طبري و كتاب طرق حديث غدير
تحقيق: محمدهادي يوسفي غروي1 ترجمه: حسينعلي عربي درآمد
حادثه غدير، يگانه سند ولايت علي(عليه السلام) نيست، بلكه مهمترين و مشهورترين سند در اين بارهاست. از حوادث مهم تاريخ اسلام، شايد كمتر حادثهاي بتوان يافت كه از نظر شدت و كثرتروات و اعتبار اسناد، به پاي حادثه غدير برسد. اما غدير را عمدتاً محدثان نقل كردهاند، و لذاجاي طرح آن عملاً كتب حديث و فضائل، شناخته شده است. و از طرف بسياري از مورخان وسيرهنويسان دچار سانسور شده است! اين مورخان كه سفر رسول خدا به حجةالوداع را به تفصيل و با تمام جزئيات و منزل بهمنزل گزارش كردهاند؛ در گزارش بازگشت از اين سفر، حوادث بين راه را درز گرفته پيامبر اسلام وصدهزار نفر مسلمان را به صورت جهشي، از مكه وارد مدينه كردهاند! گويي هيچ حادثهاي دربين راه اتفاق نيفتاده است! در اين جا نظرها بيش از هر مورخ، متوجه طبري ميشود كه با وجود آن كه در تاريخ خودقضايا و حوادث را به تفصيل و به طرق متعدد گزارش كرده اما ـ برخلاف انتظار ـ حادثه غدير رامنعكس نكرده است، و اين، جاي سؤال دارد! پاسخي كه به اين سؤال داده ميشود، اين است كه طبري كتابي مستقل درباره اين حادثه، وبه منظور اثبات ولايت علي(عليه السلام) تأليف نموده است. مقالهاي كه در پي ميآيد، كوششي در معرفي «كتاب الولاية» طبري در اين زمينه است. بغداد عاصمة العراق بل كانت عاصمةالسلطة العباسية، أسهسا ثاني خلفائهم ابوجعفر المنصور العبّاسي الدوانيقي، عليضِفَّتي شطّ دجله: الشرقية و سُميّتبالرصافة، و الغربية و سميّت بالكرخ، قالعنها ياقوت الحموي محلة واسعة فيالجانب الغربي ببغداد، محاطة بسور، و أهلهاشيعة ليس فيها من غير هم أحد ألبتّة.2 بل نري سوابق تشيعها عند ابن الاثير اذيقول: ان الشيعة بالكرخ كانوا في اليوم الثامنمن عشر من ذي الحجة و هو يوم الغديرينصبون القباب و يعلّقون الثياب للزينة، وكانوا في يوم عاشوراء يعملون من الماتم والنوح و اظهار الحزن ما هو مشهور. فعملأهل باب البصرة في مقابل ذلك بعد يومالغدير بثمانية ايام و قالوا: هو يوم دخل فيهالنبيّ و ابوبكر الغار، و بعد عاشوراء، بثمانيةأيام عملوا مثل ما يعملون الشيعة يومعاشورا و قالوا: هو يوم قتل مصعب ابنالزبير.3 و زاد ياقوت الحموي: أن بعض الشيوخببغداد قال: ان علي بن أبي طالب كان فياليمن في الوقت الذي كان فيه رسول اللَّهبغدير خم! و نظم قصيدة مزدوجة يصف فيهامنازل سفره للحج بلداً بلداً و منزلاً منزلاً، ونوه فيها الي معي حديث غدير خم، قال فيها:
ثم مررنا بغدير خمٍّ
ثم مررنا بغدير خمٍّ
كم قائل فيه بزورٍ رجمٍ
كم قائل فيه بزورٍ رجمٍ
علي علي و النبيّ الاُمي!
علي علي و النبيّ الاُمي!
ثم مررنا بغدير خمٍّ
ثم مررنا بغدير خمٍّ
كم قائل فيه بزورٍ رجمٍ
كم قائل فيه بزورٍ رجمٍ
علي علي و النبيّ الاُمي!
علي علي و النبيّ الاُمي!
[حديث الطير]
[24] الطبري باسناد له رفعه الي أبيأيوب الانصاري، قال: اهدي الي رسول اللَّهصلّي اللَّه عليه و آله طير يقال له: الحَجَل،فوُضع بين يديه. فقال: اللهمّ ائتني بأحبّ خلقك اليكيأكل معي من هذا الطعام. و كان أنس بن مالك و عائشة و حفصةقريباً منه فقالت عائشة: اللهمّ اجعله أبابكر. وقالت حفصة: اللهمّ اجعله عمر. و قال أنس:اللهمّ اجعله سعد بن عُبادة ـ أو رجلاً منالانصار ـ. و قال: وَ حُرِّك الباب. فقال: يا أنس انظرمن بالباب. قال أنس: فخرجت، فأذا هو عليأبي طالب عليه السّلام. فقلت له: النبي علي حاجة! فرجع عليعليه السّلام و مكث رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله ماشاء اللَّه، ثم رفع رأسه و قال:اللهمّ ائتني بأحبّ خلقك اليك ليأكل معيمن هذا الطعام. ثم قال: و حرَّك الباب ثانية،ثم قال رسول اللَّه: يا أنس انظر من بالباب.فخرجت فأذا هو علي بن أبي طالب عليهالسّلام. فقلت له: النبي علي حاجة! فانصرف. فمكث رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله ماشاءاللَّه، ثم رفع يديه، و قال: اللهمّ ائتني بهالساعة. قال: و حُرِك الباب. ثم قال: يا أنسانظر من الباب. قال أنس: فخرجت فاذا هوعلي بن أبي طالب عليه السّلام، فقلت له:النبّي علي حاجة! قال: فوضع يده عليصدري ثم دفعني فألصقني بالحائط، ثمدخل، قال: فلما رآه رسول اللَّه صلّي اللَّه عليهو آله عانقه، ثم قال: اللهمّ و الّي اللهمّ و اليّ(يعني انه أحب خلقك اليك و اليّ) ثم قالله: يا علي ما حبسك؟ قال: جئت ثلاثمرات كل ذلك يردني أنس. فنظر اليّ النبي،و قال: ما حملك علي هذا يا أنس؟ فقلت: يارسول اللَّه أردت أن تكون الدعوة لرجل منقومي الانصار! فقال لي رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله: لست بأول من أحبّ قومه. و جاء الطبري لهذا الحديث برواياتكثيرة و طرق شتيَ. و رواه غيره كثير و هو منمشهور الاخبار.55 [حديث پرنده]
طبري با سندي كه آن را به ابوايوب انصاريميرساند، روايت ميكند كه وي گفت:پرندهاي به نام حَجَل را بريان كردند و پيشرسول اللَّه9 گذاشتند. آن حضرت9دست به دعا برداشت و فرمود: خدايا،محبوبترين بنده خود را بفرست تا اين مرغرا با من بخورد. در اين هنگام، أنس بن مالك، عايشه وحفصه نزد آن حضرت9 بودند. از اين روعايشه گفت: خدايا اين شخص را ابوبكر قراربده و حَفصه گفت: خدايا اين شخص را عمرقرار بده و أنس گفت: خدايا اين شخص راسعد بن عباده ـ يا مردي از انصار ـ قرار بده. ابو ايوب ميگويد: در به صدا در آمد وپيامبر فرمود: اي أنس، نگاه كن ببين چهكسي پشت در است؟ انس گفت: پشت دررفتم و ديدم كه علي بن ابيطالب است.گفتم: پيامبر مشغول كاري هستند. به دنبالآن علي(عليه السلام) برگشت و رسول اللَّه9 تامدتي صبر كرد و آنگاه سرش را به سويآسمان گرفت و عرض كرد: خدايا،محبوبترين بندهات را بفرست تا اين غذا رابا من بخورد. كمي بعد در براي دومين بار به صدا درآمد. رسول اللَّه9 فرمود: اي انس، ببينچه كسي پشت در است. رفتم و ديدم عليبن ابيطالب است. گفتم: پيامبر مشغولكاري هستند. علي دوباره برگشت وپيامبر(صلي الله عليه) تا مدتي ديگر صبر كرد و آنگاهدستهايش را به سوي آسمان گرفت وعرض كرد: خدايا او را در همين ساعتبرسان. بلافاصله در به صدا در آمد و آنحضرت فرمود: اي انس، ببين چه كسيپشت در است. انس گفت: در را باز كردم و ديدم علي بنابيطالب پشت در است. به او گفتم: پيامبرمشغول كاري هستند؛ اما علي دستش را برسينهام گذاشت و مرا هل داد و به ديوارحياط چسبانيد و داخل شد. هنگامي كه رسول اللَّه9 وي را ديد. بااو معانقه كرد و سپس دوبار فرمود: خدايا اومحبوبترين فرد نزد تو و من است. سپس پرسيد: اي علي، چه چيزي تو رامانع شده بود؟ جواب داد: سه مرتبه آمدم كه هر بار أنسمرا رد كرد. رسول اللَّه9 نگاهي به من كرد و گفت:چرا چنين كردي اي انس؟! گفتم: اي رسول خدا، دوست داشتم كهاين دعوت براي فردي از انصار باشد! آنحضرت فرمود: تو اولين كسي نيستي كهقومش را دوست ميدارد. طبري اين حديث را با روايتهايگوناگون و از طرق مختلف نقل كرده است وبسياري از محدثان آن را ذكر كردهاند و ازاخبار مشهور به شمار ميآيد.56 [حديث اللحم المشوي ]
