از هفتبعد دين، سه بعد نهادى - اجتماعى، نقلى - اسطورهاى و عبادى - شعائرى در روند جهانى شدن تضعيف مىشود و دو بعد تجربى - عاطفى و عقيدتى - فلسفى تقويت و ساير ابعاد از اين حيثخنثى هستند. گوهر مشترك اديان، معنويت است و براى رسيدن به آن بايد هشت كار سلبى با دين تاريخى انجام داد. معنويت، سه مؤلفه هستىشناختى، انسانشناختى و معرفتشناختى دارد كه هر كدام داراى چند بخش است. جهانى شدن يعنى اينكه يك جهاننگرى خاصى يا يك شيوه زندگى خاصى چنان تعميم پيدا كند كه همه مردم روى زمين را در بر گيرد و پوشش دهد. در فرايند جهانى شدن، برخى ابعاد دين تقويت مىشوند و برخى تضعيف و برخى اثر نمىپذيرند. هر دينى هفتبعد دارد:
1. بعد شعائرى:
اين بعد، همان بعد عبادى و نمادين دين است.
2. بعد عقيدتى:
اين بعد به مسائل نظرى يك دين و توصيف آن دين از جهان هستى و موضع انسان در آن مربوط مىشود.
3. بعد نقلى و اسطورهاى:
مراد از اسطوره، افسانه يا سخن خلاف واقع نيست; بلكه چيزى است كه ظاهرا به وقايعى كه در طول تاريخ اتفاق افتاده يا اتفاق خواهد افتاد، اشاره مىكند; ولى در واقع به هيچ واقعه تاريخى اشاره ندارد; بلكه مىخواهد با بيان خاصى يك واقعيت ماورايى را بيان كند.
4. بعد اخلاقى و حقوقى:
هر دينى يك سلسله احكام اخلاقى و يك سلسله احكام حقوقى صادر مىكند و از پيروانش مىخواهد كه اين احكام را رعايت كنند.
5 . بعد تجربى و عاطفى:
اين بعد، به شور و شوقها، اشتياقها، التهابها، راز و نيازها، مناجاتها، تجربههاى درونى و حوادث خاصى كه در زندگى يك متدين حادث مىشود و متدين تفسير دينى از آنها مىكند، مربوط مىشود.
6. بعد اجتماعى و نهادى:
هر دينى داراى نهادهايى مانند كليسا، مسجد، مؤسسات خيريه و... است.
7. بعد مادى:
ساختمانهايى كه متدينان مىسازند، آثار هنرىاى كه بر جاى مىگذارند، بعد مادى و فيزيكى دين است. در روند جهانى شدن، بعد تجربى و عاطفى دين بيش از همه تقويت مىشود. بعد عقيدتى نيز ممكن است تقويتشود. ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دين از اين حيثخنثى هستند. اما سه بعد ديگر، يعنى بعد اجتماعى و نهادى، بعد نقلى و اسطورهاى و بعد شعائرى و عبادى، در روند جهانى شدن امكان تضعيف شدنشان خيلى شديد است. در واقع هر چه به ابعاد معنوىتر دين نزديك شويم، به جنبه ماندگارترى روى كردهايم و در روند جهانى شدن نيز اين ابعاد معنوىتر باقى مىمانند. معنويت، لباللباب دين، گوهر اصلى و مركزى و اجتنابناپذير دين است. همه اديان به اين گوهر مشترك دعوت مىكنند. براى رسيدن به معنويت، به گمان من بايد كارهاى نظرى و عملى جدىاى بر روى دين نهادينه تاريخى انجام شود. مجموع اين كارها هشت چيز است: 1. تا آنجا كه ممكن استبايد از تعبدگرايى پيروان اديان و مذاهب كاست و بر عقلانيت افزود. 