بحثی پیرامون ولایت فقیه (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بحثی پیرامون ولایت فقیه (1) - نسخه متنی

سید حسن طاهری خرم آبادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بحثي پيرامون ولايت فقيه 1

نور علم ـ ش: 6 ـ مهر 1363

سيد حسن طاهري خرم آبادي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد و آله اجمعين سيما بقية الله في الارضين روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء.

از آنجا که مساله ولايت فقيه و رهبري زير بنا و اساس نظام جمهوري اسلامي را در زمان غيبت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه، تشکيل مي‌دهد و در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران که خونبهاي دهها هزار شهيد است به صورت يک اصل در اصول کلي و چند اصل در فصل هشتم که متضمن اصول رهبري مي‌باشد مطرح گرديده و لذا طرح مقالاتي پيرامون اين مساله و اصول مزبور لازم به نظر رسيد اگر چه بحث مختصري در گذشته در اين رابطه از اينجانب منتشر گرديده است ولي آن بحث را مغني از اين مقالات نديديم اگر چه ممکن است بعضي از مسائل آن جزوه به حکم ضرورت در اينجا نيز تکرار شود.

قبل از ورود در اصل بحث توجه به مقدمه‌اي خالي از فائده نيست:

مقدمه

بحث امامت و رهبري يا به تعبير ديگر ولايت و زعامت بر مسلمين از جمله مباحثي است که سابقه تاريخي بسيار زياد و پر ماجرائي دارد. از روزي که رسول معظم اسلام به عالم بقاء ارتحال فرمودند و به لقاء الهي نائل گرديدند، مساله امامت و ولايت از عمده ترين مسائل اسلامي قرار گرفت و دو گروه در بين مسلمين پديد آمد، (اگرچه در زمان پيامبر هم به اعتقاد شيعه مساله ولايت و امامت و رهبري پس از پيامبر روشن و مشخص بود و رسول خدا تکليف مسلمين را، به امر الهي معين فرموده بودند) گروهي که اکثريت را به دنبال خود کشانيدند و حکومت را در دست داشتند طرفدار انتخابي بودن امام و خليفه شدند، آن هم نه انتخاب اکثريت مسلمين بلکه انتخاب عده‌اي که گردانندگان امور و به تعبير خود آنها اهل حل و عقد (يعني کساني که باز و بستن گره کارها را در دست دارند) هستند البته اين نظريه در بين جامعه مسلمين جز در چند مورد عملي نگرديد و انتخاب خليفه به انتصاب بلکه در عهد خلفاي اموي و عباسي به توارث مبدل شد.

گروه ديگر پيروان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله بودند که از ديدگاه آنها مساله امامت انتصابي است ولي با نصب الهي توسط پيامبر با شرايط و ويژگيهائي از قبيل عصمت و علم و... نظير شرايطي که در نبي و رسول بايد باشد و امامت از نظر انها امتداد رسالت و ادامه همان مقام و منصب است. با اين تفاوت که وحي اختصاص به پيغمبر دارد و براي امام مساله وحي نيست. واين بحث بعدها منشا و محور مبارزاتي گرديد که اين گروه در طول تاريخ عليه طاغوتها و خلفاي اموي و عباسي داشتند، جنگ جمل و صفين، برخورد امام مجتبي ((عليه السلام)) با معاويه، داستان کربلا و شهادت امام حسين (عليه السلام) و ياران و فرزندانش، قيام زيد بن علي بن ـالحسين، شهداي فخ و قيامهاي ديگري که علويين داشتند، همه و همه اساس و محور اصليش مساله رهبري و امامت بوده است و چه بحثها و نزاعها و کشمکشها و جدالهاي علمي که در اين مورد مطرح گرديد و چه کتابها و مقالاتي تا به امروز در اين زمينه نوشته شد.

و در زندگي ائمه معصومين و موضعگيريهائي بين خلفاء و ائمه برخورد مي‌کنيم که اساس آن همين مساله ولايت و رهبري بوده است.

از طرفي خلفاء مهمترين خطر را براي حکومت خود از ناحيه ائمه و پيروان آنان (يعني شيعه) احساس مي‌كردند. زيرا مساله حکومت و رهبري براي آنها پيش از آنکه يک مساله سياسي باشد، يک مساله اعتقادي بشمار مي‌رفت و چون از ديدگاه شيعه، امامت مانند نبوت از اصول دين محسوب مي‌شود و شيعه براين عتقاد است که غير از ائمه معصومين ((عليه السلام)) يا فقيه عادل بصير به اداره امور مسلمين در زمان غيبت امام معصوم (عليه سلام) هيچ کس حق حکومت بر مردم را ندارد چه اينکه حق ولايت اختصاص به خداوند دارد و تعيين ولّي مسلمين با او است و اسلامي بودن يک نظام در درجه نخست بستگي دارد به انکه فردي که در راس نظام قرار گرفته با نصب و تعيين خداوند به اين مقام منصوب باشد و بايد کوشش کرد تا حکومت از دست غاصبين گرفته شده و در دست اهلش قرار گيرد.

اينها و مسائل ديگري که ريشه اعتقادي جمع کثيري از مسلمانها را در رابطه با مساله حکومت تشکيل مي‌داد و اين خود خطرناکترين نوع دشمني را براي خلفاء و طاغوتها به وجود مي‌آَورد. زيرا دشمن سياسي را با تطميع و دادن امتياز يا تهديد، احياناً مي‌توان رام نمود و از طرفي ثبات و استقامت در مبارزه سياسي هم تاحدي که نيرو و امکانات دارند خواهند داشت، و با ضعف و کمبود، استقامت خود را از دست مي‌دهند، ولي مبارزه‌اي که ريشه اعتقادي دارد با تطميع و تهديد و دادن امتياز خاموش نمي‌شود و تا آنجا عقيده و ايمان ثبات و استقامت آفرين است که براي دفاع از عقيده، جان خود را مي‌دهد مثل مبارزين جبهه‌ها که با عشق به شهادت از حريم ولايت دفاع مي‌کنند.