[25] و روي ايضاً حديثاً باسناد له يرفعهأبي رافع، قال: أصبت لحماً، فصنعته للنبيصلّي اللَّه عليه و آله و لم يكن قريب عهدبلحم، فأتيته به علي خلوة ليصيب منه. فقاللي: كأنك أتيتني به خالياً لاصيبه وحدي.قلت: نعم، با رسول اللَّه. قال: أما و اللَّه عليذلك ليأكله معي رجل يحبّ اللَّهَ و رسولهَ، ويحبّه اللَّهُ و رسولهُ، و وضعته بين يديه، وقمت الي باب الحجرة، فرددته، فأتي عليعليه السّلام يستأذن علي رسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله. فقلت له: هو علي حاجة.فناداني رسول اللَّه: افتح له، ففتحت له،فدخل علي عليه السّلام، فأكل معه، ما أكلمعه أحد غيره. فقلت: صدق اللَّه و رسوله. [حديث گوشت كباب شده]
همچنين طبري حديث مرفوعي ازابورافع روايت ميكند كه گفت: گوشتي بهدست آوردم و از آنجا كه پيامبر مدتها بودگوشت نخورده بود، آن را براي آن حضرتآماده كردم و در وقت خلوتي برايش بردم تااز آن استفاده كند. فرمود: گويي در وقت خلوتي آن راآوردهاي تا به تنهايي بخورم. گفتم: بلي ايرسول خدا. گفت: اما به خدا قسم اين گوشت را كسيبا من ميخورد كه خدا و رسولش را دوستدارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. آن را در مقابلش گذاشتم و به طرف دراتاق رفتم و آن را بستم. پس از لحظهايعلي(عليه السلام) آمد و اجازه ورود خواست. گفتم:پيامبر مشغول كاري است؛ امّا رسولاللَّه9 مرا صدا زد و گفت: در را برايش بازكن. در را باز كردم و علي(عليه السلام) داخل شد وهمراه آن حضرت غذا را خورد و فرد ديگريبا آنها نبود و من پيش خود گفتم: صدق اللَّهو رسوله. [26] و بآخر عن أبي رافع أيضاً، قال:صنع زيد بن حارثة للنبي صلّي اللَّه عليه وآله طعاماً، فأتاه به. و عنده نفر من أصحابه، وفيهم أبوبكر و عمر، فوضعه بين أيديهم.فقال رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: ليَدخلُنّعليكم الان رجل يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّهاللَّهُ و رسولهُ. فقال أبوبكر: اللهمّ اجعلهعبدالرحمن يعني ابنه. و قال عمر: [اللهم]اجعله عبداللَّه يعني ابنهَ. ثم نظروا اليشخص مقبل بين النخيل، فقالوا: هذا رجلقد أقبل. فقال رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه وآله: كن علياً. فاذا هو علي. فجاء حتي دخلعليهم. حديث ديگري از ابورافع روايت ميكندكه گفت: زيد بن حارثه براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه)غذايي آماده كرد و برايش آورد. عدهاي ازاصحاب آن حضرت و از جمله ابوبكر و عمرنزد آن حضرت بودند. رسول اللَّه9 فرمود: الان مردي واردميشود كه خدا و رسولش را دوست دارد وخدا و رسول هم او را دوست دارند. ابوبكر گفت: خدايا اين شخص راعبدالرحمان، يعني پسر وي، قرار بده و عمرگفت: [خدايا] اين شخص را عبداللَّه، يعنيپسرش، قرار بده. آنگاه به شخصي كه از ميان نخلها پيشميآمد، نگاه كردند و گفتند: اين همانشخص است كه ميآيد. رسول اللَّه9 گفت: اي آينده، عليباش. و ناگهان ديدند كه او علي است و پيشآمد تا بر آنها وارد شد. [عائشة تعترف بفضله]
[27] و بآخر يرفعه الي جُميع بن عُمير،قال: دخلت مع عمتي [الي ]عائشة،فسألتها: أيُّ النساء كانت أحبَّ الي رسول اللَّهصلّي اللَّه عليه و آله؟ فقالت: فاطمة رضواناللَّه عليها. فقالت لها: فمن كان أحبَّ اليه منالرجال؟ قالت: بعلُها علي بن أبي طالب، ولقد كان كما علمت [صوّاما] قواماً. [اعتراف عايشه به فضل علي(ع)]
در حديث مرفوعه ديگري از جميع بنعمير روايت ميكند كه گفت: همراه عمهامنزد عايشه رفتم. عمهام از او پرسيد: كدام يكاز زنان نزد رسول اللَّه9 محبوبتر بودند؟جواب داد: فاطمه رضوان اللَّه عليها. از اوپرسيد: كدام يك از مردان نزد وي محبوبتربودند؟ جواب داد: شوهرش، علي بنابيطالب و چنان كه ميداني او بسيارروزهدار و بسيار نمازگزار بود. [28] قال: و سألتها امرأة في مقام آخر:من كان أحب أصحاب رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله؟ قالت: عليّ بن أبي طالب. ماظنكم برجل سالت نفسُ رسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله في يده، فمسح بها وجهه. در حديثي ديگر ميگويد: در جايي ديگرزني از او پرسيد: چه كسي محبوبتريناصحاب رسول اللَّه9 بود؟ جواب داد:علي بن ابيطالب و در ادامه گفت: چه فكرميكنيد درباره مردي كه رسول اللَّه9 برروي دست او جان داد، و او دستانش را برصورت خود كشيد؟ [29] و بآخر عن جُميع بن عُمير أيضاً،أنه قال: قالت عمتي لعائشة: ما حملك عليالخروج عليَ علي عليه السّلام؟ فقالت:دعيني عن هذا، و اللَّه، ما كان أحد منالرجال أحبّ الي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه وآله من علي عليه السّلام، ولا في النساء منفاطمة. همچنين در حديث ديگري از جميع بنعمير روايت ميكند كه گفت: عمهام ازعايشه پرسيد: چرا ضد علي(عليه السلام) خروجكردي؟ جواب داد: مرا از پاسخ معذوردار، بهخدا قسم كه نزد رسول اللَّه هيچ يك از مردانمحبوبتر از علي و هيچ يك از زنانمحبوبتر از فاطمه نبودند. [30] و بآخر، أنه قيل لعائشة: كيف كانتمنزلة علي فيكم؟ قالت: سبحان اللَّه!أتسألوني عن رجل لما قُبض رسول اللَّهصلّي اللَّه عليه و آله، قال الناس: أين يدفن؟فقال علي عليه السّلام: انه ليس بأرضكم هذهبقعة أحب الي اللَّه من البقعة التي قبض فيهارسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله، فادفنوه بها. و كيف تسألوني عن رجل فاضت57 نفسرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله في يدهفمسح بها وجهه؟ و كيف تسألوني عن رجل وضع يده منرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله موضعاً لميضع أحد يده عليه غيره (تعني علي سوءئهعند غسله). و كان أحبَّ الناس الي رسولاللَّه صلّي اللَّه عليه و آله. فقيل لها: فكيف خرجت عليه مع علمكهذا فيه؟ قالت: دعوني من هذا! فلو قَدرتُ أنأفتدي منه بما علي الارض لفعلتُ.58 در حديث ديگري ميگويد: از عايشهپرسيده شد: منزلت علي در ميان شماچگونه بود؟ جواب داد: سبحاناللَّه! آيا از مندرباره مردي سؤال ميكنيد كه وقتي رسولاللَّه9 قبض روح شد، مردم ميپرسيدند:او كجا دفن ميشود؟ علي(عليه السلام) گفت: درسرزمين شما و در پيشگاه خداوند بقعهايمحبوبتر از اين بقعهاي كه رسول اللَّه9در آن قبض روح شد، وجود ندارد، پس او رادر همين جا دفن كنيد. و چگونه از من دربارهمردي سؤال ميكنيد كه رسول اللَّه9 برروي دست او قبض روح شد و او دستانش رابر صورت خويش كشيد. و چگونه از مندرباره مردي سؤال ميكنيد كه دستش را برجايي از بدن رسول اللَّه9 گذاشت كه هيچكس غير از او دستش را بر آنجا نگذاشت؟(منظورش مسح عورت به هنگام غسل بود.)و او محبوبترين شخص نزد رسولاللَّه9 بود. در اين هنگام از وي سؤال شد: چرا ضدّوي خروج كردي در حالي كه اينها راميدانستي؟ گفت: مرا از اين معاف داريد. اگرميتوانستم كه در مقابل اين خطا، تمام زمينرا به فديه بدهم اين كار را ميكردم.59 [31] عن مسروق، قال: دخلت عليعائشة فقالت لي: يا مسروق: انك من أبرّولدي بي، و اني أسألك عن شييء فأخبرنيبه. فقلت: سلي يا امّاه عمّاشئت. قالت: و أينقتله؟ قلت: علي نهر يقال لاعلاه تامرا، ولاسفله60 النهروان بين [اخافيق و طرفاء]61فقالت: لعن اللَّه فلاناً (تعني عمرو بنالعاص) فانه أخبرني أنه قتله علي نيل مصر62قال مسروق: يا امّاه! فأني أسألك بحقّ اللَّه[و] حق رسوله و حقي فاني ابنك63 لماأخبرتيني بما سمعت من رسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله فيهم. قالت: سمعته يقول فيهم[أهل النهروان]: هم شرّ الخلق و الخليقةيقلتهم خير الخلق و الخليقة، و أقربهم الياللَّه وسيلة.64 قال مسروق: و كان الناسيومئذٍ اخماساً، فأتيتها بخمسين رجلاً ـعشرة من كل خمس (ره) فشهدوا لها أن علياًعليه السّلام قتله.65 از مسروق روايت ميكند كه گفت: نزدعايشه رفتم به من گفت: اي مسروق، تو ازنيكوكارترين فرزندانم نسبت به من هستي. ازتو سؤالي دارم كه ميخواهم برايم توضيحدهي. گفتم: اي مادر، از هر چه ميخواهيسؤال كن. پرسيد: چه كسي «مُخدَج» را كشت؟ گفتم: علي بن ابيطالب. پرسيد: كجا او را كشت؟ گفتم: در كنار نهري كه به بالاي آن «تامرا»و به پايين آن «نهروان»66 گفته ميشود و بين«اخافيق و طرفاء»67 واقع شده است. پسگفت: خدا فلاني (يعني عمرو بن عاص) رالعنت كند؛ زيرا به من خبر داد كه وي را دركنار رود نيل كشته است.68 مسروق گفت: اي مادرم! تو را به حقخدا و رسولش و حق [فرزنديام] قسمميدهم كه مرا از آنچه رسول اللَّه9 دربارهآنها گفته است، باخبر كن. پس عايشه گفت: از آن حضرت شنيدمكه درباره آنها [اهل نهروان ]ميگفت: آنهابدترين مخلوقات خدا هستند كه بهترين ونزديكترين خلقِ به خدا آنها را ميكشد. مسروق گفت: در آن روزگار مردم پنجدسته بودند كه پنجاه نفر ـ از هر دسته ده نفر ـرا نزد وي آوردم و همگي شهادت دادند كهعلي(عليه السلام) اين شخص را كشته است.69 [حب الرسول له ]
[32] و بآخر عن ابن بُريدة: أن نفراً دخلواعلي أبيه بريدة، فقالوا له: أخل لنا، فأمر منحوله بالقيام، قال فبقيتُ معه. فنظروا الي. وقالوا: تنحّ. فقال أبي: أما ابني فلا. فقالوا: أمااذا رضيت به فقد رضينا. حدثنا أي الناس كانأحبَّ الي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله؟قال [أبي]: كان أحبَّ الناس اليه علي بن أبيطالب. [علاقه پيامبر به او]
در حديث ديگري از ابن بريده روايتميكند: عدهاي نزد پدرم آمدند و به ويگفتند: مجلس را براي ما خلوت كن. پدرم بهاطرافيان دستور داد كه بروند. همگي رفتند وفقط من باقي ماندم. به من گفتند: تو هم برو؛اما پدرم گفت: فرزندم نميرود. گفتند: اگر توميخواهي او حاضر باشد، مانعي ندارد.حال بگو كه محبوبترين فرد نزد رسولاللَّه9 چه كسي بود؟ [پدرم] گفت:محبوبترين فرد نزد رسول اللَّه9 علي بنابيطالب بود. [33] و بآخر عن أبي رافع، أنه قال: قالرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله لعلي عليهالسّلام: أما ترضيَ أن تكون أخي في الدنيا والاخرة، و أنك خير اُمتي في الدنيا و الاخرة. در حديث ديگري از ابورافع روايتميكند كه گفت: رسول اللَّه9 به علي(عليه السلام)گفت: آيا به اين راضي نيستي كه برادرم دردنيا و آخرت و بهترين فرد امت من در دنيا وآخرت هستي؟ [عليّ خير البشر]
[34] و بآخر عن الحويرث، قال: رسولاللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: الحسن و الحسينسيد اشباب أهل الجنة و أبوهما خير منهما. [علي برترين انسان]
در حديث ديگري از حويرث روايتميكند: رسول اللَّه9 فرمود: حسن وحسين سرور جوانان اهل بهشتند و پدرشاناز آنها برتر است. [35] و بآخر عن عطاء، قال: سألتعائشة عن علي عليه السّلام. فقالت: ذلكخير البشر لايشكّ فيه الا من كفر. در حديث ديگري از عطا روايت ميكند:از عايشه درباره علي(عليه السلام) سؤال كردم، عايشهگفت: او بهترين مخلوق است و هر كس در اوشك كند كافر شده است. [36] و بآخر عن جابر أِنه سأل النبّي عنعلي عليه السّلام، فقال رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله ذلك خير البشر. و في رواية اخريعنه أنه قال: ذلك خير البرية. در حديث ديگري از جابر روايت ميكندكه او از پيامبر(صلي الله عليه) درباره علي(عليه السلام) سؤال كرد.رسول اللَّه9 فرمود: او بهترين بشر است.و در روايت ديگري از آن حضرت آمده استكه فرمود: او بهترين مخلوق است. [37] و عن حُذيفة بن اليمان، قال: قالرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: علي خيرالبشر و من أبيَ فقد كفر. از حديفة بن يمان روايت شده است كهگفت: رسول اللَّه9 فرمود: علي بهترينبشر است و هر كس از پذيرش اين مطلبخودداري كند، بيترديد كافر شده است. [38] و بآخر عن حذيفة ايضاً، أنه سُئلعن علي السّلام فقال: ذلك خير هذه الامةبعد نبيها لايَشك فيه الا منافق. در حديث ديگري از حديفه آمده است:از آن حضرت درباره علي(عليه السلام) سؤال شدهفرمود: او بعد از من بهترين فرد اين امتاست و كسي در او شك نميكند مگر اين كهمنافق باشد. [39] و عن ابن مسعود، أنه قال: قرأتعلي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله سبعينسورة و ختمت القرآن علي خير الناس بعده.فقيل من هو؟ فقال: علي بن أبي طالب.صلوات اللَّه عليه. از ابن مسعود روايت ميكند كه گفت:هفتاد سوره را نزد رسول اللَّه9 قرائت كردمو سپس قرآن را نزد بهترين فرد بعد از او ختمكردم. از او پرسيده شد: او چه كسي است؟جواب داد: علي بن ابيطالب. [الحسين و عبداللَّه بن عمرو بنالعاص] [40]: و بآخر عن اسماعيل بن [رجاء]عن أبيه، قال: كنت جالساً مع عبداللَّه بنعمرو بن العاص و [أبي]70 سعيد الخُدريبالمدينة في حلقة بمسجد الرسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله، فمرّبنا الحسين بن علي عليهالسّلام [فسلّم، ورد عليه القوم]71، و سكت عبداللَّهبن عمرو بن العاص، ثم اتبعه: و عليكالسّلام و رحمة اللَّه بعد ما فرغ القوم، ثم قال:ألا اخبركم بأحبِّ أهل الارض الي أهلالسماء؟ قلنا: بلي! قال: هو هذا المُقفي72 و ماكلّمني كلاماً منذ ليالي صفين، ولئن رضيعني أحب الي من أن يكون لي حمر النعم. فقال أبو سعيد: فان شئت انطلقنا اليهفاعتذرتَ اليه، قال: نعم. فتواعدا أن يغدوااليه، فغدوت معهما، فدخل أبوسعيد ودخلت معه. فجلس أبو سعيد الي جانبالحسين عليه السّلام، و استأذنه لعبداللَّه بنعمرو. فقال له: يابن رسول اللَّه مررتَ بناأمس. فقال لنا [عبداللَّه ]كيت و كيت. فقلتله: ألا تمضي تعتذر اليه. فقال: نعم و قد جاءيعتذر اليك، فَأذن له يابن رسول اللَّه. فأذنله، فدخل عبدُاللَّه بنُ عمرو بن العاص، وأبوسعيد جالس الي جانب الحسين عليهالسّلام، فسلّم، ثم وقف، فانزجل73 له أبوسعيد. فجذب الحسين عليه السّلام أبا سعيداليه ثم تركه، فانزجل له، فجلس بينهما. فقالله أبو سعيد: حديثك يا عبدَاللَّه. قال[عبداللَّه ]: نعم، قلت ذلك و أشهد أنه أحبُّأهل الارض الي أهل السماء. قال له الحسينعليه السّلام: [أ] فتعلم أني أحب أهل الارضالي أهل السماء و تقاتلني أنا و أبي يومصفين؟ و اللَّه ان أبي لخير مني. قال[عبداللَّه]: أجل و اللَّه ما أكثرت لهم سواداً، ولا اخترطت سيفاً معهم، ولا رميت معهمبسهم، و لا طعنت معهم برمح، ولكن كانأبي قد شكاني الي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليهو آله، و قال: هو يصوم النهار و يقوم الليل، وقد أمرته أن يرفق بنفسه، فقد عصاني. فقاللي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: أطعأباك. فلما دعاني الي الخروج معه، فذكرتقول رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: أطعأباك، فخرجت معه. فقال له الحسين عليه السّلام: أما سمعتقولَ اللَّه [عزوجل]74 «وَ انْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَبِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا»75 و قولَرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: انما الطاعةفي المعروف، و قوله: لاطاعة لمخلوق فيمعصية الخالق؟! قال: بلي، قد سمعت ذلك يابن رسولاللَّه، و كأني لم أسمعه الا اليوم. [حسين و عبداللَّه پسر عمروپسرعاص]
