يادها و خاطره‏ها - یادها و خاطره ها (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یادها و خاطره ها (3) - نسخه متنی

محمد حسن رحیمیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





يادها و خاطره‏ها

نويسنده: محمد حسن رحيميان

دعاي توسل در مسجد بالاسر

بعد از دستگيري و تبعيد حضرت امام(ره) به تركيه، تا مدّتي شب‏ها بعد از نماز مغرب و عشاء، جلسات دعاي توسّل براي سلامتي و آزادي امام در رواق بالاي سر حضرت معصومه(س) برگزار مي‏گرديد و در راستاي احياي مجدّد اسلام ناب و با پيروي از شيوه امام سجّاد(ع) بعد از حادثه دلخراش عاشورا، اين جلسات در قالب دعا و گريه و با محتوايي سياسي، عبادي، برگهايي زيبا از تاريخ مبارزه با ستم و طاغوت را رقم مي‏زد.

به ويژه هنگامي كه در دعاي توسّل نوبت به حضرت موسي بن جعفر(ع) مي‏رسيد و ذكر مصائب و زندان‏ها و هجران‏هاي آن حضرت به ميان مي‏آمد، ياد امام و مظلوميتش را تداعي مي‏كرد و شعله عشق و سوز هجران را در دل شيفتگان پاكباخته‏اش ـ كه تا آن زمان از او بي‏خبر بودند ـ برافروخته‏تر مي‏كرد و همهمه ناله‏ها و هاي‏هاي گريه‏ها بود كه به رساترين شعار تبديل مي‏شد و همه رهگذران و زائران حضرت معصومه(س) را به خود جذب مي‏كرد.

و آنگاه كه نوبت به نام حضرت مهدي(عج) مي‏رسيد، حجة‏الاسلام شيخ رضا مطلبي يكي از بهترين مجرياني كه برنامه دعاي توسّل را با عرض ارادت و شكايت به محضر امام زمان(ع) ادامه مي‏داد و اشعاري را با صداي خوبش مي‏خواند كه هرچند مخاطب آن امام غايب بود، ولي در آن شرايط با نائب غايب او نيز منطبق بود:




  • ما را به جهان بي‏گل روي تو صفا نيست
    پوشيده ز خفّاش بود چشمه خورشيد
    يعقوب صفت منتظر ديدن رويت
    تا كي رسد از يوسف گم گشته نشاني



  • زيرا كه جهان جسم و تو چون «روح» رواني
    با آن كه منوّر ز رخش گشته جهاني
    تا كي رسد از يوسف گم گشته نشاني
    تا كي رسد از يوسف گم گشته نشاني



و بدين سان باز هم سوز فراق، جمع پريشان را مي‏گداخت و زبان حال هر يك اين بود كه:




  • سينه را طوفان غم درهم شكست
    كشتي دل در ميان خون نشست



  • كشتي دل در ميان خون نشست
    كشتي دل در ميان خون نشست



و بالاخره زمينه براي پاياني شورانگيز فراهم مي‏شد كه در ختم دعا، دين و سياست و تولّي و تبرّي به عنوان دو روي يك سكّه به هم مي‏آميخت و دعاها براي سلامتي و پيروزي امام و نهضت، و نفرين‏هاي كوبنده و صريح عليه نظام ستمشاهي همراه با طنين «آمين»هاي محكم، عرصه را بر مزدوران سفّاك شاه خائن تنگ مي‏كرد و بدين‏گونه مسجد «بالاي سر» در اين مقطع به يكي از ميدان‏هاي ستيز بين حق و باطل درآمده بود. از يك سو سربازان امام زمان(عج) با حربه گريه و دعا و از ديگر سو مزدوران طاغوت با سرنيزه و باتوم كه براي جلوگيري و برهم زدن جلسه دعا حتي از تجاوز به حريم حرم حضرت معصومه(س) ابا نمي‏كردند و در چند نوبت اين تهاجم وحشيانه تا صحن مطهر كشيده شد و تعداد زيادي را نيز دستگير و زنداني كردند كه ففط در يك نوبت آن 18 نفر دستگير و روانه زندان شدند.

