پيام آسماني غدير و مصلحت سنجيها
سيدحسن قريشي چهره درخشان علي عليهالسلام در تاريخ اسلام چنان پرفروغ است كه كمتر كسي را ميتوان يافت كه از نقش علي عليهالسلام در صدر اسلام و قرب او در نزد پيامبراسلام صلياللهعليهوآله اطلاعي نداشته باشد. همه مورخين و محدثين اذعان دارند كه علي عليهالسلام در اوان نوجواني در دامان پيامبر صلياللهعليهوآله پرورش يافت و علي عليهالسلام عطيهاي بود از خاندان ابوطالب عليهالسلام در عصر فقر و مكنت، براي پيامبر؛ تا اين كه خداوند زمينه رشد و نمو علي عليهالسلام را در خانه پيامبر بدين طريق فراهم نمود و از سن ده سالگي به طور مستقيم تحت تربيت كاملترين انسان عصر قرار گرفت.پيامبر صلياللهعليهوآله بعد از بعثت، از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان كه شرايط اقتضا مينمود، از فرصت بهره ميجست و مقام و منزلت علي عليهالسلام را به اصحاب يادآور ميشد و جانشيني او را به عام وخاص گوشزد مينمود كه احاديث الدار، منزلت، ثقلين، علم و... نمونههايي از موارد فوق است.(1) و آخرين اقدام پيامبر صلياللهعليهوآله در اين مورد در غدير خم ميباشد كه بيش از سيصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حديث غدير خم را از يكصد صحابه پيامبر نقل نمودهاند.(2)
پيامبر صلياللهعليهوآله در احاديث فوق ـ از جمله در واقعه غديرخم ـ علي عليهالسلام را در ولايت خود شريك كرده بود، او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن، از آنها پرسيده بود كه: «الست اولي بكم من انفسكم»؛ آيا من از شما برشما مسلطتر نيستم؟ وقتي كه پاسخ «بلي» را شنيد، سپس اعلام داشت كه: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»؛ هركس كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست.براي «مولا» حدود ده معناي مختلف وجود دارد كه يكي از آنها به معني «اولي به تصرف» است و بقيه چيزهايي هستند در حدود «مُحِبّ»، «ناصر» و «دوست». باتوجه به سؤال پيامبر صلياللهعليهوآله در غديرخم «الست اولي بكم من انفسكم»؛ استفاده ازكلمه «مولا» ناظر برمعناي «اولي به تصرف» است. متأسفانه در طول تاريخ، دستگاه حكومتي بني اميه، بني عباس و غيره سعي كردند كلام پيامبر صلياللهعليهوآله را ناظر بر معناي ديگر از جمله محب و دوست نمايند.پيامبر صلياللهعليهوآله پس از واقعه غديرخم براي تثبيت جانشيني علي عليهالسلام تمهيدي انديشيد، آن اين كه سپاهي به فرماندهي جواني نورس ـ اسامة بن زيدـ را مأمور حركت به سوي شام نمود و اصحاب را تحريص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفين را لعن فرمود تا شايد بتواند موانعي را كه برسر راه جانشيني علي عليهالسلام پس از رحلتش وجود داشت، برطرف سازد و اما با تمام اصرار پيامبر صلياللهعليهوآله سپاه اسامه تا حضرتش حيات داشت، حركت نكرد و حتي كوشش پيامبر صلياللهعليهوآله براي مكتوب داشتن آخرين وصيت نامهاش ناكام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله صفحه تاريخ به گونهاي باور نكردني ورق خورد كه خود امام عليهالسلام چنان مسئله جانشيني رابراي خود محرز ميدانست و تصور نميكرد كه كسي در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند كسي كه لايق جانشيني است، علي عليهالسلام ميباشد. وقتي عباس عموي پيامبر صلياللهعليهوآله برعلي عليهالسلام به ـ هنگامي كه مشغول تجهيز پيامبر بود.ـ گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم و اگر چنين كني، در خلافت باتو رقابت نخواهد كرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولي علي عليهالسلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه به عباس پاسخ داد: «اي عمو! مگر كسي هست كه در اين امر طمع داشته باشد؟»(3)
