یادها و خاطره ها (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یادها و خاطره ها (1) - نسخه متنی

محمد حسن رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





يادها و خاطره‏ها

ديدار آية الله شاهرودي

حضرت امام در تمام زمينه‏هاي فردي و اجتماعي به آداب و سنن اسلامي ملتزم بودند. براي اهل علم به خصوص مراجع و معمّرين احترام زيادي قائل بودند و منطبق با شئون آنان به ديد و بازديدها به ويژه در مورد زائران خانه خدا مقيّد بودند.

مرحوم آية الله شاهرودي از مراجع بزرگ در نجف از سفر حج بازگشته بودند به همين مناسبت بعد از نماز مغرب همراه حضرت امام به ديدار ايشان رفتيم. حضرت امام و آية الله شاهرودي صميمانه با هم معانقه كرده و در كنار هم نشستند. اتاق بيروني نسبتا بزرگ بود و از جمعيت طلاب پر شده بود. آية الله شاهرودي سر حال و بانشاط مي‏نمود و معمولاً مجالس ايشان خالي از حداقل مزاح و انبساط وجه نبود. در اين جلسه نيز حاضران منتظر بودند چهره جدي و با صلابت امام خندان شود.

آية الله شاهرودي به تك تك حاضران «مسّاكم الله بالخير» مي‏گفتند. از دست راست شروع كردند و با اشاره انگشت سبابه به چند نفري كه نزديك بودند مسّاكم الله گفتند وقتي به تراكم جمعيت رسيدند با چرخاندن دست و انگشت سبابه به شكلي مليح به چند نفر ديگر نيز مساكم الله گفتند اما هنگامي كه احساس كردند تمام افرادي كه پشت سر هم نشسته‏اند را نمي‏شود جدا، جدا مورد اشاره قرار دادو موجب معطلي امام نيز مي‏شود، سبك اشاره را عوض كردند و به جاي يك انگشت، با ده انگشت دو دست چند بار به جمعيت متراكم وسط اتاق اشاره و مسّاكم الله گفتند و در اينجا بود كه خنده بي‏صداي حاضران در ازاء هر اشاره انفرادي به موج خنده با صدا تبديل شد و امام نيز خنديدند و يكي از صحنه‏هاي نادر خنده امام، در جمع را مشاهده كرديم.

تبسم و خنده امام

كساني كه با امام معاشرت داشتند همواره مي‏توانستند شاهد تبسم‏هاي مليح و دلربا در چهره مهربان و نوراني حضرتش باشند اما خنده صدادار امام بسيار نادر بود. با توجه به همين ويژگي بود كه در جلساتي كه هر شب به مدت نيم ساعت در اتاق بيروني منزلشان در نجف برقرار بود، تقريبا هيچ گاه صداي بلند خنده شنيده نمي‏شد و اصولاً مطلبي كه موجب چنين خنده هايي باشد مطرح نمي‏گرديد. از جمله مواردي كه شاهد خنده امام بوديم، در جلسه‏اي بود كه مرحوم آية الله شيخ مجتبي لنگراني از علماي بزرگ و مورد احترام حوزه نجف، گويي تصميم گرفته بود با تبحّر فوق العاده‏اي كه در شوخي و طنز داشت هر طور شده امام را بخنداند. در آن جلسه آقاي لنگراني خنده‏دارترين داستانهايش را پي در پي با مهارت مخصوص به خود، بازگو كرد، اما نه آن كه امام نخنديد بلكه ديگران نيز تحت تأثير هيبت مجلس امام، با تكلّف و دشواري سعي كردند بر خودشان مسلّط باشند و نخندند، اما آقاي لنگراني دست بردار نبود و آخرين تيرش را در كمان گذاشت و با نقل داستاني ازيكي از بزرگان كه هميشه مثال‏ها را در جلسه درس روي خودش مي‏زد با لهجه مخصوص سرانجام موفق شد امام را بخنداند و با خنده امام، حاضران نيز خنده انباشته و نگهداشته شده در درونشان آزاد شد و جلسه را انفجار خنده فرا گرفت!
يكي ديگر از موارد كه در جماران اتفاق افتاد اين بود كه آقاي حاج عيسي براي امام چاي مي‏آورد در محضر امام حالت عطسه بر او عارض و بي‏اختيار عطسه مي‏كند حضرت امام خطاب به حاج عيسي مي‏گويد «يرحمكم الله» حاج عيسي هر چه فكر مي‏كند جمله‏اي كه در پاسخ گفته مي‏شود را به ياد نمي‏آورد و صرفا با تداعي برخي از كلمات بي‏اختيار مي‏گويد «سمع الله لمن حمده» و امام از اين پاسخ به شدت مي‏خندند. حاج عيسي دست پاچه مي‏شود و مي‏گويد آقا حرف بدي زدم؟! و امام با مهرباني مي‏فرمايند نه زياد هم بي‏تناسب نبود!

