ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام(1)
مقصود رنجبر(2)
«ديپلماسى» از مفاهيم رايج در علوم سياسى و روابط بينالملل است. درباره ديپلماسى، يكى از سؤالات اساسى مطرح در جامعه ما اين است كه آيا ديپلماسى اسلامى ماهيت مستقلى از ديپلماسى متعارف در دنيا دارد؟ كتاب «ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام» در پاسخ به اين سؤال نگارش يافته است. نويسنده در مقدمه هدف كتاب را پر كردن خلأ موجود در ارائه يك الگوى نظرى از ديپلماسى دينى و نيز ارائه يك متن درسى براى درس «ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام» مىداند.
فصل اول كتاب اختصاص به كليات و مفاهيم دارد و در آن، مفهوم ديپلماسى، سيره و رفتار سياسى، ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام، رابطه ديپلماسى و اخلاق، ديپلماسى، سياست خارجى و روابط بينالملل و اصول سياست خارجى اسلام تبيين شده است. به طور خلاصه، مؤلف، در اين فصل، ضمن ارائه تصويرى اجمالى از ماهيت نظام بينالمللى، درباره برداشتها و نگرشهاى رئاليستى و ايدهآليستى از روابط بينالملل بحث مىكند؛ براساس مكتب رئاليسم، اصالت با جنگ است كه اين ديدگاه ناشى از بدبينى افراطى به ذات انسان است، در مقابل در مكتب ايدهآليسم اصالت با صلح است كه از نگاه خوشبينانه اين مكتب به ذات انسان نشأت مىگيرد، در حالى كه در اسلام انسان موجودى با ماهيت دوگانه است كه هم ميل فطرى به سوى نيكىها دارد و هم ميل غريزى به سوى بدى و شرارت، و بر اين اساس در روابط بينالملل نيز نه تمايل مطلق به صلح مطرح است و نه تمايل مطلق به جنگ، و نه جنگ اصل است و نه صلح هميشگى است، هر چند كه صلح محورى از اصول اساسى سياست اسلامى محسوب مىشود. نويسنده در اين راستا چهار اصل دعوت يا جهاد، ظلم ستيزى و نفى سبيل، عزت اسلامى و سيادت دينى و اصل التزام و پاى بندى به پيمانهاى سياسى را اصول سياست خارجى و ديپلماسى اسلامى معرفى مىكند. در مورد اصل دعوت يا جهاد، محور بحث اين است كه در اسلام دعوت اصالت دارد يا جهاد؟ مؤلف پس از بررسى ديدگاههاى مختلف در ترجيح هر كدام، چنين نتيجه مىگيرد كه دعوت قبل از جهاد ضرورت دارد و جهادِ قبل از دعوت فاقد مشروعيت است. مؤلف در اين جا در پى پاسخ به ادعاى خاورشناسان در مورد جنگ محورى اسلام است. اصل نفى سبيل هم با وجود برداشتهاى مختلف از آيه شريفه «نفى سبيل»، به عدم جواز سلطه كافران بر مسلمانان تعبير مىشود. اصل عزت هم بيانگر برترى تعاليم و جامعه اسلامى در مقابل بيگانگان است. اصل التزام به پيمانهاى سياسى نيز ناظر بر دستورهاى أكيد اسلام بر ضرورت وفاى به عهد و پيمان مىباشد. مؤلف در مجموع در فصل اول، با تأكيد بر بنياد اخلاقى سياست در اسلام، ديپلماسى اسلامى را بر خلاف ديپلماسى رايج و بيگانه آراسته به موازين اخلاقى مىداند كه براساس آن استفاده از ابزارهاى غير اخلاقى نمىتواند به رسميت شناخته شود.