و از طرف ديگر ائمه معصومين براي بقاء مکتب و گسترش آن، گذشته از بيان اصل مساله امامت و دلائل آن و تربيت افرادي چون هشام بن حکم‌ها براي احتجاج و استدلال در برابر منکرين، به راههاي علمي هم دست زده و مبارزه با خلفاء و طاغوتها را براي هميشه در بين شيعه زنده نگهداشتند. مثلاً براي شناساندن چهره واقعي حکومتهاي ظلم و جور، مردم را از همکاري با آنان منع مي‌نمودند و تحت عنوان حرمت «اعانت به ظالم» و يا «حرمت تصدي کارها و مشاغل دولتي» راه همکاري با آنها را مي‌بستند وتنها به فردي که عامل نفوذي در دستگاه باشد يا بتواند به مؤمنين خدمت کند و راهگشاي مشکلات مردم باشد اجازه فعاليت در دستگاه دولتي را مي‌دادند و در طول تاريخ حيات شيعه چه در زمان ائمه و چه در زمان غيبت کساني که توجه به مسائل شرعي و بخصوص به اين مساله داشتند و مي‌دانستند که داخل شدن در مشاغل دولتي جايز نيست و حقوقي را که مي‌گيرند حرام است، زيرا مامور از طرف کساني هستند که آنها حق تصدي و ولايت بر جامعه را ندارند و به مانند کسي خواهند بود که اجازه ورود در خانه‌اي از غير صاحب آن گرفته باشد لذا اينها از امام يا مرجع تقليد زمان خود اجازه مي‌خواستند که در شغل دولتي بمانند و با شرايطي خاصي به انها اجازه داده مي‌شد.

و اين خود از همان اعتقاد به غاصب بودن حکومتها سرچشمه مي‌گيرد.

ولايت جائر

مرحوم صاحب وسائل حدود 12 حديث براي حرمت ولايت جائر (تصدي و سرپرستي کاري از طرف حکومت ظالم) از ائمه معصومين سلام الله عليهم نقل مي‌کند و حدود 10حديث هم در مورد جواز ولايت، در صورتي که ضرورت و يا تقيه‌اي در کار باشد، و حدود 17 حديث در جواز ولايت براي کمک و رفع حوائج مؤمنين نقل کرده است که در اين احاديث نيز با لحن شديد، تصدي هر امري از امور ممکلت را از طرف ظالمين در غير موارد مذکور منع کرده و مؤمنين را از آن بر حذر داشته است.

اکنون به چند حديث به عنوان نمونه اشاره مي‌شود:

1ـ عياشي در تفسيرش از سليمان جعفري نقل مي‌کند که او مي‌گويد: قلت لابي الحسن الرضا (عليه السلام) ما تقول في اعمال السلطان؟ فقال يا سليمان: الدخول في اعمالهم والعون لهم والسعي في حوائجهم عديل الکفر والنظر اليهم علي العمد من الکبائر التي يستحق بها النار.

گفتم به حضرت ابي الحسن الرضا ((عليه السلام)) که چه ميفرمائيد در کارها و اعمال سلطان؟ (يعني داخل شدن در کارهاي دولتي) حضرت فرمود: اي سليمان داخل شدن در اعمال آنها و کمک به آنها و کوشش در انجام حوائج آنان، همتاي کفر است و نظر نمودن به آنان بطور عمد از گناهان کبيره اي است که استحقاق جهنم دارد (منظور شايد نظري است که با علاقه و رغبت و از روي محبت باشد).

2ـ کليني در کتاب کافي از يحيي ابن ابراهيم نقل مي‌کند که او گفت: به حضرت ابي عبدالله ((عليه السلام)) (امام صادق) گفتم که فلاني شما را سلام رسانيد و همچنين فلان و فلان (نام سه نفر از شيعيان را مي‌برد که به امام سلام رسانده‌اند) امام فرمود: وعليهم السلام، گفتم از شما دعا مي‌خواهند، فرمود: چه مشکلي دارند، گفتم: منصور دوانيقي آنها را زنداني نموده است، حضرت فرمود: مالهم؟ وماله؟ چه موضوعي در بين بوده است؟ گفتم: آنها را در کارهاي خود قرار داده و بعد زنداني نموده است (منظور آنکه جزء عمال او بوده‌اند) ، فقال: ومالهم وماله الم انهاهم، الم انهاهم، الم انهاهم؟ هم النار، هم النار، هم النار، ثم قال اللهم اجدع عنهم سلطانهم.

فرمود چيست براي آنها و براي او، و سه بار فرمود مگر آنها را نهي ننمودم (يعني از اينکه در کارهاي دولتي وارد شوند) و سه بار فرمود: آنها در آتش هستند سپس در حق آنها دعا کرد.

3ـ کليني در کافي از زياد بن ابي سلمه نقل مي‌کند که مي‌گويد: داخل شدم بر موسي بن جعفر سلام الله عليه، به من فرمود: يا زياد انک لتعمل عمل السلطان؟ آيا تو براي سلطان کار مي‌کني؟ گفتم: آري. فرمود: چرا؟ گفتم من داراي اهل و عيالم و هيچ راه درآمدي ندارم، پس حضرت فرمود: «لئن اسقط من حالق فانقطع قطعة قطعة احب الي من ان 1 تولي لاحد منهم عملا او اطا بساط رجل منهم».

