بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
درباره استناد به وحي و حجيّت قول قطعي معصوم(عليهالسلام) در معارف چنين ميگويد: «هر چيزي كه محال و ممتنع نباشد، كتاب الهي و سنّت نبوي ـ كه صادر قطعي از گوينده معصوم و منزّه از مغالطه و دروغ است ـ همانند برهان عقلي رياضي ميتواند آن را ثابت نمايد»18. پس وحي الهي حد وسط برهان عقلي قرار ميگيرد، در صورتي كه از لحاظ سند، قطعي و از جهت دلالت، نصّ باشد.6ـ خلاصه آن كه جامعيّت حكمت متعاليه در اين است كه هم اهل شود را سيراب ميكند و هم اهل بحث را به علم يقيني نائل ميسازد،برخلاف علوم ديگر؛ زيرا عرفان براي اهل بحثِ محض كافي نيست گرچه نيست گرچه خودِ عارف را مطمئن ميسازد19 و حكمت بحثي براي اهل شهود رسانيست گرچه حكيم باحث را قانع ميكند و جدالهاي كلامي براي اهل برهان كافي نيست گرچه خصوص مستمعِ مجادل را ساكت مينمايد نه متكلّم را، چون جدال براي اسكات مخاطب است،20 برخلاف برهان كه هر دو را قانع ميكند.بنابراين تنها حكمتي كه هم براي خودِ حكيم و هم براي ديگران و هم براي اهل شهود و هم براي اهل نظر كافي است همانا حكمت متعاليه خواهد بود.7ـ با اين بيان، مطلب ديگري در معرّفي حكمت متعاليه روشن ميگردد، و آن اينكه حكمت متعاليه، مجموعه علوم عقلي و شهودي نيست تااگر كسي جامع آنها باشد و از هر كدام به مقدار لازم مطلع گردد و آگاهي حاصل نمايد، حكيم متألّه باشد، بلكه حكمت متعاليه به منزله حقيقت بسيطهاي است كه در اثر بساطت خود همه كمالهاي علوم ياد شده را به نحو احسن داراست. و حكيم متألّه انسان كاملي است كه در پرتو اطلاق وجودي خويش واجد همه كمالهاي عرفا، حكما، متكلّمان و محدّثان خواهد بود، لذا معارف آنان را بهتر از خود آنها دارا و داناست و توان تقرير مطالب آنها را نيز بخوبي داراست؛ چون مطلق، همه كمالهاي مقيّد را بهتر از خود مقيّد واجد است. نشانهاش آن است كه اثبات تجرّد برزخي قوّه خيال21 و قوّه مفكّره در حكمت متعاليه صدرالمتألهين با دقّت تقريب شده است در حالي كه ديگران ـ حتي برخي از عرفا ـ تصريح به مادّي بودن آن كردهاند22.8ـ و از اين رهگذر فرق انسان جامعِ همه كمالهاي علمي با كسي كه ذوالفنون است معلوم خواهد شد؛ زيرا اوّلي در هر رشته، برتر از متخصّص آن رشته ميباشد و دوّمي حدّاكثر آن است كه برابر با متخصّص هر رشته باشد؛ زيرا اوّلي به وحدت حقيقي نائل آمده و دوّمي از كثرت حقيقي چيزي جز وحدت اعتباري آن علوم نيندوخته است.به عنوان نمونه، محقق طوسي (قدس سره) را ميتوان جامعِ كمالهاي علمي دانست نه فقط ذوالفنون، لذا برخي از مسائل پيچيده علم كلام را بهتر از متخصّص آن رشته ـ مانند فخر رازي ـ تحليل ميفرمايد.مثلاً در مسأله كيفيت تعلّق غير واجبالوجود به واجبالوجود، فخر رازي چنين ميگويد: خلاف بين حكما و متكلّمين لفظي است.و محقق طوسي(قدس سره) ميفرمايد: هذا صلح من غير تراضي الخصمين23 سپس به تشريح مباني اهل كلام و آنگاه به اصول اهل حكمت ميپردازد و معلوم ميشود كه امام رازي به مباني آنان درست پي نبرده بوده، يعني نه از عمق سخنان حكما آگاه بوده و نه از عمق كلمات متكلّمان مطّلع بوده است، با اينكه خود از صاحبنظرانماهر در اين فن بشمار ميرفته؛ زيرا افق فكري يك متكلّم الهي به افق تفكر يك حكيم طبيعي نزديكتر است تا حكيم الهي، چه اينكه از اقامه برهان وي بر اثبات مبدأ چنين استنباط ميشود، ولي حكيم الهي به عارف متأله نزديك ميباشد، چه اينكه برهان صديقين وي شهادت ميدهد. و از اينجا مقام محقق طوسي (قدس سره) و مانند وي معلوم خواهد شد، چه اينكه رتبه امام رازي و نظير او نيز مشخص ميگردد.گرچه تفكر اسلامي همه متكلّمان يكسان نيست، زيرا معتزله آزادتر از اشاعره ميانديشند، ليكن جامع آنان همانست كه اشاره شد.و فرق بين حكيم و متكلّم بعدا روشن ميشود كه حكيم از بالا به جهان هستي مينگرد و متكلّم از پائين نظر ميكند24.