامى، از مصادر و منابع اهل سنت، كتاب هاى فراوان داريم كه مى توانم نام مقدار زيادى از كتب اهل سنت را درباره تاريخ، تفسير، حديث و غيره براى شما نام ببرم.خلاصه، دانشمندان شيعه از عقايد فرق ديگر آگاهى
كامل دارند و پيوسته بر مشتركات تكيه مى كنند و بر تقريب فرامى خوانند، ولى در مقابل، شناخت ديگران از عقايد شيعه بسيار ناچيز است و پيوسته بر ويژگى ها و مختصات آنان تكيه مى كنند ونامى از مشتركات نمى برند. حتى از دلايل عقلى و نقلىِ ويژگى ها كم بهره اند.اكنون كه سخن به اين جا رسيد، جا دارد به توضيح برخى از مسائل مربوط به شيعه، كه بسيار مطرح مى شود، بپردازيم; زيرا مشتركاتِ ميان دو گروه، در برخى سخنرانى ها ونوشته ها شرح داده شده وما اينك به توضيح برخى از خصايص و ويژگى هاى شيعه اماميه مى پردازيم و برادران دينى را به توجّه عميق فرامى خوانيم:
1 ـ پيدايش شيعه
از مفهومِ «پيدايش شيعه» چنين برمى آيد كه اسلام براى خود پيدايشى دارد و شيعه نيز پيدايشى ديگر. اگر مقصود از اين واژه اين است، ما آن را منكريم و هرگز براى اسلام و تشيع، تعدّد و دؤيّت قائل نيستيم تا براى هريك، مبدأ و آغازى معين كنيم.تشيع، جز «پذيرش اسلام با اعتقاد به ولايت بلافصل اميرمؤمنان على(عليه السلام)» چيز ديگرى نيست. اگر ولايت آنحضرت در قرآن و يا سنت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) وارد شده باشد ـ چنان كه وارد شده است ـ هردو يك مبدأ داشته و در يك زمان متولد شده اند.در اين صورت، «اسلام» و «تشيع» دو واژه اند كه از مكتب واحدى حكايت دارند و به يك حقيقت اشاره مى كنند.تشيع، جز پذيرش اسلام به صورت يك مكتب الهى، كه يكى از اجزاى آن ولايتِ بلافصل اميرمؤمنان است، چيز ديگرى نيست و انسان متشيّع همان مسلمانى است كه به آنچه در قرآن و سنت آمده و يكى از آنها پيروى از اميرمؤمنان و خلافت اوست، معتقد باشد.خوشبختانه دلايل قاطعى بر چنين مطلبى گواهى مى دهد; رسول گرمى(صلى الله عليه وآله) در سومين سال بعثت، كه به حكم آيه { وَ أَنْذِر عَشيرَتكَ الأقْرَبين} مأمور شد بنى هاشم را به اسلام فرابخواند و در مجلسى كه آنان را به توحيد و نبوت خويش و معاد روز قيامت دعوت كرد، در همان مجلس، ولايت و خلافت على(عليه السلام) را نيز اعلام نمود و چنين فرمود:«فأيّكم يؤازرني على هذاالأمر على أن يكون أخي و وصيّي و خليفتي فيكم».«از ميان شما، چه كسى مرا در ابلاغ رسالت يارى مى كند تا درنتيجه برادر، وصى و جانشين من درميان شما باشد؟.»به گفته تاريخ، كسى جز على از جاى برنخاست و پيامبر سرانجام درباره او چنين گفت:«هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا».«اين (على) برادر، وصى و جانشين من است. سخن او را بشنويد و از وى پيروى كنيد.»اين حديث درميان محدثان، معروف است به حديث «يوم الدار» كه به صورت متضافر نقل گرديده است.