سرانجام بعد از چندي مأمورين رژيم، با پيشگيري از تجمّع مردم موفق شدند اين جلسات را تعطيل كنند، ولي از آن پس، جلسه دعا به صورت مخفيانه و دوره‏اي، در منازل طلاّب ادامه يافت و ضمن دعاي توسّل، سخنراني‏هاي استاد بزرگوار و عارف وارسته انصاري شيرازي كه همه در توصيف امام بود، معنويت ويژه‏اي به جلسات مي‏داد تا آنجا كه برخي از طلاّب پاي صحبت ايشان از شدّت گريه بيهوش مي‏شدند.

در يكي از شب‏هاي دعاي توسّل، در مسجد بالاسر، آقاي ناطق نوري روضه بسيار خوبي خواند و در اثناء آن ضمن دعا براي امام مطالب كوبنده‏اي عليه رژيم و شاه بيان كرد به گونه‏اي كه مأمورين تاب نياوردند و براي دستگيري ايشان به طرف جمعيت حمله كردند، ولي ايشان فورا روي زمين نشست (جمعيت در آن حال، ايستاده بودند) و بلافاصله عمامه مشكي به جاي عمامه سفيد روي سرش گذاشته شد و عينكي هم به چشم زد و در حالي كه مأمورين، جلسه را براي دستگيري وي به هم زده و سراسيمه براي دستگيري در ميان جمعيت در جست و جوي ايشان بودند، آقاي ناطق به حالتي طبيعي به طرف صحن كوچك راه افتاد و چند نفري، با هم از طريق مسجد اعظم عبور كرديم و از دري كه به طرف پل قرار دارد به مدرسه حجتيه رفتيم.

شعار براي امام و دستگيري

در همين ايام برخي از طلاب هرگاه تجمعي را در مسجد اعظم يا صحن حضرت معصومه(س) مي‏يافتند، مترصد بودند تا در فرصتي مناسب با اوج صداي بلند براي سلامتي امام از جمعيت صلوات بگيرند و معمولاً اين جمله را به كار مي‏بردند: «براي سلامتي و پيروزي زعيم اعظم مرجع تقليد شيعيان حضرت آية الله العظمي خميني صلوات» و مردم نيز با تمام فرياد و محكم صلوات مي‏فرستادند. البته از همان اوائل نهضت هرگاه روي منابر و به هر مناسبتي در مجالس نام
امام برده مي‏شد، مردم متفاوت از شرائط عادي با صداي بسيار بلند و قوي صلوات مي‏فرستادند. به گونه‏اي كه اين صلوات‏ها و ميزان بلندي و محكمي آن به يكي از شعارهاي كوبنده تبديل شده بود.

حقير هم كوچكترين همين افرادي بودم كه در جلسات مختلف مي‏رفتم و با صداي بلند براي سلامتي امام صلوات مي‏گرفتم. يك روز در صحن كوچك حضرت معصومه(س) مراسم و تجمعي بود و اينجانب چند بار شعار صلوات دادم و بلافاصله به طرف مدرسه فيضيه فرار كردم و ساعتي بعد از اطمينان از آرام شدن وضعيت به اتفاق آقاي سيد مرتضي موسوي اصفهاني مجددا از فيضيه خارج شديم، هنوز در آستانه در و پياده‏رو بوديم كه دوست همراهم گفت اوضاع خطرناك است. برگرديم داخل. ممكن است ساواكي‏ها تو را ديده باشند كه شعار دادي و اتفاقا در همان لحظه يكي از مأموراني كه سبيل‏هاي زردي داشت و او را مي‏شناختيم، متوجه شديم در كنار ما ايستاده و همان جمله را شنيد، و بلافاصله مچ دستم را گرفت. دوست همراهم دست پاچه و مضطرب و ناراحت شد ولي كار از كار گذشته بود.

وضعيت خاصي در سطح ميدان آستانه بود. كاميون‏هاي پر از كماندوهاي مسلح و سپر به دست در ضلع شمالي ميدان ايستاده بودند، افسران و فرماندهان بلند پايه پليس و شهرباني در كنار كيوسك وسط ميدان مراقب اوضاع بودند، و فضا آكنده از رُعب و وحشت بود و گويي مردم در انتظار حادثه جديدي بودند، با دستگيري اينجانب و حركت به طرف مركز ميدان نگاه مردم از اطراف متوجه اين دستگيري شد، يكي از افسران از بقيه جدا و مرا تحويل گرفت و با هم وارد كيوسك شديم. افسر مزبور شروع كرد به سؤال كردن:

ـ اهل كجائي؟

ـ اصفهان!