اگر از جاي بلندي سقوط کنم و قطعه قطعه شوم بهتر و محبوب تر است نزد من از اينکه متصدي کاري براي فردي از آنها گردم، يا بر فرشهاي آنان قدم بگذارم مگر براي گشودن همّ و غميّ از يک مؤمن يا نجات اسيري از مؤمنين يا پرداخت ديني از ديون آنها.

«يا زيادان اهون ما يصنع الله عزوجل بمن تولي لهم عملاً ان يضرب عليه سرادق من نار الي ان يفرغ الله من حساب الخلائق».

اي زياد، بدرستيکه سهل ترين و خفيف ترين کاري که خدا انجام مي دهد با کسي که متصدي کاري براي آنها مي‌شود آن است که خيمه اي از آتش بر او زده مي‌شود تا خداوند از حساب خلائق فارغ گردد.

دراين حديث که قسمتي از آن ترجمه شد به هر دو مطلب اشاره شده است هم حرمت ولايت و تصدي از طرف سلطان و هم جواز آن در مواردي که موجب انتفاع مؤمنين است.

4ـ عبدالله بن جعفر في قرب الاسناد عن علي بن يقطين انه کتب الي ابي الحسن موسي((عليه السلام)): ان قلبي يضيق مما انا عليه من عمل السلطان وکان وزيراً لهارون فان اذنت جعلني الله فداک هر بت منه فرجع الجواب: لا آذن لک بالخروج من عملهم واتق الله

عبدالله بن جعفر از علي بن يقطين نقل مي‌کند که علي بن يقطين نامه اي به حضرت موسي بن جعفر ((عليه السلام)) فرستاد و در آن نامه نوشت که دلم بسيار تنگ و ناراحت است از کاري که در آن هستم يعني عمل کردن براي سلطان (وعلي بن يقظين وزير‌هارون بود) و اگر اجازه دهيد از اين شغل و پستي که دارم فرار کنم. جواب آمد که: اجازه نمي‌دهم از دستگاه آنها خارج گردي و تقوي را پيشه کن.

بودن علي بن يقظين در پست وزارت، هم براي رفع حوائج مؤمنين مؤثر بوده و هم عامل نفوذي امام در دستگاه‌هارون بشمار مي‌رفته و در مواردي هم اخبار داخلي دستگاه را به حضرت اطلاع مي‌داده است.

5ـ محمد بن ادريس عن ابي الحسن علي بن محمد ((عليه السلام)) ان محمد بن علي بن عيسي کتب اليه مسالة عن العمل لبني العباس واخذ ما يتمکن من اموالهم هل فيه رخصة؟ فقال ماکان المدخل فيه بالجبر والقهر فالله قابل العذر وما خلا ذالک فمکروه.

ابن ادريس نقل مي‌کند که محمد بن علي بن عيسي به امام علي النقي ((عليه السلام)) نوشت و از آن حضرت راجع به عمل کردن براي بني عباس و گرفتن آنچه که ممکن است از اموال آنها سؤال نمود که آيا جايز است؟ حضرت در جواب فرمودند: اگر به زور و جبر باشد يعني شخص مجبور شود به داخل شدن در دستگاه و کار براي انها، پس خداوند عذر را مي‌پذيرد و در غير اين صورت کار زشتي است.

بعد مي‌گويد: مجدداً به آن حضرت نوشتم که انگيزه من در داخل شدن در اعمال آنها اين است که راهي پيدا کنم براي ناراحت نمودن دشمنان ائمه و ضرر زدن به انها، پس حضرت در جواب فرمود: من فعل ذلک فليس مدخله في العمل حراماً بل اجراً وثوابا.

کسي که اين چنين عمل کند پس داخل شدنش در کارهاي آنها حرام نيست بلکه داراي اجر و ثواب است.

در اين حديث در ضمن اينکه اصل داخل شدن در کارهاي حکومتي سلطان را ممنوع و ناپسند شمرده دو مورد را استثناء نموه است يکي مورد تقيه که شخص مجبور است براي دفع ضرر از خود آن را بپذيرد و ديگري آنجا که مي‌تواند عامل نفوذي باشد و بر انها ضربه اي وارد سازد.

6ـ در تحف العقول از امام صادق سلام الله عليه تفسيري براي معنا و اقسام ولايت نقل مي‌کند.

مي‌فرمايد: فاحدي الجهتين من الولاية ولاية ولاة العدل الذين امرالله بولايتهم وتوليتهم علي الناس وولاية ولاته وولاة ولاته الي ادناهم بابا من ابواب الولاية علي من هو وال عليه.

والجهة الاخري من الولاية، ولاية ولاة الجور وولاة ولاته الي ادناهم بابا من الابواب التي هو وال عليه، فوجه الحلال من الولاية ولاية الوالي العادل الذي امرالله بمعرفته وولايته والعمل له في ولايته وولاية ولاته وولاة ولاته..... وذلک ان في ولاية والي العدل وولاته، احياء کل حق وکل عدل وامانة کل ظلم وکل جور وفساد فلذلک کان الساعي في تقوية سلطانه والمعين له علي ولايته ساعية الي طاعة الله مقوياً لدينه.

واما وجه الحرام من الولاية فولاية الوالي الجائر وولاية ولاة الرئيس منهم واتباع الوالي فمن دونه من ولاة الولاة الي ادناهم باباً من ابواب الولاية علي من هو وال عليه والعمل لهم والکسب معهم بجهة الولاية لهم، حرام محرم، معذب من فعل ذالک علي قليل من فعله او کثير، لان کل شيء من جهة المعونة، معصية کبيرة من الکبائر وذالک ان في ولاية الوالي الجائر دروس الحق کله واحياء الباطل کله واظهار الظلم والجور والفساد وابطال الکتب وقتل الانبياء والمؤمنين وهدم المساجد وتبديل سنة الله وشرايعه فلذلک حرم العمل معهم ومعونتهم والکسب معهم الا بجهة الضرورة نظير الضرورة الي الدم والميتة.

