پس از گذشت شش سال از پايان جنگ تحميلي و ظهور مجدد دنياگرايي و ماديگرايي و به قول رهبر معظم انقلاب، همه چيز را در ماديّت جستجو كردن، مروري بر جنگ و ارزشهاي آن، اين امكان را براي كساني كه ميخواهند بر عهد خود با خداوند وفادار بمانند و بر انقلابي ماندن اصرار ورزند، فراهم ميكند تا عملكرد خود را با ارزشهاي مطلقي كه معيار حسينوار زيستن و حداقل مسلمان ماندن است محك بزنند؛ و گوهر مجاهدتهاي خود را به ثمن قليل دنيا و زخارف چشم پركن آن نفروشند. ميدانيم كه انقلاب اسلامي در عصري بوقوع پيوست كه كمترين زمينه مثبتي براي ظهور آن فراهم نبود. زيرا كفر پنهان و آشكار دنيا را فرا گرفته بود و در چنين محيطي، اكثر انسانها، همّ و غمّشان تامين نيازهاي خاكي و دنيوي بود؛ و حتي در جوامع مسلمان و كشور ايران، آنهايي كه به دين تمسك داشتند، ـ بجز تعداد كمي كه در صف اول مبارزه بوده و دينداري را با تلاش براي برپايي حاكميت اسلام مساوي ميدانستند ـ فارغ از روح ديني به زندگي خود مشغول بودند، و برخي ديگر با نفي مبارزه و واگذاشتن اصلاح امور به قيام قائم و قائل بودن به خدايي دين از سياست دين را در خدمت دنياي مادي خود قرار داده بودند و به تعبير حضرت امام(س)، «همشان علفشان بود.» پيروزي انقلاب اسلامي موجب شد افق جديدي فراسوي آنهايي كه مستعد دينداري بودند گشوده شود. اين حادثه عظيم كه انقلاب به مفهوم حقيقي را به دنبال داشت، تحولي عظيم در جامعه ايران و جهان اسلام بوجود آورد و جهان سوم، منطقه خاورميانه و در پي آن نظام بينالمللي را به شدت متاثر ساخت. و با ارائه الگويي جديد، نوعي نظام سياسي را پيريزي كرد كه غايت آن نه ارضاء تمايلات جسماني مردم، بلكه تعالي آنها و تشكيل جامعهاي بر مبناي عدالت و قسط بود؛ يعني همان هدف انبياء. اين الگوي حكومتي بدليل تعارض ماهوي با ايدئولوژي اُمانيستي و انسانمدار سياسي غرب، مورد تعرض همه جانبه آنان واقع شد و در نهايت، جنگ به عنوان آخرين راه حل، براي سرنگوني نظام نوپاي جمهوري اسلامي در دستور كار قرار گرفت. جنگ تحميلي عرصهاي بود كه در آن، «دين» تمام هنر خود را به نمايش گذاشت و هدف انقلاب اسلامي تحقق يافت. زيرا از انسانهاي چسبيده به خاك، آدمهايي ساخته شد كه فقط با رسيدن به لقاء خدا آرام ميگرفتند و براي اين منظور، دست و پا و سر و ... خود را نه با اختيار، كه با گريه و التماس هديه ميكردند. و بعضي ديگر كه تحمل تدريجي فدا شدن را نداشتند در صف مين ميايستادند تا به يكباره همه وجود خود را فدا كنند. اين پديده نوظهور در جامعهاي اتفاق افتاد كه طي چند دهه حكومت سرسپردة پهلوي، فرهنگ آمريكايي وغربي تا اعماق فرهنگ جامعه نفوذ كرده و آنرا آلوده ساخته بود. حضرت امام در اين زمينه ميفرمايند: ما عقب ماندگان وحيرتزدگان و آن سالكان و چله نشينان و آن عاقلان و نكته سنجان و آن متفكران و اسلام شناسان و آن روشنفكران و قلمداران و آن فيلسوفان وجهانبينان و آن جامعهشناسان و انسانيابان و آن همه و همه با چه معياري اين معما را حل و اين مسئله را تحليل ميكنند كه از جامعه مسمومي كه در هر گوشه آن عفونت رژيم ستمشاهي فضا را مسموم نموده بود... يك همچو جوانان سرشار از معرفتالله و سر و پا عاشق لقاءالله و با تمام وجود داوطلب براي شهادت و جان نثار براي اسلام كه پيران هشتاد ساله و سالكان كهنسال به جلوهاي از آن نرسيدهاند، بسازد؟ اكنون اين سوال مطرح ميشود كه آيا انقلاب اسلامي بايد به نتيجهاي جز اين منتهي ميشد؟ مگر هدف دين بجز ساختن چنين انسانهايي، چيز ديگري بوده است؟ بنابراين انقلاب اسلامي با ايجاد يك الگوي موفق از انسانهاي نمونه، كار خود را به پايان رسانده است و از اين پس، براي عقب ماندگان نيز راهي جز راه آنان باقي نمانده است. در اين نوشتار، برخي ارزشهاي برخاسته از جنگ كه ميتواند موجب استحكام جامعه و حكومت و نيز استمرار نظام جمهوري اسلامي براساس اسلام ناب محمدي(ص) شوند مورد مداقه قرار ميگيرد.