ـ كجاي اصفهان؟

ـ بخش 5!

ـ بخش 5 كه جواب نشد، درست جواب بده كدام محل؟

ـ فكر كردم شما از محلات آنجا اطلاع نداشته باشي!

ـ كارت نباشد درست جواب بده.

ـ دستگرد خيار

ـ آيا سروان الشريف را مي‏شناسي؟

ـ مي‏شناسم، از بستگان ما است!

در حالي كه هيچ گونه اميدي نداشتم، و در عين حال به خاطر همراه داشتن عكس و اعلاميه در جيبم در هراس بودم كه با تفتيش بيشتر لو بروم، بين خوف و رجا پاسخ مي‏دادم و او ادامه داد:

ـ تو صحن شعار دادي؟

ـ نه، اصلاً در صحن نبودم.

من الآن از فيضيه خارج مي‏شدم و در حالي كه ژست خشني به خود گرفته بود آرام گفت: مي‏دانم چه كرده‏اي اما سلام مرا به سروان الشريف برسان او دوست من است! و در ادامه و به گونه‏اي كه صداي او را همكارانش از بيرون بشنوند با فرياد گفت قسم مي‏خوري كه شعار نداده‏اي؟

گفتم: بله و گفت پس برو برو بيرون ديگر نبينمت!

بازداشت در زندان شهرباني

متعاقب يكي از همين مراسم كه شعارهاي زيادي در صحن براي امام داده شد و درگيري پيش آمد چند نفر از دوستان دستگير شدند و آنها را به زندان شهرباني در خيابان باجك بردند، حقير با آن كه در آن مراسم بودم بدون توجه به اين كه ممكن است خودم هم
شناسائي شده باشم، به عنوان ابراز حمايت از دستگيرشدگان اول شب به همراه مرحوم شهيد حجة‏الاسلام شيخ مصطفي انصاري به در شهرباني رفتيم و به مأمور نگهبان ورودي گفتيم دوستان ما را دستگير كرده‏اند آمده‏ايم كه اگر پتو يا لباس و غذا لازم دارند، براي آنها بياوريم، در همين اثناء يك سيد روحاني ديگر كه اهل همدان بود، و نان سنگك در دست به طرف خانه‏اش عازم بود وقتي ما را آنجا ديد ايستاد و جوياي مطلب ما بود كه در همان لحظه در بزرگ را باز كردند و اتومبيلي خارج شد، ظاهرا رئيس شهرباني بود.

شيشه را پايين كشيد و گفت چه كار داريد؟ ما همان جمله را تكرار كرديم و او مأموري را صدا زد و چيزي به او گفت و رفت. مأمور ما را به همراه سيد همداني به داخل هدايت كرد و سيد هر چه گفت من كار خاصي ندارم، مصرانه او را هم آورد و ما در حالي كه گمان مي‏كرديم دنبال درخواست ما هستند، بعد از چند دقيقه متوجه شديم كه در بازداشت هستيم!

عليرغم ناراحتي شديد سيد، به خاطر انتظار خانواده‏اش، هر سه نفر را بدون بازجويي روانه زندان كردند. وضع زندان بسيار بد بود، تنگي جا و سرما بسيار آزار دهنده بود. در آنجا خبري از دوستان نبود، آنها را جاي ديگر برده بودند، اما در مرحله نهايي كار همه دستگيرشدگان را به اتاقي آوردند و يكي از مسئولين مربوطه سخنان مبسوطي مبني بر موعظه و هدايت ما ايراد كرد از جمله اين كه شما پدر و مادر داريد و بعضي زن و فرزند هم داريد، سزاوار نيست با اين كارهايتان موجب آزار آنها شويد، بهتر است دنبال درس خواندن و زندگي خودتان باشيد و خود را با اين دعواها قاطي نكنيد، اين قضايا بالاخره بين آقاي خميني و... حل مي‏شود ولي رنج و گرفتاريش براي شما و خانواده‏تان مي‏ماند و.... اما نهضت امام كار خود را كرده بود و اين مغالطه‏ها ديگر نمي‏توانست هيچ گونه تأثيري بر پيروانش بگذارد.

زمستان سال 1343، باز هم با قم بدون امام، بسيار سرد و غم‏انگيز بود، اما يكي از شبهاي سرد آن سال فيضيه شاهد صحنه شورانگيز و پرحرارتي بود.

