ندبه های دلتنگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ندبه های دلتنگی - نسخه متنی

رضا بابایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ندبه‏هاى دلتنگى

رضا بابايى

شكوه ظهور تو هنوز پرچم توفيق بر نيفراشته است و خورشيد جمالت هنوز ديباى زرين خود را بر زمستان جان ما نگسترده است ، اما مهتاب انتظار در شبهاى غيبت‏سوسوزنان چراغ دلهاى ماست .

نام تو حلاوت هر صبح جمعه است و حديث تو ندبه آدينه‏ها. ديگر از خشم روزگار به مادر نمى‏گريزم و در نامهربانيهاى دوران، پدر را فرياد نمى‏كشم; ديگر رنج‏خار مرا به رنگ گل نمى‏كشاند; ديگر باغ خيالم آبستن غنچه‏هاى آرزو نيستند; ديگر هر كسى را محرم گريستنهاى كودكانه‏ام نمى‏كنم.

حكايت‏حضور، براى من‏يادآور صبحى است كه از خواب سياهى برخاستم و بهانه پدر گرفتم. من هميشه سرماى غم را ميان گرمى دستهاى پدرم گم مى‏كردم. كاشكى كلمات من بى‏صدا بودند; كاشكى نوشتن نمى‏دانستم و فقط با تو حرف مى‏زدم; كاشكى تيغ غيرت، عروس نام تو را از ميان لشكر نامحرمان الفاظ باز مى‏گرفت و در سراپرده دل مى‏نشاند; كاشكى دلدادگان تو مرا هم با خود مى‏بردند; كاشكى من جز هجر و وصال ، غم و شادى نداشتم!

مى‏گويند: چشمهايى هست كه تو را مى‏ببنند; دلهايى هست كه تو را مى‏پرستند; پاهايى هست كه با ياد تو دست افشان‏اند; دستهايى هست كه بر مهر تو پاى مى‏فشارند.

مى‏گويند: تو از همه پدرها مهربان‏ترى ، مى‏گويند هر اشكى از چشم يتيمى جدا مى‏شود بر دامان مهر تو مى‏ريزد.

مى‏گويند ...مى‏گويند تو نيز گريانى!

اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى‏دانم.

مرا ببخش كه در پرده خيالم، رشته كلمات، سررشته خو د را از كف داده‏اند و نه از اين رشته سر مى‏تابند و نه سررشته را مى‏يابند.

عمرى است كه اشكهايم را در كوره حسرتها انباشته‏ام و انتظار جمعه‏اى را مى‏كشم كه جويبار ظهورت از پشت‏كوه‏هاى غيبت‏سرازير شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دريا بريزم و سبكبار تن خسته‏ام را در زلال آن بشويم.

اى همه آروزهايم!

من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى‏كنى؟

با چشمهايم كه يك دريا گريسته است چه مى‏كنى؟

با سينه‏ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟

به ندبه‏هاى من كه در هر صبح غيبت، از آسمان دلتنگيهايم فرود آمده‏اند، چگونه خواهى ساخت؟

مى‏دانم كه تو نيز با گريه عقد برادرى بسته‏اى و حرمت آن را نيكو پاس مى‏دارى.

مى‏دانم كه تو زبان ندبه را بيشتر از هر زبان ديگرى دوست مى‏دارى . مى‏دانم كه تو جمعه‏ها را خوب مى‏شناسى و هر عصر آدينه خود در گوشه‏اى اشك مى‏ريزى.

اى همه دردهايم! از تو درمان نمى‏خواهم كه درد تنها سرمايه من در اين آشفته‏بازار دنياست.

تنها اجابتى كه انتظار آن را مى‏كشم جماعت ناله‏هاست; تنها آرزويى كه منت‏پذير آنم، خاموشى هر صدايى جز اذان «يا مهدى‏» است .

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم؟

/ 1