فصل دوم به بحث از ماهيت ديپلماسى اسلام از دو جنبه حقوقى و عملى مىپردازد. از لحاظ حقوقى موضوعاتى چون شرايط برقرارى روابط ديپلماتيك و ديدگاه اسلام، اسلام و شناسايى بينالمللى، مصونيت سياسى سفيران، معاهدات و قراردادهاى بينالمللى از نظر اسلام و شيوههاى حل اختلافات بينالمللى از ديدگاه اسلام مورد بحث واقع شده است. مؤلف در مورد شناسايى بينالمللى كشورها از ديدگاه اسلام، با فرض اين كه برقرارى روابط مسالمتآميز به مفهوم شناسايى است آن را مورد تاييد و پذيرش اسلام تلقى مىكند و معيار آن را هم سيره پيامبر در برقرارى روابط با قبايل مختلف مىداند؛ ولى اين سؤال مطرح مىشود كه آيا اين شناسايى با جهان شمولى اسلام در تعارض نيست كه مؤلف به آن پاسخ منفى مىدهد. مصونيت سفيران نيز در حقوق اسلامى و رفتار مسلمانان اصل پذيرفته شدهاى بوده است كه ريشه در عقد و يا قرارداد امان دارد و در روايات نبوى به ويژه سيره پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر آن تاكيد شده است. مصونيت سفيران شامل مصونيت اموال آنان هم مىشود و البته شامل اصل رفتار متقابل در مورد توقيف نمايندگان و سفراى اسلامى هم مىباشد. مؤلف همچنين در مورد ضرورت پاى بندى به عقود و معاهدات بينالمللى و مشروعيت آنها، آيات و رواياتى از حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند. مذاكرات سياسى و نيز ميانجى گرى و داورى هم در ديپلماسى اسلام مورد استفاده واقع مىشود. آخرين بحث اين فصل، ويژگىهاى سفير از ديدگاه اسلام است كه در سه مجموعه ويژگىهاى اخلاقى، جسمانى و علمى و فرهنگى بررسى شده است.
فصل سوم به اهداف ديپلماسى اسلام اختصاص دارد. مؤلف ابتدا به تقسيمبندىهاى مختلف از اهداف سياست خارجى مىپردازد و چند ديدگاه از صاحبنظران غربى را مورد بررسى قرار مىدهد؛ از جمله تقسيم اهداف به كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت و نيز تقسيم اهداف به ضرورى، حياتى و غير حياتى را بيان مىكند. مؤلف در كتاب، تقسيم بندى زمانى را مبناى تحليل خود قرار مىدهد و هدف بلند مدت ديپلماسى اسلامى را با توجه به هدف نهايى رسالت انبيا، سعادت بشرى و كمال انسانى در دو بعد مادى و معنوى معرفى مىكند. اهداف ميان مدت هم شامل صدور، حفظ و بسط ارزشهاى دينى، اصلاح روابط انسانى در سطح جوامع بشرى و ايجاد امنيت خارجى است و در نهايت اهداف كوتاه مدت و حياتى ديپلماسى اسلامى را حفظ موجوديت حكومت اسلامى، تماميت ارضى و منافع مسلمانان بر مىشمرد. اما سؤالى كه در اين جا مطرح مىشود رابطه منافع ملى و مصالح اسلامى در ديپلماسى اسلامى است. مؤلف وجوه محتمل در نسبت اين دو مقوله را شامل موارد ذيل مىداند:
1. نسبت تساوى،
2. نسبت تأثير گذارى جزئى،
3. نسبت تعارض و ناسازگارى. كه وجه اخير مورد بحث و اختلاف است. براى تلفيق اين دو حوزه از منافع، ديدگاههاى مختلفى مطرح شده كه عبارت است از تلفيق منافع ملى و مصالح اسلامى، نظريه امالقرى، قاعده ميسور و قاعده تزاحم، نويسنده ضمن تبيين اجمالى هر يك از اين ديدگاهها، به نقد آنها مىپردازد؛ مشكل اساسى نظريه تلفيق اين است كه اين نظريه با تأكيد بر ضرورت هر دو مقوله، نمىتواند حالت تعارض منافع ملى و مصالح اسلامى را توضيح دهد. نظريه امالقرى هم مبتنى بر مفروضهايى چون امالقرى بودن ايران است كه اين مفروضها با سؤالات جدى رو به روست. قاعده ميسور هم كارآمدى لازم را براى حل و فصل رابطه منافع ملى و مصالح اسلامى ندارد و قاعده تزاحم نيز با وجود تبيين خوب از تزاحم اين دو، نمىتواند تشخيص اهم و مهم را به راحتى در اين ارتباط توضيح دهد، هر چند كه قاعده تزاحم قابليت بيشترى براى اين معضل داراست و با بحث منطقة الفراغ شهيد صدر نيز در ارتباط است.