نصب عكس امام بالاي كتابخانه

طلبه‏اي به نام آقاي منصوريان خراساني از مشهد به قم آمد كه نقاش زبردستي بود، بزرگترين تصويري كه از امام تا آن زمان تهيه شد، عكسي بود كه ايشان از چهره امام كشيد و خط زير آن را نيز حقير نوشتم. عكس را قاب كرديم و در انتظار فرصت مناسب براي نصب، چند روزي در حجره نگهداشتيم در آن روزها حجره ما به يك زيارتگاه تبديل شده بود، دوستان مثني و فرادي براي زيارت عكس امام از نزديك مي‏آمدند و بعضا هم عكاس مي‏آوردند براي اين كه در كنار تصوير امام عكس يادگاري بگيرند.

سرانجام شب موعود فرا رسيد، بعد از بسته شدن در مدرسه و اطمينان از خالي بودن مدرسه از اغيار اقدامات براي نصب تابلوي عكس امام در بالاي پيشاني كتابخانه معروف فيضيه آغاز شد.

چند نردبان قراضه را با تكه‏هاي طناب به هم بستيم اما وضعيت لرزان نردبان‏ها كشش كافي براي بالارفتن روي آن را نداشت لذا طناب ديگري را از بالاي بام به پايين آويزان و از زير بغل دور كمر شخصي كه داوطلب بالارفتن از نردبان بود، گره زديم و در حالي كه دو نفر از روي پشت بام او را بالا مي‏كشيدند از نردبانهاي به هم پيوسته بالا رفت، ميخ‏هاي بزرگي كه بايد زير عكس را نگهدارد زده شد و با آماده شدن جاي عكس تابلو نيز با طناب به بالا كشيده شد و به بهترين وجه ممكن و با محكم كاري نصب گرديد.

انجام مراحل كار تقريبا تا نزديك صبح طول كشيد. دهها نفر از طلاب مشتاقانه در حال كمك يا تماشاي صحنه بودند و با پيشرفت كار از خوشحالي در پوست خود نمي‏گنجيدند و آن چنان فضاي فيضيه از شادي و شوخي و نشاط لبريز بود كه هرگز جائي براي احساس سرماي پرسوز آن شب و بي‏خوابيِ تا سحر باقي نمانده بود.

در شرائطي كه عكس‏هاي امام از هر جا برچيده شده بود اين عكس كه تا آن زمان بزرگترين عكس امام بود، آن هم در فيضيه كه محور توجه و آمد و شد مردم بود روشني بخش ديده‏ها و دلهاي دوستان و خار چشم رژيم و عوامل آن بود.

ماجراي محاصره مدرسه فيضيه و به كارگيري نيروهاي ژاندارمري، شهرباني و ساواك و با تجهيزات گوناگون در فصل تعطيلي حوزه و برداشتن عكس امام در جلد 2 كتاب نهضت امام خميني ذكر شده است.

لازم به يادآوري است كه عموم آنچه از بيت امام و جاهاي ديگر غارت شده بود، بعد از انقلاب در مركز ساواك و امثال آن كشف گرديد ولي هيچ گونه اثري از تابلو عكس مزبور تا آن جا كه حقير اطلاع دارم به دست نيامد.

ليلة الضرب و تجمّع در منزل آقاي شريعتمداري

مراسمي در مسجد اعظم به مناسبت فوت يكي از علماء برگزار بود، به محض تمام شدن سخنراني آقاي جهانتاب در وسط زير گنبد بلند شد و با صداي رسا براي سلامتي امام شعار صلوات سر داد، هنوز جمله او تمام نشده بود كه شيخ غلامرضا كه از اطرافيان اصلي آقاي شريعتمداري بود و در كنار ايشان در سمت راست ورودي گنبد نشسته بود، با صداي بلند با لهجه خاص خود فرياد زد بزنيدش! و بلافاصله افرادي كه انگار از قبل براي برخورد با شعار براي امام پيش بيني كرده بودند با مشت و لگد به آقاي جهانتاب حمله و صداي او را قطع كردند اما بعد از چند لحظه طرفداران امام وارد صحنه شده و معادله را عوض كردند و ايادي شيخ غلامرضا، مغلوب و فراري شدند و در همين اثناء آقاي شريعتمداري‏نيز جلسه را ترك كرده بود. خشم و نفرت، تمام وجود طلاب طرفدار امام و نهضت را پر كرده بود از اين كه افرادي روحاني نما به دستور كسي كه مرتبط با رژيم بود و زير سايه انتساب به آقاي شريعتمداري، نقش رسمي عوامل و كماندوهاي شاه را در برخورد با شعار براي امام ايفاء كردند و آن آقا هم بدون هيچ عكس العملي جلسه را ترك كرده بود! با تمام شدن جلسه و فرار ضاربين تصميم گرفتيم به عنوان اعتراض و پي‏گيري موضوع به منزل آقاي شريعتمداري برويم، در حال خروج از مسجد از دري كه به طرف پل (روبروي بلوار) بود در كنار سقاخانه‏اي كه در راهروي خروجي مسجد قرار داشت مأمورين شهرباني ايستاده بودند و افسر

