دین و جهانی شدن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و جهانی شدن - نسخه متنی

مصطفی ملکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و جهانى شدن

مصطفى ملكيان

همبستگى،22 و 25/10

چكيده:

از هفت‏بعد دين، سه بعد نهادى - اجتماعى، نقلى - اسطوره‏اى و عبادى - شعائرى در روند جهانى شدن تضعيف مى‏شود و دو بعد تجربى - عاطفى و عقيدتى - فلسفى تقويت و ساير ابعاد از اين حيث‏خنثى هستند. گوهر مشترك اديان، معنويت است و براى رسيدن به آن بايد هشت كار سلبى با دين تاريخى انجام داد. معنويت، سه مؤلفه هستى‏شناختى، انسان‏شناختى و معرفت‏شناختى دارد كه هر كدام داراى چند بخش است.

جهانى شدن يعنى اينكه يك جهان‏نگرى خاصى يا يك شيوه زندگى خاصى چنان تعميم پيدا كند كه همه مردم روى زمين را در بر گيرد و پوشش دهد. در فرايند جهانى شدن، برخى ابعاد دين تقويت مى‏شوند و برخى تضعيف و برخى اثر نمى‏پذيرند. هر دينى هفت‏بعد دارد:

1. بعد شعائرى:

اين بعد، همان بعد عبادى و نمادين دين است.

2. بعد عقيدتى:

اين بعد به مسائل نظرى يك دين و توصيف آن دين از جهان هستى و موضع انسان در آن مربوط مى‏شود.

3. بعد نقلى و اسطوره‏اى:

مراد از اسطوره، افسانه يا سخن خلاف واقع نيست; بلكه چيزى است كه ظاهرا به وقايعى كه در طول تاريخ اتفاق افتاده يا اتفاق خواهد افتاد، اشاره مى‏كند; ولى در واقع به هيچ واقعه تاريخى اشاره ندارد; بلكه مى‏خواهد با بيان خاصى يك واقعيت ماورايى را بيان كند.

4. بعد اخلاقى و حقوقى:

هر دينى يك سلسله احكام اخلاقى و يك سلسله احكام حقوقى صادر مى‏كند و از پيروانش مى‏خواهد كه اين احكام را رعايت كنند.

5 . بعد تجربى و عاطفى:

اين بعد، به شور و شوق‏ها، اشتياق‏ها، التهاب‏ها، راز و نيازها، مناجات‏ها، تجربه‏هاى درونى و حوادث خاصى كه در زندگى يك متدين حادث مى‏شود و متدين تفسير دينى از آنها مى‏كند، مربوط مى‏شود.

6. بعد اجتماعى و نهادى:

هر دينى داراى نهادهايى مانند كليسا، مسجد، مؤسسات خيريه و... است.

7. بعد مادى:

ساختمان‏هايى كه متدينان مى‏سازند، آثار هنرى‏اى كه بر جاى مى‏گذارند، بعد مادى و فيزيكى دين است.

در روند جهانى شدن، بعد تجربى و عاطفى دين بيش از همه تقويت مى‏شود. بعد عقيدتى نيز ممكن است تقويت‏شود. ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دين از اين حيث‏خنثى هستند. اما سه بعد ديگر، يعنى بعد اجتماعى و نهادى، بعد نقلى و اسطوره‏اى و بعد شعائرى و عبادى، در روند جهانى شدن امكان تضعيف شدنشان خيلى شديد است. در واقع هر چه به ابعاد معنوى‏تر دين نزديك شويم، به جنبه ماندگارترى روى كرده‏ايم و در روند جهانى شدن نيز اين ابعاد معنوى‏تر باقى مى‏مانند.

معنويت، لب‏اللباب دين، گوهر اصلى و مركزى و اجتناب‏ناپذير دين است. همه اديان به اين گوهر مشترك دعوت مى‏كنند. براى رسيدن به معنويت، به گمان من بايد كارهاى نظرى و عملى جدى‏اى بر روى دين نهادينه تاريخى انجام شود. مجموع اين كارها هشت چيز است:

1. تا آنجا كه ممكن است‏بايد از تعبدگرايى پيروان اديان و مذاهب كاست و بر عقلانيت افزود.

2. تا مى‏توانيم از اتكاى بر حوادث تاريخى‏اى كه پيروان اديان و مذاهب بر وقوع آنها اصرار دارند، كم كنيم. اتكا بر حوادث تاريخى دو عارضه دارد: يكى اينكه در حوادث تاريخى، درصدى از احتمال‏پذيرى، (Probability) وجود دارد و درباره هيچ حادثه تاريخى‏اى نمى‏توان نظرى قطعى داد و نبايد سعادت ابدى را بر اعتقاد به چند فقره حادثه تاريخى مبتنى كرد كه قطعيت ندارند. دوم آنكه واقعه‏هاى تاريخى اديان معمولا توسط كسانى نقل مى‏شوند كه پيرو همان دين‏اند. مورخ سكولار معصوم نيست; اما بى‏طرف است.

3. بايد به سنخ‏شناسى (تيپولوژى) انسانها نيز توجه كنيم. دين يك نوع طب و طبابت است; يك طب روحانى است; بنابراين نبايد از آن انتظار داشت نسخه‏اى واحد را براى همه انسانها كپى كند. انسانها به لحاظ تيپولوژى روانى بسيار با هم تفاوت دارند.

4. دين در عين حال كه به زندگى پس از مرگ قائل است، احكام و تعاليمش در بهبود زندگى اين جهان، در فرو كاستن درد و رنجهاى اين جهان هم بايد كاملا آزموده شود.

5 . اسطوره‏زدايى از دين نيز از كارهاى لازم است. بايد سعى كنيم گزاره‏هايى كه در متون مقدس آمده‏اند و معلوم است كه نمى‏توان آنها را به معناى حقيقى‏شان اخذ كرد، به معناى استعارى، مجازى كنايى و رمزى‏شان اخذ كنيم و به پيام اصلى آنها نقب بزنيم; نه آنكه بخواهيم معناى جعلى خودمان را بر آنها تحميل كنيم.

6. بايد بتوانيم هر چه مربوط به ذهن و زبان و فرهنگ مردم زمان ظهور دين است، از دين بزداييم.

7. بايد چيزهايى را نيز كه به وضع جغرافيايى منطقه ظهور دين مربوط مى‏شود از دين بزداييم.

8 . بايد تا مى‏توانيم از شخصيتهاى يك دين درس بياموزيم; نه آنكه يك هاله تقدس و كيش شخصيت، (cult) پيرامونشان ايجاد كنيم. آنها را اعلام‏الهدى و نشانه‏هاى راه بدانيم; نه تابلويى كه بايد در خود آنها خيره شد و متوقف ماند.

اگر اين هشت فرايند را طى كنيم، مى‏توانيم از وراى تمامى اين تنوع و تكثرهايى كه اديان و مذاهب دارند به آن گوهر اصلى برسيم. اگر مراد از دين اين معنويت‏باشد، روند جهانى شدن هيچ ضررى به آن نخواهد زد.

اين هشت فرايند جنبه سلبى دارند. از جنبه ايجابى بايد به مؤلفه‏هاى معنويت توجه كرد. معنويت‏سه مؤلفه اصلى هستى‏شناختى، انسان‏شناختى و وظيفه‏شناختى دارد و هر كدام داراى نكات و بخشهايى هستند كه مى‏توان آنها را در نمودار زير نشان داد:

مؤلفه‏هاى معنويت:

1- هستى‏شناختى

2- انسان‏شناختى

3- وظيفه‏شناختى

1. هستى‏شناختى:

- جهان منحصر به طبيعت نيست و عالم يا عوالم ديگرى نيز وجود دارد - نيرويى بر جهان حاكم است كه داراى علم و قدرت و خيرخواهى مطلق است - جهان هدفدار است - جهان داراى نظام اخلاقى است

2. انسان‏شناختى:

