دین و دولت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و دولت - نسخه متنی

رولاند رابرتسون؛ مترجم: علی رضا شجاعی زند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و دولت

رونالد رابرتسون / عليرضا شجاعى‏زند

همشهرى، 28/1/80

چكيده:

بحث از مناسبات دين و دولت‏بيشتر در فرهنگ مسيحى و در شرايطى خاص اهميت‏يافت. بر خلاف مسيحيت و بوديسم كه به تمايز ساختى ميان دين و دولت گرايش دارند، اسلام و هندوئيسم چنين تفكيكى را نمى‏پذيرند. در عين حال، اسلام و سيحيت‏بيشتر گرايش اين جهانى دارند; ولى در هندوئيسم و بوديسم گرايش آن‏جهانى غلبه دارد. مناسبات دين و دولت در اين چهار دين بزرگ و مقايسه آنها با يكديگر موضوع اصلى اين مقاله است.

دست‏كم از ابتداى قرن چهارم ميلادى، زمانى كه كنستانتين به ترويج مسيحيت‏به عنوان دين رسمى امپراتورى روم همت گمارد، به بعد است كه ادبيات گسترده‏اى پيرامون مناسبات دين و دولت گرد آمد. اين ادبيات كمتر مورد استناد و رجوع مستقيم جامعه‏شناسان قرار گرفته; چرا كه بخش عمده آن انحصارا به برداشتى مسيحى از تجمعات دينى و تعريفى غربى از دولت استوار است. نخستين تجربه غربى پيدايش معضل تمدن در مناسبات دين و دولت، در تعارض ميان قانون ميلان، مصوب سال 313 ميلادى كه آزادى نامحدودى براى اعمال عبادى مسيحيان در امپراتورى روم قائل مى‏شد از يك سو و موضع جوستينيان در قرن ششم به عنوان چهره‏اى قيصر - پاپيست (1) از سوى ديگر بروز كرد. اين تجربه نخست در عين حال مى‏تواند منحرف كننده باشد; چرا كه در جوامع ديگر، به جز اجتماعات كاملا نانويسا، بارزترين خصيصه مشترك، گوياى شرايطى است كه نه دينى دولتى بوده و نه دولتى دينى‏»; وضعيتى كه در آن دين غالبا بى‏آنكه كاملا مقهور اجتماع باشد، با جامعه خويش وحدت داشته است. دين فقط در موقعيت‏هاى خاصى سياسى مى‏شد و در ديگر حالات به عنوان نيروى اخلاقى رايج عمل مى‏كرد.

قطع نظر از عوامل ديگر، تمايز پادشاهى آسمان از پادشاهى زمين در مسيحيت، باعث اهميت‏يافتن موضوع مناسبات دين و دولت در شرايطى كاملا انحصارى شد. در واقع، انسلاخ ميان دين و دولت، توسعى از همان طرح اصلى مسيحيت‏به شمار مى‏رفت; يعنى اگرچه تمايز ميان دين و دولت‏با صورتى بيشتر نمادين و كمتر سازمانى همچنان باقى است، اما مسيحيت‏با كششى دوركيمى به سوى وحدت كامل ميان دين و دولت روبه‏روست. از طريق يك مثال مى‏توان جهان‏بينى مسيحى را در مقايسه با جهان‏بينى بودايى مورد بررسى قرار داد: بوديسم در صورت‏هاى اوليه‏اش كمترين ارتباط را با جامعه داشته است. مسلما نهادهاى روحانى و نيز بودائيان غيرروحانى در دوره اوليه بوديسم به اين جنبه مهم احتمالات ساختى يا ضرورت‏هاى هنجارى نظم اجتماعى توجهى نداشتند. تناظر قابل توجهى ميان اين شرايط (بوديسم اوليه) و وضع مسيحيت نخستين وجود دارد. از مسيحيان اوليه نيز انتظار مى‏رفت نسبت‏به دنيا بى‏تفاوت باشند و اجتماع كاريزمايى مؤمنان را تنها براى تمهيد زمينه رجعت مسيح برپا سازند. اما شكل‏گيرى كليسا، وضعيت مسيحيت را به‏كلى دگرگون ساخت. از قرن پنجم تا سوم پيش از ميلاد، بودائيان صرفا به تشكيل اجتماع بودايى توصيه مى‏شدند; اما گرويدن آشوكا (2) به بوديسم در هند همه چيز را دگرگون ساخت; البته نه همانند آنچه پس از پى‏ريزى كليسا در مسيحيت اوليه اتفاق افتاد. آشوكا بر اين نظر بود كه دولت تنها كاركرد سياسى - اجتماعى ندارد; بلكه داراى اهميت رستگارى‏بخش نيز هست. با اين ديدگاه بود كه بوديسم به نوع آسيايى معضلات دين و دولت در غرب مبتلا شد; وضعيتى كه تا به امروز نيز در جوامع بودايى «تروادا»، چون سرى‏لانكا، برمه و تايلند، جايى كه نزاع دينى در آن سخت جريان دارد، ادامه پيدا كرده است.