با تمام اين وجود، امت اسلام پس از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله دچار فاجعهاي عظيم گرديد و عدهاي با توجه به قرابتهايي كه با پيامبر صلياللهعليهوآله داشتند؛ خواستار ارائه نقشي در عهد پيامبر بودند كه حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آنها خود را محروم از همه چيز ديدند، حب جاه و مقام در خانه دل آنها به نحوي مأوي كرده بود كه دنبال فرصتي بودند كه اين فرصت بعد از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله برايشان فراهم شد و جامعه اسلامي را تجزيه نمودند و چنان ضربهاي به وحدت اسلامي زدند كه در طي قرون متمادي مسلمانان نتيجه اين اقدام را ديدند و ميبينند.در اين مقاله به دو سؤال اساسي پاسخ داده ميشود:ـ اول اين كه علل غصب خلافت چه بود؟
ـ دوم اين كه چرا علي عليهالسلام سكوت اختيار نمود و براي گرفتن حق خود دست به شمشير نبرد؟ اسرار سكوت علي عليهالسلام در چيست؟ و چرا اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآله دست به چنين اقدامي زدند و برخلاف دستور پيامبر صلياللهعليهوآله عمل نمودند؟
الف ـ علل غصب خلافت
1 ـ احياي فرهنگ قبيلهاي پي بردن و شناختن به علل غصب خلافت نياز به شناخت جامعه اسلامي همزمان با رحلت پيامبراسلام صلياللهعليهوآله دارد. همه ميدانيم درجه ايمان صحابه از انصار و مهاجرين متفاوت بود و نيز پيامبر صلياللهعليهوآله براي جايگزين كردن فرهنگ اسلامي به جاي فرهنگ قبيلهاي و جاهليت نهايت كوشش خود را نمود. اما اختلافات قبيلهاي ريشه كن نگرديد. حتي در زمان پيامبر صلياللهعليهوآله چندين بار بين انصار و مهاجرين و حتي دو قبايل انصار اختلافاتي بروز كرد كه اگر درايت و مديريت پيامبر صلياللهعليهوآله نبود، آتش جاهليت دوباره شعلهورتر ميشد.بسياري از سران قريش و قبايل اطراف در اواخر عمر پيامبر صلياللهعليهوآله به اسلام ايمان آوردند كه اسلام آنها بيشتر از روي اكراه بود و آنها روح اسلام را درك ننموده و خداوند در سوره حجرات، آيه 14 به اين امر اشاره دارد كه به اعراب بگو: ايمانتان به قلب وارد نشده، به حقيقت هنوز ايمان نياوردهايد ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم: «قالتِ الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخل الايمان فيقلوبكم»
زندگي قبيلهاي و ويژگيهاي جامعه قبيلگي موجب شد كه مردم بعد از پيامبر صلياللهعليهوآله به طور جانانه از حق علي صلياللهعليهوآله دفاع نكنند. آنها طبق زندگي قبيلهاي وقتي رئيس قبيله بيعت كرد، تمام افراد قبيله بايد بيعت نمايند. در اواخر عمر پيامبر صلياللهعليهوآله بيشتر سران قبيله به اسلام ايمان آوردند و بعد تمام افراد قبيله پشت سر رئيس قبيله بودند.2 ـ احياي فرهنگ اشرافي
به دنبال احياء فرهنگ قبيلهاي، فرهنگ اشرافي نيز رشد كرد، اشراف در فرهنگ قبيلهاي جايگاه ويژه اقتصادي و سياسي دارند. در داخل مكه اشرافيت زر و زور را در اختيار داشتند تا اين كه در جنگ بدر، به سختي زخمدار شدند و بيش از هفتاد نفر از سران قبايل كشته شدند كه اشرافيت مكه بعدها در صدد انتقام و التيام اين زخم بودند كه حوادث ناگواري چون غصب خلافت، حوادث خونين جمل، صفين، نهروان و عاشورا را آفريدند و «هنوز جثه پيامبر روي زمين بود كه كشمكش آغاز شد. ابوسفيان نماينده اريستوكراسي منقرض مكه ـ كه در آغاز ميخواست خيلي زود از آب گل آلود ماهي بگيرد.ـ به خانه علي عليهالسلام دويد تا شايد او را ابزار مقاصد خود كند، انصار بيم داشتند كه اشراف زادگان مكه خون پدران را فراموش نكرده باشند، سعدبن عباده را براي بيعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد، ميخواستند دست كم براي خودشان اميري داشته باشند.»(4)
3 ـ كينه قريش از بني هاشم