تبلور اسلام انقلابي
در سالهاي دور، قدرتهاي مستكبر و عوامل آنان در سرزمينهاي اسلامي توانستند چهره حقيقي اسلام را تحريف كرده آنرا به عنوان يك مذهب غيرمبارز و بيتوجه به حكومت و جامعه معرفي نمايند. از نظر اينان، اسلام شامل احكام رسالهاي، اخلاق، مسائل حقوقي فردي و برخي مسائل نظري و كلامي بود. برجستهترين مكتب فكري به اين سبك، اشخاص و جرياني بودند كه با تمسك به امام زمان(عج) نه تنها بُعد حكومتي اسلام را انكار ميكردند بلكه با اين استدلال كه ازدياد ظلم و فحشاء توسط آنان موجب تسريع در ظهور آن حضرت ميگردد تن دادن به حكومتهاي ظالم و ستمگر را مجاز ميشمردند. چنين برداشتي به نام اسلام و نيز عوامل ديگري از اين قبيل، زمينه رشد ماركسيسم را كه در دهههاي 60 و 70 و تا حدودي دهه 80 ميلادي به عنوان يك ايدئولوژي مبارز و ضد امپرياليسم مطرح شده بود، در كشورهاي جهان سوم و تا حدودي سرزمينهاي اسلامي هموار كرد. حتي آنهايي هم كه به ظاهر نميخواستند كاملاً ماركسيسم شوند با اخذ اقتصاد و فلسفه ماركسيسم و تلفيق آن با اسلام، روشي التقاطي را به عنوان پوششي براي انديشه خود حفظ كردند. دليل اصلي اين كج انديشي از لحاظ اجتماعي و سياسي، انزواي اسلام حقيقي و ناب و رواج اسلام آمريكايي بود. اگر به ياد داشته باشيم، امام در پيام تاريخي خود با گورباچف مذهب غير مبارز را كه ماركسيسم آنرا افيون تودهها ميدانست، اسلام آمريكايي معرفي كرد. پس از ظهور انقلاب اسلامي و پيروزي آن بر حكومت آمريكايي شاه به رهبري حضرت امام خميني(س)، اسلام جمود و سكون جاي خود را به اسلام انقلابي داد. ويژگي تجديد حيات اسلامي در دوره جديد وجود «رهبري» بود كه به دليل عمق، صلابت، اخلاص و زلال بودن انديشه، حرف اول و آخر دين را بيان ميكرد و تودههاي تشنه اسلام ناب به استفاده از انديشه جديد ذهن و جان خود را شستشو داده و به اسلام ناب امام گرويدند. از اين پس اسلام انقلابي در عرصه فردي، خانوادگي و مسائل اجتماعي حاكم شد و طوايف مختلف مسلمين و ملتهاي بيخبر از اسلام حقيقي را متوجه خود نمود. با تولد دوباره اسلام ناب، غروب ماركسيسم فرا رسيد و بازارآن به كسادي گرائيد. در واقع اسلام امام خميني(س) در دهه 80 ميلادي، برچسب دروغين ضديت اسلام با مسايل حكومتي و اجتماعي را به عنوان عامل بازدارنده توسعه قلمرو انديشه اسلامي از ميان برداشت و جوانان ايراني و سرزمينهاي اسلامي را به صف مبارزه در برابر قدرتهاي مسلط داخلي و بينالمللي فرا خواند. با وقوع جنگ تحميلي، اسلام انقلابي از سطح به عمق ارتقاء يافت و شور انقلابي به شعور انقلابي تبديل شد. در اين عرصه جديد، جوهره كفرستيزي و مقاومت كه از روح اسلام نشأت ميگيرد احياء شد و باب متروك جهاد، «خصوصاً جهاد دفاعي كه حافظ اصول است و قعود از آن، ذلت و اسارت و برباد رفتن ارزشهاي اسلامي و انساني را به دنبال دارد. فراسوي خيلي پيروان اسلام انقلابي گشوده شد. در جنگ تحميلي، رزمندگان اسلام با تأسي به سيره رسول اكرم(ص) و ائمه اطهار و با تأسي به كربلا و عاشورا و امام حسين(ع) چهره حقيقي اسلام را نمايان ساخته، با الهام از پيام عاشورا كه «هيهات من الذله» است و در همه اعصار چراغ راه آزادگان و حسينيان به شمار ميرود «آينه ابهت دو ابرقدرت» را شكستند و ضمن صدور انقلاب، ريشههاي انقلاب اسلامي را محكم كردند. امام خميني در پيام به روحانيت به تاريخ 5/12/67 ضمن برشمردن آثار و بركات جنگ اظهار ميدارند: و از همه اينها مهمتر، استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت.
روحيه بسيجي
برجستهترين، مهمترين و كاربرديترين ارزش و پيامد جنگ براي جامعه كه ميتواند قوام آن و استمرار و پويايي انقلاب را حفظ نمايد، ضرورت وجود روحيه بسيجي است. يكي از دلايل اصلي و بنيادي پيروزي انقلاب اسلامي بر دنياي استكبار و ساقط كردن حكومت شاهنشاهي، روحيه ازخودگذشتي خيل مردم مسلمان و بياعتنايي آنان به نمودهاي دنيوي بود كه باعث و باني ايجاد چنين روحيهاي و محرك اصلي آن، حضرت امام خميني(س) بنيانگذار جمهوري اسلامي بود.» آن حضرت با تحمل سختيها و رياضتها و عدم تعلق مطلق به مظاهر دنيا توانست در مقابل صاحب دنيا يعني امريكا و اذناب آن بايستد و سرانجام بر آنان غلبه نمايد و باهمين روحيه و با ارائه معارف توحيدي ناب تا لحظه مرگ، شور و شوق در صحنه انقلاب ماندن را در مردم زنده نگه داشت و به همين خاطر هيچگاه افق ديد مردم متوجه مسايل سطحي و پيش پا افتاده روزمره نبود، لذا با اقتدار كامل از دين و انقلاب صيانت ميكردند. در جنگ تحميلي، اين روحيه عمق بيشتري يافت و جايگاه و نام اصلي خود را پيدا كرد. در اين عرصه نيز تنها همين روحيه موجب شكست توطئه دشمنان براي سرنگوني نظام مقدس جمهوري اسلامي گرديد. در غير اين