قضيه ديگري را نيز مرحوم حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه يك روز آقاي ظهيرنژاد رئيس وقت ستادمشترك ارتش همراه با يكي از فرماندهان آمده بودند خدمت امام براي ارائه گزارش، فرمانده مزبور كه مي‏خواست گزارش بدهد بعد از «بسم الله» بدون توجه به محدود بودن وقت و شرائط مخاطب انگار كه مي‏خواهد سخنراني كند، شروع كرد به خواندن خطبه و آيه «و نريد ان نمن...» آقاي ظهيرنژاد كه با صراحت و بي‏ريائي‏اش مورد علاقه امام بود، ميان حرف او پريد و با لهجه خاص خود، گفت: آهاي! اصل حرفت را بزن! خيال مي‏كني امام، عوام است، و امام به شدت خنده‏اش گرفت.

وسيله نقليه امام؟!

حضرت امام در نجف اشرف به طور معمول روزانه حداقل چهار بار براي نمازجماعت ظهر در مسجد شيخ انصاري و نماز مغرب در مدرسه آية‏الله بروجردي و شب‏ها براي تشرف به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) و در ايام تحصيلي براي درس در مسجد شيخ انصاري از منزل بيرون مي‏آمدند و مجموعا هشت بار مسافت بين اين اماكن و خانه را پياده طي مي‏كردند و مسافت‏هاي دورتر را كه گاهگاهي براي ديد و بازديدها رفت و آمد مي‏كردند در سال‏هاي اول از درشكه كه ارزانترين وسيله نقليه نجف بود استفاده مي‏كردند.

در آن زمان در نجف تاكسي به سبك رائج نبود ولي بنزهاي گازوئيلي كرايه به نام «ابوخمسه» وجود داشت كه براي يك تا پنج نفر مسافر در داخل شهر ربع دينار ـ معادل 50 ريال در آن زمان ـ كرايه دريافت مي‏كردند كه نسبت به كرايه درشكه گران بود و به همين جهت امام حاضر نبودند سوار اين اتومبيل‏هاي كرايه‏اي شوند و حتي اصرار ديگران هم در اين رابطه نتوانست روش امام را تغيير دهد اما وقتي اين نكته مطرح گرديد كه با توجه به استفاده ساير مراجع از اتومبيل شخصي ممكن است درشكه سوار شدن امام باعث نوعي تعريض نسبت به آنان شود، از آن به بعد براي اين نوع رفت و آمدها كه به طور استثنايي پيش مي‏آمد از ماشين كرايه استفاده مي‏كردند ليكن رفت و
يكي ديگر از موارد كه
در جماران اتفاق افتاد
اين بود كه آقاي حاج عيسي
براي امام چاي مي‏آورد
در محضر امام حالت عطسه بر او
عارض و بي‏اختيار عطسه مي‏كند
حضرت امام خطاب به
حاج عيسي مي‏گويد
«يرحمكم الله»
حاج عيسي هر چه فكر مي‏كند
جمله‏اي كه در پاسخ گفته مي‏شود
را به ياد نمي‏آورد
و صرفا با تداعي برخي از كلمات
بي‏اختيار مي‏گويد
«سمع الله لمن حمده»
و امام از اين پاسخ
به شدت مي‏خندند.
حاج عيسي دست پاچه مي‏شود
و مي‏گويد آقا حرف بدي زدم؟!
و امام با مهرباني مي‏فرمايند
نه زياد هم بي‏تناسب نبود!
آمدهاي روزانه را هم چنان تا آخر پياده طي مي‏نمودند.

حضرت امام هم چنين براي مسافرت به كربلا كه سالي چند بار به مناسبت‏هاي زيارت‏هاي مخصوصه امام حسين(ع) انجام مي‏گرفت از همان اتومبيل‏هاي كرايه «ابوخمسه» استفاده مي‏كردند. اين در حالي بود كه تلاش دوستان عاشق امام به خصوص از كويتي‏ها مي‏خواستند اتومبيل شخصي به ايشان اهداء نمايند، هرگز مورد پذيرش امام قرار نگرفت.

