بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
روش اهل تفسير و حديث نيز كاملاً مشخص است كه اصالت را به نقل داده و اگر برهان عقلي در مسأله اقامه شود فقط به عنوان تأييد ميباشد، چه اينكه متكلّمان نيز اصراري بر جمع بين عقل و نقل نداشته و با هر يك از اين دو از ديگري بي نيازند، با توجه به اينكه برخي از مسائل كلامي و ادلّه آن جزء علوم نقليّه بشمار ميآيد نه علوم عقليه، مانند نبوّت خاصّه و امامت خاصّه از راه نصب...3ـ ليكن حكيم متألّه برهان را همتاي عرفان دانسته و آن را ضرروي ميداند نه فقط براي تأييد يا تنبيه، چه اينكه عرضه آن دو را بر قرآن فريضه ميشمارد، نه نافله. آري، در موارد جزئي كه عقل، اصول كلّي آن را بطور ضرورت يا امكان تصحيح كرده است عرفان حضور دارد و برهان او را همراهي نميكند، چه اينكه در مورد ديگر، قرآن همچنان به راه خود ادامه ميدهد و عرفان عرفاي غيرمعصوم، وي را همراهي نمينمايد.غرض آنكه حكيم متألّه در اصول كلّي نه به عرفاي محض يا دليل نقلي صِرف اكتفاء ميكند و نه براي استدلال عقلي آن قصور ميورزد، چون هم ميداند كه هر مشهوري مبرهن است و هم ميتواند بر آن برهان اقامه نمايد.4ـ البته نسبت عرفان و همچنين برهان به قرآن، نسبت مقيّد به مطلق است و هر مطلقي همه آنچه را كه مقيّد دارد داراست، ولي مقيّد در اثر قصور وجوديش بعضي از شؤون مطلق را فاقد خواهد بود؛ لذا انسان كاملِ معصوم، هم ميتواند برخي از مشهودهاي خويش را به عارف ارائه دهد، چه اينكه ميتواند در نزد حكيم بر هر يك برهان اقامه كند، و منشأ توانِ آن ارائه و اين اقامه همانا اطلاق و سعِه وجودي وحي نسبت به وجودهاي مقيّد عرفان و برهان ميباشد؛ چه اينكه تفاوتِ انسان كامل معصوم با عارف و حكيم نيز در همين است.5ـ صدرالمتألهين ميگويد: «فرق ميان علوم اهل نظر و معارف اهل بصَر، نظير امتياز ميان فهميدن معناي شيريني و چشيدن آن است و نيز همانند فرق بين فهميدن معناي صحت و مفهوم سلطنت، و صحيح و سلطان شدن ميباشد. پس يقين كردم كه حقائق ايماني بدون تصفيه دل ميسور نيست»13. بنابر اين برهان بدون وجدان، كافي نخواهد بود، و درباره ضرورت تلازم اين دو چنين ميگويد: «گفتار ما بر صرف كشف و ذوق يا مجرد تقليدِ بدون حجّت حمل نميشود، زيرا مجرّد شهود بدون برهان براي سالك كافي نيست، چه اينكه صرف بحث بدون كشف، نقصان عظيم ميباشد»14.و شريعت حقّ را برتر از آن ميداند كه احكام وي مصادم با معارف يقيني بوده و نفرين بر فلسفهاي ميفرستد كه قوانين آن مطابق كتاب و سنّت نباشد15 و سرّ عدم توانايي برخي از عرفاء بر تقرير مرام و مشهود خود را چنين بيان ميدارد: «.. آنان چون غرق در رياضتهايند و تمريني در تعليمهاي بحثي ندارند نميتوانند مكاشفههاي خويش را بخوبي تبيين نمايند، يا اينكه چون به مطلب مهمتر مشغول بودهاند در اين باره سهلانگاري كردهاند»16.و در باره وحدت وجود كه مورد پذيرش اصحاب كشف و شهود است چنين ميگويد: «ادراك آن با نظرهاي بحثي بدون رجوع به سيره علمي و عملي آنان و اعراض از عادت هايي در باب جدل، ممكن نيست»17.