5- بايستههاى انتظار
اصولا، كسى كه در انتظار است، بى تفاوت و بى خيال نيست. حضرت يعقوب عليه السلام منتظر يوسف عليه السلام بود، ولى بيكار نبود. به فرزنداناش گفت: برويد و به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از روح خدا نا اميد نشويد.» . [4]نيز، همين تعبير در مورد حضرت مهدى (عج) وارد شده است: «منتظر فرج باشيد و از روح خدا نااميد نشويد» . [5]بنابراين، فرزندان انتظار، آداب و وظايفى را دنبال مىكنند; چون، اين خاصيت انتظار است كه بر حالت و رفتار و عمل منتظر تاثير مىگذارد. اينك، به تعدادى از اين وظايف اشاره مىشود. يكم - اقبال
آنان كه از تدبر بهره گرفتهاند، از كنار حادثههاى پيش پا افتاده، به سادگى نمىگذرند; زيرا، دريافتهاند كه در كنار هر اتفاقى هر چند كوچك، درسى و اندرزى وجود دارد. امام كاظم عليه السلام هم به اين مسئله اشاره دارند: «ما من شيء تراه عينك الا و فيه موعظة; [6]هر آن چه چشمان تو آن را مىبيند، در آن، موعظه و پند و اندرزى است.» . آنان كه به زندگى خود و ديگران توجه ويژهاى دارند، دست هدايت مهدى فاطمه عليها السلام را در هدايتخودشان و ديگران، به خوبى مشاهده مىكنند و مساعدتهاى پيدا و پنهان محبوب را لمس، و حضور مهربان او را احساس مىكنند. آنان، به او، رو مىآورند و او را صدا مىزنند و مىخوانند: «انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بك الى الله...» . [7] بايد دانست در معنا و مفهوم اقبال و رو آوردن، دو نكته نهفته است: 1- رو آوردن و دل دادن به محبوب است، به خاطر بزرگى و جمال و هيبت و شعور و يافتن تمامى خواستهها و آرزوها در وجود او تا بدين وسيله از راه و منش او پيروى كند و راههاى صعب العبور و پر پيچ و خم را با او به سر منزل مقصود برساند. [8] اقبال به مهدى، اين معنا را با خود دارد. براى رسيدن به اين غايت، چند عنصر دخيل است: عنصر شناخت; [9]تجربهى محبت و عنايت، تجربهى ضعفها و محدوديتها در ديگران; تجربهى بن بستها و احساس تنگناها. شناخت
آشكار است كه اقبال قلبى، از شناخت و احساس محبت مايه مىگيرد. از اين رو، مهمترين وظيفهاى كه هر شيعهى منتظر بر عهده دارد، كسب معرفت نسبتبه وجود مقدس امام و حجت زمان خويش است. اين موضوع، تا بدان درجه از اهميت قرار دارد كه در روايات بسيارى، اعم از شيعه و سنى، مطرح شده است. تجربهى محبت و عنايت از محبوب و ضعف و محدوديت از ديگران
آنان كه در اين هستى، محبوبها و رهبران ديگر را تجربه كردهاند و به ضعفها و محدوديتها و پستىها و زشتىهاى آنان واقف شدهاند، وقتى از زبان وحى مىشنوند كه «ولى، به ما، مهربانتر [10] و آگاهتر از خودمان است» ، ديگر تمام توجهاش به او معطوف مىشود تا جايى كه در كوچكترين رفتارش، حتى صدقه دادناش، [11] او را بر خودش مقدم مىدارد و پيش از اين كه به سلامتى خود فكر كند، تندرستى و رفع بلا از او را خواهان است تا جايى كه او را بر وجود خود حاكم مىكند و نسبتبه خودش اولى مىداند. [12] چه طور مىشود آن مهربان غايب را دوست نداشت، در حالى كه او، نسبتبه ما، مهربان و سبب دفع بلاها و گرفتارىها است [13] و ايمنى بخش اهل زمين است [14] و در غم ما، غمگين، و از شادى ما، شادمان مىگردد و در فكر وضعيتشيعيان است، اگرچه در مشرق و مغرب زمين باشند. [15]تجربهى بنبستها و احساس تنگناها
توجه به مهدى عليه السلام تجربهى بن بستها و احساس تنگناها را مىخواهد. براى كسى كه دنيا، نزد او، هنوز وسعت دارد، در خيمهى مهدى (عج) جايى نيست. كسى كه به مال و ثروت و همسر و فرزند و... وابسته است و تعلق دارد، در خيمهى مهدى فاطمه عليها السلام جايگاهى ندارد. «بايد دانست كه اموال و اولاد، فتنه نيستند. اين تعلق وابستگى است كه فتنه است. مثل مال و انسان، مثل آب و كشتى است. اگر آب بيرون از كشتى باشد، وسيلهى خوبى براى حركت كشتى است، اما اگر داخل كشتى شود، سبب هلاكت است. مال هم اگر بيرون از دل باشد، مركب خوبى است، ولى اگر داخل دل باشد، باعث هلاك است.» . [16] اساسا، زهد، آزادى است، آزادى از هر آن چه رنگ تعلق به خود گيرد. حافظ مىگويد:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
زهر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
كسب آبرو از محبوب
معناى ديگرى كه در مفهوم اقبال وجود دارد، روى آوردن به خاطر حضور در كنار محبوب است تا با اين حضور و انتساب، كسب آبرو كند. وجاهت و شرافت و مقبوليتى را كه هرگز نمىتوانسته به طور طبيعى كسب كند، بدين وسيله به دست مىآورد. اساسا، انسانها، در زندگىشان، به دنبال پيدا كردن يك وجهه و موقعيت اجتماعى خوبى هستند و تمام تلاش خود را در اين زمينه انجام مىدهند تا به اين هدف ارزشمند برسند. آنان كه به كلاسهاى بالاترى راه پيدا كردهاند و ارزشهاى انسانى خود را كشف كردهاند و استعدادهاى ويژه و برتر خود را يافتهاند و به استخراج و بهره بردارى از آن مشغولاند، آبرومندى و وجاهت را در جاى ديگرى دنبال مىكنند. آنان، آبرو را در نزد امام حسين عليه السلام مىجويند و اين دعا را بسيار مىخوانند: «اللهم! اجعلني عندك وجيها بالحسين عليه السلام فى الدنيا والاخرة» [19] و در نتيجه، خدا، خريدارشان مىشود: «ان الله اشترى من المؤمنين» . [20] وجاهت در حضور حق و در محضر او، براى كسانى است كه توجه از غير او برداشتهاند. به همين سبب، منتظر مؤمن، تمام توجه و وفاى خود را در اين راه مبذول مىدارد و به درجهاى از وجاهت مىرسد كه «افضل اهل هر زمان» لقب مىگيرد. «المنتظرون لظهوره افضل كل زمان..» .[21] دوم - ميثاق