علامه اميني

منزل و كتابخانه بزرگ علامه اميني در نجف نزديك خانه حضرت امام به طرف مسجد شيخ انصاري بود. كتابخانه ايشان با نام مكتبة الامام اميرالمؤمنين(ع) از بزرگترين و معتبرترين كتابخانه‏هاي عمومي حوزه علميّه نجف بود و حقير بسياري از اوقات مطالعاتم را در آن جا انجام مي‏دادم.

احساس اينجانب اين بود كه رابطه خاصي بين امام و علامه اميني وجود داشت اما اين رابطه زياد محسوس و آشكار نبود يك بار كه متوجه حركت امام براي رفتن به منزل علامه اميني شديم و با علاقه تا در خانه ايشان همراه امام رفتيم، ولي امام با ورود به خانه علامه اميني در را از پشت سرشان بستند!

علامه اميني قبل از تبعيد امام به نجف، در قم نيز با امام مرتبط بودند آقاي جعفري گيلاني برايم نقل كرد كه در اوائل سال 1342 با مرحوم شهيد حيدري در منزل امام واقع در يخچال قاضي شاهد جلسه‏اي بوده‏اند كه علامه اميني به همراه مرحوم شيخ عباسعلي اسلامي و چند نفر ديگر از علما و وعاظ تهران در محضر امام بودند. در اين جلسه بعد از صحبت‏هاي اسلامي، حضرت امام بر ضرورت تشكيل جلسات علما، عدم تعهد به ساواك، تكيه روي حادثه فيضيه حفظ وحدت و... تأكيد كردند و فرمودند: در روز عاشورا هم نيز خودم با مردم صحبت خواهم كرد و... در مورد تعهد به ساواك براي صحبت نكردن راجع به شاه و امريكا و اين كه اسلام در خطر است فرمودند: هر كس اين تعهد را به ساواك بدهد از ما نيست.

آقاي اسلامي به علامه اميني كه با همه وجود به سخنان امام گوش سپرده بود گفت شما هم مطلبي بفرمائيد علامه اميني فرمود: جايي كه فرمانده كل قوا باشد به سربازان و پاسبان‏هاي سر چهار راه نوبت نمي‏رسد.

حضرت امام فرمودند: شما زبان اسلام و مدافع ولايت هستيد، بفرمائيد: علامه اميني با اشاره به خواست امام مشغول صحبت شد و ضمن بيان مطلبي گفت: آيت عظماي ما ايشان ـ امام ـ هستند. آن وقتي كه كندي در ملاقات با شاه گفت اميدوارم اقليت‏هاي مذهبي ـ در آن جا منظورش بهائيت بود ـ را به رسميت بشناسيد و در روزنامه چاپ شده چرا آية الله بروجردي توي دهن اين مردك نزد؟!

علامه اميني را براي اولين بار در زمان كودكي در روز جمعه 15 صفر 1376 قمري ـ 1336 شمسي ـ كه در اثناء سفرشان به اصفهان به دعوت پدرم به دستگرد آمدند، زيارت كردم اما بهترين خاطراتم از زيارت ايشان در ساعاتي بود كه به حرم حضرت امير(ع) مشرف مي‏شدند. او در ازدحام جمعيت زوار در پشت سر حضرت علي(ع) رو به قبله مي‏نشست و مي‏گريست گاهي مدت‏ها در انتظار مي‏ايستادم تا كنار او جايي براي نشستن خالي شود و زانو به زانوي او مي‏نشستم، تا شايد سخن دردآلود اين شيفته علي را بشنوم اما هرچه بيشتر به زمزمه آتشين او گوش سپردم كمتر سخني را شنيدم.احساس مي‏كردم او در ميان جمع بود و در عالم تنهايي خود، چشم دل به تنهايي تنهاترين مظلوم عالم دوخته بود و بر مظلوميت بي‏نظير او هاي‏هاي مي‏گريست. آن چه با گوش مي‏شنيدم صداي گريه او بود و آن چه با چشم مي‏ديدم قطرات اشكي بود كه پيوسته از زير محاسن او بر دامانش مي‏چكيد!

داوري شهيد بهشتي

در سال‏هاي آخر قبل از پيروزي انقلاب اسلامي دو نفر از دوستان كه يكي از روحانيون معروف و ديگري از بازاريان مبارز بود در يك كار اقتصادي با هم شريك شده بودند. در اثناء، اختلاف حساب معتنابهي پيدا كردند و با هم درگير شدند. حقير تلاش زيادي براي اصلاح فيمابين آنان به عمل آوردم ولي توفيقي حاصل نشد، نهايتا توافق شد موضوع را نزد شهيد آية الله بهشتي مطرح كنند و قضاوت ايشان را بپذيرند عازم تهران شديم و شب به منزل آقاي بهشتي رفتيم منزل ايشان در منطقه روبروي حسينيه ارشاد بود كه در آن موقع هنوز بخش عمده آن زمين‏هاي باير بود، اين اولين بار بود كه به خانه آقاي بهشتي در اين منطقه مي‏رفتم، خانه‏اي نقلي، تميز، مرتب و در عين حال ساده، فرش آن موكت بود اما از نظافت مي‏درخشيد. زندگي و سر و وضع او
مثل امام ساده، مرتب و نظيف بود او مصداقي از اين آيه قرآني بود كه «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفّف» (بقره/273) نه مانند كساني كه دارايند، اما خود را فقير و ژوليده مي‏نمايانند!