در حديث ديگري از اسماعيل بن [رجاء]از پدرش روايت ميكند كه گفت: همراهعبداللَّه بن عمرو بن عاص و [ابي]76 سعيدخدري در مسجد مدينه دور هم نشستهبوديم كه حسين بن علي(عليه السلام) از كنار ماگذشت [و سلام كرد و افراد جواب سلامشرا دادند.]77 عبداللَّه بن عمرو بن عاصسكوت اختيار كرد و بعد از آنكه همه جوابسلامش را دادند، جواب سلام را داد و سپسگفت: آيا به شما نگويم كه محبوبترين فردروي زمين نزد اهل آسمانها كيست؟ گفتيم:چرا! گفت: او همين مُقَفّيَ78 [كسي كه پشتاو به سوي شما است] ميباشد. او بعد ازجنگ صفين تاكنون با من صحبت نكردهاست و [با من قهر است و ]رضايت او برايمن از داشتن شتران سرخ مو بهتر است. ابوسعيد گفت: اگر بخواهي باهم پيش اوميرويم تا از او عذرخواهي كني. عبداللَّهگفت: باشد. سپس باهم قرار گذاشتند كه فرداصبح نزد او بروند. فرداي آن روز من نيز همراه آنان رفتم.ابتدا ابوسعيد داخل شد و من به دنبال ويوارد شدم. ابوسعيد كنار حسين(عليه السلام) نشستتا از او براي عبداللَّه بن عمرو اجازه ورودبگيرد و گفت: اي پسر رسول اللَّه، ديروز ازكنار جمع ما رد ميشدي كه [عبداللَّه ]به ماچنين و چنان گفت. من به او گفتم: آيانميخواهي نزد او بروي و عذرخواهي كني؟گفت: چرا. حال آمده كه عذرخواهي كند.پس اجازه دهيد كه داخل شود. حسين(عليه السلام) اجازه داد و عبداللَّه بن عمروبن عاص وارد شد و سلام كرد. آن دو جوابسلامش را دادند و ابوسعيد كمي ازحسين(عليه السلام) فاصله گرفت تا عبداللَّه بين او وحسين بنشيند. ابوسعيد به او گفت: ايعبداللَّه، گفتار ديروزت را بگو. [عبداللَّه]گفت: بلي من چنين گفتهام و شهادت ميدهمكه او محبوبترين فرد روي زمين در پيشگاهاهل آسمان است. حسين(عليه السلام) پرسيد: آيا ميداني كه منمحبوبترين فرد نزد اهل آسمان هستم و بااين حال در صفين با من و پدرم جنگيدي؟!به خدا قسم كه پدرم بهتر از من بود. [عبداللَّه] گفت: بلي همين طور است وبه خدا قسم كه من نه براي آنها سياهي لشكرشدم و نه شمشيري كشيدم و نه تيريانداختم و نه نيزهاي پرتاب كردم. [قضيه ازاين قرار است كه در زمان رسول خدا] پدرم ازمن نزد رسول اللَّه9 شكايت كرد و گفت:او تمام روزها روزه ميگيرد و تمام شب را بهعبادت ميپردازد و من به او امر كردهام كهنسبت به خود ملايمتر باشد، اما از اطاعتمن سرپيچي ميكند. پس از آن رسولاللَّه9 به من گفت: از پدرت اطاعت كن.براي همين هنگامي كه مرا به خروج برايجنگ فراخواند، سخن رسول اللَّه9 را بهياد آوردم كه فرموده بود. از پدرت اطاعتكن، و براي همين همراه وي خارج شدم. حسين(عليه السلام) به او فرمود: آيا سخنخداوند [عزوجل]79 را نشيندهاي كهميفرمايد: وَ انْ جَاهَدَاكَ عَليَ انْ تُشْرِكَ بِيمَالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا ؟80 و مگر قولرسول اللَّه9 را نشنيدهاي كه ميفرمايد: «انَّما الطّاعَةُ في الْمَعْرُوفِ» و ميفرمايد: «لاَطَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِيَةِ الخَالِقِ»؟ گفت: چرا شنيدهام اي پسر رسول خدا،ولي گويي كه تا به حال آن را نشنيده بودم.[!] [عليّ حبيب الرسول ]
[41]: و بآخر عن عائشة [أنها قالت]: لمااحتضر رسولُ اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله قال:ادعوا لي حبيبي، فدعوتُ [له ]أبابكر، فلمادخل نظر اليه ثم أعرض عنه، و قال: ادعوالي حبيبي. فدعت حفصة له عمر، فكان منهمثل ذلك. فقلت: ويحكم، ادعوا له علي بنأبي طالب، فواللَّه لا يريد غيره، فدعوه. فلمارآه فرج الثوب الذي كان عليه ثم أدخله معهفيه، فلم يزل يحتضنه81 الي ان قبض و يدهعليه. [علي دوست پيامبر]
در حديث ديگري از عايشه روايتميكند كه گفت: هنگامي كه رسول اللَّه9محتضر شد، فرمود: حبيب مرا فرابخوانيد.من ابوبكر را [نزد او ]فراخواندم. اما وقتي كهاو آمده و نگاه پيامبر به وي افتاد، از او رويبرگردانيد و دوباره گفت: حبيب مرا فرابخوانيد. سپس حفصه عمر را فراخواند، امابا او نيز همان برخورد را كرد. پس من گفتم.واي بر شما، علي بن ابيطالب را براي او فرابخوانيد. به خدا قسم كه غير او رانميخواهد. و بدين ترتيب او را فراخواندند.هنگامي كه او را ديد، روپوشي را كه بررويش انداخته شده بود گشود و علي را بهزير آن برد و همينطور علي او را بر سينهخود چسبانيده بود كه قبض روح شد ودستش در دست وي بود. [حديث الراية]
[42]: و بآخر عن بريدة، انه قال: كانرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله يعرض لهوَجَعُ الشقيقة،82 فلما كان يوم خيبر أصابهذلك و لم يخرج الي الناس. و ان أبابكر أخذالراية و خرج بالناس. فقاتل و قاتلوا و لميكن شيء ثم انصرف و انصرفوا. فأخذهاعمر و خرج، و قاتل و من معه، و انصرف وانصرفوا و لم يصنعوا شيئاً. فقال رسول اللَّهصلّي اللَّه عليه و آله: لاعطينّها غداً رجلاًيحبُّ اللَّه و رسوله و يحبهُ اللَّهُ و رسولهُ كرّارٌغيرُ فرّار، يفتح خيبر عنوةً و كان علي عليهالسّلام قد رمد، فتخلّف، فتطاول لها جماعة[من] الناس.83 فلما أصبح أتاه علي السّلام وهو أرمد قد عصَّب علي عينيه.84 فقال لهرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: مالك ياعلي؟ فقال: قد رَمدْتُ يا رسول اللَّه. قال: ادنمني، فدنا منه، فتفل في عينيه، ففتحها فيالوقت ما بهما علّة، و ما رمد بعدها،85 فأعطاهالراية فأخذها، و عليه جُبّة اُرْجُوانٍ حَمراء، وقصد الي خيبر، فخرج اليه مرحب صاحبالحصن، و عليه درع و بيضة و مِغْفَر و هويرتجز و يقول:
قد علمت خيبر أني مرحب
قد علمت خيبر أني مرحب
[شاكي] السلاح بطلٌ مُجّربُ
[شاكي] السلاح بطلٌ مُجّربُ
أطعن أحيانا و حيناً أضرب86
أطعن أحيانا و حيناً أضرب86
أنا الذي سمّتني اُمي حيدرة87
أنا الذي سمّتني اُمي حيدرة87
أكيلكم بالسيف كيل السندرة
أكيلكم بالسيف كيل السندرة
كليث غابات شديد القَصَرة88
كليث غابات شديد القَصَرة88
[حديث پرچم]
در حديث ديگري از بريده نقل ميكند كهگفت: رسول اللَّه9 به سردرد درشقيقههايش مبتلا ميشد.89 در جنگ خيبرنيز به اين سردرد مبتلا شد و ميان سپاهيانشنيامد. براي همين ابوبكر پرچم را برداشت وهمراه مردم حركت كرد. او مقداري جنگيد،ولي كاري از بيش نبرد و برگشت و سپاهياننيز باز گشتند. سپس عمر پرچم را برداشت و پيشرفت و پس از مقداري جنگ و گريز كاري ازپيش نبرد و برگشت. پس از آن رسولاللَّه9 فرمود: فردا پرچم را به كسي خواهمداد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا ورسول هم او را دوست دارند و او حملهكننده پي در پي است و فرار كننده نيست وخيبر را با قدرت فتح ميكند. در آن هنگام علي به چشمدرد مبتلا بود ودر جنگ حاضر نشده بود و عدهاي از مردماين سخن رسول اللَّه9 را كه شنيدند گردنكشيده و آرزو كردند كه آن شخص باشند.90فردا صبح علي(عليه السلام) در حالي كه به چشم دردمبتلا بود و آن را با پارچهاي بسته بود91 نزدپيامبر(صلي الله عليه) آمد. رسول اللَّه9 به او فرمود: تو را چهشده است اي علي؟ جواب داد: به چشمدردمبتلا شدهام اي رسول خدا. فرمود: نزديكمن بيا. علي(عليه السلام) به او نزديكتر شد و آنحضرت آب دهان مبارك را بر چشمهاي اوماليد. پس علي(عليه السلام) در همان لحظهچشمهاي خود را باز كرد و گويي هيچ عيبينداشته است و بعد از آن هيچ گاه علي(عليه السلام) بهچشمدرد مبتلا نشد.92 پيامبر(صلي الله عليه) پرچم را به علي(عليه السلام) داد و اوآن را گرفت، در حالي كه لباسي ارغوانيمايل به سرخ پوشيده بود. او به سوي خيبرحركت كرد و مرحب رئيس قلعه كه زره وكلاهخود و زره متصل به كلاه را پوشيده بود،به مقابلهاش آمده و اين رجز را ميخواند: همانا خيبر ميداند كه من مرحب هستم.[من سراپا] مسلح ميباشم كه پهلوان و باتجربه هستم. و گاهي با نيزه و گاهي باشمشير ميجنگم. علي در جواب وي اينرجز را خواند: من همان كسي هستم كهمادرم مرا حيدرة ناميده است.93 و شما را با پيمانه شمشير جمعآوريميكنم. همانند شير بيشهاي كه بسيار قوياست. بين آنها دو ضربه رد و بدل شد كهعلي(عليه السلام) پيشدستي كرد و ضربهاي بر فرقسرش زد كه كلاهخود و زره متصل به كلاهوي را پاره كرد و سرش را آنقدر شكافت تابه دندانهايش رسيد... و بدين ترتيب خيبربا قدرت فتح شد. طبري اين روايت و ما قبل آن را از طرقزيادي نقل كرده است و همگي از اخبارمشهور به شمار ميروند. فصلي در مورد كسانيكه علي كه درودخدا بر او باد را مذمّت كرده يا به او غضبكرده يا در اداي حقش كوتاهي كردهاند. [اللَّه زيّن عليا]
[43] عن الطبري باسناد له يرفعه اليعمار بن ياسر (رحمة اللَّه عليه) أنه قال: قالرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: لعلي عليهالسّلام: يا علي ان اللَّه عزوجل قد زينكبزينة لم يزين أحداً من العباد بزينهٍ أحبَّ اليهمنها و هي زينة الابرار عند اللَّه، الزهد فيالدنيا، فجعلك لا ترزأ من الدنيا [شيئا] و لاترزأ منك الدنيا [شيئاً، و وهب لك حبالمساكين فجعلك ترضي بهم]94 أتباعاً[ويرضون ]بك أماماً. فطوبيَ لمن أحبك وصدق فيك و ويل لمن أبغضك و كذبعليك، فأما من أحبك و صدق فيك فاولئكجيرانك في دارك و شركاؤك في جنتك، وأما من أبغضك و كذب عليك فيحق علياللَّه أن يوقفه موقف الكذابين.95 [خدا علي را زينت بخشيده]
طبري با اسناد خود كه آن را به عمار بنياسر رحمةاللَّه عليه ميرساند نقل ميكند كهوي گفت: رسول اللَّه9 به علي(عليه السلام) فرمود:اي علي خداوند عزوجل تو را به زينتيمزين كرده است كه هيچ يك از بندگانخويش را به زينتي كه محبوبتر از آن درپيشگاه وي باشد، مزين ننموده است و آنزينت ابرار نزد خدا ميباشد كه عبارت استاز: زُهد در دنيا كه به واسطه آن چيزي از دنيابر نميگيري و دنيا هم چيزي از تو نميگيرد.و محبت به مسكينان كه تو از پيروي آنهاراضي هستي و آنها هم از امامت تو راضيهستند. پس خوشا به حال كسي كه تو رادوست بدارد و تو را تصديق كند و واي بهحال كسي كه تو را دشمن بدارد و تو راتكذيب كند. و اما كساني كه تو را دوستبدارند و تو را تصديق كنند، آنها همسايههايتو در بهشت هستند و كساني كه تو را دشمنبدارند و تو را تكذيب كنند، حق خداونداست كه آنها را در جايگاه دروغگويان نگاهدارد.96 [الايمان في حبّه ]
[44] و بآخر عن [زرّ بن حبيش]97 انه قال:سمعت علياً يقول: عهد اليّ رسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله أن لا يحبّني الا مؤمن، و لايبغضني الا مؤمن، و لا يبغضني الا كافر [أو]منافق. [ايمان در حب علي(ع) است]
در حديث ديگري از [زرّ بن حبيش]98روايت ميكند كه گفت: از علي شنيدم كهميگويد: رسول اللَّه9 با من عهد كردهاست كه جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد وجز كافر [يا ]منافق با من دشمن نباشد. [45] و بآخر عن [زر] أيضاً أنه قال:سمعت علياً يقول: و الذي فلق الحبة و برأالنسمة انه لعهد [عهده] اليّ رسول اللَّه صلّياللَّه عليه و آله: لا يحبك الا مؤمنِ، و لايبغضك الا منافق. همچنين در حديث ديگري از [زر]روايت ميكند كه گفت: از علي شنيدم كهميگويد: قسم به آن كه دانه را شكافت ومخلوقات را آفريد، رسول اللَّه9 با منعهد كرده [و گفته] است: جز مؤمن تو رادوست نميدارد و جز منافق تو را دشمننميدارد. [46] و بآخر عن [حيّان الاسدي]99 قال:سمعت علياً عليه السّلام يقول: قال فّيرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: عهد معهودأن الامة ستغدر بك من بعدي. و أنك تعيشعلي ملّتي، و تقتل علي سنّتي، من أحبكأحبني، و من أبغضك أبغضني، و أن هذهستخضب من هذه (يعني لحيلته من رأسهعليه السّلام). در حديث ديگري از [حيّان اسدي]100روايت ميكند كه گفت: از علي(عليه السلام) شنيدم كهميگفت: رسول اللَّه9 درباره من فرمود:اين عهدي حتمي است كه به زودي بعد ازمن به تو خيانت كنند. و اما تو بر آيين وملت من زندگي ميكني و به سبب عمل بهسنّت من كشته ميشوي. هر كس كه تو رادوست بدارد، گويي مرا دوست داشته استو هر كس تو را دشمن بدارد، گويي با مندشمني كرده است و به زودي اين با اينخضاب خواهد شد (يعني محاسن تو باخون سرت). [مبغوض علي]
[47] و بآخر عن الاصبغ بن نُباتة، قال:علي صلوات اللَّه عليه: لا يحبني ثلاثة: ولدزنا، و منافق، و رجل حملت به امه في بعضحيضها. [كينهورزان به علي]
در حديث ديگري از اصبغ بن نباتهروايت ميكند كه گفت: علي صلوات اللَّهعليه فرمود: سه گروه مرا دوست نميدارند:و لد الزنا، منافق و كسي كه مادرش در ايامحيض به او باردار شده است. [48] و بآخر عن بريدة عن أبيه، قال: قالعلي صلوات اللَّه عليه: لا يحبني كافر و لامنافق و لا ولد زنا. در حديث ديگري از بريده از پدرشروايت ميكند كه گفت: علي صلوات اللَّهعليه فرمود: كافر، منافق و ولد الزنا مرادوست ندارند. [المبغض لعلي لا يؤمن]
[49] و بآخر عن امّ سلمة رضي اللَّهعنها، أنها قالت: سمعت رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله يقول في علي عليه السّلام: لايحبه منافق و لا يبغضه مؤمن. [كينهورز به علي مومن نيست]
در روايت ديگري از امّ سلمه رضي اللَّهعنها نقل ميكند كه گفت: از رسول اللَّه9شنيدم كه درباره علي(عليه السلام) ميگفت: منافق اورا دوست ندارد و مؤمن او را دشمننميدارد. [50] و بآخر عن عبداللَّه بن مسعود قال:سمعت رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آلهيقول: من زعم أنه اَمن بي و بما اُنزل عليّ وهو يبغض علياً فهو كاذب ليس بمؤمن. در حديث ديگري از عبداللَّه بن مسعودروايت ميكند كه گفت: از رسول اللَّه9شنيدم كه گفت: هر كسي كه گمان ميكند كهبه من و آنچه بر من نازل شده، ايمان دارد درحالي كه علي را دشمن ميدارد، پس اودروغگو است و ايمان ندارد. [51] و بآخر عن جابر بن عبداللَّه، أنهقال: و اللَّه ما كنا نعرف المنافقين علي عهدرسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله الا ببغضهمعلياً عليه السّلام. در حديث ديگري از جابر بن عبداللَّهروايت ميكند كه گفت: به خدا قسم كهمنافقان را در زمان رسول اللَّه9نميشناختيم مگر به نشانه دشمني آنها باعلي(عليه السلام). [52] و عن أبي سعيد الخدري مثله. از ابوسعيد خدري نيز روايتي مثل ايننقل شده است. [53] و عن أبي سعيد الخدري أيضاً انهقال في قوله عزوجل: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِالْقَوْلِ»101، قال: ببغضهم لعلي عليه السّلام. همچنين حديثي از ابوسعيد خدريروايت ميكند كه وي در تفسير قول خداوندعزوجل كه ميفرمايد: « وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِالْقَوْلِ» 102 ، گفت: به خاطر بغض آنها به علي(عليه السلام)شناخته ميشوند. [54] و بآخر عن أنس بن مالك، أنه قال:قام فينا رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله فقال:أيها الناس اني اُحدثكم حديثاً فاعرفو وعرّفوا به الناس بعدي، انه لا يحب علياً الا منأحبني و لا يبغض علياً الا من أبغضني، فمنحدثكم انه يحبني و يبغض علياً فهو كاذب،و انه لشيء كتبه اللَّه عزوجل عليه لا نملكغيره.103 در حديث ديگري از أنس بن مالكروايت ميكند كه گفت: رسول اللَّه9 درميان ما برخاست و فرمود: اي مردم، حديثيبراي شما نقل ميكنم، آن را ياد بگيريد و بعداز من به مردم ياد بدهيد. بدانيد كه هيچ كسعلي را دوست نميدارد الاّ اين كه مرا دوستبدارد و هيچ كس با علي دشمني نميكند،مگر اينكه با من دشمني كرده است. پس هركدام از شما كه بگويد مرا دوست ميدارد وعلي را دشمن ميدارد، دروغگو است. و اينچيزي است كه خداوند عزوجل براي اومقرر فرموده و كسي غير از او اين ويژگي راندارد. [55] و بآخر عن أبي رافع، قال: بعثالنبي صلّي اللَّه عليه و آله علياً الي اليمناميراً، و أخرج معه [رجلاً من أسلم يقال له ]104عمرو بن شاس فرجع و هو يلوم علياً عليهالسّلام و يشكوه، فبلغ ذلك النبي صلّي اللَّهعليه و آله فبعث اليه، فأتاه فقال له: أخبرنيعن علي! هل رأيت منه جوراً في حكم، أوحيفاً في قَسم.105 قال: اللهمّ لا. قال [ص]: فبمتنقمن عليه و تقول ما بلغني أنك تقول فيه؟قال: لبغض له في قلبي لا أملكه. فغضبالنبي صلّي اللَّه عليه و آله حتي التمع لونه، وعرفنا الغضب في وجهه، ثم قال: كذب منزعم أنه يجبني و يبغض علياً، من أبغض علياًفقد أبغضني و من أبغضني فقد أبغض اللَّه، ومن أحب علياً فقد أحبني و من أحبني فقدأحب اللَّه [تعالي]. در حديث ديگري از ابي رافع روايتميكند كه گفت: پيامبر اکرم (صلي الله عليه) علي را بهعنوان فرمانده به سوي يمن فرستاد و همراهاو [مردي از طايفه اسلم به نام ]عمرو بنشاس را اعزام كرد.106 اين مرد برگشت در حالي كه از علي(عليه السلام)بدگويي و شكايت ميكرد. اين جريان بهاطلاع پيامبر(صلي الله عليه) رسيد. آن حضرت او رافراخواند. هنگامي كه آمد از او پرسيد: بگوكه از علي چه ديدي؟ آيا از او ظلم درقضاوت يا تقسيم غنايم ديدي؟ جواب داد:خدا ميداند كه نه. پرسيد: پس چرا از اوبدگويي ميكني؟ جواب داد: به خاطر بغضو كينهاي است كه از وي در دل دارم ونميتوانم جلوي خودم را بگيرم. پيامبر(صلي الله عليه)بسيار ناراحت شد به گونهاي كه رنگچهرهاش عوض شد. سپس فرمود: دروغميگويد آن كسي كه گمان ميكند مرا دوستدارد در حالي كه علي را دشمن ميدارد. هركس با علي دشمني بورزد، با من دشمنيكرده است و هر كس با من دشمني كند، باخدا دشمني كرده است و هر كس علي رادوست بدارد، مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشتهاست. [من آذايَ علياً فقد آذاني]
[56] و بآخر [عن] عمرو بن شاس هذا:ان رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله قال: مناَذي علياً فقد آذاني: قال: و كان ذلك أنيخرجت مع علي عليه السّلام الي اليمن[فرأيت ]منه جفوة، فانصرفت الي المدينة،فجعلت أشكوه الي من أجلس اليه فيالمسجد. و اني دخلت يوماً الي المسجد،فرأيت رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله ينظرالّي حتي [جلست]107، فلما اطمأننت. قال: أماو اللَّه يا عمرو بن شاس لقد آذيتني! فقلت:أعوذ باللَّه و بالاسلام أن اوذي رسول اللَّه!قال: بليَ من آذي علياً فقد آذاني. قلت: و اللَّهلا اؤذيه ابداً. [هر كس علي را بيازارد مرا آزردهاست]
در حديث ديگري از عمرو بن شاس روايتميكند: رسول اللَّه9 فرمود: هر كس عليرا اذيت كند، مرا اذيت كرده است. ويميگويد: رسول اللَّه9 اين سخن را بدانسبب فرموده بود كه من همراه علي(عليه السلام) بهيمن رفته بودم؛ در آن سفر از او سختگيريديدم108 و وقتي كه به مدينه برگشتم پيش هركس كه مينشستم به شكوه از ويميپرداختم. تا اين كه روزي وارد مسجدشدم و رسول اللَّه9 را ديدم كه به من نگاهميكند تا اينكه نشستم. پس از آنكه در جايخود مستقر شدم، فرمود: اي عمرو بنشاس، به خدا قسم كه مرا اذيت كردي! گفتم:به خدا و اسلام پناه ميبرم كه رسول اللَّه رااذيت كرده باشم! فرمود: هر كس علي رااذيت كند، مرا اذيت كرده است. گفتم: به خداقسم كه تا ابد او را اذيت نميكنم. [علّي سيد في الدنيا و الاخرة]
[57] و بآخر عن ابن عباس، قال: نظررسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله الي علي عليهالسّلام، فقال [له]: انك109 سيد في الدنيا [و]سيد في الاخرة، يا علي من أحبك فقدأحبني و محبي110 حبيب اللَّه، و منأبغضكأبغضني، و مُبغضي عدوّ الله، والويل لمن أبغضك. [علي آقاي دنيا و آخرت]
در حديث ديگري از ابن عباس روايتميكند كه گفت: رسول اللَّه9 به علي نگاهكرد و [به او] فرمود: بيترديد تو سرور دنيا وآخرت هستي. اي علي هر كس تو را دوستبدارد، مرا دوست داشته است و هر كس مراو دوستداران مرا دوست بدارد، حبيب خدااست. و هر كس تو را دشمن بدارد، با مندشمني كرده است و دشمن من، دشمن خدااست و واي به حال كسي كه با تو دشمنيكند. [من سبّ علياً سبّ اللَّه ]
[58] و بآخر عن عبداللَّه بن عمر بنالخطاب، قال: سمع رسول اللَّه صلّي اللَّهعليه و آله رجلاً يسبّ علياً. فقال: انه منسبّ علياً فقد سبني، و من سبني سبّ اللَّه،ألا و اللَّه لا يخلُصُ الايمان في قلب عبد ابداًحتي تخلص مودتي الي قلبه، و لا تخلصمودتي الي قلب عبد أبداً حتي تخلص اليهمودة علي، و كذب من زعم أِنه يحبني ويبغض علياً. [كسيكه علي را دشنام دهد خدا رادشنام داده]
در حديث ديگري از عبداللَّه بن عمر بنخطاب روايت ميكند كه گفت: رسولاللَّه9 شنيد كه مردي به علي ناسزاميگويد. حضرت فرمود: هر كس به عليناسزا بگويد، به من ناسزا گفته است و هركس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفتهاست. به خدا قسم كه ايمان در قلب بندهاي،خالص نميشود تا اينكه دوستي من در قلباو خالص شود و دوستي من در قلب كسيخالص نميشود تا اينكه دوستي علي درقلب او خالص شود و دروغ ميگويد كسيكه گمان ميكند مرا دوست دارد، در حالي كهبا علي دشمني ميورزد. [ابن عباس و السابّ لعلي]