«... الذين يوفون بعهد الله ولا ينقضون الميثاق» [22] فرزند انتظار، با توجه و اقبال قلبى، ارتباط ميان خود و ولى و حجتحق را تحكيم مىكند و تا جايى پيش مىآيد كه نه تنها توقعى از او ندارد، بلكه متعهد مىشود تمام دارايىهايش، خانوادهاش، هستىاش و تمام آن چه را خدا به او عطا كرده، در راه محبوب به مصرف برساند و اين ميثاق، سرود دائمى او است كه هر روز با ولى و امام زمان اش تجديد مىكند: «وابذل مالي و اهلي و نفسي...» . [23]او، مىداند آن چه نزد ما مىماند، از بين رفتنى است و آن چه نزد «ولى» مىماند، ماندگار و جاويدان است; چون، «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق» [24] تو مىخواهى آن چه را خدا به تو بخشيده، در راه او ببخشى. در واقع، اين بذل و بخشش، به دست آوردن و از تباهى و ضايع شدن دارايى جلوگيرى كردن است. اين، حفظ ثروت است و از ديار ثروت و احياى تمام آن چه خدا به انسان عطا كرده. چه طور ممكن است قرض دادن به يك مؤمن، باعث تضاعف و ازدياد آن شود و در راه ولى خرج كردن و به او سپردن و با او معامله كردن، اين چنين نباشد؟ در واقع، مومن منتظر، با اين كار، تجديد بيعت مىكند. [25] براى تجديد بيعتبا حضرت صاحب الامر، دعاى عهد، ميثاق نامهاى زيبا است. امام صادق عليه السلام فرمودهاند: هر كس، چهل صباح، اين دعا را بخواند، از ياوران حضرت قائم (عج) خواهد بود. و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد، خداى تعالى، او را زنده خواهد كرد تا در ركاب آن عزيز، جهاد كند. [26] انسان، با اين تجديد عهد، متعهد مىشود كه از هر گونه سستى و انحرافى دورى گزيند: «... براى صاحب امر، غيبتى طولانى است. در اين دوران، هر كسى بايد تقوا پيشه سازد، و چنگ در دين خود زند.» . [27] اگر مؤمنان به عهد و پيمان و ميثاق با خدا پابند باشند، يقينا، زمان ظهور فرا خواهد رسيد. چه خوب استبه نداى زيبايش در اين زمينه، گوش جان بسپاريم. آن حضرت فرمود:
لو اشياعنا، وفقهم الله لطاعته، على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا...; [28]اگر شيعيان ما، كه خدا توفيق شان دهد، در راه ايفاى پيمانى كه بر عهده گرفتهاند، همدل مىشدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمىافتاد. بنابراين، تا استعداد حضور حضرت را پيدا نكنيم، از فيض ديدار خبرى نيست. امام (عج) منتظرآمادگى و تجديد عهد خالصانهى ما هستند كه به همراه آن، سرور و بهجت و رضايت و انس هم خواهد آمد.
سوم - پناه
انسان منتظر، وقتى مسئوليتخود و رسالتسنگيناش را دريافت و به اين نتيجه رسيد كه بايد حركت كند - چون، ماندن، گنديدن و پوسيدن است - با مانعها و درگيرىهايى روبهرو مىشود. مانعها و درگيرىهايى كه در همه جا خانه گرفتهاند و وحشت و غربت و تنهايى را ايجاد مىكنند. انسان، در اين هنگام، ناچار بايد به كسى پناه برد تا او را از اين غربت و تنهايى نجات دهد. اينك، اين سؤال در ذهن ايجاد مىشود كه «به چه كسى بايد پناه برد؟ با چه كسى بايد به گفت و گو نشست؟ به چه كسى بايد دل گرم شد؟» . در پاسخ، بايد گفت، اين انس و دل گرمى، جز به معصوم، و انتظار فرج او نيست. [29]و اين حقيقت، چه خوب در موج كلام مهربان امام سجاد عليه السلام آمده است: «انتظار الفرج من اعظم الفرج; [30]انتظار فرج، از بزرگترين گشايشها است» . سينههايى كه تمام رنج هستى را، تمام دردهاى انسان را، تمام ظلمهاى جامعه را شاهد بودهاند و همراه هر قطره خون كه از رگهاى مظلومان ايرانى و فلسطينى و لبنانى و افغانى و... به زمين ريخته، و همراه هر تازيانه كه بر مجاهدى فرود آمده، حضور داشتهاند و اين گونه در برابر همهى مردم و همهى هستى، خود را مسؤول مىدانند، چارهاى جز پيوند با مهدى فاطمه (عج) ندارند. چهارم - توسل
وادى عشق، بسى دور و دراز است، ولى
طى شود جاده صد ساله به آهى، گاهى
طى شود جاده صد ساله به آهى، گاهى
طى شود جاده صد ساله به آهى، گاهى
[31] .
آشكار است كه فرزندان انتظار، فلسفهى غيبت آن منجى غائب را درك كرده و آن را ناشى از فاصلهى فرهنگ اين دوران از فرهنگ مهدويت و عدم آمادگى براى حضور آن امام همام مىدانند. آنان، خوب مىدانند فاصلهى آن چه بايد باشند و آن چه هستند، به عمق يك عمر زندگى است كه بدون راهنمايى از عالم وحيانى و توسل به ساحت مقدس يك وجود نورانى، ميسر نيست. آنان دريافتهاند كه توسل، تقرب است و وسيله ساختن براى رسيدن به محبوب و معبود:
«وابتغوا اليه الوسيلة»[32]. بايد دانست كه اهل بيت، وسيلهى تقرب انبيا هستند. [33]اساسا، عقل حكم مىكند كه براى رسيدن به هر مقصدى، به دنبال وسيلهاى بايد بود، اما هر وسيلهاى براى مقصد خاصى ساخته شده است، امام، وسيلهى قرب، [34] وسيلهى هدايت [35] ، وسيلهى رضا و رضوان [36]و راه رسيدن به بهشت موعود است. [37] اين درست كه نمك طعام را هم بايد از آنان خواست، ولى وقتى مىشود بيشترها را به دست آورد، براى طرح درخواستهاى پايينتر، مجال توسل نمىماند، هر چند آنان كه به خواستههاى بزرگ دست مىيابند و با هستى، هماهنگ مىشوند، نظام هستى هم با آنان هماهنگ مىشود و درخواستهاى كوچك آنان هم برآورده مىشود. آرى، مىشود از ولى خدا، كشت و زرع و تجارت و فرزند و عيال و... خواست و آنان نيز خاندان بذل و بخششاند و يقينا، انسان، از توسلاش بهرهمند مىشود، ولى بهرهى بيشترى را از دست مىدهد. صحبت اين جا است كه از هر وسيلهاى بايد متناسب با توانايى او درخواست داشت. از حجتخدا، بايد كارى را خواست كه از دست ديگران ساخته نيست. در بحثى دربارهى مشكلات حوزههاى علميه، يكى از اساتيد مىگفتند: «كار اصلى مرجع، ساختن مسجد و مدرسه و بيمارستان نيست. اينها، كارهايى است كه از يك ثروتمند هم ساخته است. كار مرجع، تربيت عالم عادل و عاقل است. اين، كارى است كه از يك ثروتمند و ديگران ساخته نيست. بايد به هر كس، در كارى كه براى آن ساخته شده، توسل جست و بهره گرفت.» . [38] آرى، آنان خود، معرف خويشاند. آنان، انقلاب در عقلها و انديشهها ايجاد مىكنند. [39]آنان، قفل و زنجير را از پاى آدمى بر مىدارند تا خوب حركت كنند. [40]به هر طرف، چه شرق و چه غرب برويم، هدايت، فقط در نزد آنان است. [41] خدا، به عزت و جبروت خود قسم خورده كه اگر كسى او را آن قدر عبادت كند، به طورى كه همانند چربى در ديگ، آب شود، از او نخواهد پذيرفت، مگر از همان طريقى كه خودش امر كرده او را بخواند. [42]
پنجم - آمادگى
مؤمن منتظر، بى كار نمىماند، بلكه آماده مىشود. همچون يعقوب، بوى پيراهن يوسف در او انقلابى ايجاد مىكند. [43]اساسا، آنان كه انتظار محبوبى را داشته باشند، كوچكترين نشانهاى از محبوب، در آنان تاثير عميقى مىگذارد. در تاريخ مىخوانيم، پيراهن حضرت يوسف، بر روح و جسم يعقوب تاثير گذاشت و چشم نابيناى او، بينا، و روح و روان وى، شادمان شد. آمادگى، آن هم در تمامى ابعادش، [44] يكى از وظايف دوران غيبتبه شمار مىآيد; چون، مؤمن منتظر، پيوسته، در حال زمينه سازى براى سلطه و تسلط مهدى «عج» است: «ويوطئون للمهدي سلطانه» . [45] او، با كسب تعليمات نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب، خود را براى يارى و نصرت امام غائب، آماده مىكند. مرحوم كلينى (ره) از امام موسى كاظم عليه السلام نقل مىكند: «... هر كس اسبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن، دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالى كه منسوب به ما است، خداوند روزيش را فراخ گرداند و به او شرح صدر عطا كند و او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواستههايش يارىاش كند.» . [46] البته، نحوهى آمادگى و مهيا بودن، بستگى به شرايط زمان و مكان دارد. اگر در روايات، سخن از آماده كردن اسب و شمشير، به ميان آمده، به اين معنا نيست كه اينها، موضوعيت دارد، بلكه به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى براى يارى آخرين حجتحق است. بنابراين، به طور كلى مىتوان گفت، فرهنگ انتظار، فرهنگ آمادهسازى جامعه براى پذيرش آزادانهى حاكميت الهى است. و در اين ميان، استراتژى منتظران، نزديك سازى آزادى به دين است. 6- رهآورد انتظار
فرزندان انتظار، با كسب آمادگىهاى لازم و پس از طى مراحل ياد شده، ريشههايى در وجودشان سبز مىشود و رفته رفته به نتايج و رهاوردى مناسب از اين تلاش و كوشش نايل مىشود و صبر برگرفتارى و برخوردها و آزار و تمسخرها و بلاها و امتحانات، و ذكر و يادآورى در برابر فتنه و غفلتها و اصلاح جامعه و اميد به آيندهى مطلوب و همراهى با حجتحق و فطانت و زيركى و بصيرت در برابر «شبهات مهاجم» را به بار مىنشاند. يكم - صبر
امام صادق عليه السلام فرمود: «من دين الائمه، الورع... و انتظار الفرج بالصبر» . [47]شرايط بسيار دشوار عصر غيبت، مستلزم آن است كه هر شيعهى، منتظرى، با استقامت در برابر مشكلات و گرفتارىها، بايستد و از موجوديت و ويتخويش دفاع كند. لاء اساسا، كسى كه براى آيندهاش برنامه ريزى مىكند و براى رسيدن به اهداف اش، نيازها را شناسايى مىكند و براى به دست آوردنشان، راههايى را پيش بينى مىكند، مىداند كه با داشتن نقشه و برنامه، كارها، سريعتر و بهتر شكل مىگيرد; چون، موانع را در طرح و برنامهى كلى، مىتوان شناسايى كرد و براى از ميان برداشتن آنها، راههايى را يافت. آنان، در مواجهه با مشكلات، غافلگير نمىشوند و كاسهى صبرشان لبريز نمىشود و به جزع و فزع و فرياد و يا ذلت و ضعف روى نمىآورند. مواجهه با ترس، طبيعى است و هر انسانى، در طول زندگىاش، با آن روبهرو مىشود، اما مهم اين است كه چه گونه از آن بهرهمند شويم. آدمى، در طول تاريخ، با ترسها بوده كه به قدرت رسيده [48] و با محبتها و عشقها، كوهها را بر دوش كشيده است. [49]آدمى، در اثر برخورد با مشكلات و تجربههاى، مكرر آموخته كه چه گونه ترس و عشق را به قدرت تبديل كند و چهگونه براى مشكلات راه حل بيابد. منتظر، كسى است كه مشكلات دوران انتظار را پيش بينى كند و در نتيجه، از بحران هجوم مشكلات، بكاهد و صبرش، مغلوب حوادث نشود. امام حسين عليه السلام مىفرمايد: براى او، غيبتى است كه گروهى، در آن دوران، از دين برگشته و برخى ديگر، بر دين پايدار خواهند ماند و مورد اذيت و آزار قرار خواهند گرفت. به آنان گفته مىشود: «اگر راست مىگوييد، پس اين وعدهى ظهور مهدى چه زمانى اتفاق خواهد افتاد؟» ، لكن آن كه در زمان غيبت، بر آزارها و تكذيبها، استوار بماند، گويا مجاهدى است كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم، با شمشير، به جهاد برخاسته است. [50] امام صادق عليه السلام به نقل از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمودهاند: زمانى بر مردم خواهد آمد كه حكومت، جز به وسيلهى كشتن و ستمگرى، به دست نيايد، و ثروت، جز با غصب و بخل فراهم نگردد، و محبت و دوستى، جز با خارج شدن از دين حاصل نشود. پس هر كس، آن زمان را در يابد و بر فقر صبر كند، با اين كه بتواند محبت مردم را جلب كند، و بر خوارى و ذلت صبر كند، در صورتى كه قدرت عزيز شدن را داشته باشد، خداوند، پاداش پنجاه صديق از تصديق كنندگان مرا به او خواهد داد. [51] البته، منظور از «ذلت و عزت» ، در اين روايت، عزت و ذلت ظاهرى و دنيايى است، و گرنه، مؤمن، هميشه، در عزت است، چه در فقر و پريشانى و چه در مكنت و برخوردارى: «ولله العزة ولرسوله وللمؤمنين» . [52] امام كاظم عليه السلام نيز در اين زمينه مىفرمايد: هر كس صبر كند و انتظار كشد، به فرج و پيروزى مىرسد و انتظار فرج، بخشى از فرج است[53]. اين مسئله، آن قدر حياتى بوده كه صابران دورهى انتظار، از گروندگان به غيب، بلكه از مفلحان و رستگاران شمرده شدهاند. [54] دوم - ذكر