2. تا مىتوانيم از اتكاى بر حوادث تاريخىاى كه پيروان اديان و مذاهب بر وقوع آنها اصرار دارند، كم كنيم. اتكا بر حوادث تاريخى دو عارضه دارد: يكى اينكه در حوادث تاريخى، درصدى از احتمالپذيرى، (Probability) وجود دارد و درباره هيچ حادثه تاريخىاى نمىتوان نظرى قطعى داد و نبايد سعادت ابدى را بر اعتقاد به چند فقره حادثه تاريخى مبتنى كرد كه قطعيت ندارند. دوم آنكه واقعههاى تاريخى اديان معمولا توسط كسانى نقل مىشوند كه پيرو همان ديناند. مورخ سكولار معصوم نيست; اما بىطرف است. 3. بايد به سنخشناسى (تيپولوژى) انسانها نيز توجه كنيم. دين يك نوع طب و طبابت است; يك طب روحانى است; بنابراين نبايد از آن انتظار داشت نسخهاى واحد را براى همه انسانها كپى كند. انسانها به لحاظ تيپولوژى روانى بسيار با هم تفاوت دارند. 4. دين در عين حال كه به زندگى پس از مرگ قائل است، احكام و تعاليمش در بهبود زندگى اين جهان، در فرو كاستن درد و رنجهاى اين جهان هم بايد كاملا آزموده شود. 5 . اسطورهزدايى از دين نيز از كارهاى لازم است. بايد سعى كنيم گزارههايى كه در متون مقدس آمدهاند و معلوم است كه نمىتوان آنها را به معناى حقيقىشان اخذ كرد، به معناى استعارى، مجازى كنايى و رمزىشان اخذ كنيم و به پيام اصلى آنها نقب بزنيم; نه آنكه بخواهيم معناى جعلى خودمان را بر آنها تحميل كنيم. 6. بايد بتوانيم هر چه مربوط به ذهن و زبان و فرهنگ مردم زمان ظهور دين است، از دين بزداييم. 7. بايد چيزهايى را نيز كه به وضع جغرافيايى منطقه ظهور دين مربوط مىشود از دين بزداييم. 8 . بايد تا مىتوانيم از شخصيتهاى يك دين درس بياموزيم; نه آنكه يك هاله تقدس و كيش شخصيت، (cult) پيرامونشان ايجاد كنيم. آنها را اعلامالهدى و نشانههاى راه بدانيم; نه تابلويى كه بايد در خود آنها خيره شد و متوقف ماند. اگر اين هشت فرايند را طى كنيم، مىتوانيم از وراى تمامى اين تنوع و تكثرهايى كه اديان و مذاهب دارند به آن گوهر اصلى برسيم. اگر مراد از دين اين معنويتباشد، روند جهانى شدن هيچ ضررى به آن نخواهد زد. اين هشت فرايند جنبه سلبى دارند. از جنبه ايجابى بايد به مؤلفههاى معنويت توجه كرد. معنويتسه مؤلفه اصلى هستىشناختى، انسانشناختى و وظيفهشناختى دارد و هر كدام داراى نكات و بخشهايى هستند كه مىتوان آنها را در نمودار زير نشان داد: مؤلفههاى معنويت: 1- هستىشناختى 2- انسانشناختى 3- وظيفهشناختى
1. هستىشناختى:
- جهان منحصر به طبيعت نيست و عالم يا عوالم ديگرى نيز وجود دارد - نيرويى بر جهان حاكم است كه داراى علم و قدرت و خيرخواهى مطلق است - جهان هدفدار است - جهان داراى نظام اخلاقى است
2. انسانشناختى:
- انسان حاكم بر سرنوشتخود است و خير و شرش بهدستخودش است - انسان در عميقترين ساحت وجودىاش با هستى يكپارچه است - انسان تواناتر از آن چيزى است كه خود مىپندارد - انسانها يكسان طالب معنويت نيستند
3. وظيفهشناختى:
- عدالت - احسان - محبتاگر مىتوانستيم عقلانيت را به طور كامل پاس بداريم، يعنى حاضر بوديم كه راى خودمان را به مواجهه با واقعيتها و آراى مخالف ببريم و هر چه برهان اقتضا مىكرد قبول كنيم و از سخن خودمان به هنگام ضعف آن سريعا و صريحا دستبرداريم و از طرف ديگر هم مىتوانستيم يك جهاننگرى معنوى را پاس بداريم، در آن صورت ناسازگارى ميان عقلانيت و معنويت از ميان مىرفت. هم كسانى كه ادعاى عقلانيت مىكنند و هم كسانى كه ادعاى ديانت مىكنند بايد حاضر شوند آراى خودشان را جامعتر و عميقتر كنند. عقلانيت غربى به نظر من عقلانيت جامع و جهانى نيست; گاهى يك بام و دو هواست.