على‏رغم وجوه مشترك، طى قرون متمادى، موقعيت‏هاى مهم فراوانى از تنش و تعارض به وجود آمده كه مورد بودايى را دقيقا در مقابل مسيحيت قرار داده است; بدين شكل كه هر جا مسيحيت دين غالب بوده است، دين و دولت معمولا ادعاى قانونى قاطعى بر قملروهاى مشابه داشته‏اند. تقابل جدى بين مسيحيت و بوديسم، به خصوص در شكل تراوادى‏اش، به طور خلاصه در تعريف دومنت از اصل استكمال سلسله مراتبى به خوبى نمايان شده است. استنتاج از يك جهان‏بينى كه جامعه را به عنوان قائم به ذات و افراد را به عنوان فرع بر آن مورد ملاحظه قرار مى‏دهد، مفهومى هندى از سلسله مراتب است كه بر رابطه ميان كاركردهاى روحانى و سلوكانه از جهت دارا بودن جنبه‏هاى دوگانه تاكيد دارد، با اين تلقى كه روحانى برتر از بعد معنوى، از جنبه مادى و دنيوى وابسته است. در مقابل، جهان‏بينى غربى و مسيحى بر اين تفكر استوار است كه جامعه اساسا از اجتماع افراد تشكيل يافته است; بنابراين سلسله مراتب به عنوان قشربندى افراد و نه ناشى از ضرورت كاركردى يك جامعه، به لحاظ سازمانى يگانه ديده شده است. در اين ديدگاه، طرحى طبيعى از قلمروهاى اجتماعى‏شده وجود ندارد. توصيف هر قلمرو و مرتب كردن قملروها يك امر ضرورى است. با اين حال، بوديسم و مسيحيت در مقايسه با ديگر سنت‏هاى دينى و فرهنگى، در اين ويژگى كه در ساخت‏هاى متمايز دين و دولت تجسم مى‏يابند، اشتراك دارند.

اما تقابل اسلام و هندوئيسم را با مسيحيت و بوديسم مى‏توان از طريق توجه به اين امر كه دوتاى اولى به مفهومى گسترده داراى ويژگى ساخت‏هاى غيرمتمايزند، بهتر بشناسيم. اسلام و هندوئيسم يك رابطه اندامى را با جامعه ترويج مى‏كنند. در هر دو مورد، پديده «دين - دولت‏» حقيقتا تا زمانى كه دولت عرفى به نحو خودآگاه مستقر نشود، بروز نمى‏كند. چنين است تجربه هندوئيسم در هند كه در آن تا وقتى كه رهبران سياسى هند تلاش آشكارى را براى استقرار يك دولت عرفى در 1940 به كار نبردند، مساله‏اى درباره تعريف دين بروز نكرد.

در جوامع اسلامى، مشخصه تاريخى قانون اسلامى در شكل شريعت چنين تعريف شده بود كه زندگى روزانه، اعم از جنبه‏هاى سياسى و اجتماعى، مستقيما موضوع جعل مقررات دينى - فرهنگى است. حاكمان نيز در هر دو سنت‏شيعى و سنى، گرچه در اولى بيش از دومى، موضوع همين جعل بوده‏اند.

اما با توجه به دو متغير ديگر مى‏توان بين اين چهار سنت دينى تفاوت قائل شد. اين دو معيار، يكى مقدار تلاشى است كه آن سنت در شكل‏دهى به ساخت‏هاى نسبتا متمايز به كار مى‏برد و ديگرى ميزان اين‏جهانى يا آن‏جهانى بودن سنت دينى است. بر اين اساس، اديان چهارگانه را مى‏توان به اين شكل تعريف كرد:

مسيحيت: با تعلقات اين‏جهانى و مبتنى بر تمايزات ساختى ميان دين و دولت.

اسلام: با گرايش اين‏جهانى، ليكن فاقد مناسبات مبتنى بر تمايز ساختى.

هندوئيسم: داراى تمايلات آن‏جهان و در عين حال فقدان نسبى تمايزساختى.

بوديسم: مبتنى بر تعلقات آن‏جهانى و تمايزات ساختى نسبى.

اما بر اساس معيار «مشروعيت‏» از ديدگاه ماكس وبر، مى‏توان دسته‏بندى زير را در باب نوع مناسبات دين و دولت ارائه كرد:

حكومت الهى: مستلزم وحدت كامل دين و دولت است، با تاكيد بر آزادى عمل دين.

روحانى‏سالارى: مسلتزم جدايى دين و دولت است، با درجه بالايى از خودمختارى دين.

قيصر - پاپيسم: متضمن وحدت دين و دولت است، با آزادى عمل محدود دين.

اراستيانيسم: مستلزم جدايى دين و دولت، با ميزان نسبتا كمى از خودمختارى دين.