صورت يك نظام نوپا و كم تجربه در ابعاد سياسي، نظامي و ... قادر نبود در مقابل امپرياليسم آمريكا، شوروي و ارتجاع منطقه دوام بياورد. زيرا توازن قوا در جنگ تحميلي ميان ايران و عراق به ميزان بسيار زيادي به نفع عراق بود. ارتش عراق تا بن دندان تسليح و تجهيز، و بطور همه جانبه از سوي قدرتهاي بزرگ حمايت ميشد. لذا ضرورت ايجاب ميكرد از شيوههيا غيركلاسيك و متكي به نيروي انساني در عملياتها استفاده شود. طبيعي بود كه در اين شيوه، جنگ در شب براي مصون ماندن از تكنولوژي تسليحاتي دشمن و همچنين استفاده از روحيات انقلابي و شهادتطلبي رمز موفقيت و عامل اصلي پيشبرد جنگ به شمار ميرفت. در چنين شرايطي، عنصر اصلي ميدان نبرد، شجاعت، فداكاري، قناعت، خودفراموشي، خداخواهي و ... بود كه خيل بسيجيان عاشق امام با روحيه بسيجي توانستند حامل اصلي اين ارزشها باشند و مقاصد دشمنان اسلام را از آغاز جنگ با شكست مواجه نمايند. روحيه بسيجي چيست؟: هسته مركزي اين روحيه، همانا نگرش به پديدههاي مادي از دريچه نياز به عنوان وسيله و نه اصالت دادن به آنها، است؛ و از سوي ديگر تمامي امور در راستاي دين و انقلاب و حفظ آرمان آن مفهوم مييابند. از اين رو، از خودگذشتگي و فدا شدن براي ديندار ماندن تودهها يكي از وجوه برجسته روحيه بسيجيان بود. آنان به پيروي از تعليمات قرآن كريم آموخته بودند آنگاه كه فتح حاصل شود، مردم گروه گروه به دين ميگروند. (اذا جاء نصرالله و الفتح و رايت الناس يدخلون في دين الله افواجا). بنابراين، در پي حفظ دين و دينداري مردم بودند و به خود نميانديشيدند. آنها وظيفه خود را شكستن خطهاي پياپي ميدانستند تا راه براي ضعيفان و عقب نگهداشتهها شدهها باز گردند. آنها ميسوختند و فدا ميشدند تا ديگران نيز با خدايشان رابطه برقرار كنند. در يك كلام آنها با در دست گرفتن جانشان و حمل طنابهاي دار بر گردن خود، نوك پيكان حوادث انقلاب و سپر امام و اسلام بودند. بسيجيها در جبهه، در تقسيم كارها و پيشبرد امور خيلي راحت با يكديگر كنار ميآمدند و به فكر مقام و عنوان بالاتر نبودند، حتي آنها كه مقام بالاتري داشتند، يعني فرماندهان بالاتر، به هنگام نبرد پيشگامتر از نيروهاي خود بودند و نيروها نيز گوي سبقت را از يكديگر ميربودند. آنها حتيالامكان از زير بار عنوان شانه خالي ميكردند و بيشتر مايل بودند بدون شهرت و فقط براي خدا خدمت كنند كه حاصل كارشان تا ابد باقي بماند. آنها هر چه داشتند با هم تقسيم ميكردند و هر يك سعي داشت با تحمل رنج و كار بيشتر، ديگري در آسايش باشد. خيلي بندرت مشاهده ميشد كه كسي در فكر آسايش خود باشد چه رسد به آنكه بارش را بدوش ديگري بياندازد كه در اين صورت، او هنوز روحيه بسيجي را درك نكرده بود. از خصوصيات ديگر روحيه بسيجي پركار بودند و كم خرج بودن است. آنها شب و روز نميشناختند و فقط هنگامي كه كاري نبود و يا از فرط خستگي بدون اختيار خوابشان ميبرد از كار باز ميايستادند. آنها با اين همه تلاش و نقشآفريني در جنگ و حفظ نظام بسيار كم هزينه و بيتوقع بودند زيرا خودشان را دائماً بدهكار ميدانستند و هميشه در پي آن بودند كه براي انقلاب كاري كنند. ديگر آنكه سنگرهاي آنها كه به منزله خانههايشان بود خيلي ساده و بيآلايش و توام با صفا و معنويت ساخته شده بود. به همين خاطر بسيار سبكبال بودند و در هر لحظهاي كه فرمان حركت يا حمله صادر ميشد خيلي راحت جابجا ميشدند و با جمع كردن اثاثيهشان در يك كولهپشتي عازم ميدان نبرد شده و به انتظار شهادت ميجنگيدند. براي خواب زيرانداز و روانداز و بالششان پتو بود و خيلي اوقات كه وسايل به اندازه كافي نبود با دو سه پتو، سه چهار نفر به استراحت ميپرداختند. در غذا خوردن نيز چنين بودند. و خلاصه آنكه خاكي و سادهزيست و كوخ نشين بودند و فقط وسايل ضروري زندگي را داشتند و با راهنماي خط اليه راجعون، فقط انديشه مقصد نهايي را در سر داشتند و با زيركي و درايت تمام، به چيز ديگري خود را مشغول نميكردند. به همين خاطر، اكثر آنها شهيد شدند و تعداد كمي كه باقيماندهاند مفتخر به پيمودن چنين راهي هستند. ويژگي ديگر روحيه بسيجي، متعبد بودن توام با معرفت ديني است. اين روحيه بلند را حتي نميتوان توصيف كرد و وصف آن روحيات و نماز شبها و انابهها و ... قابل بيان نيست. نماز جماعت اول وقت، مقيد بودند به دعيا روزها، زيارت عاشورا، «دعاي كميل»، «عرفه»، «شعبانيه»، جوشن كبير، زيارات جامعه كبيره و سينهزني و عزاداري عاشورايي، جلوههايي از اين روحيه است. حضرت امام خميني(س) با توجه به چنين ويژگيهايي از تفكر و روحيه بسيجي فرمودند: «اگر به كشوري نواي دلنشين تفكر بسيجي طنينانداز شد، چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد و الا هر لحظه بايد منتظر حادثه ماند.»
فرماندهي انقلابي
در جنگ تحميلي، نوع جديدي از فرماندهي نظامي پديدار شد كه با فرماندهي مصطلح در ارتشهاي كلاسيك تفاوت ماهوي داشت. در عرف و آيين نظامي، رابطه فرمانده و زيردست يك رابطه مكانيكي و دستوري خشك است كه عامل ديوانسالاري در آن قنش اساسي دارد و فاقد پويايي فكري ـ اعتقادي و ارزشگرايي است. در اين نوع آئين، عناصر پايين دست مانند مهرهاي جابجا ميشوند و به همين خاطر، در ارتشهاي جهان سوم در بسياري از موارد كارايي لازم وجود ندارد. بطور خلاصه در اين گونه فرماندهي، فقط عامل سازماني پيوند دهنده پايين دست و بالا دست است و طبيعي است كه تا مرز مشخصي قادر به پيشبرد وظايف محوله است و از آن پس، تنها عناصر معنوي و اعتقادي ميتواند راهگشا باشد؛ همان چيزي كه روح اصلي جبهههاي جنگ به شمار ميرفت. فرماندهان سپاه در جنگ، از بالاترين رده، يعني فرماندهي كل، فرماندهان قرارگاهها تا فرماندهان لشگر، تيپ، گردان، گروهان، دسته و ... هيچ تفاوتي با نيروي تكور بسيجي نداشته همه آنها براي يك مقصد در جبهه حضور پيدا كرده بودند و همّ تمام آنها، دفاع از انقلاب اسلامي و تبعيت از فرمان امام خميني(س) بود. دين، درد اصلي همهشان بود و با معارف جديدي كه امام مطرح كرده بود، عطششان به شهادت بود. خلاصه آنكه «اعتقاد ديني، آرمان انقلابي، علاقه به رهبري انقلاب، اخلاص، ايثار، عشق به لقاءا... و شهادت، عزم استوار، شوق شركت در جبهه جهاد فيسبيلا... و ... وجه اشتراك آنها به شمار ميرفت. بالاترين، بالا و پايين بودن آنها فقط براي پيشبرد جهاد بود نه چيز ديگر. نه فرمانده از اين عنوان احساس غرور داشت و نه براي بسيجي اطاعت از برادر بزرگترش سخت بود؛ بلكه با عشق و علاقه تا پاي جان به فرامين فرمانده عمل ميكرد. اين رابطه فقط به جبهه منحصر نميشد زيرا خيلي ازآنها با يكديگر بچه محل بودند و فرماندهان، اندكي پيش از آغاز عمليات بوسيله پيك با حفظ اسرار عمليات، از آنها ميخواستند كه به جبهه بيايند. اشتراك ديگر آنها اين بود كه همه آنها از محلههاي جنوب شهر و فقيرنشين تهران و شهرستانها برخاسته بودند. و خيلي راحت با يكديگر جوش ميخوردند. ديگر آنكه بدليل جوان بودن، روحيه محافظهكاري و خودانديشي و خانوادهانديشي در بين آنها راه نداشت و اين مهمترين عامل پويايي يك عنصر نظامي است. در اين رابطه، فرماندهان به ميزان قابل ملاحظهاي سعي داشتند در مراحل مختلف همراه نيروها در صحنههاي حمله و يا قبل از عمليات ايفاي نقش نمايند. افراد علاوه بر وظايف مخصوص خود، همپاي نيروهاي تكور و جلوتر از آنان درگير مشكلات طاقتفرسايي ميشدند كه هر يك براي نااميد كردن نيروها و توقف كارها كافي بود. فيالمثل در ساختن ديوارهايي از كيسه شن براي كور كردن ديد دشمن كه بايستي شبانه و بدون سر و صدا و در زماني كوتاه و در منطقهاي نامناسب انجام شود، فرماندهان و كادرهاي عمليات را ميديديم كه با حذف ساعات اندك استراحتشان مشغول بكار ميشدند. اين روحيه در زمينههاي ديگر نيز وجود داشت. براي نمونه، شهيد مهدي باكري فرمانده لشگر 31 عاشورا، روزي از اهواز عازم خط بود، نزديك غروب قبل از حركت، به تعميرگاه لشگر مراجعه كرد تا خرابي چراغهاي ماشين خود را برطرف كند. به تعميركار بسيجي مراجعه كرد و از او خواست كه به تعمير ماشين وي بپردازد. اما تعميركار بدون آنكه فرمانده لشگر را بشناسد در پاسخ گفت، ساعت كار پايان يافته است و من اكنون در حال شستن لباسهايم هستم و چون امكان انجام كارهاي شخصي در صبح و ساعت كار برايم وجود ندارد، انشاءا... فردا صبح كار شما را انجام خواهم داد. شهيد باكري كه عجله داشت و بايد سريعتر به خط ميرفت و از طرفي فرا رسيدن غروب و تاريكي هوا مانع بود تا با وضعيت فعلي ماشين حركت كند به وي گفت، من حاضرم لباسهاي شما را بشويم و شما هم ماشين مرا تعمير كنيد. تعميركار پذيرفت و بدنبال آن مشغول درست كردن چراغهاي ماشين شد و شهيد باكري نيز به شستن رختها همت گماشت. پس از دقايقي يكي از افراد تعميرگاه كه فرمانده لشگر را ميشناخت از ديدن رختشويي وي آنهم در تعميرگاه تعجب كرد. لذا بلافاصله به سراغ تعميركار رفت و گفت آقا مهدي چرا اينجا رخت ميشويد؟ سپس شخص سوم با تعجب از تعميركار پرسيد ميداني اين كيست؟ آقا مهدي، فرمانده لشگر است.تعميركار با ناراحتي و خجالت به سمت فرمانده دويد و از او عذرخواهي كرد. اما شهيد باكري با لهجه آذربايجاني و با آن روح بلند در پاسخ اظهار داشت: يعني چه! من و تو با هم شرط كرديم هر كدام نياز ديگري را برطرف كنيم. اين كه عذرخواهي ندارد. هر چه تعميركار اصرار كرد وي نپذيرفت و سرانجام او ماشين را تعمير كرد و مهدي شهيد نيز لباسهاي بسيجياش را شست! به هنگام نبرد و اوج درگيري و آتش نيز همين روحيات و رابطه عميق و صميمي بين فرمانده و بسيجي وجود داشت. و فرمانده لشگر اسلام نه يك آمر و دستور دهنده بلكه هادي و رهبر و مقتدا بود و خود بارها و بارها اعتقاد به از خودگذشتگي و ايثار جان را به نيروهيا تحت امرش نشان داده بود و به همين خاطر، نيروهاي تحت امر او بدون هيچ شائبه، ترس و ... به فرمان او گردن مينهادند. نمونهها و مصاديق بسياري در جنگ وجود دارد كه اثبات كننده چنين پديدهاي است. در عمليات بدر هنگامي كه نيروهاي عراقي توانستند از جناح شمالي عمليات قرارگاه نجف، نيروهاي اسلام را عقب بزنند، عرصه بر قرارگاه كربلا و يگانهاي آنها بسيار تنگ شد و حوالي بعدازظهر روز 28/12/63 يگانهاي عراقي توانستند در سمت راست خط همايون و در شرق دجله به سمت مواضع قرارگاه كربلا تعرض خود را آغاز كنند. در همين روز لشگر 31 عاشورا كه زا شب قبل به شرق دجله رفته بود، تدريجاً در محاصره يگانهاي عراقي قرا رگرفت واين در حالي بود كه فرمانده لشگر، «شهيد باكري» نيز در بين نيروهاي خود حضور داشت.جنگ و گريز بين لشگر عاشورا و يگانهاي عراقي بشدت ادامه يافت و فمراندهي قرارگاه كربلا و فرماندهي سپاه درصدد بودند، هر طور شده فرمانده لشگر عاشورا را به غرب رودخانه بياورند، اما او با رمز گفت: بايد ايستاد و تا آخرين لحظه جنگيد، حتي فرماندهان و كادر لشگر عاشورا كه نزديك وي در صحنه نبرد بودند به وي گفتند: آقا مهدي خيلي راحت است كه آدم شهيد شود ولي ماندن و با مشكلات دست و پنجه نرم كردن سخت است. آنه با اين بهانه درصدد بودند كه فرمانده خود را از وضع حادي كه ايجاد شده است و هر آن سختتر ميشد، خارج سازند، اما شهيد باكري نپذيرفت و بخصوص هنگامي كه بسيجيها در محاصره قرار گرفتند و به هيچ وجه خارج شدن از كنار آنها را قبول نكرد و سرانجام با تيري كه به پيشانيش خورد، در آستانه شهادت قرار گرفت، او را به كنار رودخانه دجله رساندند و در قايق گذاشتند تا به اورژانس منتقل شود اما نيروهاي عراقي كه بر اوضاع كاملاً مسلط شده بودند قايق حامل وي را با آرپيجي به خاكستر تبديل كردند و جسد باكري نيز سوخت و خاكستر آن را آب برد! سال 62 در عمليات خيبر در جزيره مجنون، برادرش «حميد باكري» نيز كه معاون اول لشگر بود همراه «ياغچيان» معاون دوم لشكر كنار پل شحيطاط واقع در جزيره شمالي به جزيره جنوبي تا آخرين نفر كنار بسيجيها لشگر عاشورا ماندند و شهيد شدند و جسدشان نيز همانجا ماند. حاج همت فرمانده دوستداشتني لشكر محمد رسولا...(ص) نيز به همين صورت در عمليات خيبر در جزيره مجنون شهيد شد. او پس از فشارهاي مضاعف ارتش عراق براي بازپسگيري جزاير مجنون و عدم وجود نيروي بسيجي در خط، با موتور عازم محور لشگر 41 ثارا... بود تا يك گروهان از نيروهاي آن لشگر را در خط لشگر 27 مستقر نمايد. ليكن در بين راه بر اثر اصابت تركش توپ به شهادت رسيد. قبل از اين، جانشين وي برادر «اكبر زجاجي» نيز شهيد شده بود. در همين عمليات برادر «بهروز غلامي» فرمانده تيپ امام حسن(ع) نيز شهيد شد و انگشت وسط برادر احمد كاظمي فرمانده لشگر 8 نجف قطع شد اما يك لحظه از جزيره خارج نشد و همانجا در اورژانس دست خود را پانسمان كرد و در كنار نيروهايش ماند. در جناح چپ عمليات در محور طلائيه، برادر «حسين خرازي» فرمانده لشگر 14 امام حسين(ع) دست راست خود را از دست داد و با بدن پر از تركش به بيمارستان منتقل گرديد. همه اينها در رده فرمانده ارشد بودند و فرماندهان گردان و گروهان همه در كنار نيروهايشان با تحمل جراحات و شهادتها مواضعشان را حفظ ميكردند. بنابراين، فرماندهان سپاه در جنگ بدون آنكه به فكر حفظ جان خود باشند، نسبت به نيروهاي تحت امرشان هيچ تقدمي براي خود قائل نميشدند. اين مسأله به گونهاي بود كه حتي اعتراض بسيجيها را بدنبال داشت. يكي از رزمندگان جبهه غرب ميگويد: «تعدادي از رزمندگان به برادر (شهيد) ناصر كاظمي گفتند از قول ما به برادر (شهيد) «محمد بروجردي» بگوييد اينقدر جلوي بچهها حركت نكند، ممكن است آسيب ببيند. شهيد بروجردي در ميان رزمندگان و مردم غرب كشور از محبوبيت زيادي برخوردار بود تا جاييكه او را «مسيح كردستان» ميناميدند. اين روند و حالت از ابتداي جنگ تحميلي تا پايان آن به چشم ميخورد و تعداد بسياري از فرماندهان در كنار و حتي جلوتر از نيروهايشان به شهادت رسيدند. دكتر چمران در دهلاويه و در اوايل جنگ شهيد شد. او در جريان حوادث پاوه با آنكه وزير دفاع بود و در حاليكه شهادت او و يارانش قطعي مينمود پيشاپيش نيروها، سلاح بدست وارد عمل شد. به دنبال پيام امام و بسيج مردم ضمن پايان يافتن غائله پاوه، آنها نيز براي انقلاب سالم ماندند تا در ميداني ديگر به شهادت برسند. شهيدان «حسن باقري» و «مجيد بقايي» از فرماندهان ارشد سپاه قبل از عمليات والفجر مقدماتي در جريان يك شناسايي از روي دكل، به شهادت رسيدند؛ و در جريان عمليات مذكور برادر «حبيباللهي» از سپاه سوم شهيد شد و جسدش در كانال ماند. در والفجر 1 برادر «چراغي» فرمانده لشگر حضرت رسول(ص) به شهادت رسيد. در عمليات والفجر 4 برادر «رضاييان» فرمانده يكي از قرارگاههاي تابعه به شهادت رسيد. در عمليات بدر برادر «عباس كريمي» فرمانده لشكر حضرت رسول(ص) به شهادت رسيد. در عمليات والفجر 4 برادر «رضاييان» فرمانده يكي از قرارگاههاي تابعه به شهادت رسيد. در عمليات بدر برادر «عباس كريمي» فرمانده لشكر حضرت رسول(ص) و برادر «ستوده» جانشين تيپ المهدي شهيد شدند، و برادر اسدي فرمانده تيپ المهدي به شدت مجروح شد.در عمليات والفجر 8 برادر «كلهر» جانشين تيپ 10 سيدالشهداء بود و برادر «ذاكر» قائم مقام سپاه كرج كه در كمك فرماندهي تيپ سيدالشهداء بود و برادر «شاهمراد» جانشين تيپ قمر بنيهاشم و برادر علي قوچاني فرمانده تيپ لشگر امام حسين(ع) به درجه رفيع شهادت نائل شدند. برادر «فضلي» شديداً مجروح شد و برادر «غلامپور» فرمانده قرارگاه كربلا با آنكه شديداً شيميايي شده بود، اما همچنان در منطقه ماند. در عمليات كربلاي چهار و پنج برادر «عزيز جعفري» فرمانده قرارگاه قدس به شدت مجروح شد، برادران طوسي و نوبخت از فرماندهان تيپ لشگر 25 كربلا شهيد و مفقود شدند، و بسياري ديگر از فرماندهان گردان و گروهان، و ... شهيد و مجروح شدند. در عمليات كربلاي 10 برادر «ستار وفايي» و «برادر پيشبهار» از فرماندهان مهندسي و اطلاعات و عمليات مجروح شدند، برادر «حاج نصير» فرمانده تيپ لشكر 25 كربلا شهيد شد. در عمليات بيتالمقدس 2 و والفجر 10 وحملات مجدد عراق تعداد ديگري از فرماندهان سپاه مانند شهيد «غلامرضا صالحي» به شهادت رسيدند و برخي ديگر مانند برادر «مصطفي ايزدي» و امثالهم مجروح و شهيد شدند. همه اين موارد، اسمهايي هستند كه در ذهن نگارنده وجود دارد و فرماندهان بيشتري نيز بودند كه در طول جنگ شهيد و يا مجروح شدند.اين پديده كه در جنگ تحميلي رخ نمود واقعيتي است كه فرمانده قبل از آنكه يك فرد نظامي باشد، يك نظامي، يك راهبر و فردي است كه به عنوان يك برادر در كنار نيروهاست. اين پديده بار ديگر ولو در اندازههاي كوچكتر، اما مطابق آن الگوها، صحنههايي از جنگهاي بدر و حنين و خندق و كربلا و ... را به نمايش گذاشت. انقلاب اسلامي با دشمنان بيشمار و با محدوديتها و محاصرههاي تسليحاتي، اقتصادي و سياسي بدون برخورداري از چنين نيروها و فرماندهاني و بدون وجود چنين روحياتي نميتوانست جنگ تحميلي را به سرمنزل مقصود برساند و از حاكميت نظام جمهوري اسلامي و مرزهاي ميهن اسلامي دفاع كند. حتي به اذعان برخي اساتيد دانشگاهها كه تعلق چنداني نيز به اين ايستادگي در مقابل امپرياليسم امريكا و غرب ندارند، در تاريخ ايران سابقه نداشته است كه جنگي رخ دهد و بخشي از سرزمين ايران از آن جدا نشود، و اين مهم تنها در سايه چنين ويژگيهايي ميسر گرديد. گرچه تعداد زيادي از فرماندهان شهيد شدند، ليكن با شيوه بديع و خاص خود در فرماندهي نظامي، علاوه بر آنكه سازماندهي و پرورش نيروهاي جايگزين خود را آسان ساختند، زمينه پيشبرد امور و گشودن تنگناهاي نظام را نيز فراهم كردند. بنابراين، به همين طريق در آينده نيز ميتوان فرماندهاني كارآمد داشت. همانگونه كه مردمگرايي و صميمي بودن فرماندهان و بسيجيها عنصر تعيينكنندهاي در جنگ بود، شهادتطلبي و پرهيز از دنياطلبي، پويايي هر دوي آنان را تضمين ميكرد تا آنجا كه توانستند براي دين و جامعه موثر باشند؛ در آينده نيز با چنين روحياتي ميتوانند همچنان «پرچمدار عزت مسلمين و سپر حوادث كشور باشند.» و اين افتخار را براي خود حفظ كنند و سرانجام، پرچم رهبري نظامي و مجاهدت را به ديگران بسپارند.
رشد و بالندگي سپاه
قبل از آغاز جنگ، با آنكه سپاه پاسداران نوپا بود و به عنوان اصليترين عامل در حفظ نظم و امنيت داخلي به شمار ميرفت ليكن قادر نبود وظيفه نهادي و كليدي خود يعني پاسداري از انقلاب اسلامي را در تمام عرصهها انجام دهد. در واقع قبل از آغاز جنگ، سپاه در مسائل امنيتي فرهنگي، اعتقادي و سياسي داراي نقش بود؛ و حتي نقش آن در غائلههاي كردستان، خلق عرب در خوزستان، حركت چريكهاي فدايي خلق! در گنبد كه رنگ نظامي داشت به جنگهاي شهري، ضد شورش و جنگ چريكي محدود ميشد. در نتيجه زمينه لازم براي بروز استعدادها و تواناييهاي سپاه آنگونه كه براي صيانت از انقلاب لازم بود، فراهم نشد. با آغاز جنگ، سپاه در قالب بسيج وارد جنگ شد اما وجود بنيصدر به عنوان فرمانده كل قوا و نيز بكارگيري ارتش در چارچوب استراتژي جنگ كلاسيك مانع از آن بود كه از تواناييهاي قابل ملاحظه سپاه و ابتكار عمل و خلاقيت نيروهاي انقلابي در جنگ بهرهبرداري شود. پس از عزل بنيصدر از مصدر امور نظامي ـ سياسي كشور، سپاه بتدريج نقش و جايگاه واقعي خود را در جنگ يافت و در روندي رو به رشد توانست به نيرويي قابل اتكاء و محور نظامي كشور تبديل شود. زيرا سپاه علاوه بر آشنايي و توانايي براي مداخله در جنگهاي شهري و چريكي، در جنگهاي كلاسيك و نيمه كلاسيك (مردمي ـ كلاسيك) نيز صاحب نظر و داراي نقش تعيينكننده شده بود و اين توانايي پس از فرمان حضرت امام در خصوص تشكيل نيروهاي زميني، دريايي و هوايي، در سال 1364 شكل همهجانبهتري بخود گرفت. سپاه در تحقق فرمان امام، نيروهيا سهگانه را ايجاد كرد و عليرغم موانع موجود، به راهاندازي فرماندهي پدافند موشكي، فرماندهي موشكهاي زمين به زمين و يگان هليكوپتري مبادرت ورزيد و سازمان توپخانه را كه با غنائم عمليات فتحالمبين و بيتالمقدس راهاندازي كرده بود توسعه داد و با جديت تمام درصدد تهيه هواپيماهاي جنگي و فعال كردن نيروي دريايي خود در خليجفارس برآمد تا ضعف عمده نظامي كشور در دريا را نيز برطرف نمايد. در روند مزبور، سپاه كه توانسته بود معتقدترين و آرمانخواهترين نيروهيا انقلاب را به خود جذب كند، چنان سازمان نظامي را پيريزي نمود كه بر خلاف ارتشهاي جهان كه غالباً تك بعدي هستند و صرفاً به حرفه و شغل خود ميپردازند، علاوه بر داشتن توانايي نظامي، از بينش سياسي، اعتقادي و اخلاقي نيز بهرهمند بود. در واقع حال سپاهيان اسلام مصداق اين فرمايش حضرت امير(ع) بود كه «حملوابصائرهم، علي اسيافهم» بينشهايشان را بر نوك شمشيرهايشان حمل ميكردند. وجود چنين سازمان نظامي كه ترس و وحشت دشمنان جهاني را ارتجاع منطقه را فراهم آورده بود، اعجاب كشورهاي دوست را نيز بدنبال داشت. وحشت دشمنان، خصوصاً امريكا و غرب از سپاه بگونهاي است كه اخيراً نيز امريكا يكي از شروط برقراري روابط با ايران را انحلال سپاه اعلام كرده است! در دوران پس از جنگ نيز رهبر معظم انقلاب، حضرت آيتالله خامنهاي و دستاندركاران و مسئولان سپاه با تمام توان بر آن هستند كه آن ويژگيهايي كه سپاه را به عنوان يك نيروي استثنايي در خدمت انقلاب قرار داد و بقاء انقلاب اسلامي و كشور را موجب شد، همچنان در پيكره سپاه جاري و ساري باشد و عامل نظاميگري بهانه و زمينهاي نشود تا روح مكتبي سپاه زائل گردد؛ و سپاه بتواند با حفظ ارزشهاي خود و با قدرت كافي به عنوان بازوي ولايت فقيه، نظام وانقلاب باقي بماند.
تثبيت نظام جمهوري اسلامي
هر نظام نوپاي انقلابي بطور طبيعي مورد قهر و كينه قدرتهاي مخالف خود واقع ميشود. جمهور ياسلامي بدليل ماهيت اسلامي و نفي سلطه شرق و غرب با دشمنان بيشتري مواجه بوده كه از روشها و ابزارهاي پيچيده وناجوانمردانهتري استفاده كرده و ميكنند. جنگ تحميلي عرصه بسيار وسيع و پرمخاطرهاي بود كه برخلاف تهديدات ديگر ـ مانند غائله كردستان، گنبد و ... در صورتي كه توان قابل ملاحظهاي از نيروها و امكانات كشور و انقلاب در آن وارد نميشد، بطور يقين سقوط نظام را در پي داشت. ورود به جنگ براي هر واحد سياسي، حتي قدرتهاي بزرگ، در درازمدت بسيار مشكلزاست و در بسياري از موارد غيرممكن است. زيرا كنترل افكار عمومي و حفظ آنها در راستاي اهداف نظام سياسي و اداره اقتصاد و ... كشور امري بسيار دشوار ميباشد. بدين خاطر، در جنگ تحميلي عليرغم عدم بكارگيري تمام امكانات، از آنجا كه مسأله اصلي و اول كشور جنگ بود، امام وحزبا... با تمام توان وارد صحنه شدند و همين مسأله باعث شد كه دشمن با حريفان بسيار جان سخت و مقاومي روبرو شود بطوريكه نه تنها زا ساقط كردن نظام جمهوري اسلامي صرفنظر نمايد، بلكه فكر براندازي از راه نظامي را براي هميشه از ذهن خود بيرون كند. بنابراين جنگ تحميلي علاوه بر تثبيت جمهوري اسلامي، نوعي از بازدارندگي را در روابط با قدرتهاي برتر بوجود آورد. از ايرن رو آنها به روشهاي غيرمستقيم و پيچيدهتري روي آوردهاند كه بتوانند نظام را از داخل استحاله كرده و آنرا بيپشتوانه سازند. در اين برهه، فرهنگ و اقتصاد جامعه مورد حمله قرار گرفتهاند، بدين جهت ضرورت دارد با روحيه و معيارهاي دهه اول انقلاب، باب جديدي از مقابله با آمريكا و غرب را بگشائيم.
شكستن ابهت ابرقدرتها و ارائه راه جديد
«جنگ تحميلي نشان داد كه عليه تمامي قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال ميتوان مبارزه كرد.» هر نظامي بدون اتكاء به قدرتهاي بزرگ و با اتكاء به خدا و اعتقاد به قدرت مردم، در سختترين شرايط قادر است استقلال كشور را حفظ كرده و با برنامهريزي مناسب و مبتني بر آرمانها و مناف خود امور كشور ار رتق و فتق نمايد. در طول 8 سال دفاع مقدس، نظام جمهوري اسلامي نشان داد كه در صورت انسجام و هماهنگي داخلي و اقتدار انقلابي ميتوان خارج از نفوذ قدرتها عمل كرد. چنين عملكردي، ابهت ابرقدرتهاي شرق و غرب را شكست. و در جنگي كه هر دو قدرت و وابستگان منطقهاي آنها نسبت به سركوب انقلاب اسلامي اشتراك نظر داشتند امام با حمايت مردم و حضور آنها در ميادين نبرد در راستاي خط پيروزي انقلاب اسلامي توانست راه جديدي را فراروي كشورهاي اسلامي وجهان سوم بگشايد و به آنان در عمل تفهيم نمايد كه تنها راه زندگي با عزت و خارج شدن از ذلت و اسارت، «نه» گفتن به قدرتها و اتكاء به تواناييهاي خود است.