[59] و بآخر عن ابن عباس انه مرّ (بعد ماكفّ بصره) بمجلس من مجالس قريش، وهم يسبون علياً عليه السّلام! فقال لقائده: ماسمعت هؤلاء يقولون؟ قال سمعتهم يسبونعلياً! قال: فردني اليهم، فرده فوقف عليهم.فقال: أيكم السابّ اللَّه تبارك و تعاليَ! قالوا:سبحان اللَّه من سبّ اللَّه فقد أشرك! فقال:أيكم السابّ رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله!قالوا: سبحان اللَّه من سبّ رسول اللَّه فقدكفر! قال: فأيكم السابّ علي بن أبي طالب!أمّا هذا، فقد كان. قال ابن عباس: فأنا أشهد باللَّه لقدسمعت رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آلهيقول: من سبّ علياً فقد سبني، و من سبنيفقد سبّ اللَّه عزوجل.111 ثم توليّ عنهم. و قاللقائده112: ما سمعتهم يقولون؟ قال: ماسمعتهم قالوا شيئاً. قال: كيف رأيت نظر هماليّ حين قلت ما قلت لهم؟ فقال شعراً:
نظروا اليك بأعين مزورّة
نظر التيوس الي شفار الجازر113
نظر التيوس الي شفار الجازر113
نظر التيوس الي شفار الجازر113
خُزُرُ الحواجب ناكسو أذقانهم
نظر الذليل الي العزيز القاهر
نظر الذليل الي العزيز القاهر
نظر الذليل الي العزيز القاهر
أحياؤهم خزي علي أمواتهم
و المّيتون فضيحة للغابر114
و المّيتون فضيحة للغابر114
و المّيتون فضيحة للغابر114
[ابن عباس و دشنام دهنده به علي]
در حديث ديگري از ابن عباس روايتميكند كه او (بعد از آنكه نابينا شد) از كناريكي از مجالس قريش ميگذشت كه شنيد بهعلي ناسزا ميگويند. به عصاكش خود گفت:شنيدي كه اينها چه ميگويند؟ جواب داد:شنيدم كه به علي ناسزا ميگويند. گفت: مراپيش آنها ببر. پس از آنكه به مجلس آنهارسيد، پرسيد: كدام يك از شما به خدايتبارك و تعالي ناسزا ميگفت؟ گفتند: سبحاناللَّه، هر كس كه به خدا ناسزا بگويد، مشركشده است! پرسيد: كدام يك به رسول خداناسزا ميگفت؟ گفتند: سبحان اللَّه، هر كسبه رسول خدا ناسزا بگويد، كافر شده است!پرسيد: كدام يك از شما به علي بن ابيطالبناسزا ميگفت؟ گفتند: اما اين درست است وداشتيم به او ناسزا ميگفتيم! ابن عباس گفت: من خدا را شاهدميگيرم كه از رسول اللَّه9 شنيدم كهميگفت: هر كس به علي ناسزا بگويد، به منناسزا گفته است و هر كس به من ناسزابگويد، به خداي عزوجل ناسزا گفته است.115سپس از آنها روي برگردانيد و از عصاكشخود پرسيد:116 شنيدي كه چيزي بگويند؟گفت: نشنيدم كه چيزي بگويند. سپسپرسيد: وقتي كه اين حرفها را گفتم آنها راچگونه ديدي؟ او در جواب اين شعر راخواند: با چشمهايي از حدقه در آمده به تو نگاهميكردند. چنانكه آهويي به يك گاو وحشينگاه ميكند. ابن عباس گفت: احسنت، باز هم بخوان.و او اين بيت را خواند: آنها با ابروهاي فرو افتاده سرهايشان راپايين انداختند، چنانكه كه يك ذليل به يكقدرتمند و قاهر نگاه ميكند. ابن عباس گفت: احسنت، باز هم بخوان،او گفت كه چيزي به ذهن ندارم. ابن عباسگفت: لكن من ميدانم و اين شعر را خواند:
احياؤهم خزيٌ علي امواتهم
و الميتون فضيحةٌ للغابر117
و الميتون فضيحةٌ للغابر117
و الميتون فضيحةٌ للغابر117
[أبو سعيد الخدري و سبّ علي]
[60] و بآخر عن فُطَر بن خليفة. قال ليسعد بن مالك118: انه بلغني أِنكم تُعرَضونعلي سبّ علي عليه السّلام، فهل سببته؟قلت: معاذاللَّه قال: و الذي نفس سعد بيدهلقد سمعت رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آلهيقول في علي عليه السّلام شيئاً لو وضعالمنشار علي مفرقي علي أن أسبه ما سببتهأبداً.119 [أبوسعيد خُدري و دشنام به علي]
در حديث ديگري از فطر بن خليفهروايت ميكند كه گفت: سعد بن مالك از منپرسيد: شنيدهام كه شما را به ناسزاگويي بهعلي وادار ميكنند. آنگاه گفت: قسم به آن كهجان سعد در دست او است از رسولاللَّه9 سخناني درباره علي شنيدم كه اگرأرّه بر سرم بگذارند و مرا تهديد كنند كه بهعلي ناسزا بگويم، هرگز اين كار را نخواهمكرد.120 [أربعة يُسال العبد عنها]
[61] و بآخر عن أبي برزة قال: رسول اللَّهصلّي اللَّه عليه و آله: لا تزول قدم العبد يومالقيامة حتي يسأله اللَّه عزوجل عن اربع: عنعمره فيما أفناه؟ و عن جسده فيما أبلاه؟ وعن ماله مما اكتسبه و فيما أنفقه؟ و عن حبناأهل البيت (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) فقال عمر بن الخطاب: و ما علامة حبكميا رسول اللَّه؟ قال: هذا و وضع يده عليرأس علي بن أبي طالب عليه السّلام) [چهار چيزي كه بنده از آن سؤالميشود]
در حديث ديگري از ابي برزه روايتميكند كه گفت رسول اللَّه9 فرمود: هيچبندهاي در روز قيامت قدم از قدم بر نميداردمگر آن به خداي عزوجل از او درباره چهارچيز سؤال كند: از عمرش كه در چه راهيصرف كرده است، از جسدش كه در چه راهيآن را به كار برده است، از مالش كه از چهراهي به دست آورده و در چه راهي آن راخرج كرده است، و از محبت ما اهل بيت. عمربن خطاب پرسيد: علامت محبت بهشما چيست اي رسول اللَّه؟ آن حضرتفرمود: اين. و دستش را بر سر علي بنابيطالب گذاشت. [حبّ عليّ أمان]
[62] و بآخر عن علي صلوات اللَّه عليه،أنه قال لي رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله: اناللَّه أمرني أن ادنيك فلا اقصيك، و أناعلّمك فلا أجفوك، و حق عليّ أن اطيع ربيعزوجل و حق عليك أن تعي. يا علي منمات و هو يحبك كتب اللَّه له بالامن والامان ما طلعت شمس و ما غربت121، و منمات و هو يبغضك مات ميتة الجاهلية وحو سب بعمله في الاسلام.122 [محبت علي مايه ايمني]
در حديث ديگري از علي صلوات اللَّهعليه روايت ميكند كه فرمود: رسولاللَّه9 به من فرمود: خداوند به من دستورداده است كه تو را به خود نزديك گردانم ودور نسازم و به تو بياموزم و تو را محرومنكنم و وظيفه من است كه از پروردگارماطاعت كنم و وظيفه تو است كه از منپيروي كني. اي علي، هر كس كه با محبت توبميرد، خداوند تا زماني كه خورشيد طلوع وغروب ميكند براي او أمن و أمان بودن رامقدر فرموده است.123 و هر كس با دشمني توبميرد، به مرگ جاهليت مرده است و بهعملش در اسلام محاسبه ميشود.124 [63] و بآخر عن أبي عبداللَّه الجُدَليقال: قال لي علي عليه السّلام: يا أبا عبداللَّهألا اخبرك بالحسنة التي من جاء بها أمن منفزع يوم القيمامة، و السيئة التي من جاء بهاأكبّه اللَّه لوجهه في النار؟ قلت: بليَ يا أميرالمؤمنين. قال عليه السّلام: الحسنة حبّنا والسيئة بغضنا. در حديث ديگري از ابي عبداللَّه جُدَليروايت ميكند كه گفت: علي(عليه السلام) به من گفت:اي ابوعبداللَّه، آيا تو را از حسنهاي با خبرنكنم كه هر كس آن را داشته باشد از هول وهراس روز قيامت در امان است؟ و تو را ازسيئهاي با خبر نكنم كه هر كس آن را داشتهباشد، خداوند او را با صورت در آتشمياندازد؟ گفتم: چرا، اي اميرالمؤمنينفرمود: آن حسنه محبت ما و آن سيئهدشمني با ما است. [بغض أهل البيت]
[64] و بآخر عن فضل بن عمرو: أنرسولُ اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله قال: اشتدغضب اللَّه علي اليهود [و اشتد غضب اللَّهعلي النصاري و] اشتد غضب اللَّه علي منآذاني في عترتي. [كينه به اهل بيت]