دوران انتظار، دوران هجوم فتنهها و مشكلات و گرفتارىها است. آن چه باعث آرامش قلبى و قدرت روحى شيعهى منتظر مىشود و وى را از غفلت و زينت و وسوسه، نجات مىدهد، همين ذكر و هوشيارى است. اساسا، آدميت آدمى، در گرو دو دستاورد بزرگ، يعنى علم و ذكر است. با علم، از جهلها آزاد مىشويم و با ذكر، از غفلتها. انسان، در يك مرحله، جاهل است و در اين مرحله، محتاج دانستن است. پس بايد به دنبال اش برود، در هر كجا باشد. از طرفى، تاكيد فراوان برفراگيرى علم و دانش، اهميت آن را دو چندان مىكند، ولى بايد توجه داشت كه دانستن، شرط لازم براى موفقيت و سعادت آدمى است، اما شرط كافى براى اين مهم نيست; چون، پس از يافتن و فهميدن، خطر ديگرى بر سر راه است و آن، در غفلت و بى خبرى به سر بردن است. در اين مرحله، علم، كارساز نيست، بلكه ذكر و تذكر، كارساز است و چارهى درد. مؤمن منتظر نيز از اين امر، مستثنا نيست; چرا كه فتنهها و جلوهها و وسوسهها و زينتها [55] در دنيا وجود دارند و در دوران غيبت، شديدتر هم شدهاند و طبيعى است كه هر كدام از اينها، دل را مىلرزاند و غفلت ايجاد مىكند، بنابراين، شيعهى منتظر با ذكر و هوشيارى، بايد انس گيرد و از اين «قوت روح» و «كليد حيات قلب» و «نور و شفاى دل» [56] مدد جويد. راستى، عجب حكمتى دارد آفرينش و خدا، چه زيبا انسان را تربيت مىكند! در دل، هجوم زينتها و جلوهها و دنيا زدگىها، ذكر و يادآورى نورانيت و هوشيارى و حلاوت و شيرينى عبادت و خود باورى را به انسان منتظر هديه مىكند و اين، نتيجهى آمادگى و انتظارى است كه وى حاصل كرده است. سوم - اصلاح
يكى از آثارى كه در هر شيعهى منتظر پديدار مىگردد، اصلاح و پيراستن خود از خصائص ناپسند، و آراستن خود به اخلاق نيكو است. اين، نتيجهى طبيعى انتظار واقعى است. او، در تاريخ، كسانى را ديده كه در بحرانىترين شرايط، زير شانهى ولى خدا را خالى كردهاند! او، طلحه و زبيرهاى تاريخ را ديده است! او، عمر سعدها را ديده است! لذا، او، نقطه ضعفهايش را شناسايى مىكند و در پى اصلاح خود بر مىآيد. شيعهى منتظر، دريافته كه با اصلاح خود، به تنهايى، كارها درست نمىشود; چون، او، با جامعه مرتبط است. او مىداند كه جامعهى فاسد، فرد صالح را هم به فساد مىكشاند. درك اين ضرورت، او را به اصلاح جامعه مىكشاند. اين دو، همان علامتهايى هستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از ساليان دور، در گوش تاريخ گفته است. مسلمان، صالح است، چون «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه» [57] و مصلح است، چون «من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم» . [58] از امام صادق عليه السلام در اين مورد، چنين نقل شده است: و هر كس دوست دارد كه از ياران حضرت قائم عليه السلام باشد، بايد كه منتظر باشد و در اين حال، به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار كند... [59] امام عصر عليه السلام نيز با توجه به ناگهانى بودن امر ظهور، همهى شيعيان را به انجام دادن اعمال پسنديده و دورى از اعمال ناپسند در زمان غيبت، فرا خوانده، مىفرمايد: پس هر يك از شما، بايد آن چه را كه موجب دوستى ما مىشود، پيشهى خود سازد و از هر آن چه كه موجب خشم و ناخشنودى ما مىگردد، دورى گزيند; زيرا، فرمان ما، به يك باره و ناگهانى فرا مىرسد و در آن زمان، توبه و بازگشت، براى كسى سودى ندارد و پشيمانى از گناه، كسى را از كيفر ما نجات نمىبخشد. [60] اين موضوع، از چنان اهميتى برخوردار است كه در توقيع شريفى كه از ناحيهى مقدس حضرت صاحب الامر به مرحوم شيخ مفيد نوشته آمده است: پس تنها چيزى كه ما را از آنان پوشيده مىدارد، همانا، چيزهايى ناخوشايندى است كه از ايشان به ما مىرسد و خوشايند ما نيست و از آنان انتظار نمىرود. [61] چهارم - اميد
انتظار فرج، از آن جهت مورد تاكيد و توصيهى اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته است كه در شيعهى منتظر، اميد به آينده ايجاد خواهد كرد و همين اميد، نقش بزرگى را در سعى و كوشش ايفا مىكند; چون، اگر پندار كسى، اين باشد كه هيچ تلاشى براى اصلاح امور ثمر ندارد و به نتيجه نمىرسد، انگيزهاى براى مبارزه با طاغيان و مقاومت در برابر دشوارىها نخواهد داشت، اما اگر كسى به آينده اميدوار باشد و بداند كه دير يا زود، حكومت زمين، به صالحان خواهد رسيد و امور جامعه اصلاح خواهد شد و حق به صاحباناش خواهد رسيد و ظلم و ستم و بيداد، رختبر خواهد بست و...، براى رسيدن به چنان جامعهاى تلاش مىكند تا با دگر سازى، زمينهى تشكيل آن دولت كريم را فراهم آورد. اساسا، حالت انتظار و اعتقاد به حضور امام، اثر عميقى در اجتماع خواهد داشت. هر گاه اين رهبر، در دل اجتماع باشد، مداخلهى او در رهبرى امت و نظارت بر سازمانها، لازم و ضرورى است، ولى هر گاه اين رهبر، به عللى زندانى يا تبعيد شد و دور افتاد و يا مريض و بيمار شد، باز هم مردم به اميد وجود آن رهبر، دستبه دست هم داده، كارها را ادامه مىدهند. در طول تاريخ، در ميان ملل زنده كه قيام و نهضت هايى داشتند، تا زمانى كه رهبر نهضت، زنده بوده است، هر چند از نزديك موفق به رهبرى نمىشد، تشكيلات اين گروه، باقى و پايدار مىماند، اما لحظهاى كه زندگى او به پايان مىرسيد، تفرقه و دو دستگى ميان نيروها، و پراكندگى و ناسامانى، در ميان جمعيت، به وجود مىآورد. بنابراين حالت انتظار و اعتقاد به وجود امام حى و زنده و حاضر و ناظر، در حفظ وحدت مردم و آماده كردن افراد براى نهضت و قيام ضد ظلم و ستم مؤثر است. پنجم - همراهى