(3)اين تنها موردى نيست كه پيامبر به جانشينى امام تصريح مى كند، بلكه در مواردى به خلافت على(عليه السلام)تصريح كرده و از اين طريق اسلام را در قالب تشيّع شناسانده است; يكى از اين موارد، جنگ تبوك است، آنگاه كه على را جانشين خود در مدينه قرار داد و خود عازم تبوك شد. هنوز پيامبر از مدينه دور نشده بود كه شايعه سازان، جانشينى امام را در مدينه، گونه اى ديگر تفسير كردند و گفتند: روابط امام با پيامبر تيره شده، از اين جهت در اين غزوه افتخار مشاركت از او سلب گرديد! وقتى پيامبر از چنين شايعه اى آگاه شد، جمله تاريخى خود را در ميان يارانش بيان كرد و گفت: «برادرم به مدينه بازگرد! براى حفظ شؤون و اوضاع مدينه جز من و تو كسى شايستگى ندارد،«أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نَبىَّ بعدي؟»;«آيا خشنود نمى شوى كه بگويم مَثَل تو نسبت به من، مَثَل هارون به موسى است، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست، همان طورى كه او وصى و جانشين
بلافصل موسى بود، تو نيز جانشين و خليفه پس از من هستى.»از اين كه، از ميان مناصب، «نبوت» را استثناء مى كند، مى توان چنين استفاده كرد كه: امام تمام مناصب هارون، جز نبوت او را دارا بود. هارون وزير، خليفه و جانشين موسى بود، على نيز حائز اين مقام ها بود.در بازگشت از حجة الوداع، در يك مجمع بزرگ، امامت و خلافت على(عليه السلام) را بيان كرد و به تمام حاضران در غدير خم دستور داد كه پيام او را به ديگران برسانند.در اين مقطع، اميرمؤمنان به عنوان زمامدار مسلمين پس از درگذشت رسول خدا معرفى گرديد. از آنجا كه سرگذشت غدير، از رخدادهاى قطعىِ تاريخ اسلام است، بيش از اين بدان نمى پردازيم.بنابراين، «تشيع» كه به معناى پيروى از على(عليه السلام) است، جزو اسلام است و از آن جدا نيست و درنتيجه، براى تشيع، تفسيرى جز پذيرفتن همه برنامه هاى اسلام
به ضميمه خلافت على(عليه السلام)، معناى ديگرى متصوّر نيست، از اين جهت مى گوييم: تشيع پيدايشى جدا از پيدايش اسلام ندارد و هردو در يك زمان متولد شده اند.و امّا چرا اين گروه را «شيعه» مى خوانند؟ بايد گفت كه اين نام گذارى مربوط به خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. مفسّران مى نويسند: آنگاه كه آيه { إنَّ الّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ البَريّة} فرود آمد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) رو به على(عليه السلام) كرده، فرمود: «أنت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضيين»; «تو و شيعيانت در روز رستاخيز خوشنود و مرضى ديگران خواهيد بود.»در تفسير اين آيه، روايات متعددى از پيامبر نقل شده و در همه آنها، لفظ «شيعه» به كار رفته است، از اين جهت از زمان خود پيامبر گروهى به نام «شيعه على» معروف بودند.افزون بر اين، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در موردى، جانشينان خود را