فصل چهارم به بررسى ابزارهاى ديپلماسى از ديدگاه اسلام اختصاص دارد. رويكرد كلى اسلام به استفاده از ابزارها در چارچوب انديشه و ارزشهاى دينى قابل فهم است. اين ابزارها شامل مذاكره، ابزارهاى تبليغاتى - فرهنگى و ابزارهاى اقتصادى مىباشد. مؤلف مثالهايى در مورد سيره پيامبر در مذاكرات و نيز رواياتى در اين زمينه و ديگر ابزارهاى ديپلماسى ذكر مىكند و آنها را با روشها و ابزارهاى مورد استفاده ديگر كشورها مقايسه مىكند؛ از جمله ابزارها ابزارهاى تبليغى است كه مؤلف در اين راستا محتواى پيام ديپلماسى اسلام را ناظر به سعادت و كمال بشرى مىداند. ابزارهاى اقتصادى، هم به صورت تشويقى و هم به صورت تنبيهى، در ديپلماسى اسلامى به كار گرفته مىشود كه تأليف قلوب يكى از موارد آن است.
بخش دوم كتاب با بحث از تطور تاريخى ديپلماسى اسلامى آغاز مىشود كه به دنبال بررسى تحول ديپلماسى اسلامى است. يكى از اين حوزههاى تحول، اهداف است. در دوران پيامبر «دعوت» هدف اساسى بوده است كه نمونههاى متعددى براى اين مسئله ذكر شده است و اما در دوران خلافت عمر و عثمان ديپلماسى اسلامى با دو هدف دعوت و توسعه و تثبيت حاكميت سياسى سازماندهى شد و دوره خلافت حضرت علىعليه السلام دوران ركود ديپلماسى اسلامى است. در دوران امويان و عباسيان، «دعوت» اولويت خود را به نفع توسعه قلمرو حكومت از دست داده و ديپلماسى جنگى غلبه پيدا كرد. حوزه ديگر تحول، تحول اصول سياست خارجى و ديپلماسى اسلامى بود كه در دورههاى اموى و عباسى بيشتر محسوس بود و اصول مذكور به طور كلى مورد غفلت واقع شد. روشهاى ديپلماسى هم تا حد زيادى متحول شد و به روشهاى موجود در دربارهاى ايران و روم تمايل پيدا كرد. عوامل عمده تحول ديپلماسى اسلامى، تغيير در ساختار سياسى و توسعه حكومت اسلامى بود. در فصل دوم از بخش دوم نمودهاى تاريخى و عينى اين تحولات بررسى شده است. نكته مورد تأكيد مؤلف در آغاز عدم همسويى بين نظر و عمل در ديپلماسى اسلامى و در گذر تاريخى است. در اين فصل ابتدا ديپلماسى عصر پيامبر در سه سطح ارتباط با قبايل عرب و يهوديان به ارتباط با دولتهاى همجوار و ارتباط با قدرتهاى بزرگ ايران و روم مورد بررسى قرار گرفته است كه در سطح قبايل با موفقيت كامل همراه بود و در سطح دولتها با موفقيت نسبى همراه بوده است. ديپلماسى دوران خلفاى نخستين نيز از ديپلماسى پيامبر متأثر بود و بر اساس گسترش اسلام، گسترش حاكميت سياسى اسلام و جنگ و جهاد استوار بود و بيشتر هم ناظر به دو امپراتورى روم و ايران بود. اما اساس ديپلماسى دولت اموى بر اصل تهاجم نظامى و توسعه سرزمينى استوار بود. دولت اموى براى مقابله با امپراتورى روم، سه محور تهاجمات مستقيم نظامى، هم پيمانى با قبايل مسيحى ناراضى و جا به جايى جمعيت اعراب و مسلمان در شهرهاى دولت روم را مورد استفاده قرار داد. سياست ديپلماتيكى امويان در حوزه شمال (يعنى آفريقا و اندلس) و حوزه شرق نيز بر همان پايهها استوار بوده است. مؤلف در اين قسمت به توضيح چگونگى گسترش خلافت اموى در اين سه حوزه مىپردازد. ديپلماسى دوره عباسى هم در سه سطح ديپلماسى سياسى، نظامى، ديپلماسى تجارى و ديپلماسى فرهنگى مورد بحث واقع شده
است. ديپلماسى سياسى - نظامى در تداوم سياست اموى در توسعه ارضى و نيز جلوگيرى از تجزيه قلمرو اسلامى بود كه از طريق دفاع از خطوط مرزى و تماميت ارضى، استفاده از تاكتيك مقابله به مثل، استفاده از مناقشات داخلى در تضعيف نظامى - سياسى امپراتورى روم، آزادى اسرا و انعقاد صلح نامه صورت مىگرفت. ديپلماسى تجارى هم به تبع محوريت اقتصادى بغداد در دوران هارون و مامون شكل گرفت و روابط و ديپلماسى فرهنگى نيز در اين دوره رشد چشمگيرى پيدا كرده است. اما عصر عثمانى نقطه عطفى در تحول ديپلماسى اسلامى به شمار مىآيد كه ريشه در تحول نظام بينالملل دارد و مىتوان آن را عصر گذر از ديپلماسى سنتى دينى، شفاف، صريح و اسلام وطنى به ديپلماسى سياسى، غير شفاف، پيچيده و مرموز مليت وطنى تعبير كرد. ديپلماسى عثمانى ناظر بر حوزههاى اروپا، روسيه، شمال آفريقا، اسپانيا و شرق اسلامى بود مهمترين اين حوزهها، اروپا بود كه سياست جهاد و توسعه در آن حوزه تداوم پيدا كرد و در اين زمينه امپراتورى عثمانى پيشرفتهاى زيادى كرد. در اين ديپلماسى از عواملى چون منزوىسازى دولتهاى رقيب، توسعه اختلافات داخلى و بهره بردارى از آن، تغيير ساختار جمعيت، انعقاد پيمانهاى صلح و همكارى استفاده مىشد. روابط عثمانى با روسيه روابطى رقابتآميز و خصمانه بود. در شمال آفريقا دولت عثمانى سياست تسخير شمال آفريقا را تداوم بخشيد در شرق اسلامى دولت صفوى در ايران و دولت مماليك در سوريه و مصر رقباى امپراتورى عثمانى محسوب مىشدند و جنگهاى متعددى بين عثمانى و صفو يه رخ داد كه سلطان سليم حملات خود را با انگيزه مذهبى توجيه مىكرد. دولت عثمانى در قلمرو مماليك پيشرفتهايى را به دست آورد. ديپلماسى عثمانى در دوران قدرت، تهاجمى و در دوران ضعف، تدافعى بود.
نقد و بررسى:
نقد اين اثر در دو قسمت محتوايى و شكلى صورت مىگيرد. نقدهاى محتوايى ناظر بر مؤلف كتاب و نقدهاى شكلى بيشتر ناظر به ناشر كتاب است. ابتدا به بررسى محتوايى اثر مىپردازيم.1. مؤلف هيچ جا توضيح نمىدهد كه واژه رفتار سياسى به عنوان عطف ديپلماسى به چه معناست، چرا كه ديپلماسى ناظر به روابط خارجى است، در حالى كه رفتار سياسى ناظر به سياست داخلى است و مؤلف بدون توجه به اين مسأله عنوان كتاب را بر اساس واحد دانشگاهى به همان نام انتخاب كرده است.
2. هدف اساسى كتاب اين است كه ماهيت مستقل ديپلماسى اسلامى را از ديپلماسى رايج در دنيا اثبات كند و بر اين مطلب در صفحات متعدد تاكيد شده است؛ ولى سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه كدام اسلام مورد نظر است؟ آيا نظريه و انديشه اسلامى مورد نظر است يا تحقق تاريخى دولت در جهان اسلام؟ اگر بحث در سطح انديشه مطرح است، ديدگاههاى متعددى در اين زمينه وجود دارد و اگر سطح تحقق عينى دولتهاى اسلامى مد نظر است كه در اين زمينه شكاف اساسى بين نظر اسلام و آنچه در عمل تحقق يافته به چشم مىخورد. در عين حال خود اين وضعيت موجب شده است كه بين نظر و عمل همواره خلط شود. مؤلف گاهى از ديپلماسى اسلامى در وضعيت آرمانى بحث مىكند كه به كمال انسان نظر دارد و به دنبال تعميق باورهاى دينى است و گاه به ديپلماسى اسلامى از منظر وضعيت عينى و تحقق تاريخى آن نگاه مىكند، بدون اين كه ارتباط وضعيت آرمانى با وضعيت عينى و تفاوتهاى آن دو را توضيح دهد. در عين حال مؤلف در تأييد وضعيت آرمانى ديپلماسى اسلامى به رواياتى از حضرت علىعليه السلام استناد مىكند، در حالى كه در ديپلماسى عملى، ديپلماسى اموى نيز مورد بحث قرار مىگيرد.