شيعهى منتظر، تلاش دارد كه در رفتار و گفتار و پندار، خود را به خصيصههاى نيكوى اماماش نزديك كند. بگويد، آن چه او مىپسندد و انجام دهد كارى را كه او خوش مىآيد و... از اين رو، اخلاق او، مردم را به ياد آن غايب از نظر مىاندازد تا جايى كه افضل و بهترين افراد اهل زمان خود محسوب مىشود. فرزندان انتظار، در مناسبات اجتماعى، چنان پابند عدالت اند كه مردم، طعم عدالت اجتماعى را به ايشان تجربه مىكنند. فرزندان انتظار، اين هشدار را شنيدهاند كه «منفورترين مردم نزد پروردگار، كسى است كه سيرهى امامى را برگزيند، ولى از كارهاى او پيروى نكند.» . [62] يكى از دعاهايى كه مىتواند تصوير روشنى از شيعهى منتظر ارائه دهد و ما را با انتظارات امام از شيعياناش آشنا كند، دعاى شريف «اللهم ارزقنا توفيق الطاعة و...» است. [63] بايد دانست همراهى با امام منجى، آزادى از هر گونه تعلق و رهايى از همه وابستگىها را لازم دارد. با اين سعهى وجودى است كه آدمى، رفعت مىگيرد و مىتواند سرود «واجعل لي مع الرسول سبيلا» [64] را سر دهد; چون، تا كسى به اين وسعت و رشد نرسيده باشد، نمىتواند همراهى رسول صلى الله عليه و آله وسلم و ولى عليه السلام را داشته باشد. [65] همراهى و معيتبا رسول صلى الله عليه و آله وسلم و ولى عليه السلام همراهى در اهداف و همراهى در سلوك عملى آنان را مىخواهد. من كه تمام هدفام متاع دنيا است و رضايتبه اين زندگى است، [66] نمىتوانم همراه اهداف «ولى» باشم و به مقام معيت و در ركاب ولى بودن برسم، اما آنان كه پوستهها و ديوارها را شكستهاند و از تعلقات دنيوى خارج شدهاند و آن قدر وسعت پيدا كردهاند كه ديگر نمىخواهند و نمىتوانند به دنياى محدود برگردند، مىتوانند همراه ولى معصوم باشند تا جايى كه لياقت همراهى امام قائم عليه السلام آن هم در خيمهاش را پيدا مىكنند. [67]ششم - بصيرت
در بحث ابعاد انتظار، گفته شد، مؤمن منتظر، در تمامى ابعاد، آمادگى پيدا مىكند. يكى از آن ابعاد، آمادگى فكرى بود. نتيجهى تلاش فكرى مؤمن منتظر، بصيرت و آگاهى است. فتنهها، علاوه بر اين كه غفلت مىآورند، شبهه و ترديد و تزلزل را نيز در افكار آدمى ايجاد مىكنند و اين فرزند انتظار است كه چون به هوشيارى فكرى رسيده، بيدار است و آماده شده است. او از زبان مهربان على عليه السلام شنيده: «فانما البصير من سمع فتفكر و نظر فابصر.» . [68] او مىداند كه آيين تشيع، از آغاز گسترش، هماره، مورد تاخت و تاز دشمنان قرار داشته و در عصر غيبت، به شدت آن افزوده شده است. آنان، عرصه را با غيبت صاحب دين، خالى ديده و در اين فرصت، اقدام به گمراهى مردم مىكنند. او مىداند كه وظيفه دارد تا با تمام وجود به دفاع از آيين و آرمان آن حضرت برخيزد و به شبهات والقائات شيطانى دشمن پاسخ دهد. شيعهى منتظر، همراه تاريخ است و از آن درس مىگيرد. او، قهرمان با وفاى كربلا حضرت ابوالفضل عليه السلام را كه به بصيرت رسيده بود [69] سرمشق خود قرار مىدهد. مؤمن منتظر، بيدار است، خداى متعال، به آنان، آن اندازه از عقل و فهم عنايت كرده كه دوران غيبتبراىشان به منزلهى دوران ظهور است و آن طور بصيرت پيدا مىكنند كه شبهات دوران انتظار را به راحتى پاسخگو هستند. امام سجاد عليه السلام به همين نكته اشاره دارند، مىفرمايند: ... يا ابا خالد! ان اهل زمانه القائلين بامامته والمنتظرين لظهوره افضل من كل زمان; لان الله تبارك و تعالى، اعطا هم من العقول والافهام والمعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهده; [70]اى ابا خالد! همانا، مردم زمان غيبت كه به امامت او معتقدند و منتظر ظهور او هستند، برتر از مردم همهى زمانهايند; زيرا، خداى متعال، به آنان، آن اندازه از عقل و شناخت داده كه غيبتبراى آنان، به منزلهى شهود شده است. فرزند انتظار، به چنان توجهى راه يافته است كه با آمادگى و فراهم آوردن زمينهها، اجازهى ورود به هيچ گونه شبههاى را نمىدهد و روح و قلب خود را از هر گونه گزندى حفظ مىكند. امام صادق عليه السلام مىفرمايند: طوبى لمن تمسك بامرنا في غيبة قائمنا فلم يزع قلبه بالهداية; [71]خوشا به حال كسى كه در زمان غيبت قائم ما، به فرمان ما تمسك جويد كه در نتيجه، قلب هدايتشدهاش، هرگز به طرف باطل متمايل نشود. شيعهى منتظر، از آن چنان بصيرت و آگاهى برخوردار مىشود كه «شگفتترين مردم در ايمان و بزرگترين آنان در يقين» ، لقب مىگيرد. [72] اينك مناسب استبه بررسى يك نمونه [73] از شبهات در اين مرحله از بحث اشاره داشته باشيم. يكى از شبهاتى كه در مجالس و محافل و مجلات مختلف مطرح شده، بحثخشونت است، به خصوص كه رواياتى نيز در مورد خشونت هنگام ظهور مطرح است. در روايتى كه از امام باقر عليه السلام نقل شده، آمده است: «ليس امره الا السيف [74] ; سر و كار او، فقط، با شمشير است.» و در روايت ديگرى نيز اين چنين آمده است: ... لايعطهم الا السيف، يضع على عاتقه ثمانية اشهر هرجا حتى يقولوا: والله! ما هذا من ولد فاطمه، لو كان من ولدها لرحمنا» . [75]; او، جز با شمشير با آنان برخورد نمىكند. در زمان بحران و آشوب و هرج و مرج، به مدت هشت ماه، شمشيرش را روى دوش خود مىگذارد تا اين كه مردم خواهند گفت: «به خدا سوگند! او، فرزند زهرا نيست. اگر فرزند زهرا مىبود، حتما به ما رحم مىكرد.» . بنابراين، اگر آن چه دربارهى قيام آخرين ولى خدا گفته شده، صحيح باشد، پديدهى ظهور، يك فاجعهى خواهد بود; زيرا، پيامد اين حادثه، چيزى نيست جز