فرمانده آنها خوشحال از اين كه اين بار درگيري بين طلاب با مأمورين رژيم به درگيري بين طلاب با خودشان تبديل شده در حالي كه نظاره گر صحنه بود اين جمله دعا را مي‏خواند: «اللهم اشغل الظالمين بالظالمين واجعلنا بينهم سالمين غانمين»!

به هر حال به صورت راهپيمايي به خانه آقاي شريعتمداري رفتيم. منزل از جمعيت طلاب معترض پر شد و تا روز بعد مسأله ادامه يافت، همه خواستار پاسخگويي و اخراج شيخ غلامرضا از بيت ايشان بوديم. سرانجام بعد از اين كه براي آنها معلوم شد، طلاب دست بردار نيستند و بدون رسيدن به نتيجه‏اي پراكنده نمي‏شوند، آقاي شريعتمداري بيرون آمد. يكي از اطرافيان در مقابله با تعرض طلاب از داخل دالاني كه به اندروني منتهي مي‏شد فرياد زد: شيخ غلامرضا عزيز روحانيت است. متعرضين به طرف او حمله ور شدند و بلافاصله به طرف اندروني مخفي شد و با سخنان آقاي شريعتمداري و قول بررسي و... جمعيت پراكنده شدند و البته معلوم بود كه شيخ غلامرضا آنچنان به بيت مزبور گره خورده بود كه جداشدني نبود ولي آنچه اقدام شد، تأثير خود را در نشان دادن اقتدار و همبستگي طلاب در قبال نهضت به جاي گذاشت.

كليشه عكس امام روي مدادپاك‏كن

با آغاز نهضت و درخشش و محبوبيت حضرت امام، چهره ملكوتي ايشان بر صفحه دلها نقشي پايدار يافت و عكس و تصوير سيماي نورانيشان زينت بخش كوي و برزن و
بزم ياران شد ولي بعد از دستگيري امام، رژيم تلاشي گسترده را براي محو آثار و تصاوير و نام امام آغاز كرد و متقابلاً عكس و نام امام به يكي از مهم‏ترين شعارهاي نهضت تبديل شد. دستگاههاي اطلاعاتي و پليسي ستمشاهي تمام چاپخانه‏ها و عكاسي‏ها را به منظور جلوگيري از چاپ عكس و آثار امام تحت كنترل شديد قرار دادند و عكس‏هاي موجود نيز در همه جا به وسيله عناصر رژيم برچيده مي‏شد. در اين شرايط خداوند متعال، حقير را براي نشر تصوير امام به روشي ديگر رهنمون شد و با توجه به عدم دسترسي به امكانات فني پيشرفته به ساختن كليشه تصوير امام به شيوه ذيل توفيق يافتم.

با توجه به اين كه مهارت چنداني در نقاشي صورت نداشتم با استفاده از عكس طبيعي امام، روي عكس را به همانگونه كه بود، با خودنويس رنگ‏آميزي كرده و مداد پاك كني را با همان اندازه بعد از نم زدن روي عكس مي‏چسباندم و بعد از جدا كردن، عكس امام روي پاك‏كن منعكس شده بود، سپس با نوك تيغ قسمتهايي كه بايد سفيد باشد را حك مي‏كردم و بدين گونه كليشه نسبتا مطلوب از عكس امام تهيه و با استفاده از استامپ به آساني عكس‏ها تكثير مي‏شد و البته روي ديوار گچي و سيمان صيقل شده و رنگ روغني خيلي خوب منعكس و محو كردن آن بسيار مشكل بود.

