شقاقىعداوت و دشمنى منلا تتراموابهمديگر نياندازيد، بيكديگر اشاره نكنيدضليلشخص بسيار گمراهنعقصدا بلند نموده استفحصجا نموده، زمين را زير و رو نموده استضواحىجمع ضاحية: جاى باز و نمايانفغرت فاغرتهدهانش را گشوده استشكيمةقدرت و قوت، آهن وسط لجام (دهنه)بداآشكار شدكلوحترش روئى و عبوسىكدوحخدشه و اثر جراحت، زحمت و مشقتاينعميوه رسيده است، وقت چيدن ميوه رسيده استتلتفبهم پيچيده مىشوديحصددرو مىشوديحطمخرد و شكسته مىشودخطبه 100نقاشدقت كردن در حساب و كامل رسيدگى نمودنرجفتلرزش و حركت نمودمزمومةاز كلمه زمام: افسار شدهمرحولةبار شده از كلمه رحل بمعنى بار و كجاوهيحفزبسرعت مىكشاند و حركت مىدهدنقمجمع نقمة: خشم و غصبرهجگرد و غبارحسصداى آهستهخطبه 101صادفيناعراض كنندگان