در اين روايت مفصل امام صادق ولايت را به دو نوع تقسيم مي‌فرمايد، يکنوع ولايت والي عادل که خداوند فرمان به ولايت آنها داده است و همچنين ولايت کساني که از طرف والي عادل ولايت يافته اند و ولايت مراتب بعدي آنها تا آخرين فردي که ولايت بر مردم دارد (مانند دولت و استاندارها، فرماندارها، بخشدارها و يا فرماندهان و تمام سلسله مراتبي که در قسمتهاي رزمي و بالاخره تمام نظام اجرائي يک حکومت اسلامي عادل وجود دارد).

اين قسم از ولايت، حلال است و عمل براي کمک و تقويت او جايز خواهد بود.

زيرا در ولايت والي عادل هر حق و عدلي زنده مي‌شود و هر ظلم و جور و فسادي مي‌ميرد.

بهمين جهت کسي که در تقويت حکومت والي عادل مي‌کوشد و به او در ولايت و حکومتش کمک مي‌کند، در اطاعت خدا و تقويت دين او کوشيده است.

و اما نوع دوم از ولايت که حرام است، ولايت والي جائر و ولايت کساني است که از طرف او ولايت مي‌يابند تا آخرين فردي که در نظام جور بر مردم حکومت دارد، تمام اين مراتب حرام و عمل براي آنها و کسب با آنها از جهت ولايت از ناحيه آنها حرام است و در عذاب گرفتار مي‌شود، هرکس که آنرا انجام دهد چه کم باشد و چه زياد زيرا هر کمکي به آنها گناه کبيره و بزرگ است.

به جهت اينکه در ولايت والي جائر، حق از بين مي‌رود و باطل زنده شده و ظلم و جور و فساد ظاهر مي‌گردد و کتب آسماني باطل مي‌شود و انبياء و مؤمنين کشته شده و مساجد خراب مي‌شود و سنت خدا و شرايع او تبديل و دگرگون خواهد شد. بدين جهت انجام دادن کار همراه آنها و کمک به آنها حرام است، جز در موارد ضرورت. نظير ضرورتي که انسان براي آشاميدن خون يا خوردن مردار پيدا مي‌کند.

در اين حديث به چند نکته اشاره شده است:

1ـ اينکه ولايت والي عادل به امر و فرمان خداوند بوده و از طرف او است (و اين مطلب در مباحث آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت).

2ـ اهداف و دورنماي يک نظام عدل اسلامي و توحيدي را بيان فرموده است که جمله: «وذالک ان في ولاية والي العدل وولاته احياء کل حق وکل عدل وامانة کل ظلم وکل جور وفساد» بيانگر آن است، يعني در نظام والي عدل، هر عدل و حقي زنده مي‌گردد و هر ظلم و جور و فسادي مي‌ميرد و به تعبير ديگر ولايت والي عدل زنده کننده هر حق و عدلي و از بين برنده هر ظلم و جور و فسادي است.

3ـ مردم را ترغيب و تشويق به کمک و ياري حکومت عدل فرموده و آن را کمک به دين خدا و سعي در اطاعت او قرار داده است.

4ـ داخل شدن در نظام طاغوتي و جور و هرگونه کمک و عمل براي تحکيم آن، حرام و معصيت کبيره است و مرتکب آن در عذاب گرفتار خواهد شد.

5ـ در حکومت جائر حق کهنه شده و از بين مي‌رود و باطل زنده مي‌شود، ظلم و جور و فساد همه جا ظاهر گشته و انبياء و مؤمنين در چنين حکومتي کشته مي‌شوند و مساجد خراب مي‌گردد، کتب آسماني انبياء از ميان برداشته و مهر باطل بر آنها زده مي‌شود.

و بالاخره سنت الهي و دين خدا دگرگون خواهد گرديد.

حرمت اعانت ظالمين

مرحوم شيخ حرّ عاملي در وسائل الشيعة حدود 17 روايت در حرمت کمک به ظالمين نقل نموده است و 6 حديث در حرمت مصاحبت و همنشيني با آنان و علاقه به باقي بودن ظالم نقل مي‌کند که براي مراجعه به آن احاديث به باب 42 و 44 ابواب ما يکتسب به ج 12 کتاب وسائل رجوع شود و ما در اينجا به بعضي از آن احاديث از باب نمونه اشاره مي‌کنيم:

1ـ محمد بن عمر بن عبدالعزيز في کتاب الرجال (رجال کشي) عن صفوان بن مهران الجمال قال: دخلت علي ابي الحسن الاول (عليه السلام) فقال لي: ياصفوان کل شيء منک حسن جميل ما خلا شيئاً واحدا. قلت جعلت فداک اي شيء؟ قال اکراؤک جمالک من هذا الرجل يعني‌هارون. قال: والله ما اکريته اشرا ولا بطرا ولا للصيد ولا للهو ولکنّي اکريته لهذا الطريق يعني طريق مکة ولا اتولاه بنفسي ولکن ابعث معه غلماني، فقال لي ياصفوان ايقع کراؤک عليهم؟ قلت: نعم جعلت فداک قال: فقال لي: اتحب بقاء هم حتي يخرج کراؤک قلت نعم. قال: من احب بقائهم فهو منهم ومن کان منهم کان ورد النار، قال صفوان فذهبت فبعث جمالي عن آخرها.