با تكرار و تعدد ساخت اين كليشه‏ها كم كم مهارت يافتم لكن مشكل اصلي نداشتن پاك كن بزرگ و پول خريد آن بود كه وقتي مرحوم آية الله رباني شيرازي اطلاع يافت به اتفاق به بزرگترين لوازم‏التحرير فروشي قم رفتيم و تمام پاك كنهاي موجود را خريده و در اختيارم قرار داد و تدريجا در اختفاء و به گونه‏اي كه حتي نزديكترين دوستانم مطلع نشوند، آنها را به كليشه تبديل و جهت بهره برداري و توزيع بين شهرستان‏ها به ايشان تحويل مي‏دادم و بدينوسيله در سطح كشور تصوير حضرت امام بر در و ديوار و حتي روي اسكناس‏ها و پرچم‏ها نقش بست و متأسفانه در برخي شهرستان‏ها افرادي نيز در اين رابطه دستگير و شكنجه شدند، كه يكي از آنها حجة‏الاسلام آقاي نجفي كرمانشاهي بود كه در يك شب در كرمانشاه بر تمام پرچم هايي كه عوامل رژيم به مناسبت سالگرد يكي از جشن‏هاي رژيم در سطح شهر نصب كرده بودند با استفاده از يكي از همين مهرها عكس امام زده بود و روز بعد مجبور شدند تمام پرچم‏ها را عوض كنند و شب بعد كه دوباره براي تكرار زدن كليشه امام دست به كار شده بود دستگير گرديد.

«در اينجا تصويري از عكس و كليشه كه از آن زمان به يادگار مانده ملاحظه مي‏شود.»

عكس امام روي كيوسك پليس

نمونه‏اي جالب از استفاده از اين روش، اين بود كه در عصر يك روز بحراني در قم كه دهها كماندوي مسلح و سپر به دست سايه‏اي از رُعب و وحشت در ميدان آستانه گسترده بودند و كيوسك وسط ميدان مقر افسران و فرماندهان انتظامي و امنيتي بود، با مهارت و در يك لحظه به هنگام عبور از كنار كيوسك با همين كليشه كه چند لحظه قبل در دالان مدرسه فيضيه آن را با زدن روي استامپ آماده كرده بودم، ديواره كيوسك را به عكس امام مزيّن كردم و بعد از چند دقيقه كه مأمورين متوجه شدند، جمعيت ناظر بودند كه افسران با چه تلاطمي تلاش مي‏كردند تا با آب و مواد شوينده، تصوير را محو كنند.

در همان ايام در يك شب در فرصتي مناسب، كه شبستان‏هاي مسجد اعظم تقريبا خالي بود، تمام ستون‏هاي شبستان را با عكس امام مزيّن كردم، به هر ستون چهار عكس از چهار سو و هم چنين روي درها و ديوار راهروهاي مسجد اعظم و برخي مساجد ديگر و در و ديوار مدرسه فيضيه را با صدها يا هزارها عكس امام آراستم، به گونه‏اي كه در هر جا سخن از شيوه جديد عكس امام بود و حتي در يكي از سخنراني‏هاي حجة‏الاسلام آقاي مرواريد در مقام بيان عمق محبوبيت امام و ناتواني رژيم از محو ياد و نام امام، از اين كار تمجيد فراوان كردند والبته تقريبا هيچ كس
اطلاعي نداشت كه چه كسي اين اقدام را به عمل آورده است.

اين كار ضمن آن كه دل دوستان امام را مسرور كرده بود، اعصاب دشمنان و مأموران امنيتي شاه را به هم ريخته بود و تا آخر هم نتوانستند رد آن را پيدا كنند.

13 مهرماه 1344 حضرت امام به همراه شهيد حاج آقا مصطفي به تبعيدگاه دوم يعني عراق منتقل شدند. با انتقال امام به عراق و استقرار در نجف اشرف، تشرّف به نجف به صورت بزرگ‏ترين آرزو برايم شكل گرفت، اما راه عراق بسته بود. سنّم كم بود، گرفتن گذرنامه غيرممكن و التزام به رضايت والدين براي مهاجرتي پرمخاطره و... اين همه آن آرزوي رؤيايي را دست نيافتني مي‏نمود.

/ 1