بعد از پذيرائي مختصر و احوالپرسي، موضوع دعوا به تفصيل بيان شد و شخص عالم كه از دوستان صميمي شهيد بهشتي بود، مطمئن بود كه ايشان به نفع او قضاوت خواهد كرد، اما شهيد بزرگوار به جاي اين وارد اين معركه شود، با آن بيان مخصوص به خود، داستاني را نقل كرد به اين مضمون:

دوستاني كه شركت عمراني را تأسيس كردند نزد من آمدند و گفتند مي‏خواهيم براي بركت اين شركت، شما هم سهامدار شويد گفتم ما طلبه هستيم و سرباز امام زمان(عج) مناسب نيست كه در اين مقولات وارد شويم رزّاق، خداست و اگر براي او كار كنيم، روزي ما را خودش مي‏رساند.

آن گاه كه ديدند اصرار آنها نتيجه نداد، تصور كردند انكار من ممكن است براي اين باشد كه سرمايه‏اي براي مشاركت ندارم لذا پيشنهاد كردند كه شما لازم نيست سرمايه‏گذاري كنيد. ما خودمان كلّي سرمايه شركت را تأمين مي‏كنيم فقط قبول كنيد كه درصدي از سهام به نام شما شود و سود آن را تقديمتان كنيم باز هم به آنها جواب منفي دادم و استدلال كردم دليل نپذيرفتن صرفا به خاطر داشتن يا نداشتن سرمايه نيست و اصولاً قصد ندارم در اين مسائل وارد شوم اما آن دوستان به اصرار خود ادامه دادند و اين بار پيشنهاد كردند كه شما شريك شويد و سود آن را نه براي خودتان كه براي پيشبرد نهضت و ترويج اسلام صرف كنيد، باز هم نپذيرفتم و نهايتا گفتند ما آماده هستيم بدون اين كه شما آورده‏اي در شركت داشته باشيد، بخشي از شركت را به نام شما كنيم و صرفا سود آن براي مصارف عام المنفعة و نهضت در اختيار شما قرار گيرد اما سرانجام به هيچ نوع، وارد شدن در امور اقتصادي را به خاطر حفظ ذي‏طلبگي‏ام نپذيرفتم و...
با نقل اين ماجرا و ملاحظه علو طبع آية‏الله بهشتي، طرفين دعوا در خود فرو رفتند! واز مطرح كردن يك دعوا بر سر مسائل مادي در محضر ايشان منفعل شدند و مخصوصا آن كه روحاني بود، پاسخي مضاعف را دريافت كرد.

شيخ محمد عزيز ما

بعد از پيروزي انقلاب، در زمان دولت موقت، مرحوم شهيد محمد منتظري براي مدتي نسبت به مرحوم شهيد بهشتي ذهنيتي منفي پيدا كرده بود اما وقتي در فرصتي مناسب اين خاطره را براي او نقل كردم به شدت متعجب و متأثر گرديد و تا حد زيادي آنچه در ذهنش شكل گرفته بود فروريخت و در همان ايام در مجلس شوراي اسلامي فعلي كه آن زمان مجلس خبرگان اول در آن برقرار بود با هم از پله‏ها به طبقه بالا مي‏رفتيم كه تصادفا آية الله بهشتي هم از بالا به پايين مي‏آمد ايشان با آن كه از موضع‏گيري‏هاي آشكار شيخ محمد عليه خود كاملاً آگاه بود به محض آن كه از بالاي پله‏ها نگاهش به محمد افتاد به او سلام كرد و با تعبير «آشيخ محمد عزيز ما» با او احوالپرسي كرد و از اين كه مدتي است او را از نزديك نديده است اظهار دل تنگي كرد و به محض اين كه در ميانه پله‏ها به هم رسيدند او را در آغوش گرفت و بوسيد و سرانجام هم خون اين دو بنده مخلص خدا در هفتم تير به هم آميخت و روح پاكشان به سوي بهشت برين هم پرواز گرديد.

/ 1