بني اميه از قبل با بنيهاشم خوب نبود و نسبت به آنها دشمني ديرينه داشتند و آخرالامر سعي نمودند بنيهاشم را از خلافت محروم كنند كه نمونههاي اين دشمني را در دوران جاهليت و دوران رسالت پيامبر صلياللهعليهوآله در تاريخ داريم و به تبع آن قريش با علي عليهالسلام دشمني خاصي داشتند و سه دليل مواضع قاطع امام بزرگان و رؤساي قبايل، كينهاي عظيم از او بر دل داشتند.4 ـ دسته بنديهاي سياسي
در اواخر عمر پيامبر صلياللهعليهوآله گروهي مقاصد نهائي خود را با طرح نقشهاي ماهرانه برملا كرده و اجرا نمودند. چنان كه از قرائن و اقدامات ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح
درجه ايمان صحابه از انصار و مهاجرين متفاوت بود و نيز پيامبر صلياللهعليهوآله براي جايگزين كردن فرهنگ اسلامي به جاي فرهنگ قبيلهاي و جاهليت، نهايت كوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرايط، اختلافات قبيلهاي ريشه كن نگرديد. برميآيد، آن سه نقشهاي براي غصب خلافت داشتند و با تشكيل حزب ثلاثه در نهايت مردم را تحريص به غصب خلافت نمودند. چنان كه از عملكرد آنها مشخص ميباشد هرسه براي انتخاب خليفه باهم متحد بوده و در روز سقيفه تعارفهايي باهم داشته و هرسه باهم به سوي سقيفه رفتند، در حالي كه بزرگان مشغول تجهيز و تكفين بدن پيامبر بودند و بعد از رفتن به سقيفه، عمر و ابوعبيده اصرار عجيبي در بيعت گرفتن مردم براي ابوبكر داشتند و ابوبكر نيز بعد از وفات خود عمر را جانشين خود كرد كه نشان دهنده نوعي هماهنگي قبلي بين آنها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدينه ماندند با اين كه پيامبر صلياللهعليهوآله متخلفين را لعن كرده بود.*
5 ـ دشمني قريش با علي عليهالسلام
قريش به علت قتلهايي كه امام از بزرگان آنها بويژه از بني اميه كرده بود كينه و دشمني عجيبي از او به دل داشتند و حتي بعد از 25 سال در نبردهاي مختلف (جمل، صفين، نهروان) اين كينه را دنبال كردند.6 ـ حسادت
برخي از صحابه از قرب و منزلت علي عليهالسلام نزد پيامبر صلياللهعليهوآله حسد ميبردند و حتي حسد برخي از زنان پيامبر ـ عايشه ـ در تاريخ مشهود ميباشد. اين حسد به نحوي در ميان اصحاب جلوهگر يافته بود كه پيامبر صلياللهعليهوآله آن را احساس ميكرد و به آنها گوشزد مينمود تا از حسادت خود دست بكشند؛ به طوري كه علي عليهالسلام در جنگ جمل وقتي سخن پيامبر صلياللهعليهوآله را به ياد زبير مياندازد، زبير دست از جنگ ميشويد.(5)
7 ـ حبّ رياست
علماي اخلاق اصول كفر را حرص، حسد و تكبر دانستند كه اين سه صفت نقش عمدهاي در دگرگوني تاريخ اسلام داشته است. برخي از صحابه با توجه به نفوذي كه در خانه پيامبر صلياللهعليهوآله داشتند و به وسيله بعضي از زنان پيامبر صلياللهعليهوآله اسرار خانه او را ميدانستند و با توجه به اين كه خواهان قدرتيابي بودند و حداقل مقامهاي دوم و سوم را خواهان بودند، وقتي به منصب دست نيافتند برآن شدند كه زمينه رياست خود را بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله فراهم نمايند. علي عليهالسلام نيز به اين امر اشاره دارد:«قومي با حرص، ولع و بخل زيادي طالب خلافت شدند و آن را از ديگران باز داشتند و عدهاي نيز جنبه سخا و كرم پيش گرفتند.»(6)
8 ـ هراس از عدالت
اعراب با علي عليهالسلام آشنا بودند و سختگيريهاي او را در برابر عدالت و حق در دوران حيات پيامبر صلياللهعليهوآله به چشم ديده بودند. آن ها ديده يا شنيده بودند علي عليهالسلام در خندق ـ كه حساسترين نبرد پيامبر صلياللهعليهوآله با كفار بود.ـ شمشيرش را به خاطر غضبي كه بر او مستولي شد بر فرق دشمن فرود نياورد، گذاشت خشمش فرونشيند و سپس كار دشمن را يكسره كرد، عرب از عدالت او در هراس بودند، علي عليهالسلام اهل طفره و مداهنه و سهلانگاري نبود، او اهل حق و عدل بود.9 ـ سستي و بيرمقي مردم