3. آيا مسأله اين است كه در اسلام نوع خاصى از ديپلماسى، متفاوت از ديپلماسىهاى ديگر مطرح است؟ ظاهراً مؤلف در پى اثبات همين نظر است، ولى نمىتواند اصول و مبانى آن را مطرح كند كه منحصراً مربوط به ديپلماسى در اسلام باشد، براى مثال در بحث اصول ديپلماسى اسلام - مانند كسان ديگرى كه در اين وادى اظهار نظر كردهاند - اصول دعوت، نفى سبيل، عزت اسلامى و التزام به پيمانهاى سياسى را اصول سياست خارجى اسلام قلمداد كرده است؛ حال سؤال اين است كه آيا اين موارد منحصراً اصول ديپلماسى اسلام است يا اصولاً هر دولت و جامعهاى سياست خارجى خود را براساس همين اصول تنظيم مىكند. واقعيت اين است كه اصولى چون عزت و استقلال خواهى، عرف جهانى محسوب مىشود و البته واقعيتهاى موجود در جهان ضرورتاً مطابق با اين خواستها و اصول ملل مختلف نيست. همچنين مؤلف در بحث ماهيت ديپلماسى اسلامى مسائلى چون اسلام و شناسايى بينالمللى، مصونيت سياسى سفيران و اموال و دارايى آنها، معاهدات بينالمللى و شيوههاى حل اختلافهاى بينالمللى، مذاكرات سياسى و ميانجىگرى و داورى و ويژگىهاى سفير اعم از جسمانى، اخلاقى و علمى را مطرح كرده است كه هيچ تفاوتى ماهوى با رويههاى جارى در بين كشورهاى ديگر ندارد و همواره در بين كشورها و حتى قبل از آن در بين قبايل معمول و متعارف بوده است وى در ابزارهاى ديپلماسى اسلامى به ابزارهايى چون مذاكره، ابزار تبليغاتى و فرهنگى و ابزارهاى اقتصادى اشاره مىكند كه اصولاً اين موارد از ابزارهاى ديپلماسى به طور كلى است و هيچ ارتباط ذاتى به ديپلماسى اسلامى ندارد، چنان كه مؤلف خود موارد متعدد استفاده كشورهاى مختلف از ابزارهاى فوق را بيان مىكند. حال كدام يك از اصول و رويههاى فوق منحصراً به ديپلماسى اسلامى تعلق دارد؟
4. مؤلف در مقام تبيين هويت مستقل ديپلماسى اسلامى است، در حالى كه در تمامى موارد، مبانى نظرى بحث خود در تبيين اصول، ماهيت و ابزارهاى ديپلماسى اسلامى را از نظريه پردازان غربى مىگيرد، حال آن كه قاعدتاً بايد مبانى نظرى اسلام مقدم بر مباحث غربى باشد؛ براى مثال مؤلف هدف ديپلماسى اسلامى را سعادت بشرى مىداند و به فرض كه اين گونه باشد؛ چرا اهداف ديپلماسى اسلامى را در قالب تقسيمبندىهاى نظريهپردازن غربى به اهداف كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت تقسيم كرده است، همچنين بايد پرسيد كه آيا واقعاً هدف ديپلماسى اسلامى سعادت بشر است و اصولاً مىتوان براى ديپلماسى چنين شأنى قائل شد؟ يا مؤلف اهداف ميان مدت ديپلماسى اسلامى را صدور ارزشهاى دينى و اصلاح روابط انسانى در سطح جوامع بشرى تلقى مىكند و براى اين ادعاها چنين استدلال مىكند:«نيم نگاهى به ماهيت سياست دينى روشن مىسازد كه سياست داخلى و خارجى به هدفها و مقاصد فوق توجه دارد».(ص 130)، آيا نيم نگاه استدلال است؟ در ثانى كدام سياست دينى بيانگر اهداف و مقاصد فوق بوده است؟ مؤلف همچنين محتواى پيام تبليغى ديپلماسى اسلامى را همان محتواى دعوت دينى مىداند كه عمدتاً به سعادت و كمال بشرى نظر دارد (ص 170)، حال سؤال اين است كه آيا واقعاً اين جمله مىتواند درست باشد؛ الآن در جمهورى اسلامى ايران دولت اسلامى حاكم است، آيا محتواى ديپلماسى ايران سعادت و كمال بشرى است يا مذاكرات مشخص براى تحقق اهداف مشخص در ارتباط با كشورهاى مختلف؟
