رهينةچيز گرو گذاشته شدهزعيمكفيل، متعهد چيزىبلبلةمضطرب و مخلوط شدنسوط القدربا كفگير بهم زدن ديك، قدر: ديكوشمةكلمه و سخنخيلدسته اسبشمسجمع شموس: اسب چموش و سركشخلعبيرون كردن لباس از تن و افسار از سرمطاياجمع مطية: مركب سوارى و بارىذللجمع ذلول: رام و مطيعازمةجمع زمام: افسار و لجامامر الباطلباطل قوت يافت و بسيار شدفجراه وسيع ميان دو كوهبطيىكند و تنبل و تأخير كنندهمنفذمحل نفوذسنخچيز ثابت و محكملائمسرزنش كننده از ماده لؤم
خطبه 17
يتصدىمباشرت و رسيدگى ميكندوكلمحول نموده، واگذاشته استقصد السبيلراه عادلانهمشغوفعاشق و علاقهمندهدىراه راست، شيوه درستقمشجمع و فراهم نموده است