به عنوان «خلفاى اثناعشر» معرفى كرد و چنين فرمود:«لا يزال هذا الدّين عزيزاً إلى اثني عشر خليفة... كلّهم من قريش».«اين دين بهوسيله دوازده خليفه، گرامى و بلند مرتبه خواهد بود و همه آنان از قريش مى باشند.»اين دوازده خليفه كه پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه عزّت و رفعت اسلام بودند، چه كسانى هستند، آيا مى توان خلفاى اموى و عباسى را مصداق اين حديث معرفى كرد؟! اين حديث جز بر دوازده امامِ شيعه كه مايه عزت اسلام بوده اند، بر كسى منطبق نيست.از اين بيان نتيجه مى گيريم كه: اسلام و تشيع، دو روى يك سكه اند و هردو به يك حقيقت اشاره دارند. براى پيدايش شيعه، تاريخى جز تاريخ خودِ اسلام نمى توان انديشيد و تشيسع از نقطه اى جوشيد كه اسلام از آنجا جوشيد و هيچ تقدم و تأخرى بر بيان آن دو نيست، در حالى كه ديگر فرق و گروه هاى اسلامى، همگى پس از درگذشت پيامبر پديد آمده اند و تاريخى غير از تاريخ اسلام دارند.بديهى است، «تسنّن»، به معناى پيروى از سنت، قدر مشتركى است ميان همه فرق اسلامى، ولى تسنن به معنى پذيرش اسلام در قالب خلافت ابوبكر و ديگر خلفا، انديشه اى است كه پس از درگذشت پيامبر پديد آمد و زادگاه آن، سقيفه بنى ساعده و حوادث پس از آن است، بنابراين، تسنّن به اين معنى، فاقدِ اصالت است و در قالب ديگر، يعنى پيروى از سنت پيامبر از ويژگى همه فرق اسلامى است.برادران اهل سنت، در فقه، از يكى از چهار فقيه پيروى مى كنند ولى در عقايد اشعرى هستند و پيرو آراى امام اشعرى و روشن است كه همه اين مذاهبِ فقهى و كلامى، پس از اسلام پديد آمده اند.واصل بن عطا(80 ـ 130) پايه گذار مكتب اعتزال است و امام اشعرى(260 ـ 324) پايه گذار مذهب كلامى. و شيخ ماتريدى(260 ـ 331) نيز پايه گذار مكتب ماتريدى است و همه اين مذاهب، رخدادهايى است كه پس از اسلام پديد آمده اند.و اينك يادآور مى شويم كه: فرق جوهرى مكتب تشيع با ديگر مكتب ها، آن است كه: تشيع خلافت را ادامه وظيفه رسالت مى داند، پس روشن است كه مانند
رسالت، مقامى الهى است و راه شناسايى امام (در حالى كه رسول و طرف وحى نيست) همان تنصيص خداست، امّا خلافت و امامت از ديد اهل سنت، يك مقام اجتماعى است و راه شناسايى آن انتخاب و گزينش مردم است و حال چرا تعداد آنها دوازده تا است، فلسفه آن بسان ديگر مسائل غيبى، براى ما روشن نيست.
2 ـ عصمت پيشوايان
از مسائلى كه درباره آن پرسش مى شود، اعتقاد به عصمتِ امامانِ دوازده گانه است. پرسشگران تصوّر مى كنند كه اعتقاد به عصمت فردى، ملازم با اعتقاد به نبوت او است و تصوّر مى كنند ما كه به عصمت آنان عقيده منديم، پس آنان را نبى و پيامبر مى دانيم! در حالى كه خاتميت رسول اسلام، از ضروريات آيين است.براى توضيح ناچاريم به دو موضوع بپردازيم:1 ـ دلاليل عصمت امامان شيعه چيست؟2 ـ اعتقاد به عصمت ملازم با اعتقاد به نبوت نيست.دلايل عصمت امامان
عصمت پيشوايان را مى توان از طرق مختلف ثابتكرد و از ميان دلايل انبوه، به دو دليل بسنده مى كنيم:الف: آيه تطهير
{ إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}.«مشيت الهى بر تطهير شما اهل بيت پيامبر تعلّق گرفته است.»در اين كه مقصود از اهل بيت خاندان رسالت و فرزندان پيامبر است، سخنى نيست و ضماير «مذكر» به نام «عنكم» و «يطهّركم» بر اين مطلب گواهى مى دهد.گذشته از اين، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بارها با انداختن كسا بر سر آنان، اهل بيت خود را معرفى كرده است و فرموده است: «أللّهمّ إنَّ هؤلاء أهلِ بَيْتي».بايد دانست كه مقصود از «تطهير» در آيه، پاكيزگى از قذارت مادى نيست; زيرا خداوند از همگان خواسته كه جامه و بدن خود را از قذارت پاك كنند، بلكه مقصود، تطهير از گناه و آلودگى هاى معنوى است، همچنان كه مقصود از تطهير مريم همين است آنجا كه مى فرمايد:{إِنَّ اللهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ}.«خداوند تو را (اى مريم) برگزيد و تطهير كرد و بر زنان جهانيان برترى بخشيد.»ب: حديث ثقلين
حديث ثقلين دليل دوم عصمت آنان است، آنجايى كه پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) در مواقع مختلف عترت را عِدل قرآن مى شمارد و مى فرمايد:«إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما إن تمسّكتم بهما لَنْ تضلّوا».«من درميان شما دو امانت گرانبها مى گذارم و مى روم، مادام كه چنگ بر آن مى زنيد گمراه نخواهيد شد.»در اين حديث كه فريقين آن را نقل كرده اند، عترت معادل قرآن و مايه هدايت معرفى شده است.به يقين قرآن از خطا مصون است و طبيعى است آنچه كه معادل قرآن است و هرگز تا روز رستاخيز از آن جدانمى شود نيز مصون از خطا و گناه خواهد بود.دلايل عصمت معصومان(عليهم السلام) منحصر به اين دو دليل نيست، ليكن اين نوشته گنجايش بيش از اين را ندارد، از اين رو به همين اندازه اكتفا مى شود.
عصمت افراد ملازم با نبوّت آنان نيست
«عصمت» ملازم با «نبوت» نيست، هرچند كه نبوت با عصمت ملازم است. به گواه اين كه قرآن كريم برخى را معصوم معرفى كرده در حالى كه به اتفاق همه، نبى نبوده اند; مثلاً حضرت مريم معصوم از گناه و مطهّر از لغزش بود ليكن نبى و رسول نبود. همچنين مصاحب موسى كه معلم او بود، معصوم از گناه بود، ولى نبى نبود. در عظمت مقام معلم موسى همين بس كه قرآن او را چنين شناسانده است:{ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً * قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِي مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً}.«تا بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود بهاو افاضه نموده و از نزد خود به او دانشى آموخته بوديم، موسى به او گفت: آيا اجازه مى دهى من از تو پيروى كنم تا از مايه هاى رشدى كه آموخته ايد بياموزم.»كسى كه قرآن وى را با چنين جمله هاى چشمگيرى معرفى مى كند، جز معصوم نمى تواند باشد.بنابراين ميان عصمت و نبوت، ملازمه اى وجود ندارد و نمى توان هر معصوم را نبى دانست. و ملاك نبوت، غير از ملاك عصمت است; در نبوت، مسأله وحى مطرح است و نبى كسى است كه طرف وحى الهى باشد، در حالى كه در عصمت، مسأله علم به عواقب گناه مطرح است كه او را از هرنوع آلودگى صيانت مى بخشد.
3 ـ مصونيت قرآن از تحريف
شيعه اماميه معتقد است كه قرآن كريم از هرنوع تحريف (كم و زياد) مصون است و پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) 114 سوره را، به نحوى كه در مصاحف موجود است، درميان ما گذارد و به ملكوت اعلى پيوست و مسلمانان با عنايت خارق العاده اى در حفظ آن كوشيده اند و نگذاشتند حتى كلمه اى از آن حذف يا دگرگون شود.شگفتى اينجا است كه شيعه معتقد است: بزرگان اهل سنت نيز بر اين عقيده اند و آنها را از هرنوع اعتقاد به تحريف منزه مى شمارد و ورود اخبار تحريف در كتاب هاى آنان را دليل بر عقيده آنان نمى گيرد، همچنان كه ورود برخى از روايات تحريف شده در كتاب هاى ما، دليل بر عقيده ما نيست. شما مى توانيد عقيده شيعه را از قديمى ترين آثار آنان به دست آوريد، مانند:الف : فضل بن شاذان(ت260) در كتاب «الإيضاح»;وى در اين كتاب بر افرادى مانند بخارى(ت256) و احمد بن حنبل(ت241) و غير اينها خرده مى گيرد كه آنها آيه رجم را در كتاب هاى خود آورده اند و اگر خود او قائل به تحريف بود; نمى توانست چنين ايرادى را بر اين افراد بگيرد.ب : شيخ صدوق(ت381) در كتاب اعتقادات; او چنين مى گويد:«إنّ الله تعالى محدثه و منزله و ربه و حافظه و المتكلّم به».«خداوند پديدآورنده قرآن و فرستنده و صاحب و نگاهبان و گوينده آن است.»ج: شيخ مفيد(ت413)دركتاب«اجوبة المسائل السروية»; پس از نقل اخبارى كه حاكى از تحريف است، مى گويد:اينها همگى خبر واحدند كه نمى توان بر صحت آنها را پذيرفت، از اين جهت نمى توانيم از مصحف به خاطر اين روايات دست برداريم.د : سيد مرتضى علم الهدى(ت436); مى گويد: گروهى از صحابه مانند عبدالله بن مسعود و ابىّ بن كعب و امثال آنان، قرآن را براى پيامبر بارها خوانده اند و اين حاكى از آن است كه اين قرآن در زمان خودِ رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) گرد آمده است.هـ : شيخ طوسى (ت460); در كتاب «تبيان» بر مصونيت قرآن از هرنوع تحريف تصريح مى كند.و : طبرسى(ت548) در «مجمع البيان»; با تأكيد بيشتر بر نفى تحريف اصرار مىورزد.اينها نمونه هايى است از بزرگان و پيشينيان كهپايه گذاران عقيده شيعى و تنظيم كنندگان اصول اعتقادى اين طايفه هستند. اگر مسأله تحريف سخن صحيحى بود، لااقل بايد يكى از آنان، آن را مى پذيرفت.درميان علماى معاصر شيعه، حضرت امام خمينى(رحمه الله)(ت1409) در سال 1334 هـ . ش . ضمن تدريس اصول، مسأله تحريف قرآن را در حجّيت ظواهر مطرح نمودند، و روايات تحريف را به گروه هاى چهارگانه تقسيم كردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه عنايت مسلمانان به حفظ قرآن مانع از آن بود كه قرآن تحريف شود، و رواياتِ تحريف يا مجعول است و يا در صدد تفسير آيات مى باشد.مسأله اختلاف قرائت ها درنظر محققان، مربوط به خود قاريان است و ارتباطى به وحى الهى ندارد و قرآن جز به يك قرائت فرود نيامده است. امام صادق(عليه السلام)دراين باره مى فرمايد:«... إنّ القرآن واحد نزل من عند واحد ولكن الإختلاف يجيء مِنْ قِبَلِ الرواة».«قرآن يكى است و از نزد خداى يگانه فرود آمده و اختلاف از آن راويان است.»دليل آن روشن است; زيرا هريك از قراء، بر قرائتِ خود، دليلى ـ غير از سماع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ اقامه مى كند. اگر واقعاً اين قرائت ها با سند صحيح از پيامبر به آنان رسيده باشد، در اين صورت اقامه حجت بى معنا خواهد بود، از اين جهت ما معتقديم قرآنِ واقعى همين قرائت فعلى (عاصم به روايت حفص) است كه مأخوذ از قرائت على(عليه السلام)بوده و او هم از پيامبر گرفته است و براى ما همين افتخار بس كه امام شيعه، هم حافظ و نگهبانِ قرائت قرآن است و هم نگهبان حديث پيامبر(رحمه الله)زيرا قرآن كنونى كه از طريق عاصم به ما رسيده، همان قرائت على بن ابى طالب(عليه السلام) است; همچنان كه حديث نبوى بهوسيله على در كتاب عظيمى جمع گرديد و در اختيار پيشوايان و امامان بود ولى خلفا نوشتن حديث را ممنوع ساختند، و اين ممنوعيت تا سال 143 ادامه داشت و ناگهان در عصر منصور دوانيقى تحريم شكست و نگارش حديث از محاق تحريم بيرون آمد.