- انسان حاكم بر سرنوشت‏خود است و خير و شرش به‏دست‏خودش است - انسان در عميق‏ترين ساحت وجودى‏اش با هستى يكپارچه است - انسان تواناتر از آن چيزى است كه خود مى‏پندارد - انسانها يكسان طالب معنويت نيستند

3. وظيفه‏شناختى:

- عدالت - احسان - محبت

اگر مى‏توانستيم عقلانيت را به طور كامل پاس بداريم، يعنى حاضر بوديم كه راى خودمان را به مواجهه با واقعيت‏ها و آراى مخالف ببريم و هر چه برهان اقتضا مى‏كرد قبول كنيم و از سخن خودمان به هنگام ضعف آن سريعا و صريحا دست‏برداريم و از طرف ديگر هم مى‏توانستيم يك جهان‏نگرى معنوى را پاس بداريم، در آن صورت ناسازگارى ميان عقلانيت و معنويت از ميان مى‏رفت. هم كسانى كه ادعاى عقلانيت مى‏كنند و هم كسانى كه ادعاى ديانت مى‏كنند بايد حاضر شوند آراى خودشان را جامع‏تر و عميق‏تر كنند. عقلانيت غربى به نظر من عقلانيت جامع و جهانى نيست; گاهى يك بام و دو هواست.

اشاره

1. تقسيم‏بندى ابعاد دين، كه به نقل از دين‏شناس معاصر نينيان اسمارت ارائه شده است، در عين داشتن نقاط قوت، خالى از نقض نيست. اولا بعد تاريخى دين را صرفا در قالب اسطوره بيان مى‏كند كه به نظر نمى‏رسد درست‏باشد. اگر عقلانيت فقط عقلانيت ابزارى باشد، كه نيست، آنگاه مى‏توان گفت كه بعد تاريخى دين كه معمولا با مسائلى فوق طبيعى، همچون معجزات، همراه است، صرفا جنبه اسطوره‏اى دارد و نبايد در پى اثبات يا رد تاريخى آنها باشيم. اما اگر عقلانيت را به معنايى وسيع‏تر از آنچه در عقلانيت غربى پذيرفته شده است در نظر بگيريم، چنان‏كه خود آقاى ملكيان نيز چنين نظرى دادند، آنگاه نبايد رفتارى ناظر به اسطوره با تاريخ دين و لااقل برخى اديان داشت. ثانيا اهميت‏بعدى در دين به نام «وحى‏» و «كتابهاى مقدس‏»، كمتر از بعد مادى دين، يعنى ساختمان‏ها و آثار هنرى دينداران نيست. همچنين بنيان‏گذاران و شخصيتهاى برجسته اديان نيز از اهميت‏بيشترى نسبت‏به برخى ابعاد ذكرشده دارند; بنابراين شايسته است دست كم دو بعد «وحى و كتاب مقدس‏» و «بنيان‏گذار و شخصيتهاى برجسته‏» را نيز بر ابعاد دين بيفزاييم.

2. نويسنده محترم على‏رغم آن كه در تعريف دين و ابعاد آن به تفصيل وارد شده است، اما در تعريف «جهانى شدن‏» به اجمال گراييده و صرفا گفته‏اند: «جهانى شدن يعنى اينكه يك جهان‏نگرى خاص يا يك شيوه زندگى خاص چنان تعميم پيدا كند كه همه مردم روى زمين را دربر گيرد و پوشش دهد.» گذشته از آن كه اين تعريف با آنچه امروزه عموما از اين واژه در محافل جهانى اراده مى‏كنند، چندان تطبيق نمى‏كند، از ابهام و اجمال هم خالى نيست. اين ابهام سبب مى‏شود كه مخاطب در نتيجه‏گيرى نهايى چندان با نويسنده توافق نداشته باشد. براى مثال، بسته به اينكه منظور ما از «جهان نگرى خاص‏» يا «شيوه زندگى خاص‏» چه باشد، نتيجه سخن كاملا متفاوت است. اگر چنان كه بعضى ادعا مى‏كنند، فرهنگ سكولار و مادى غرب با رويه ليبرال دموكراسى به فرهنگ مسلط جهانى تبديل شود، بى‏ترديد اين سخن نويسنده كه «ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دين از اين حيث‏خنثى هستند» درست نمى‏نمايد، بلكه فرهنگ تماميت‏خواه سرمايه‏دارى - بورژوازى غرب همه ظرفيت‏هاى مادى و انسانى را در جهت اهداف خود تغيير و تحويل مى‏برد و اگر فرهنگ جهان به گونه‏اى ديگر باشد، چه بسا ابعادى ديگر از دين را در چارچوب خود پذيرا باشند.