در رجال کشي از صفوان بن مهران که شتردار بود نقل مي‌کند که بر موسي بن جعفر (عليه السلام) وارد شدم حضرت به من فرمود: اي صفوان هر کاري از تو نيک و زيباست غير از يک چيز، گفتم: فدايت گردم آن کدام است؟ فرمود: کرايه دادن تو شترانت را به اين مرد (هارون). صفوان گفت: بخدا قسم براي خوشگذراني و عياشي يا صيد و يا براي تفريح و لهو، کرايه نداده ام بلکه براي رفتن به مکه اجاره داده ام و خود هم همراه آنها نمي‌روم بلکه بعض غلامان خود را همراه آنها مي‌فرستم. حضرت فرمود: اي صفوان آيا کرايه تو بر عهده آنها است؟ گفتم آري فدايت شوم، فرمود: آيا دوست داري آنها باقي باشند تا کرايه تو وصول شود؟ عرض کردم: آري، فرمود: کسي که باقي بودن آنها را دوست داشته باشد از آنها است و کسي که از انها باشد در آتش جهنم وارد مي‌شود.

صفوان مي‌گويد: از خدمت حضرت مرخص شده و همه شتران خود را فروختم. و اين خبر به گوش‌هارون رسيد آنگاه مرا طلبيد و گفت اي صفوان: به من گفته اند که تو همه شتران خود را فروخته اي؟ گفتم: آري، پرسيد: چرا؟ گفتم: من پيرمرد شده ام و غلامان هم نمي‌توانند درست عمل نمايند.‌هارون گفت: هيهات، هيهات من مي‌دانم چه کسي به تو اشاره نموده است، موسي بن جعفر تو را به اين امر وادار نموده است. گفتم: مرا با موسي بن ـ جعفر چکار؟ گفت: واگذار اين مطلب را، به خدا قسم اگر بخاطر سابقه مصاحبت با تو نبود حتماً تو را مي‌کشتم.

دراين حديث ملاحظه مي‌شود که امام چگونه با اين روش، موضعگيري مي‌نمايد و‌هارون هم دريافت نموده که موضع امام چگونه است.

2ـ ورام بن ابي فراس في کتابه قال: قال (عليه السلام) من مشي الي ظالم ليعينه وهو يعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام.

ورام بن ابي فراس در کتاب خود از معصوم (عليه السلام) نقل مي‌کند که فرمود کسي که به سوي ظالمي برود تا انکه او را کمک نمايد در حالي که بداند او ظالم است از اسلام خارج شده است.

3ـ کليني در کافي از ابن ابي يعفور نقل مي‌کند که گفت: نزد ابي عبدالله (عليه السلام) (امام صادق) بودم که فردي از اصحاب خود ما بر او وارد شد و گفت: فدايت شوم چه بسا شدت روزگار به فردي از ما رو مي‌آورد و از جهت معيشت در تنگي قرار مي‌گيرد، از اين فرد دعوت مي‌شود که براي حکومت، بنائي ساخته يا نهري را تصفيه نموده و جاري سازد و يا قناتي را لايروبي کند، در اين مورد چه مي‌فرمائيد؟.

فقال ابوعبدالله (عليه السلام) ما احب اني عقدت لهم عقدة او وکيت لهم وکاء وان لي ما بين لابتيها لا ولا مدة بقلم ان اعوان الظلمة يوم القيامة في سرادق من نار حتي يحکم الله بين العباد.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: دوست ندارم حتي گرهي براي آنها بزنم يا در مشگي را براي آنها باز نمايم و اگر چه بين دو کوه (اشاره به دو کوهي است در مدينه) را به من دهند و نه قلمي را براي آنها بر صفحه کاغذ بکشم. بدرستي که کمک کنندگان به ظالمين، روز قيامت در خيمه اي از آتش قرار مي‌گيرند تا خداوند بين بندگانش حکم فرمايد.

4ـ در حديث مفصلي که علي بن ابي حمزه از امام صادق (عليه السلام) نقل مي‌کند، در ضمن آن حديث، امام مي‌فرمايد: لولا ان بني امية وجدوا لهم من يکتب ويجبي لهم الفييء ويقاتلعنهم ويشهد جماعتهم لما سلبوا حقنا ولو ترکهم الناس وما في ايديهم ما وجدوا شيئاً الا وقع في ايديهم.

اگر نبود که بني اميه مي‌يابند کساني را که براي آنها بنويسند و جمع کنند اموالي عمومي را و براي آنها بجنگند و در جماعات آنها حاضر شوند هر آينه حق ما را سلب نمي‌نمودند و اگر مردم آنها را واگذارند و به آنها کمک نکنند چيزي را نمي‌يابند مگر آنچه در دست آنها قرار مي‌گيرد .

دراين جملات امام، بقاء و دوام حکومت بني اميه را مرهون کمک مردم و دخول در مشاغل و مناصب دولتي آنها مي‌داند و به فلسفه و رمز حرمت ولايت از طرف جائر اشاره فرموده است . و با اين بيان رمز پافشاري ائمه اطهار (عليه السلام) در اين مساله مشخص مي‌شود و عميق ترين نوع مبارزه منفي را که نتيجه اش دوري و پراکندگي شيرازه نظام و رژيم است به پيروان خود تعليم مي‌فرمايد.

اينها نمونه‌هائي بود از احاديثي که در کتاب وسائل نقل شده است که در مجموع حدود 58 حديث در اين کتاب تحت عناوين ياد شده وجود دارد و در ابواب ديگر اين کتاب و کتابهاي ديگري چون مستدرک الوسائل و بحارالانوار، احاديث بيشتري پيرامون مساله ولايت جائر و حرمت اعانت ظالم يافت مي‌شود.