اشاره
1. تقسيمبندى ابعاد دين، كه به نقل از دينشناس معاصر نينيان اسمارت ارائه شده است، در عين داشتن نقاط قوت، خالى از نقض نيست. اولا بعد تاريخى دين را صرفا در قالب اسطوره بيان مىكند كه به نظر نمىرسد درستباشد. اگر عقلانيت فقط عقلانيت ابزارى باشد، كه نيست، آنگاه مىتوان گفت كه بعد تاريخى دين كه معمولا با مسائلى فوق طبيعى، همچون معجزات، همراه است، صرفا جنبه اسطورهاى دارد و نبايد در پى اثبات يا رد تاريخى آنها باشيم. اما اگر عقلانيت را به معنايى وسيعتر از آنچه در عقلانيت غربى پذيرفته شده است در نظر بگيريم، چنانكه خود آقاى ملكيان نيز چنين نظرى دادند، آنگاه نبايد رفتارى ناظر به اسطوره با تاريخ دين و لااقل برخى اديان داشت. ثانيا اهميتبعدى در دين به نام «وحى» و «كتابهاى مقدس»، كمتر از بعد مادى دين، يعنى ساختمانها و آثار هنرى دينداران نيست. همچنين بنيانگذاران و شخصيتهاى برجسته اديان نيز از اهميتبيشترى نسبتبه برخى ابعاد ذكرشده دارند; بنابراين شايسته است دست كم دو بعد «وحى و كتاب مقدس» و «بنيانگذار و شخصيتهاى برجسته» را نيز بر ابعاد دين بيفزاييم. 2. نويسنده محترم علىرغم آن كه در تعريف دين و ابعاد آن به تفصيل وارد شده است، اما در تعريف «جهانى شدن» به اجمال گراييده و صرفا گفتهاند: «جهانى شدن يعنى اينكه يك جهاننگرى خاص يا يك شيوه زندگى خاص چنان تعميم پيدا كند كه همه مردم روى زمين را دربر گيرد و پوشش دهد.» گذشته از آن كه اين تعريف با آنچه امروزه عموما از اين واژه در محافل جهانى اراده مىكنند، چندان تطبيق نمىكند، از ابهام و اجمال هم خالى نيست. اين ابهام سبب مىشود كه مخاطب در نتيجهگيرى نهايى چندان با نويسنده توافق نداشته باشد. براى مثال، بسته به اينكه منظور ما از «جهان نگرى خاص» يا «شيوه زندگى خاص» چه باشد، نتيجه سخن كاملا متفاوت است. اگر چنان كه بعضى ادعا مىكنند، فرهنگ سكولار و مادى غرب با رويه ليبرال دموكراسى به فرهنگ مسلط جهانى تبديل شود، بىترديد اين سخن نويسنده كه «ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دين از اين حيثخنثى هستند» درست نمىنمايد، بلكه فرهنگ تماميتخواه سرمايهدارى - بورژوازى غرب همه ظرفيتهاى مادى و انسانى را در جهت اهداف خود تغيير و تحويل مىبرد و اگر فرهنگ جهان به گونهاى ديگر باشد، چه بسا ابعادى ديگر از دين را در چارچوب خود پذيرا باشند. خلاصه آن كه داورى نهايى در باب نسبت دين و جهانى شدن، لزوما به تعريف دقيقترى از جهانى شدن و ابعاد آن بستگى دارد. 3. ظاهرا ايشان اصل جهانى شدن را مفروض گرفتهاند يا دست كم تسلط يك نگرش و يك زندگى خاص را بر كليه مردمان جهان وقوعا ممكن مىشمارند. اين سخن هرچند طرفداران و دوستدارانى دارد ولى هنوز شواهد و قرائن قاطعى آن را تاييد نمىكند، تا آنجا كه كسانى همچون هانتينگتون بر عكس از طليعههاى يك صفبندى جديد از تمدنها خبر مىدهند. بايد توجه داشت كه استفاده از تكنولوژى يكسان يا پوشش و آرايش همانند و... هرگز به معناى يك جهانبينى مشترك يا زيستيكسان نيست. وانگهى، بايد ديد كه اديان و فرهنگهاى گوناگون در مورد پديده جهانى شدن چه ظرفيتها و تلقىهايى داشته و به چه ميزان توان مقابله يا همسويى با آن را دارند. مسلما اديان و فرهنگها از اين جهت، توان ظرفيتيكسانى ندارند و همين امر داورى در مورد رابطه دين و جهانى شدن را دشوارتر از آن چيزى مىكند كه در اين مقاله آمده است. 4. هشت فرايندى كه ذكر كردهاند، براى رسيدن به گوهر مشترك ميان اديان لازم است،; اما جاى اين تامل نيز هست كه آيا رسيدن به چنين گوهرى ممكن است و در صورت امكان آيا مطلوب نيز هست؟ با وضع فعلى ما انسانها كه دانشى اندك و بينشى كوتاه داريم و دستمان از پس پرده غيب بريده است و يك فرهنگ زورمند و داراى امكانات فراوان مىخواهد خود را بر ديگران تحميل كند، آيا جهانىشدن امرى مطلوب است تا اينكه به لوازم آن تن در دهيم؟ البته بنابر اعتقاد ما و بسيارى ديگر از اديان جهان، عاقبت و آخرالامر جهان چنين خواهد شد; اما براى رسيدن به آن وضع، نيازمند آمدن مصلح كل و موعود آخرالزمان هستيم. گمان نمىرود بشر امروز با امكاناتى كه بالفعل در اختيار دارد بتواند به نحو مطلوبى چنين فرايندى را تحقق بخشد. 5 . بر مبناى آنچه در بند 4 گذشت، ديگر نمىتوان پذيرفت كه تعبدزدايى امرى مطلوب و تقدسشكنى امرى مباح باشد. بشر زمانى مىتواند با اتكاى بر عقل و دانش خويش دستبه گزينش زند و راه سعادت خود را پيدا كند كه بتواند همچون آن عارفى كه گفت: «حدثنى قلبى عن ربى» (اگر درست گفته باشد)، تجلى الهى را بر قلب خويش ببيند و عقل او از فيض روحالقدس مدد يافته باشد; وگرنه تراوشات عقلهاى فرورفته در شهوات چگونه مىتواند نجاتبخش و سعادتآفرين باشد!