بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دوّم: مسأله علم تفصيلي واجبالوجود به اشياء قبل از وجود آنها، از اصول مسائل الهي به معناي اخص محسوب ميگردد. صدرالمتألهين(قدس سره) قبل از آن تطوّر بنيادين، در اين مسأله موافق نظر شيخ اشراق بود، سپس با كشف قاعده «بسيط الحقيقة كلّ الأشياء و ليس بشيء منها»، از آن منصرف شد و علم تفصيلي ذاتي را ثابت كرد كه نه در فلسفه مشاء سابقه داشت و نه در حكمت اشراق مطرح بود: «.. وكان لي اقتداء به فيها سلف منالزمان الي أن جاء الحق و أراني ربّي برهانه»50.سوم: مسأله جسمانية الحدوث و روحانيّة البقاء از اصوليترين معارف و از زيربنائيترين مسائل معادشناسي است و هرگز جريان تنوع انسانها در قيامت به انواع گوناگون و تجسّم اعمال و اتحاد نفس با علم و عمل تصوّر آن به صورت ملكههاي نفساني خود و سائر مباحث پيچيده قيامت، بدون مجرّدْ همزمان با حدوث بدن، معلوم ميباشد، چه اينكه صعوبت جمع بين حدوث روح و دليل نقلي دالّ بر تقدّم آن بر بدن روشن است.صدرالمتألهين(قدس سره) قبل از آن تكامل جوهري، در اين مسأله موافق نظر ارسطو و ابنسينا و... بود، سپس با ابداع طرحي تازه از آنان جدا شد و چنين فرمود:«ونحن قد أجبنا عن هذاالسؤال في سالفالزمان بأنّ البدن الانساني استدعي باستعداده الخاص من واهب الصور عليالقوابل صورةً مدبّرةً... هذا ما سنح لنا في سالف الزمان علي طريقة أهل النظر مع فضل تنقيح، وأمّا الذي نراه الآن أن نذكر في دفع السؤال و حلّ الاعضال فهو أنّ للنفس الانسانية مقامات و نشآت ذاتيّة.. فالحدوث والتّجدد انّما يطرآن لبعض نشآتها»51.در اينجا به همين مقدار اكتفاء ميشود.3ـ اكنون كه نمونههائي از تحوّل فكري صدرالمتألهين(قدس سره) بازگو شد و روشن شد كه با آن دگرگوني مبنائي، آثار بنائي فراوان عوض ميشود، لازم است به ريشه آن تحوّل اشاره شود:از آنجا كه شناخت نفس، اصل هر معرفت است، زيرا عالِم اگر حقيقت خود را نشناخت نميتواند به وصف او كه علم است و به متعلق آن كه معلوم است پي ببرد، لذا صدرالمتألهين(قدس سره) معرفت نفس را هم در شناخت مبدأ و اوصاف و افعال او نردبان ترقّي ميداند كه بدون پيمودن مدارج آن نيل به معارف الهي ميسور نيست و هم آن را در شناخت معاد و شؤون آن كليدِ گشايش ميشمارد كه بدون استمداد از آن، آشنائي به درون گنجينه قيامتشناسي مقدور نخواهد بود.درباره مبدأشناسي چنين ميفرمايد:«ومعرفة النفس ذاتا و فعلاً مرقاة المعرفة الرّب ذاتا و فعلاً، فمن عرف النفس انّها الجوهر العاقل المتوهّم المتخيّل الحسّاس المتحرّك الشّام الذائق اللامس النامي أمكنه أن يرتقي الي معرفة أن لا مؤُثّر في الوجود الااللّه»52.و درباره شناخت علم حضوري واجب به اشياء، بعد از نقد مباني ديگران و تقويت مبناي شيخ اشراق كه علم را به بصر ارجاع داده است نه آن كه بصر را به علم به مبصرات ارجاع داده باشد ـ كه معروف بين اهل نظر است ـ چنين ميگويد: «فهذا مذهبه في علماللّه، و بيانه علي ماجري بينه و بين امام المشّائين فيالخُلسة الملكوتية انما يتأتّي بأن يبحث الانسان أولاً في علمه بذاته و علمه بقواء و آلاته ثم يرتقي الي علم ما هو أشدّ تجردا بذاته و بالأشياء الصادرة عن ذاته ...»53.و درباره معادشناسي چنين ميگويد: