جواد محدثى اينك پيامبر(ص)، در بازگشت از سفر خانه خداست پيغمبر از رسالتخود، شاد و سربلند درياى بيكرانه قلبش ز موج شوق همواره در تلاطم و همواره در تپش عشق خدا فكنده به جانش شرارهها ياد خدا گرفته از او فرصت و مجال اعمال حج رسيده به پايان، ولى افق چشم انتظار حادثهها در «غدير خم» بيدار مانده است... در پهنه غدير در زير شعلههاى فروزان آفتاب انبوه حاجيان فزونتر ز صد هزار در پهنه وسيع غدير ايستادهاند. يك كاروان خسته، در اينجا ستاده است يك كاروان رسته ز بند نفاق و كين. خورشيد هم شراره سوزان خويش را ريزد به روى سينه تفتيده زمين. دشتى پر از حرارت ايمان، فروغ دين دشتى پر از محبت و احساس دوستى. گسترده غدير، اينك دوباره شاهد انبوه مسلمين همراه رهبرى كه فزونتر ز بيستسال جان در ره هدايت آنان نهاده است در پاسخ خشونت آنان، چو مادرى آغوش پر محبتخود را گشوده است جهل و غرور و ابلهى قوم خويش را جز با صفا و مهر، جوابى نداده است اينك غدير خم، در گير و دار گرمى اين مشهد عظيم در اوج اين شكوه از سوى آفريدگار جهان آفرين، خدا از آسمان به گوش پيمبر، ندا رسيد: يا ايها الرسول ... يا ايها الرسول! اسلام را چه خوب بيان كردهاى به خلق اما هنوز، رهبر امت پس از رسول، تعيين نگشته است. اركان استوار رسالت تمام نيست. ركن بزرگ مذهب «امت»، «امامت» است. اينك پيامبر، در بازگشت از سفر خانه خدا در واپسين دقايق آن «حجةالوداع»، مامور گشته تا برساند به گوش خلق والاترين، عميقترين نكته را ز دين. فرمان رسيد تا كه به مردم نشان دهد لايقترين، شجاعترين فرد مسلمين پيغمبر از جهاز شتر منبرى بساخت در آن فضاى باز، دست «على» گرفت و به بالاى سر رساند تا هر كه بود، رهبر آينده را شناخت آن رهبرى كه اوست مدار نظام دين آن كس كه چشمههاى فضيلت در او عيان آن كس كه نهرهاى سخاوت از او روان، آن كس كه در زمين، در پهنه زمان شايستهتر از او نبود «مرد»، در جهان. چشمان روزگار كهنسال و چرخ پير هرگز امام عدل بدين سان نديده است داستان باغبان فلك، از درخت علم هرگز گلى به جلوه اين گل، نچيده است اينك غدير، خاطره آن شكوه را در يادها و خاطرهها زنده مىكند. اينك غدير و زندگى آن «امام» را مانند درسهاى گرانقدر و پرثمر تكرار مىكند. اينك «غدير خم»، با ما چو اوستاد در راه و رسم و شيوه آموزشى صحيح رفتار مىكند ...