امام هنگام بيعت به اين مسأله اشاره ميكند و سپس به عمر گوشزد ميكند: اي عمر! نيك بدوش كه نيمي از اين شير خلافت براي تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار كن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.گاهي نيز رقابت بين دو قبيله اوس و خزرج موجب ميشد عدهاي از اين رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمينه را براي حكومت خود فراهم نمايند. در جريان سقيفه اسيدبن خضير، سالار قبيله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشك براين كه مبادا وي به حكومت برسد با ابوبكر بيعت كرد. چون او بيعت نمود همه افراد قبيله اوس بيعت كردند.10 ـ جواني علي عليهالسلام
در نظام قبيلهاي رسم براين بود كه رياست از آن ريش سفيد و بزرگ قبيله است. متأسفانه به علت كوته بيني برخي از اصحاب، فرهنگ و انديشههاي جاهليت كاملاً از بين نرفته بود و بسياري از صحابه در اواخر عمر پيامبر صلياللهعليهوآله به اسلام ايمان آورده بودند و چنان كه ذكر نموديم، روح اسلام را درك ننموده بودند و علي عليهالسلام گرفتار و مواجه با روح قبيلهاي ـ كه چند ساعت پس از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله دوباره از تاريك خانه جاهليت سربرآورد.ـ شد.ابن ابيالحديد از ابن عباس نقل كرد كه عمرگفت: من به طور مسلم علي را مظلوم ميدانم و مهاجرين از علي اعراض ننمودند مگر به جهت اين كه سنش را كم ديدند.(7)
ابوعبيده به علي عليهالسلام گفت: يابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو
ابن ابيالحديد از ابن عباس نقل كرد كه عمرگفت: من به طور مسلم علي را مظلوم ميدانم و مهاجرين از علي اعراض ننمودند مگر به جهت اين كه سنش را كم ديدند.را انكار نميكنيم، لكن خود ميداني كه تو جواني و ابوبكر پيراست، وي سنگيني اين امر را بهتر از تو ميتواند حمل كند.(8)
نقل است، وقتي كه ابوبكر به خلافت رسيد، به پدرش ابوقحافه ـ كه در طائف بود.ـ نامه نوشت كه: مردم مرا به جهت كبر سن به خلافت برگزيدند و تو نيز به موافقت قوم بيا و با من بيعت كن كه من امروز خليفه رسول خدايم. او در جواب ابوبكر نوشت:ميگويي كه مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خليفه رسول خدايم؛ پس تو خليفه مردم ميباشي نه خليفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خليفه كردهاند، من از تو سزاوارترم و بايستي مرا خليفه كنند، تو خود ميداني اين امر از غير تو است. اگر حق را به اهلش كه خانواده پيغمبرند، واگذاري، تو را بهتر باشد.(9)
عمر نيز به ابن عباس اعتراف نموده كه: همانا علي درميان شما بود و او از من و ابوبكر به اين امر اولي بود.(10)
11 ـ شوخ طبعي علي عليهالسلام
از ايرادهايي كه برامام ميگرفتند، يكي اين بود كه ميگفتند: تو چهرهات خنده روست و مزاح ميكني. مردي بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعي را يكي از ايرادهاي امام ميدانست.(11)
با غصب خلافت، رابطه الهي بين مردم و حكومت قطع گرديد و با غصب خلافت حق مردم نيز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح، عادل و متصل به منبع غيب، حق مردم است ولي اين حق در سقيفه غصب گرديد و چنان ضربهاي بر پيكره اسلام پديد آمد كه تا روز قيامت نميتوان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتي درباره انتخاب ابيبكر گفت: «كانت بيعة ابيبكر فلتة وقي اللّه شرّها»؛ بيعت ابوبكر براي زمامداري كار عجولانه و ناگهاني بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)
مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام و شهادت او، رفتن ابوذرها به تبعيد، برگشتن رانده شدههاي پيامبر به مدينه، تسلط بني اميه بر امور مسلمين، قتل و غارت برجان و مال مردم، رشد فرهنگ جاهليت و دوري مردم از سيره پيامبر صلياللهعليهوآله ، سوختن مكه و مدينه در آتش خصم، وقايع عاشورا و شهادت فرزندان پيامبر در دشت كربلا و تسلط بنيعباس برسرنوشت مردم، همه و همه از نتايج و عواقب غصب خلافت ميباشد.