اشاره

چنان كه پيداست، مقاله حاضر نوشتارى است دقيق و پرمايه كه فهم درست آن نياز به تامل و دقت فراوان دارد. نويسنده از منظر جامعه‏شناسى دين و بيشتر با توجه به تجلى عينى دين در صحنه جامعه به بررسى اين موضوع پرداخته است. على‏رغم تاكيد ايشان بر اينكه جامعه‏شناسان از ادبيات مسيحى و غربى در اين موضوع استفاده نكرده‏اند، به‏راحتى مى‏توان نشان داد كه مباحث جامعه‏شناسى دين در دو سده گذشته دقيقا در همين فضا و چارچوب شكل گرفته است. البته در دهه‏هاى اخير اين گرايش تا حدودى اصلاح شده و علاوه بر حضور جامعه‏شناسان غيرغربى، جامعه‏شناسان غربى نيز در جستجوى منظرهاى ديگرى بوده‏اند. (3) نوشته حاضر نيز تا حدودى از اين نقيصه مبراست; هرچند هنوز نتوانسته است‏خود را از تاثر الگوى مسيحى - اروپايى از دين و دولت رها كند. به هر حال نكات زير در اين خصوص شايان توجه است:

1. در مباحث‏سكولاريسم (جداانگارى دين و دولت) بايد دو مقوله را از يكديگر تفكيك كرد. گاه سخن در جداانگارى نهاد دين از نهاد دولت است و گاه سخن از جدا كردن حوزه دخالت دين از دولت است. اين تفكيك در سخنان نويسنده به‏روشنى صورت نگرفته و همين نكته سبب بروز تشتت در برخى از مباحث مقاله شده است. درست است كه به معناى نخست، در جوامع غير مسيحى «نه دينى دولتى بوده و نه دولتى دينى‏»، اما به معناى دوم، در كليه جوامع، به استثناى برخى از جوامع مدرن، دين و دولت هرگز از يكديگر جدا نبوده است; بنابراين، همان‏طور كه يگانگى نهاد دين و دولت را (آن‏چنان كه در پاره‏اى مقاطع تاريخى در مسحيت رخ داده است) بايد يك استثنا تلقى نمود، به همان سان جداكردن حوزه دخالت دين از دولت را (چنان‏كه در مدرنيته تحقق يافت) بايد يك استثنا به شمار آورد.

2. يكى از نكات مهم و جالب در اين مقاله، تاكيد نويسنده بر مناسبات نزديك بين دين و دولت در فرهنگ اسلامى است. به عقيده نويسنده، اسلام هم گرايش اين‏جهانى دارد و هم تمايزساختى ميان دين و دولت را نفى مى‏كند. اين موضوع را بسيارى از متفكران و جامعه‏شناسان غربى در دهه‏هاى اخير مورد تحقيق قرار داده‏اند. اما در مورد مسيحيت‏با آنكه بر گرايش اين‏جهانى تاكيد مى‏كند، ولى آن را قائل به تمايز ساختى مى‏داند. چنان كه در پژوهش‏هاى دين‏شناختى معلوم شده است، اين تمايز ساختى در مسيحيت، در سيره و سخنان حضرت مسيح نبوده است و اناجيل مسيحى از چنين تفكيكى سخن نگفته‏اند; (4) بلكه جداسازى حوزه دين و دنيا ساخته و پرداخته پولس مقدس پس از حيات حضرت مسيح است. اگر بيفزاييم كه بوديسم اوليه نيز زاييده يك انحراف از مذهب هندوئيسم بوده است، شايد بتوان گفت كه تمايز ساختى ميان دين و دولت در متن اديان وجود نداشته; بلكه به مرور زمان و بر اثر شرايط بيرونى بر اديان بزرگ تحميل شده است.

3. تقسيم‏بندى و تعاريف اخير نويسنده از حكومت دينى، روحانى‏سالارى و... اگر از خطاى ترجمه نباشد، چندان دقيق و منطبق بر اصطلاحات رايج در اين حوزه نيست و احتمالا عدم تفكيك ميان دو مقوله‏اى كه پيشتر ذكر كرديم، در اين خلط و تشويش مؤثر بوده است.



1) ; Caesaropapist منظور اين است كه قيصر با استيلاى بر كليسا، مقام پاپى را نيز بر عهده گيرد.

2) امپراتور بزرگ هند از سلسله «مااوريا».

3) هميلتون، جامعه‏شناسى دين، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبيان.

4) اينكه معمولا به عبارت انجيل استناد شده است كه مسيح فرمود: «كار قيصر را به قيصر و كار خدا را به خدا واگذاريد»، ارتباطى به مساله تفكيك دين و دولت ندارد و در موضع تقيه مطرح شده است. علاوه بر اينكه اصل عبارت معمولا درست نقل نمى‏شود. آنچه در كلام مسيح در انجيل نقل شده است، مربوط به «مال‏» است نه كار. رك. : توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ مسيحى.

/ 1