سيطرهى آهنين يك نفر بر تمامى كرهى زمين و تحميل ارادهى خشن او بر ارادهى همه انسانها. در جواب اين ديدگاه، بايد گفت، شيوهى كسب قدرت، در انديشه اسلامى، بر اساس آزادى و اختيار بشر است، نه اجبار و تحميل، و شيوهى مديريت اسلامى، بر وفق و مدارا استوار است، نه شمشير و تحقير، و سلوك حكومت دينى، بر رافت و طوفتبا شهروندان است، نه شدت و خشونت. جنگها و درگيرىها، بعد از مرحلهى تبيين و بعد از صف بندى است. گفتوگوى تمدنها و داد و ستد ميان اديان، بين آدمها تا مرز درگيرى و تعارض و رويارويى هم مىرسد. اين طور نيست كه گفتوگوى بين اديان و يا تمدنها و يا آدمها هميشه به مصالحه ختم بشود. از طرفى مرحله اول گفتگو نيست پيش از اينكه گفتگويى صورت بگيرد برخوردهاى حساب شده، محبتها، زمينه سازىها مطرح استبعد گفتگو تحقق پيدا مىكند بعد فرصت مىدهى تا تصميم بگيرد بعد مرحله صف بندى و جبههگيرى مطرح مىشود و او ممكن استبا ما درگير شود چون اختلاف منافع هست اختلاف مقاصد هست. در انديشهى اسلامى، اين چنين است كه قتال، بعد از طى مراحل مذكور شكل مىگيرد. اميرالمؤمنين در جنگ صفين، وقتى مىخواهد جنگ شروع بشود، خيلى تعلل مىكنند تا حدى كه بعضى از اصحاب خيال مىكنند على عليه السلام شك دارد و نمىخواهد بجنگد. حضرت مىگويند: «نه! براى اين نيست، بلكه مىخواهم يك نفر به بيدارى و روشنى برسد.» و بعد هم كه اين بيدارى و آگاهى آمد، ديگر خشونت نيست، قاطعيت است. اينها، عقلانيت است و عين منطق است و احترام گذاردن به كرامت انسانى. خشونت، اين است كه تو، قبل از اين كه فرصتبدهى، زمينه بدهى، قبل از اين كه هدايت كنى، ارشاد كنى، انسى بگيرى، زمينهاى را فراهم كنى و قبل از اين كه فرصت فكر كردن بدهى، فرصت انتخاب بدهى، درگيرى را شروع كنى. و با طى اين مراحل، ديگر، خشونت نيست. حضرت مهدى (عج) نيز به همين روش با عامهى مردم برخورد خواهد كرد، اما معاندان و براندازان كه حقانيت را فهميدهاند، اگر جلويشان را نگيرى، جامعه را به فساد مىكشانند. طبيعى است كه در برابر اينان، نمىتوان رفق و مدارا داشت. عقلانيت، ايجاب مىكند كه بر سر ستمكاران و متجاوزان به حقوق خدا و مردم، شمشير كشيد. بنابر اين هم شمشير حضرت واقعيت دارد و هم رافت ايشان. به بيان ديگر، ميان شمشير قدرت و شمشير عدالت، تفاوت وجود دارد. شمشير مهدى، نه شمشير كسب قدرت است و نه شمشير حفظ قدرت، بلكه شمشير اجراى عدالت است اگر شمشير حفظ قدرت مىبود، دوران غيبتبه وجود نمىآمد و اگر شمشير او، شمشير كسب قدرت مىبود، دوران انتظار مفهومى نداشت.7- پايان انتظار
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبهى احزان شود روزى گلستان، غم مخور
كلبهى احزان شود روزى گلستان، غم مخور
كلبهى احزان شود روزى گلستان، غم مخور
1- پيروزى حتمى سپيدى بر سياهى
اين، درس قرآن است كه «جاء الحق و زهق الباطل» [78]اگر حق را بياورى، باطل مىرود، اما اگر حركتى نشد، باطل به ميدان مىآيد و با اين وجود، باز، باطل از بين رفتنى است. باطل، زمينههاى فساد و نابودى را در خود دارد; زيرا، كسى كه خلاف قانونها و سنتهاى حاكم بر هستى مىرود، ناچار نابود شدنى است. خوب استبه جملات زير توجه كنيم: «چه قدر امروز به سپيدهى فردا نزديك است» [79] «مردم! در واپسين حركت تاريخ و آخرالزمان، گران مردى از فرزندان من، ظهور خواهد كرد. هنگامى كه پرچماش به اهتزاز در آيد، شرق و غرب جهان را روشن مىسازد. با ظهور او، موجى از شادى و نور، عالم گستر مىگردد.» . [80] اين جملات اميد بخش، از زبان مهربانى در تاريخ ثبتشده كه رنج نسلها را از گذشتههاى دور ديده و براى آن برنامه ريخته و در نگاه و عمل، همهى آنها را منظور داشته است. آن، نگاه مهربان على عليه السلام است كه اين چنين زيبا، پايان تاريخ را به تصوير مىكشد. عشق على عليه السلام از محبتخالق هستى نشئت گرفته است. در روايت آمده است: «اگر كسانى كه از درگاه الهى روى گرداندهاند، مىدانستند اشتياق خداوند به آنان چه گونه است، از شدت شوق، قالب تهى مىكردند و جان مىباختند.» .[81] بنابراين، محبتبه همراه حكمتحق، حاكميت عدالت را به زمين بر مىگرداند و اين، يك ضرورت است.2- نقش دعا در تعجيل فرج
ما، شبى، دستبر آريم و دعايى بكنيم
سايهى طائر كم حوصله، كارى نكند
طلب از سايهى ميمون همايى بكنيم
غم هجران تو را چاره زجايى بكنيم
طلب از سايهى ميمون همايى بكنيم
طلب از سايهى ميمون همايى بكنيم
[1] ) طاهره صفار زاده (به نقل از مجموعه مقالات جشنوارهى دانشجويى موعود، آذر 76، ص 199) . [2] ) 99: صافات. [3] ) 79: انعام. [4] ) يابنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه ولاتياسوا من روح الله» . يوسف: 87. [5] ) انتظروا الفرج فلا تياسوا من روح الله» بحارالانوار، ج 52 ، ص 123) [6] ) امالى صدوق، ص 599 ; بحارالانوار، ج 71، ص 324، ح 14. [7] ) مفاتيح الجنان، دعاى توسل. [8] ) مسئلهى اقبال و ارتباط بر قرار كردن با حضرت، از چنان اهميتى برخوردار است كه به آن امر شده است: «يا ايها الذين ءامنوا اصبروا و صابروا و رابطوا» (آل عمران: 200) . امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: «پايدارى كنيد بر اداى واجبات و در برابر دشمنان ستقامتبورزيد و با امام تان پيوند برقرار كنيد. (احمد بن محمد بن مهد حلى، التحصين و صفات العارفين، ترجمهى سيد على جبار گلباغى، ص 33- 52) . [9] ) امام صادق عليه السلام فرمود: «من بات ليلة لايعرف فيها امام زمانه مات ميتة جاهلية.» ; هر كس شبى را سپرى كند و در آن شب، امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. (الغيبة، نعمانى، ص 