ب ـ علل سكوت علي عليهالسلام
پس از بررسي علل غصب خلافت، بايد به علل سكوت علي عليهالسلام نيز اشاره كرد. چرا امام با اين كه خود را كاملاً برحق ميدانست، براي به دست آوردن حق خود دست به شمشير نبرد و حقش را نگرفت؟ مهم ترين علل سكوت علي عليهالسلام در برابر غصب حق خود عبارتند از:1 ـ سفارش پيامبر صلياللهعليهوآله
پيامبر صلياللهعليهوآله به علي عليهالسلام توصيه فرموده بود: در صورتي كه حقت را غصب كردند، اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد، براي گرفتن حقت دست به شمشير ببر و گرنه صبر پيشه نما.وقتي عدهاي بعد از سقيفه به نزد علي عليهالسلام ميآيند و اعلام آمادگي ميكنند كه: حاضريم حقت را بگيريم. امام براي اين كه ايمان و پايداري آنها را بيازمايد، فرمود: فردا همه با سرهاي تراشيده به اينجا حضور يابيد. كه جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامي
علي عليهالسلام را بايد بنيانگذار وحدت دانست چرا كه بيش از هركسي در اين راه فداكاري و سختي كشيده است. بعد از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله فرهنگ قبيلهاي دوباره جان گرفت و علي عليهالسلام براي حفظ وحدت مجبور به سكوت بود كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سختتر و جانفرساتر بود.جامعه اسلامي در آن عصر با هجوم دشمن خارجي بويژه روم مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد برعلت بود و علي عليهالسلام در سخني ميفرمايد: من از همه حريصتر به وحدت مردم در جامعه ميباشم.3 ـ پيدايش پيامبران دروغين
ارتدادي كه در سال دهم هجري و آخرين سال حيات پيامبر بويژه در بين قبايل بزرگ عرب بني حنيفه، اسد، كنده، غطفان و لخم روي نمود ـ كه اوج آن پس از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله نمودار گشت.ـ در موضعگيري امام در برابر شرايط به وجود آمده تأثير به سزايي داشت و علاوه برمرتدين، پيامبران دروغين در نقاط مختلف عربستان ادعاي نبوت ميكردند و وحدت اسلامي را مورد تهديد قرار ميدادند كه امام در نامهاي به مالك اشتر يكي از علل سكوت خود را «پيدايش مرتدين» ميداند.4 ـ ميدان يافتن منافقان
منافقين كه در صدد از هم پاشيده شدن جزيرةالعرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام به اهداف آنها كمك مينمود، لذا امام تير منافقين را به سنگ زد و اهداف شوم آنها را خنثي نمود.5 ـ كمي ياران و حاميان
امام عليهالسلام در خطبه شقشقيه، يكي از علل سكوت خود را كمي ياران و حاميان خويش ميداند كه يا بايد با دست تهي حق خود را بگيرد و يا با وضع تاريك روزگار بسازد. سپس ميفرمايد: در حالي كه در چشمم خار بود و گلويم را عقده گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه ساختم.(13)
6 ـ حفظ كيان اسلام
امام درخطبه پنجم نهج البلاغه كمي يار و حفظ كيان اسلام و جلوگيري از اختلافات را متذكر ميشود و علت سكوت خود را ترس از مرگ نميداند بلكه قيام خود را بيحاصل و زيانبار براي جامعه اسلامي ميداند.7 ـ احياي فرهنگ قبيلهاي
چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد، پيامبر صلياللهعليهوآله در مدت 23 سال فرهنگ جاهليت را از جامعه زدود ولي بسياري از سران مكه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ايمان آوردند كه پيامبر صلياللهعليهوآله لقب «طلقاء» را به آنها داد. آنها به علت عدم درك روح اسلام، فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر صلياللهعليهوآله احياء كردند و چون رئيس قبيله از علي عليهالسلام پيروي ننمود، مردم نيز به تبع آنها از امام حمايت ننمودند. آنها توجيه كردند كه بايد جانشين از قريش باشد كه پيامبر صلياللهعليهوآله قريشي است. علي عليهالسلام به آنها فرمود: چه كسي از من به پيامبر نزديكتر است؟
8 ـ حركت خشونتآميز
