مهيمنشاهد، كسى كه نظارت و حق قضاوت داردروعىخاطر من، دل منمنحواداده شدهاندتقشعتابر برطرف شدزاحبر طرف شدزاحبرطرف شد، روشن شدطلاع الارضزمين را پر كردهانددولدولت و دست گردانخولبنده و بردهرضائخجمع رضيحة: عطائى كه دولت بشخص مىدهدتأنيبسرزنش كردنابيتمخوددارى كرديدونيتمسستى نموديدتزوىگرفته مىشود، از دست مىرودخسفبزمين فرو رفتنتبوءوابرگرديد، روبرو شويداخسپستترارقبيدار و هوشيار
نامه 63
تثبيطتشويق بحركت ننمودن و قيام نكردنندببراى يارى خواند و صدا كردتفشلتترسيدى، سست شدىزبدروغن رقيق و آب شدهخاثرروغن غليظ و جامدهويناآسان و سستتنحدور شو، خود را بكنار كشرحبوسعت و فراخى