بحث رهبري در زمان غيبت

در زمان غيبت علاوه بر بحث کلي امامت که بين شيعه و ساير فرق مسلمين مطرح بوده بحث ديگري بين خود شيعه مطرح گرديد و آن مساله ولايت فقيه بود و اينکه آيا در زمان غيبت کبري، زعامت و امامت بر عهده فقيه عادل است؟ و در واقع فقيه عادل ادامه دهنده راه رسالت و امامت است؟ يا آنکه در زمان غيبت هر اندازه که طولاني هم باشد، امت اسلام فاقد يک حکومت اسلامي خواهند بود و درتمام ادوار اين مقطع از زمان اگرچه دهها هزار سال هم طول بکشد حکومت بايد در دست طاغوتها باشد، زيرا حکومتي، اسلامي و غيرطاغوتي براي جامعه اسلامي با فرض غيبت امام معصوم (عليه السلام) قابل فرض و تصور نيست و اسلام هم براي اين زمانها هيچ طرحي ندارد.

فرق بين اين بحث و بحث امامت آن است که در بحث امامت يک طرف شيعه و پيروان مکتب اهل بيت (عليه السلام) قرار داشتند و در طرف ديگر اهل تسنن بودند، ولي در بحث ولايت فقيه طرفين بحث هر دو شيعه هستند ولي نه عوام شيعه بلکه بيشتر بين فقهاء و علماء، اين بحث مطرح بوده والبته بيشتر بحثها در حدود و کم و کيف ولايت فقيه بوده است و گرنه اصل اينکه حکومت و ولايت در زمان غيبت اختصاص به فقيه دارد کمتر کسي آن را انکار نموده است زيرا هيچ فرد عالم و دانشمندي نخواهد گفت که جامعه بدون حکومت امکان ادامه حيات دارد و هرج و مرج و مختل شدن نظام اجتماعي جايز است بلکه هر انساني وجود حکومت را از ضروري ترين مسائل زندگي انساني مي‌داند و از طرفي هيچ عالم و فقيهي حکومت هر فاسق و فاجري را، بلکه حکومت غير مجاز از طرف معصوم را اگرچه عادل هم باشد جايز نمي‌داند، پس ناچار بايد در زمان غيبت معصوم (عليه السلام) هم حکومتي جايز و اسلامي وجود داشته باشد تا آن خلا و ضرورت جبران گردد و از اختلال نظام و هرج و مرج جلوگيري شود.

پس اصل ولايت فقيه کمتر مورد نفي و انکار بوده و آنچه مورد نقض و ايراد قرار گرفته حدود ان است و در عين حال وقتي به کتب فقهي و کلامي مراجعه مي‌کنيم مي‌بينيم اين بحث آنطور که ديگر مباحث اسلامي (چه اصول و چه فروع) مورد بحث قرار گرفته مطرح نگشته و کتابهاي زيادي در اين زمينه تدوين نشده است با اينکه در مباحث امامت و يا فروع دين چون صلات، صوم، طهارت،... دهها کتاب و جزوه نگاشته شده است و بحثهاي فقهي و اصولي در جزئي ترين مسائل حتي غير ضروري فراوان است، چرا؟

شايد علت اساسي ان بوده است که حکومت اسلامي در جامعه لباس عمل به خود نپوشيد و حکومتي که ناچار شوند براي حل مشکلات فقهي آن فکر کنند، نداشتند و قهراً از مسائل متروکه و بي ثمر تلقي مي‌شد و تنها در پاره اي از مسائل مربوط به حکومت که گاهي يا در پاره اي از زمانها مورد عمل قرار مي‌گرفت و احساس نياز بدان مي‌گرديد بحثهاي مفصل و يا مختصري داشته اند از قبيل قضاوت، حدود، ديات، قصاص، خراج، مقاسمه، جهاد و دفاع و... و اين مباحث در کتب فقهي و يا در رساله‌هاي جداگانه اي نظير «خراجيه محقق اردبيلي» و «قاطعة اللجاج في حل الخراج محقق کرکي» و نظائر ان تدوين گرديده است.

ولي در قرنهاي اخير حتي اين مباحث هم بواسطه عدم احتياج عملي به آنها متروک شده بود و ميرفت که بطور کلي بطاق فراموشي سپرده شود حتي محصلين علوم ديني از خواندن و بحث در حدود سطح هم از انها محروم بودند و به بهانه آنکه ثمره عملي ندارد و مورد ابتلاء و نياز نيست، اکثراً سطري هم از انها (مخصوصاً کتاب‌هاي حدود و ديات و قصاص و جهاد) خواندهنمي‌شد تا چه رسد به آنکه در بحثهاي تحقيقي و خارج مورد بررسي قرار گيرند.

و امروز که حکومت اسلامي در جامعه ما لباس عمل به خود پوشيده و اين احکام و مسائل بايد در متن قوانين و برنامه ريزي‌ها قرار گيرد، مي‌بينيم که بحثهاي زيادي پيرامون اين مسائل در حوزه‌هاي علميه مطرح است ولي بايد مع الاسف اذعان داشت که فراموش شدن اين مباحث در گذشته، ضررها و زيانهاي فراواني را از جهت نداشتن افراد و نيروي انساني لازم به دنبال آورد.

ناگفته نماند که بزرگاني از فقهاء مانند مرحوم صاحب جواهر و مرحوم نراقي و ميرزاي نائيني در قرنهاي اخير مسئله ولايت فقيه را يا بطور جداگانه مانند مرحوم نراقي و ميرزاي نائيني ويا در ابواب مختلفي از فقه که مرتبط با اين مسئله است، نظير بحث امر بمعروف و نهي از منکر، حدود، قضاوت، زکات، خمس، انفال، طلاق، جهاد و دفاع، نماز جمعه و امثال آن بحث نموده اند و مرحوم صاحب جواهر در کتاب ارزشمند جواهرالکلام در تمام مواردي که مسائل فقهي ارتباط با حکومت پيدا مي‌کند مانند موارد فوق الذکر، مسئله را بررسي نموده و شديدا در زمان غيبت طرفدار حکومت و ولايت فقيه است اين فقيه بزرگوار پس از آنکه بطور و تفصيل در مورد اجراء حدود در زمان غيبت توسط فقيه عادل استدلال مينمايد، مي‌گويد: بل لولا عموم الولاية لبقي کثير من الامور المتعلقة بشيعتهم معطلة فمن الغريب وسوسة بعض الناس في ذالک بل کانه ماذاق من طعم الفقه شيئاً ولا فهم من لحن قولهم و رموزهم امراً ولا تامل المراد من قولهم «اني جعلته عليکم حاکماً و قاضياً و حجة وخليفة» ونحو ذالک مما يظهر منه ارادة نظم زمان الغيبة لشيعتهم في کثير من الامور الراجعة اليهم.

يعني: بلکه اگر ولايت فقيه عموميت نداشته باشد هرآينه بسياري از اموري که مربوط به شيعه است تعطيل مي‌شود.

از مطالب عجيب و غريب اين است که بعضي از مردم در اين موضوع وسوسه مي‌کنند بلکه گويا از طعم فقه چيزي نچشيده و از سخنان و رموز کلام معصومين چيزي درک ننموده اند. و در قول ائمه (عليه السلام) که فرموده اند: «اني جعلته عليکم حاکماً و قاضياً و حجة و خليفة» تامل و دقت ننموده اند.

اين کلماتي که از ان آشکار مي‌شود که منظور نظم شيعه در زمان غيبت است، يعني مفهومآنها اين است که «فقيه» نظم دهنده شيعه در زمان غيبت در بسياري از امور است.

و در همين بحث از مرحوم کرکي نقل مي‌کند که فرمود:

اتفق اصحابنا علي ان الفقيه العادل الامين الجامع لشرايط الفتوي المعبر عنه بالمجتهد في الاحکام الشرعيّة، نائب من قبل ائمة الهدي عليهم السلام في حال الغيبة في جميع ما للنيابة فيه مدخل.

يعني، اصحاب ما (کنايه از علماء و فقهاء شيعه است) اتفاق نموده اند براينکه فقيه عادل امين جامع شرائط فتوي که از ان در احکام شرعيه به مجتهد تعبير مي‌شود، نائب است از طرف ائمه هدي عليهم السلام در حال غيبت در تمام انچه را که نيابت در آن دخالت دارد (يعني نياز به نيابت دارد و نيابت بردار است).

بنابراين اصل ولايت فقيه را در کتب فقهيه و کلمات اصحاب اماميه مي‌يابيم که مورد بحث و نفي و اثبات قرار گرفته است ولي آنچه مورد بحث قرار نگرفته، ابعاد مختلف حکومت و ولايت فقيه است، يعني مسائل مختلفي که يک نظام در رابطه با احکام اوليه و ثانويه دارد.

بجز پاره اي از انها از قبيل احکام حدود و قضاوت و... تا ميرسيم به زماني که براثر يک نهضت فرهنگي اسلامي افکار توجه خاصي به اسلام پيدا ميکند و کم کم اسلام از گوشه انزوا بيرون آمده و در متن مسائل اجتماعي و سياسي قرار مي‌گيرد وبعد چهره انقلابي و پرخاشگري آن از حوزه علميه قم در برابر رژيم ستم شاهي نمودار مي‌شود و از سالهاي 41 و 42 به بعد فصل نو و جديدي از آن توسط روحانيت به رهبري امام بميان مي‌آيد ولي باز هم مساله تنها صورت مبارزه با رژيم و حکومت است، اما بعد از آن چه بايد کرد؟ معمولاً جوابي براي آن شنيده نمي‌شد ولي اصل مبارزه با حکومت و مطرح شدن عملي اسلام واقعي ادامه يافت.

تا آنکه فقيه بزرگ و رهبر امت اسلامي ايران، امام خميني مدظله العالي در ايامي که در نجف در حال تبعيد بسر مي‌بردند مساله ولايت فقيه را در ضمن بحث مکاسب در فصلي که عده اي از فقهاء بزرگ مانند مرحوم شيخ مرتضي انصاري مساله را مطرح نموده اند بطور مبسوط مورد بررسي و تحقيق قرار دادند و علاوه بر تدوين آن در کتاب مکاسب، تمام اين مباحث در نوار ضبط و به ايران آمد و به صورت کتابي در دسترس همگان قرار گرفت و سپس به زبانهاي ديگر هم ترجمه شد و بدين ترتيب اين موضوع علي رغم همه محدوديتهائي که رژيم شاه براي جلوگيري از انتشارش بوجود آورده بود، به گوش مردم ايران و عده اي از مردم کشورهاي ديگر اسلامي رسيد و بسياري از جوانان و طلاب و محصلين حوزه‌هاي علميه در اين رابطه به زندان افتادند و دورانهاي بسيار سخت و دشواري را گذراندند و روند انقلاب ايران را اين بحث، بطورچشمگيري دگرگون ساخت زيرا قبل از آن هدف از مبارزه براي بسياري از مردم مشخص و روشن نبود و با مطرح شدن مساله ولايت فقيه و حکومت اسلامي مبارزه با يک هدف روشن و مشخص تعقيب گرديد و روح و حيات تازه اي پيدا کرد و شکل تازه و جديدي به خود گرفت و رژيم با يک خطر اساسي و جدي روبرو شد ولذا فشار بر مبارزين و زجرها، شکنجه‌ها، زندانها، خفقان به اوج خود رسيد که اين نيز به نوبه خود در نزديک شدن به هدف تاثير بسزائي داشت.