127، ج 1) . [10] ) امام صادق عليه السلام: «... والله لانا ارحم بكم منكم بانفسكم...» ; به خدا سوگند، من، نسبتبه شما، از خود شما مهربانترم. (مكيال المكارم، ج 1، ص 93- 94) . [11] ) سيد بن طاووس، خطاب به فرزند خود، دربارهى آداب و وظايف يك مسلمان شيعه به صاحب الزمان (عج) اين چنين سفارش مىكند: «صدقه دادن از سوى آن حضرت را پيش از صدقه دادن براى خودت و عزيزانات قرار ده، و دعا براى آن حضرت را مقدم بدار بر دعا كردن براى خودت، و نيز در هر كار خيرى كه مايهى وفاى به حق آن حضرت است، آن بزرگوار را مقدم بدار كه سبب مىشود به سوى تو توجه فرمايد و به تو احسان كند.» (مكيال المكارم، ج 2، صص 288- 297 و 351- 357) . [12] ) مكيال المكارم، ج 1، ص 39، ح 51: «عن الحسين بن على عليه السلام، قال، قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: انا اولى بالمؤمنين منهم بانفسهم ثم انتيا علي! اولى بالمؤمنين من انفسهم ثم... والحجة بن الحسن اولى بالمؤمنين من انفسهم» . [13] ) انا خاتم الاوصياء و بي يرفع الله البلاء عن اهله وشيعته» ; خدا، به سبب من، از خاندان و شيعيانام بلا را دور مىگرداند. (كمال الدين، ج 2، ص 441، ح 12; بحارالانوار، ج 52، ص 25 و 30) . [14] ) بحارالانوار، ج 53، ص 181; كمال الدين، ج 2، باب 50، ح 4. [15] ) امام رضا عليه السلام: «... ما من احد من شيعتنا... و لا تغتم الا اغتممنا لغمه ولايفرح الا فرحنا لفرحه ولايغيب عنا احد من شيعتنا [ ما] كان فى شرق الارض و غربها. و من ترك من شيعتنا دينا فهو علينا...» ، ... هيچ يك از شيعيان ما غمگين نمىشود، مگر اين كه ما نيز در غم آنان غمگين هستيم و از شادى آنان شادمان و هيچ يك از آنان در مشرق و مغرب زمين از نظر ما دور نيستند. هر يك از شيعيان ما كه بدهى از او بماند، اداى آن، بر عهدهى ما است...، (مكيال المكارم، ج 1، ص 454) . [16] ) سخنان استاد جوادى آملى در تفسير آيه بيست و هشتم انفال: «انما اموالكم واولادكم فتنة» . [17] ) على عليه السلام مىفرمايد: «الزهد كله بين كلمتين من القرءان. قال الله تعالى: لكيلا تاسوا على مافاتكم ولاتفرحوا بما آتاكم ومن لم ياس على الماضي و لم يفرح بالآتي، فقد اخذ الزهد بطرفيه» ; زهد، در دو جمله از قرآن خلاصه شده: «متاسف نشويد بر آن چه از شما فوت مىشود» و «شاد نگرديد به آن چه به شما مىدهند» . هر كس بر گذشته اندوه نخورد و براى آينده و آن چه به دست مىآورد، خوش حال نگردد، بر هر دو جانب زهد دستيافته است. (نهج البلاغه، ترجمهى محمد دشتى، قصار الحكم 439) . [18] ) توبه: 38 «فما متاع الحياة الدنيا فى الآخره الا قليلا» . [19] ) مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا. [20] ) توبه: 111. [21] ) بحارالانوار، ج 52، ص 122. [22] ) الرعد: 19. كسانى كه به عهد و پيمان با خدا، وفا دارند و تعهدات شان را نقض نمىكنند. در اين باره، روايات فراوانى وارد شده است. از امام صادق عليه السلام روايتشده: «نحن ذمة الله وعهد الله فمن وفى بعهدنا فقد وفى بعهد الله و من حفرها فقد حفر ذمة الله و عهده» ; ما، پيمان و عهد خدا هستيم. هر كس به عهد ما وفا كند، عهد و پيمان با خدا را به جا آورده و هر كس عهد و پيمان با ما را نقض كند، عهد و پيمان با خدا را شكسته و نقض كرده است. (مكيال المكارم، ج 1، ص 395) [23] ) مفاتيح الجنان، زيارت دوم حضرت صاحب الامر: «پس بذل مىكنم خانوادهام و ثروتام و خودم و آن چه را پروردگارم عطا كرده است... و آن، عهد من است و ميثاقام نزد تو. چرا كه تو، نظام دينى و پيشواى متقيان هستى...» . [24] ) النحل: 96. [25] ) صحيح مسلم، ج 3، ح 1478: «هر كس بميرد در حالى كه نسبتبه امام مسلمانان، بيعتى برگردن او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است» . [26] ) الاختصاص، مفيد، ص 72- 73. [27] ) الغيبة، نعمانى; بحارالانوار، ج 52، ص 135. [28] ) احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 497. [29] ) عن الرضا عليه السلام: «الامام الانيس الرفيق والوالد الشفيق» . (كافى، ج 1، ص 200، باب نادر في فضل الامام، ح 1) . [30] ) بحارالانوار، ج 2، ص 122. [31] ) يوسف: 88. [32] ) مائده: 35. [33] ) بحارالانوار، ج 91، ص 27. [34] ) نحن الوسيلة الى الله» . (مكيال المكارم، ج 1، ص 352- 353) [35] ) واژهى «النجم» در آيهى «وبالنجم هم يهتدون» به ائمه عليهم السلام تفسير شده است. [36] ) و في دعاء الندبه: «وجعلتهم الذرايع اليك والوسيلة الى رضوانك.» . (مكيال المكارم، ج 1، ص 352- 353) [37] ) و فى دعاء سيد الساجدين فى يوم عرفه: «وجعلتهم الوسيله اليك والمسلك الى جنتك» . [38] ) تو مىآيى، على صفايى حايرى، ص 23. [39] ) ليثيروا لهم دفائن العقول» . (نهج البلاغه، خ 1) . [40] ) اعراف: 157 «يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم» پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «... بالمهدي... يخرج ذل الرق من اعناقكم...» ; (بحارالانوار، ج 51، ص 57) ... به دست مهدى عليه السلام بندهاى بردگى از گردن همهى شما گشوده مىگردد... . [41] ) شرقوا او غربها (يا در تعبير ديگر: فليشرق الحكم ولينرب) اما - والله! - لايصيب العلم الا من اهل البيت. (كافى، ج 2، ص 252) . [42] ) عن ابى عبدالله عليه السلام، قال: عبدالله حبر من احبار بنى اسرائيل، حتى صار مثل الخلال. فاوحى الله عزوجل الى نبى زمانه: «قل له: و عزتى و جلالى و جبروتي! لو انك عبدتني حتى تذوب الالية في القدر ما قبلت منك حتى تاتيني من الباب الذى امرتك» . (بحارالانوار، ج 27، ص 