5. مؤلف پس از بحث اهداف ديپلماسى اسلامى كه هدف عالى آن را سعادت بشرى اعلام مىكند، بلافاصله وارد بحث منافع ملى و مسئوليتهاى فراملى و تفاوت آنها مىشود. واقعاً اگر مىتوان به طور كلى از ديپلماسى اسلامى بحث كرد چگونه بين منافع ملى و مصالح اسلامى تضاد ايجاد مىشود. در واقع در صورتى هم كه چنين ديپلماسى در نظر و عمل وجود داشته باشد ناظر بر شرايطى است كه دولت اسلامى واحدى در تمام مناطق مسلمان نشين حاكم شود. مؤلف خود در نقد نظريه امالقرا به همين مسأله اشاره مىكند و تحقق آن را منوط به شكل گرفتن واحد يكپارچهاى از همه كشورهاى اسلامى مىداند، حال آن كه اين ايراد بر بحث اين كتاب هم وارد است و همين كه بحث تعارض منافع ملى و مصالح اسلامى در اين كتاب مطرح شده، نشان مىدهد كه مبانى اسلامى ذكر شده براى ديپلماسى قابل پذيرش نيست.
6. مولف بحث مفصلى در مورد اصالت جهاد يا دعوت در اسلام مطرح مىكند و هر چند كه جمع بندى روشنى از بحث ارائه نمىدهد، ولى در مجموع تلاش مىكند اصالت دعوت را اثبات كند و تأكيد مىكند كه جهاد هميشه بعد از دعوت بوده است؛ ولى واقعيت اين است كه از لحاظ تاريخى، اصالت هر يك از آنها را قدرت تعيين كرده است. اگر مسلمانان ديگران را به اسلام دعوت مىكردند و آنان نمىپذيرفتند با آنان به جهاد مىپرداختند، آيا در صورت عدم توانايى هم جهاد با آنان صورت مىگرفت؟ خود مؤلف در صفحه 193 در توضيح ديپلماسى دوران خليفه دوم مىنويسد: مسلمانان در مذاكرات خود به روميان ياد آور شدند كه تنها راه موفقيت مذاكرات سياسى اين است كه يا اسلام بياوريد يا جزيه بپردازيد يا آماده جنگ شويد. در مورد ايران هم شاه ايران را در سه راه مخيّر كردند: پذيرش اسلام، پرداخت جزيه يا جنگ. اين امر بدين معناست اصل اساسى و تعيين كننده ميزان قدرت دولت اسلامى بوده است.
7. در فصل دوم كه از تطور تاريخى ديپلماسى اسلامى بحث مىشود، مؤلف ديپلماسى خلفاى نخستين (به استثناى امام علىعليه السلام)، ديپلماسى اموى و ديپلماسى عثمانى را در دورههاى مختلف مورد بحث قرار مىدهد؛ حال سؤال اين است كه بر چه اساسى از ديپلماسى در دوران اموى و عباسى و عثمانى تحت عنوان ديپلماسى اسلامى و با آن مبانى كه مؤلف براى آن ذكر كرده بحث مىشود؛ آيا با اصول مورد تأكيد مؤلف در اين كتاب سازگار بوده است؟ وى از ديپلماسى عثمانى تحت عنوان ديپلماسى اسلامى بحث مىكند كه يكى از محورهاى اين ديپلماسى اسلامى، جنگ با دولت ديگر اسلامى يعنى دولت صفوى است. در عين حال، اگر در اين كتاب ديپلماسى هر دولت موصوف به اسلامى مورد بحث واقع شده، چرا ديپلماسى دولت صفوى كه هم ايرانى بوده و هم در ظاهر شيعه بوده و هم به ديپلماسى معاصر نزديكتر بوده است، مورد بررسى قرار نگرفته است؟
8. مولف در جاهاى مختلف اين مسأله را تكرار مىكند كه ديپلماسى اسلامى در گذر تاريخ نتوانسته همسويى بين تئورى و عمل را به خوبى حفظ كند كه اين شكاف از دوران اموى آغاز مىشود و در دوره عثمانى به اوج خود مىرسد كه ديپلماسى آن دوره بيشتر در قالب ديپلماسى مدرن قابل بحث است. با اين حال در آغاز همين فصل هم مدعى است كه ديپلماسى اسلامى به عنوان يك پارادايم فكرى - عملى هنوز هم تمايز خود را از ديپلماسىهاى ديگر حفظ كرده است (ص 18)، حال اين هويت مستقل به چه معناست، معلوم نمىشود.