پس مي‌توان گفت طرح مساله ولايت فقيه و پي گيري ان منشا يک تحول عظيم و انقلاب بزرگ دردنياي اسلام گرديد و همه ابرقدرتها را در صف واحدي در برابر اسلام قرار داد. و امام نه تنها در نجف اين بحث را مطرح فرمودند بلکه در دوراني هم که از مدرسين بزرگ حوزه علميه قم بشمار مي‌رفتند، موضوع ولايت فقيه و حکومت اسلامي را در يادداشتها و کتاب کشف الاسرار خاطر نشان ساختند و تنها مشکل گشا و راه حل دردهاي جامعه اسلامي و نجات بخش ملت را تشکيل حکومت اسلامي مي‌دانستند تا بالاخره پس از سالها، ملت رنج ديده و مستضعف ايران که قرنها زير يوغ استعمار و استبداد بودند و در تاريخ حيات خود از استقلال جز نامي واز اسلام جز اندک مسائل فردي و فرعي بهره اي نداشتند به نداي آن رهبر عظيم الشان لبيک گفته و پس از گذراندن مراحلي که در هر انقلاب عمومي ضرورت دارد در 22 بهمن 57 رژيم چندين هزار ساله ستم شاهي را سرنگون و زمينه تشکيل حکومت را فراهم ساختند.

و با اينکه در تمام شعارها و راه پيمائيها و فريادهائي که بر سر رژيم و ابرقدرتها مي‌کشيدند مساله حکومت اسلامي مطرح بود و اين خود به تنهائي کافي بود که پس از سقوط رژيم، حکومت اسلامي را تشکيل دهند.

ولي رهبر انقلاب دستور دادند که در يک هم پرسي عمومي شکل حکومت را به آراء عمومي بگذارند تا در دنيا و تاريخ، سند رسمي و غير قابل انکا ر باشد و دراين رفراندم بيش از 98% مردم ايران به جمهوري اسلامي راي مثبت دادند و نظام جمهوري اسلامي، نظام حاکم بر ايران شناخته شد.

و از آنجا که براي تشکيل هر نظامي نخست بايد قانون اساسي تدوين گردد و براساس آن پي ريزي شود، لذا مجلس خبرگان که از نمايندگان ملت ترکيب يافته بود براي تدوين قانون اساسي تشکيل گرديد و با اينکه انتخاب خبرگان از طرف ملت از جهت اتکاء قانون به آراء عمومي کافي بود (همانگونه که در همه مجالس قانونگذاري دنيا چنين است)ولي خود قانون هم پس از تدوين به آراء عمومي گذارده شد و با آراء زيادي به تصويب ملت رسيد.

مجلس خبرگان که اکثريت آنها از علماء و فقهاء عظام بودند اساس نظام جمهوري اسلامي را بر مساله ولايت فقيه بنيان نهادند و لذا اصل پنجم قانون اساسي از فصل اول که حاوي اصول کلي قانون است ولايت فقيه را اساس نظام جمهوري اسلامي قرار مي‌دهد و چنين مي‌گويد:

اصل پنجم : «در زمان غيبت حضرت ولي عصر، عجل الله تعالي فرجه، در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان شجاع، مدير و مدبر است که اکثريت مردم او را به رهبري شناخته و پذيرفته باشند و در صورتي که هيچ فقيهي داراي چنين اکثريتي نباشد رهبر يا شوراي رهبري مرکب از فقهاء واجد شرايط بالا طبق اصل يکصدوهفتم عهده دار آن مي‌گردد.

و قبل از آنکه به شرح اصول فصل هشتم قانون اساسي بپردازيم لازم است اصل پنجم را که اساس و مادر اصول ديگر است توضيح دهيم تا با بينش بيشتر در شرح ان اصول وارد گرديم. و اينک با خواست خداوند و توجه ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف وارد اصل مطلب مي‌شويم.

محرم ماهي است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام کرده و به اثبات رسانده است که در طول تاريخ هميشه حق بر باطل پيروز شده است.

از مصاحبه امام خميني با راديو لوکز امبورگ در تاريخ 14/9/57


1- وسائل، روايت 12و 3 باب 45 از ابواب مايکتسب به ج 12.
2- وسائل، روايت 12و 3 باب 45 از ابواب مايکتسب به ج 12.
3- روايت 9 از باب 46 ابواب ما يکتسب به ج 12 وسائل الشيعة.
4- روايت 16 باب 46، ابواب ما يکتسب به، وسائل الشيعة.
5- روايت 9 از باب 45 ابواب ما يکتسب به ج 12 وسائل الشيعة.
6- تحف العقول ص 246.
7- روايت 17 باب 42 از ابواب ما يکتسب به ج 12 وسائل الشيعة.
8- روايت 15، از ابواب 42، ابواب ما يکتسب به، وسائل الشيعة.
9- روايت6، از باب 42، ابواب ما يکتسب به ج 12 وسائل الشيعة.
10- روايت 1، باب47، ابواب ما يکتسب به از کتاب وسائل الشيعة ج 12.
11- جواهر، ج 21، ص 397، کتاب الامر بالمعروف.
12- بدرستي که من «فقيه» را بر شما حاکم و قاضي و حجت و خليفه و... قرار دادم.


/ 1