176) . [43] ) مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود: «ميدانى پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟» . گفتم: «نه.» . فرمود: «چون براى ابراهيم عليه السلام آتش افروختند، جبرئيل، براى او پيراهنى آورد و به تن او كرد كه گرما و سرما به او آسيب نرساند و چون زمان وفات او فرا رسيد، آن را در جلد دعايى نهاد و بر اسحاق آويخت و او، به يعقوب آويخت و چون كه يوسف متولد شد آن را به وى آويخت و در بازويشبست، تا كارش به آن جا كه بايد كشيد و چون يوسف آن را در مصر از ميان جلد دعا در آورد، يعقوب عليه السلام بويش را استشمام كرد. و اين است گفتار خدا كه از او حكايت كرده است كه «من، بوى يوسف را استشمام مىكنم اگر مرا به خطا نسبت ندهيد؟» و آن، همان پيراهنى است كه از بهشت فرود آمده است.» . عرض كردم: «قربان تو بروم! اين پيراهن به دست چه كسى رسيد؟» . فرمود: «به دست اهل آن است و آن، همراه قائم ما است وقتى ظهور مىكند.» . سپس فرمود: «هر پيغمبرى كه دانش يا چيز ديگرى ارث برده است، همهى آنها به محمد صلى الله عليه و آله وسلم رسيده است.» . (كمال الدين، ج 2، باب 62، حديث 29) . [44] ) چون در بخش «ابعاد انتظار» در اين مورد بحثشد، طرح مجدد آن، ضرورتى ندارد. [45] ) ميزان الحكمة، ج 2، ص 568. [46] ) كافى، ج 6، ص 535، روايت 1. [47] ) از دين امامان است پرهيزكارى... و انتظار فرج با صبر و شكيبايى» . (بحارالانوار، ج 5، ص 122) [48] ) دانشمندان، تمدن صنعتى فعلى را، حاصل جنگهاى جهانى اول و دوم مىدانند. [49] ) بى ستون را عشق كند و شهرت اش فرهاد برد. [50] ) بحارالانوار، ج 51، ص 133. [51] ) كافى، ج 2، ص 91، ح 12. [52] ) منافقون: 8. [53] ) مكيال المكارم، ج 2، صص 411- 426. [54] ) بحارالانوار، ج 52، ص 143. قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم «طوبى للصابرين فى غيبته... اولائك وصفهم الله في كتابه فقال «والذين يؤمنون بالغيب» ، و قال: «اولائك حزب الله الا ان حزب الله هم المفحون.» . [55] ) حديد: 20 اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم. [56] ) ميزان الحكمة، ج 3، ص 417- 418. در روايت از ذكر به قوت روح و كليد و حيات قلب و نور و شفاى دل تعبير شده است. [57] ) كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 358. [58] ) كافى، ج 2، ص 163، ح 1 و ص 164، ح 5. [59] ) الغيبة نعمانى، ص 291، ح 16، بحارالانوار، ج 52، ص 140، ح 50 [60] ) احتجاج، طبرسى، ج 2، ص 322. [61] ) همان. [62] ) كافى، ج 8، ص 234. [63] ) مفاتيح الجنان، دعاى امام زمان (عج) . [64] ) مفاتيح الجنان، تعقيبات بعد از نماز در ماه مبارك رمضان. [65] ) داستان جالبى در مورد بزرگانى كه طالب ديدار حضرت بودند، اما تعلقهاى آنان، سبب جدايى از امام موعود شد. (ر.ك: انتظار و انسان معاصر، عزيزالله حيدرى، ص 71- 73) . [66] ) يونس: 7، «ان الذين لايرجون لقاءنا رضوا بالحياة الدنيا واطمانوا بها» . [67] ) بحارالانوار، ج 42، ص 126. قال ابوعبدالله عليه السلام: «من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم في فسطاطه...» ; اگر كسى از شما بميرد در حالى كه منتظر حكومت امام زمان (عج) بوده، همانند كسى است كه با امام قائم (عج) در خيمهاش بوده است... . [68] ) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 158. [69] ) مفاتيح الجنان، زيارتنامهى حضرت ابوالفضل: «اشهد انك مضيت على بصيرة من امرك...» . [70] ) كمال الدين، ص 330. [71] ) بحارالانوار، ج 52، ص 122. [72] ) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «اى على! بدان كه شگفتترين مردم در ايمان و بزرگترين آنان در يقين، گروهى هستند در آخر الزمان كه پيامبر را نديدهاند و از امام خود دور هستند.» . (من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 366; وسائل الشيعه، ج 18، ص 65) [73] ) طالبين، مىتوانند براى استفاده از نمونههاى ديگر به كتاب تو مىآيى، على صفايى حايرى، ص 28 مراجعه كنند. [74] ) كافى، ج 8، ص 362. [75] ) الغيبة نعمانى، ص 284، ح 6. [76] ) هود: 81. [77] ) مفاتيح الجنان، دعاى عهد. [78] ) اسراء: 81. [79] ) و ما اقرب اليوم من تباشير غد» (نهج البلاغه، خ 150) . [80] ) كمال الدين، ص 653. [81] ) جامع السعادات، ج 3، ص 130. [82] ) كمال الدين، ص 485، الغيبة، شيخ طوسى، ص 292 و 293. [83] ) بحارالانوار، ج 52 ، ص 24; كمال الدين، ص 384. [84] ) مصباح المتهجد، ص 368، ح 108; بحارالانوار، ج 86 ، ص 77، ح 11. [85] ) مكيال المكارم، ج 1، ص 393. [86] ) الغيبة، نعمانى، ص 13: «هر كس بخواهد عصارهى خلقت، بهترين خلائق از آدم و شعيث تا نوح و فرزندش سام و ابراهيم و اسماعيل تا موسى و يوشع و عيسى و شمعون تا محمد صلى الله عليه و آله وسلم و على عليه السلام تا حسن و حسين عليهما السلام و تا ائمهى اطهار عليهم السلام همه و همه را ببيند، اين همه در يك نفر جمع شده است و آن، وجود مبارك مهدى «عج» است» . [87] ) بحارالانوار، ج 52، ص 131: عن تفسير العياشي، عن الفضل بن ابي قره. قال: سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول: «اوحى الله الى ابراهيم انه سيولد لك. فقال لسارة. فقالت: «ا الد و انا عجوز» . فاوحى الله اليه انها ستلد و يعذب اولادها اربعمئة سنة. «فلما طال على بنى اسرائيل العذاب، ضجوا وبكوا الى الله اربعين صباحا، فاوحى الله الى موسى و هارون يخلصهم من فرعون فخط عنهم سبعين و مئة سنة.» . قال: فقال ابوعبدالله عليه السلام: «هكذا انتم لوفعلتم، لفرج الله عنا. فاما اذا لم تكونوا، فان الامر ينتهى الى منتهاه.» .