مسأله اى به نام «منسوخ التلاوة»
در صحاح و مسانيد، آيه اى است به نام «آيه رجم» كه سبك جمله بندى اش، حاكى از مجعول بودن آن است ولى نويسندگان صحاح آن را جزو قرآن دانسته و از عمربن خطاب چنين نقل مى كنند كه او گفت: «لولا أنّي أخاف أن يقال: زاد عمر في القرآن، أثبت هذه الآية فإنّا كنّا نقرأها على رسول الله(صلى الله عليه وآله): الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة بما قضيا من الشهوة، نكالاً من الله والله عزيز حكيم».محققان اهل سنت، كه قرآن را از هرنوع تحريف مصون مى دانند، در برابر اين روايت و نظاير آن انگشت تعجب به دندان گرفته و راه چاره اى انديشيده اند و گفته اند: اين آيه و نظاير آن، از قبيل آيات «منسوخ التلاوة» است; يعنى روزگارى جزو قرآن بوده ليكن بعدها تلاوت آن منسوخ گرديده است، هرچند مضمون آن به قوت خود باقى است; زيرا رجم شيخ و شيخه از احكام قطعى اسلام مى باشد.اكنون در اين جا دو مطلب را يادآور مى شويم:1 ـ هرگاه آيه اى ازنظر مضمون، منسوخ نباشد (چنان كه در مورد رجم چنين است) چرا بايد لفظ آن از قرآن حذف شود؟! آيا الفاظ آن در حدّ تحدى نبوده و از نظر فصاحت و بلاغت به پايه آيات ديگر نمى رسيد كه حذف گرديد؟ اگر چنين بود، چرا از اول فرود آمد و اگر واجد شرايط اعجاز بود چرا حذف گرديد.اگر مضمون آيه منسوخ شده بود، مى شد براى حذف آن مجوّزى ساخت ولى فرض اين است كه معناى آيه به قوّت خود باقى است و لفظ آن حذف شده است و اين نوعى تحريف ناپسندى است كه عقل و خرد آن را صحيح نمى داند.چيزى كه محققان را بر اين كار واداشته، آن است كه صحيح بخارى در نزد آنان، بسان كتاب الهى خدشه پذير نيست! اگر آنان به خود اجازه مى دادند كه اين كتاب نيز مانند ديگر كتاب هاى بشرى خدشه پذير باشد، رد روايت آسان تر از آن است كه به مسأله منسوخ التلاوة پناه ببرند و درحقيقت از زير باران برخيزند و زير ناودان قرار گيرند!فرض كنيم كه منسوخ التلاوة اصلى است صحيح،چرا روايات تحريف را، كه در كتب شيعه وارد شده، از اين طريق تصحيح نمى كنيد.قرطبى(ت671) در تفسير خود «الجامع لأحكام القرآن»، در اول سوره احزاب مى نويسد: اين سوره داراى 73 آيه است، سپس اضافه مى كند:«و كانت هذه السورة تعدل سورة البقرة و كانت فيها آية الرجم; «الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة نكالاً من الله والله عزيز حكيم!» ذكره أبوبكر الأنباري عن أبيّ بن كعب».اين سوره در آغاز و به هنگام نزول، به اندازه سوره بقره بود(286 آيه) و آيه رجم كه مى گويد: «اگر مرد و يا زنِ پير زنا كردند، آن دو را سنگسار كنيد، اين انتقامى است از خدا، خدا قدرتمند و حكيم است!» در آن بود.و آنگاه از عايشه نقل مى كند كه سوره احزاب در عصر پيامبر 200 آيه بود، ولى هنگام نوشتنِ قرآن، جز بر آيات موجود (73 آيه) دست نيافتند!