9. مطالب متعددى وجود دارد كه مؤلف ديدگاههايى را نقل كرده ولى ارجاع نداده است؛ براى مثال مؤلف در صفحات 34، 35، 36 و 37 ديدگاههاى مختلف را در روابط بينالملل بدون هيچ گونه ارجاعى مطرح كرده است، در حالى كه از افراد متعددى نقل قول كرده است. يا در صفحه 45 به نقل از يكى از پژوهشگران، اصول سياست خارجى دولت اسلامى را تعريف مىكند، ولى مرجعى ذكر نمىكند، يا در صفحه 111 سه ديدگاه در پاسخ به يك سؤال آمده است، ولى هيچ مأخذى نيامده كه معلوم شود صاحبان اين ديدگاهها چه كسانى هستند.
10. اشكالات عبارتى متعددى در متن به چشم مىخورد: مؤلف در طرح مسأله گفته است كه فصل آخر به تحليل ديپلماسى اسلام در عصر پيامبر و خلفاى راشدين مىپردازد، در حالى كه كتاب تا ديپلماسى دوره امپراتورى عثمانى را هم در بر مىگيرد، يا مؤلف در آغاز فصل دوم اشاره كرده كه ماهيت ديپلماسى اسلامى از دو بعد حقوقى و عملى مورد بحث واقع خواهد شد، ولى در متن كتاب خبرى از بررسى ديپلماسى اسلامى از جنبه عملى نيست و حفظ جنبههاى حقوقى آن در بند «الف» بررسى شده و بند «ب» در بحث ديده نمىشود. در صفحه 29 يك پاراگراف جا به جا چاپ شده است.
11. بسيارى از ارجاعات مؤلف در پاورقى و فهرست منابع ناقص است و در كتابنامه هم براساس حروف الفباء تنظيم نشده است.
12. كتاب فاقد نتيجهگيرى است.
اما ايرادات شكلى كه بيشتر به ناشر مربوط است، وجود تعداد زيادى غلط تايپى در كتاب است؛ براى مثال:
غلط | درست | صفحه |
بر | بد | 30 |
رئاليسم | ايدهآليسم | 36 |
دورزول | دوروزل | 122 |
روززول | دوروزل | 122 |
هونتزسينگر | هونتزينگر | 122 |
مصلح | صلح | 67 |
پونتارا | پونتامارا | 29 |
ضياى | ضيايى | 103 |
بُعِثُ | بُعِثتُ | 30 |
آكونياس | آكويناس | 27 |
وينست | وينسنت | 27 |
شيرزاده | مشيرزاده | |
دارالعربيد | دارالعربية | |
انجاتى | زنجانى | 292 |
البواطى | البوطى | |
جلال | جدال | 42 |
اتخاذ | اتحاد | 42 |
گزيت | جزيت | 194 |
رفتن | رفتار | 71 |
مؤلفد قلوبهم | مؤلفة قلوبهم | 178 |
آلارپوش | آلادپوش | 19 |
توتونچينان | توتونچيان | 19 |
ديپلماتيك | ديپلمات | |
متصافرى | متنافرى | 75 |
1) عبدالقيوم سجادى، ديپلماسى و رفتار سياسى در اسلام، موسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام و بوستان كتاب قم، 1383.
2) دانشجوى دكترى علوم سياسى و عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى - واحد قم.