خلاصه آن كه داورى نهايى در باب نسبت دين و جهانى شدن، لزوما به تعريف دقيق‏ترى از جهانى شدن و ابعاد آن بستگى دارد.

3. ظاهرا ايشان اصل جهانى شدن را مفروض گرفته‏اند يا دست كم تسلط يك نگرش و يك زندگى خاص را بر كليه مردمان جهان وقوعا ممكن مى‏شمارند. اين سخن هرچند طرفداران و دوستدارانى دارد ولى هنوز شواهد و قرائن قاطعى آن را تاييد نمى‏كند، تا آنجا كه كسانى همچون هانتينگتون بر عكس از طليعه‏هاى يك صف‏بندى جديد از تمدنها خبر مى‏دهند. بايد توجه داشت كه استفاده از تكنولوژى يكسان يا پوشش و آرايش همانند و... هرگز به معناى يك جهان‏بينى مشترك يا زيست‏يكسان نيست. وانگهى، بايد ديد كه اديان و فرهنگ‏هاى گوناگون در مورد پديده جهانى شدن چه ظرفيت‏ها و تلقى‏هايى داشته و به چه ميزان توان مقابله يا همسويى با آن را دارند. مسلما اديان و فرهنگ‏ها از اين جهت، توان ظرفيت‏يكسانى ندارند و همين امر داورى در مورد رابطه دين و جهانى شدن را دشوارتر از آن چيزى مى‏كند كه در اين مقاله آمده است.

4. هشت فرايندى كه ذكر كرده‏اند، براى رسيدن به گوهر مشترك ميان اديان لازم است،; اما جاى اين تامل نيز هست كه آيا رسيدن به چنين گوهرى ممكن است و در صورت امكان آيا مطلوب نيز هست؟ با وضع فعلى ما انسانها كه دانشى اندك و بينشى كوتاه داريم و دستمان از پس پرده غيب بريده است و يك فرهنگ زورمند و داراى امكانات فراوان مى‏خواهد خود را بر ديگران تحميل كند، آيا جهانى‏شدن امرى مطلوب است تا اينكه به لوازم آن تن در دهيم؟ البته بنابر اعتقاد ما و بسيارى ديگر از اديان جهان، عاقبت و آخرالامر جهان چنين خواهد شد; اما براى رسيدن به آن وضع، نيازمند آمدن مصلح كل و موعود آخرالزمان هستيم. گمان نمى‏رود بشر امروز با امكاناتى كه بالفعل در اختيار دارد بتواند به نحو مطلوبى چنين فرايندى را تحقق بخشد.

5 . بر مبناى آنچه در بند 4 گذشت، ديگر نمى‏توان پذيرفت كه تعبدزدايى امرى مطلوب و تقدس‏شكنى امرى مباح باشد. بشر زمانى مى‏تواند با اتكاى بر عقل و دانش خويش دست‏به گزينش زند و راه سعادت خود را پيدا كند كه بتواند همچون آن عارفى كه گفت: «حدثنى قلبى عن ربى‏» (اگر درست گفته باشد)، تجلى الهى را بر قلب خويش ببيند و عقل او از فيض روح‏القدس مدد يافته باشد; وگرنه تراوشات عقلهاى فرورفته در شهوات چگونه مى‏تواند نجات‏بخش و سعادت‏آفرين باشد!

/ 1