برخي از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسي ياراي مخالفت با آن را داشت. مثلاً عمر تازيانه به دست ميگرفت و ميگفت: هركه بگويد پيامبر از دنيا رفته، او را شلاق ميزنم.يا عدهاي از رجالهها در كوچهها راه ميافتادند و مردم را به بيعت با ابوبكر فرا ميخواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند، از روي ترس و بياطلاعي با خليفه بيعت كردند. امام در مورد خشونت عمر ميگويد: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت، با مردي شد كه شخص درشت بود و حضورش محنتزا، بسيار اشتباه ميكرد و عذر آن را ميخواست.(14)
9 ـ سرعت بيعت
سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفه به حدي بود كه هرگونه عكس العمل را از امام گرفت. امام كه در حال تغسيل و تكفين بدن پيامبر صلياللهعليهوآله بود، واگذاشتن جنازه پيامبر صلياللهعليهوآله را بدون غسل و كفن بياحترامي و خيانت بزرگي به پيامبر صلياللهعليهوآله ميدانست. اصحاب سقيفه از اين دل مشغولي علي عليهالسلام بهره جسته و به حدي درگرفتن بيعت سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پيامبر صلياللهعليهوآله خشك نشده بود. علي عليهالسلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه وقتي عباس عموي پيامبر صلياللهعليهوآله ـهنگامي كه علي عليهالسلام مشغول تجهيز پيامبر صلياللهعليهوآله بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم، اگر چنين كني، احدي در خلافت با تو رقابت نخواهد كرد. علي عليهالسلام به عباس پاسخ داد: اي عمو! مگر كسي هست در اين امر طمع داشته باشد؟
10 ـ نگه داشتن حرمت دين
علي عليهالسلام خلافت را حق خود ميدانست، اما حرمت دين را برتر از آن ميديد. و اگر دين ضربه ميديد، آن را نميشد جبران كرد. علي عليهالسلام گرچه حق خود را حق دين ميدانست ولي وحدت ديني را لازمتر از حق خود ميشمرد.
* وقتي محمدبن ابيبكر در مورد عصيان و غصب خلافت به معاويه نامه نوشت، معاويه در جوابش نوشت: ما همان وقت كه پدرت زنده بود فضلِ پسر ابيطالب را ميشناختيم و حق او را لازم ميدانستيم كه نيكو رعايت كنيم، ولي هنگامي كه پيغمبراكرم(ص) درگذشت، پدر تو و فاروقش، نخستين كسي بودند كه حق علي را گرفتند و در امر او
مخالفت كردند و در اين كار باهم اتفاق و اتحاد داشتند و اگر نبود آنچه پدرت پيش از اين انجام داد، ما با علي بن ابيطالب مخالفت نميكرديم و امر را به او تسليم مينموديم، لكن ديديم پدرت اين كار را نسبت به او انجام داد، ماهم به روش او رفتيم. (مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 22، به نقل از جهشها، محمدرضا حكيمي، ص 101 و 102.)
1 ـ براي اطلاع بيشتر ر.ك: حائري تهراني، آيةاللّه مهدي، پرتوي از غدير، بنيادفرهنگي امام مهدي(ع).2 ـ ر.ك: علامه اميني، الغدير.3 ـ دائرةالمعارف فريد وجدي، ج 2، ص 746؛ به نقل از خليلي، محمدعلي؛ زندگاني حضرت علي(ع)، اقبال، تهران، 1378، چاپ هفتم، ص 119.4 ـ پاينده، ابوالقاسم، علي ابرمردتاريخ، كتابخانه نهضت، 1357، چاپ سوم، ص 51.5 ـ يعقوبي، احمدبن ابييعقوب، تاريخ يعقوبي، ترجمه محمدابراهيم آيتي، علمي و فرهنگي، تهران، 1366، چاپ پنجم، ج 2، ص 81.6 ـ محمدعلي خليلي،زندگاني حضرت علي(ع)، ص 106.7 ـ ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغه، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، نشرني، تهران، 1375، ج 3، چاپ دوم، ص 181.8 ـ همان، ص 149.9 ـ طباطبائي يزدي، سيدمحمدرضا، بزم ايران، شركت سهامي ناشرين كتب ايران، تهران، ص 53 و 52.10 ـ الغدير، ج 7، ص 8، به نقل از حكيمي، محمدرضا، جهشها، دفتر نشر و فرهنگ اسلامي، 1366، چاپ ششم، ص 102.11 ـ شرح نهج البلاغه، ابنابيالحديد، ج 3، ص 147.12 ـ طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري تاريخ الامم و الملوك، روائع الترات العربي، بيروت، ج 3، ص 205.13 ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 62، ص 1048.14 ـ همان، خطبه شقشقيه، ص 46 و 47.