بازماندگان جنگ به عنوان الگوهاي دينداري
پس از جنگ، اسوه مجسم دوران نبرد و نشانه فدا شدن براي اسلام و قرآن فقط جانبازان و خانوادههاي شهدا هستند و آن دسته از رزمندگاني كه به عهد خود با خدا استوار ماندهاند و به انتظار وعده موعود روزشماري ميكنند. «من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه فمنهم من قضي نجبه و منهم من يتنظر و ما بدلو تبديلا» از مومنان، برخي صادقانه به عهده خود با خدا وفا كردند (و شهيد شدند) و برخي ديگر به انتظار نشستهاند (كه چه وقت نوبت آنان فرا رسد) تا به عهده خود وفا كنند. وجود اينان براي جامعه و اشخاصي كه ميخواهند براي خدا زندگي كنند بالاترين نعمت و آشكارترين نشانه است. آنگونه كه امام ميفرمايد: مجروحين و معلولين چراغ هدايتي شدهاند كه در گوشه گوشه اين مرز و بوم به دينباوران، راه رسيدن به سعادت آخرت را نشان ميدهند، راه رسيدن به خداي كعبه را. خانوادههاي شهدا اين مشعلداران راه اولياء، تا هميشه تاريخ، افتخار روشنايي طريق الي الله را به عهده گرفتهاند.
نتيجهگيري
جنگ تحميلي در دوره حاكميت خدا و مردم ـ به جاي سلطه خارجي ـ بر سرزمين ايران موجب دگرگونيهاي عظيمي در صور مادي و معنوي حكومت و جامعه گرديد. اين تحول، چنانچه در برنامهريزي و سياستگزاريهاي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت نظام لحاظ شود، موجب استحكام و تكامل روز افزون جامعه و حركت به سوي تعالي و قسط خواهد بود و ريشهها و رشتههاي وابستگي به دشمنان را قطع خواهد كرد. تنها در اين صورت استكه ميـوان الگوي برخاسته از جنگ تحميلي را كه در جامعه اسلامي پياده شده باشد به عنوان يك ارزش نوين و پويا در اختيار كشورهاي اسلامي قرار داد بديهي است كه مهمترين نياز كشورهاي اسلامي پس از ساقط كردن قدرت مسلط، داشتن يك الگوي نظامي موفق است كه برآمده از مردم و متكي به اعتقادات آنها باشد و بتواند حكومت جديد و تماميت ارضي يك كشور انقلابي را حفظ نمايد. در اين ميان، سازمان نظامي سپاه پاسداران يك نشانه آشكار و موفق است كه با اتكاء بر عامه مردم و ني زابتكار و از خود گذشتگي توانست صورت جديدي از جنگ انقلابي را در برابر قدرتهاي برتر به نمايش بگذارد وبا مساعدت ارتش جمهوري اسلامي، علاوه بر حفظ نظام سياسي، تماميت ارضي كشور را نيز حفظ نمايد. اين امر در تاريخ ايران كمتر سابقه داشته است. حكومتها و ارتشهاي گذشته هيچگاه نتوانستند به آن جامه عمل بپوشانند؛ و اين كارايي تنها در كوران جنگ تحقق يافت، زيرا خطر و تهديد خارجي تلاش زايدالوصفي را ميطلبيد تا بقاء دين و حكومت تضمين گردد و سپاه به عنوان يك سازمان انقلابي توانست اين هدف را تحقق بخشد. بنابراين، تجربه هشت سال دفاع مقدس و توجه به ارزشهاي آن بايستي راهنماي عمل تمامي تصميمگيرندگان و دستاندركاران جامعه قرار گيرد. پيام حضرت امام خميني(س) خطاب به روحانيون كه حدوداً سه ماه و نيم قبل از رحلت آن حضرت به رشته تحرير در آمده و يكي از عوامل موثر بر تاليف اين نوشتار بوده است، به عنوان حُسن ختام ارائه ميشود. هر روز ما در جنگ بركتي داشتهايم كه در همه صحنهها از آن بهره جستهايم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموديم. ما مظلوميت خويش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهايم. ما در جنگ پرده از چهره تزوير جهانخواران كنار زديم. ما در جنگ دوستان و دشمنانمان را شناختهايم. ما در جنگ به اين تيجه رسيديم كه بايد روي پاي خوديمان بايستيم. ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم. ما در جنگ ريشههاي انقلاب پربار اسلاميمان را محكم كرديم. ما در جنگ حس برادري و وطندوستي را در نهاد يكايك مردمان بارور كرديم. ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامي قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال ميتوان مبارزه كرد. جنگ ما كمك به فتح افغانستان را به دنبال داشت. جنگ ما فتح فلسطين را بدنبال خواهد داشت. جنگ ما موجب شد كه تمامي سردمداران نظامهاي فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت كنند. جنگ ما بيداري پاكستان و هندوستان را بدنبال داشت. تنها در سايه جنگ بود كه صنايع نظامي ما از رشد آنچناني برخوردار شد و از همه اينها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت.همه اينها از تلاش مادران و پدران و مردم ايران در ده سال مبارزه با آمريكا و غرب و شوروي و شرق نشأت گرفت. جنگ ما، جنگ حق و باطل بود و تمام شدني نيست. جنگ ما جنگ فقر و غنا بود. جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجود دارد. چه كوته نظرند آنهايي كه خيال ميكنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيدهايم پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است! در حالي كه صداي اسلامخواهي آفريقا از جنگ هشت ساله ماست. علاقه به اسلامشناسي مردم آمريكا و اروپا و آسيا و آفريقا، يعني در كل جهان، از جنگ هشت ساله ماست. از خداوند ميخواهم مرا در كنار شهداء جنگ تحميلي بپذيرد. مادر جنگ براي يك لحظه هم نادم و پشيمان نيستم. راستي مگر فراموش كردهايم كه ما براي اداي تكليف جنگيدهايم و نتيجه، فرع آن بوده است؟!