در حديث ديگري از فضل بن عمروروايت ميكند كه رسول اللَّه9 فرمود:غضب الهي بر يهود و نصاري [ به خاطر نافرماني ]شدت يافت و غضب الهي بر كسيكه مرا به واسطه عترتم اذيت كند، شدتمييابد. [65] و بآخر عن أبي سعيد الخدري،قال: سمعت رسولُ اللَّه صلّي اللَّه عليه و آلهيقول: والذي نفسي بيده لا يبغضنا ـ أهلالبيت ـ أحد الا أكبّه اللَّه علي وجهه في النار. در حديث ديگري از ابي سعيد خدريروايت ميكند كه گفت: از رسول اللَّه9شنيدم كه ميگويد: سوگند به آن كه جانم دردست او است كسي با ما اهل بيت دشمنينميورزد مگر اينكه خداوند او را با صورتدر آتش مياندازد. [66] و بآخر عن جابر [الانصاري ] أِنهقال: كان125 رجل يجفو علياً عليه السّلام فلقيهرسولُ اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله، فقال له: انكقد آذيتني. فقال: بأي شيء يا رسول اللَّه؟قال: من جفا علياً فقد آذاني. فقال: لا و اللَّه لاأجفوه بعدها ابداً يا رسول اللَّه. در حديث ديگري از جابر [انصاري]روايت ميكند كه گفت: مردي به علي(عليه السلام)جفا ميكرد.126 تا اينكه رسول اللَّه9 او راديد و فرمود: تو مرا آزرده كردي! او پرسيد:اي رسول اللَّه، من چرا شما را آزرده كردم؟جواب داد: هر كس كه به علي جفا كند، مرااذيت كرده است. او گفت: اي رسول اللَّه، بهخدا سوگند كه ديگر به او جفا نخواهم كرد. [67] و بآخر عنه قال: سمععت رسولاللَّه صلّي اللَّه عليه و آله يقول: لعلي عليهالسّلام: يا علي انه لن يرد علي الحوضمبغض لك، و من أحبك فهو يرد الحوضمعك. در حديث ديگري از او روايت ميكند كهگفت: از رسول اللَّه9 شنيدم كه به علي(عليه السلام)گفت: اي علي هرگز كسي كه دشمن تو است[در قيامت] بر حوض [كوثر ]وارد نخواهدشد و هر كس كه تو را دوست بدارد همراه توبر حوض وارد ميشود. [68] و بآخر عن ابن عمر: أن رجلاً سألهعن علي عليه السّلام، فقال: اذا أردت أنتسأل عن علي عليه السّلام، فانظر الي منزلهمن منزل النبيّ صلّي اللَّه عليه و آله، فهذامنزل علي عليه السّلام. قال الرجل: فاني أبغضه. قال له ابن عمر:أبغضك اللَّه عزوجل، [أتبغض رجلاً سابقةمن سوابقة خير من الدنيا و ما فيها]127 در حديث ديگري از پسر عمر روايتميكند كه مردي از او درباره علي(عليه السلام) سؤالكرد. او جواب داد: اگر ميخواهي كه دربارهعلي سؤال كني، به جايگاه منزل او در كنارمنزل رسول اللَّه9 نگاه كن كه آنحضرت9 وي را در آن جاي داده است.128آن مرد گفت: من با علي دشمني ميورزم.پسر عمر به او گفت: خدا تو را مبغوض قراردهد [آيا با كسي دشمني ميورزي كه يكي ازسوابق او بهتر از تمام دنيا ميباشد؟] [زيد يتحدث]
[69] و بآخر عن بحر بن جُعدة، قال: انيلقائم و زيد بن أرقم علي باب مُصعَب بنالزبير اذ تناول قوم علياً عليه السّلام. فقالزيد: أف لكم انكم لتذكرون رجلاً [صلّي وصام] قبل الناس سبع سنين.129 و ان رسول أللَّه صلّي أللَّه عليه و آله قال:ان الصدقة لتدفع سبعين نوعاً من أنواع البلاءأهونها الجذام و البرص، و ان البّر ليزيد فيالعمر، و ان الدعاء ليرد القضاء الذي قد أبرمابراماً. و من أبغضنا أهل البيت حشره اللَّهيهودياً أو نصرانياً، فقال جابر بن عبداللَّه: وان صام و صلّي و حج البيت؟ قال: نعم. انمافعل ذلك احتجازاً أن يسفك دمه أو يؤخذماله أو يعطي الجزية عن يد و هو صاغر. [زيد حديث نقل ميكند]
در حديث ديگري از بحر بن جعدهروايت ميكند كه گفت: من ايستاده بودم كهزيد بن ارقم جلوي در خانه مصعب بن زبيربود كه عدهاي به بدگويي از علي(عليه السلام)پرداختند. پس زيد گفت: واي بر شما، آيا ازمردي بدگويي ميكنيد كه هفت سال پيش ازمردم [نماز ميخواند و روزه ميگرفت]؟130 رسول اللَّه9 فرمود: صدقه هفتاد نوعبلا را دفع ميكند كه آسانترين آنها جذام وبرص ميباشد و نيكي باعث افزايش طولعمر ميشود و دعا قضا و قدري را كه حتميشده است، بر ميگرداند و هر كس با ما اهلبيت دشمني بورزد، خداوند او را يهودي يانصراني محشور ميكند. سپس جابر بن عبداللَّه پرسيد: اگر چهروزه بگيرد و نماز به جاي آورد و حجبگزارد؟ جواب داد: بلي، او آن كارها را انجامداده تا خون و مالش حفظ شود و مجبورنباشد كه ذليلانه جزيه بپردازد. [70] و بآخر عن عبداللَّه بن نَجّي. قال:قال لي علي عليه السّلام: ان الحسن والحسين قد اشترك في حبهما البرّ و الفاجر،و انه كتب لي أن لا يحبني الا مؤمن و لايبغضني الا منافق. و حديث ديگري از عبداللَّه بن نَجِّيروايت ميكند كه گفت: علي(عليه السلام) به منفرمود: در محبت به حسن و حسين بدكار ونيكوكار مشترك هستند، اما براي من مقدرشده است كه غير از مؤمن مرا دوست نداشتهباشد و جز منافق با من دشمني نورزد. [حبّ أهل البيت تسقط الذنوب]
[71] و بآخر عن الحسين عليه السّلام،أنه قال: من أحبنا أهل البيت للَّه نفعه حبنا وان كان أسيراً بالديلم، و من أحبنا للدنيا فاناللَّه يفعل ما يشاء. و اللَّه ان حبنا أهل البيتلتُساقط الذنوب كما تساقط الريحُ الورقَاليابسَ عن الشجر. [محبّت اهل بيت گناهان را ميريزد]
در حديث ديگري از حسين(عليه السلام) روايتكرده است كه فرمود: هر كس ما اهل بيت رابراي خدا دوست بدارد، محبت ما براي اونافع است اگر چه در ديلم اسير باشد، و هركس ما را براي دنيا دوست بدارد خداوند هركاري بخواهد انجام ميدهد. به خدا سوگندكه محبت ما اهل بيت گناهان را از بينميبرد، چنان كه باد برگهاي خشك را ازدرخت جدا ميكند. [المنافق لا يحبّ عليا]
[72] و بآخر عن أبي الطفيل، قال:سمعت علياً عليه السّلام يقول: لو ضربتالمؤمن علي خيشومه ما أبغضني، و لوأعطيت المنافق الذهب و الفضة ما أحبني. [منافق علي را دوست ندارد]
در حديث ديگري از ابي طفيل روايتميكند كه گفت: از علي(عليه السلام) شنيدم كهميفرمود: اگر بر سر و صورت مؤمن بزنندكه با من دشمني بورزد، اين كار را نخواهدكرد و اگر به منافق طلا و نقره بدهند كه مرادوست بدارد، اين كار را نخواهد كرد. [73] و بآخر عن أبي جعفر محمّد بنعلي عليه السّلام عن آبائه عن علي عنرسول اللَّه صلّي أللَّه عليه و آله، انه قال: اناللَّه [تعالي] عهد اليّ عهداً، فقلت: يا رب بَيّنهلي. فقال: اسمع. قلت: قد سمعت. فقال: يامحمد، ان علياً راية الهدي بعدك و امامأوليائي و نور من أطاعني، و هو الكملة التيألزمها اللَّه المتقين، فمن أحبه فقد أحبني، ومن أبغضه فقد أبغضني، فبشره بذلك.131 در حديث ديگري از ابوجعفر، محمد بنعلي(عليه السلام) از پدرانش از رسول اللَّه9 روايتميكند كه فرمود: خداوند متعال عهدي را بامن در ميان گذاشت. عرض كردم: خدايا آن رابرايم بيان كن. خداوند فرمود: بشنو. گفتم:آمادهام. فرمود: اي محمد، علي بعد از توپرچم هدايت و امام اولياي من و نور كسانياست. كه از من اطاعت ميكنند. او كلمهاياست كه خدا آن را ملازم متقين قرار دادهاست. پس هر كه او را دوست بدارد، مرادوست داشته است و هر كس با او دشمنيكند با من دشمني كرده است. و تو اين را بهعلي بشارت بده.132 [لعن علي]
[74] و بآخر عن مالك بن ضمرة، قال:علي صلوات اللَّه عليه: ألا انكم ستعرضونعلي لعنني و دعائي كذاباً فمن [لعنني]منشرح الصدر [بلعنتي فلا حجاب بينه و بيناللَّه و لا حجة له عند محمد]133 و من لعننيكارهاً مكرها يعلم اللَّه من قلبه ذلك، جئت أناو هو يوم القيمامة كهاتين ـ و جمع بينالمسبّحة و الوسطي. ألا و ان محمداً صلّي أللَّه عليه و آله أخذبيدي هذه، فقال: من بايع هؤلاء الخمس ثممات [و هو ]يحبك فقد قضي نحبه، و منمات و هو يبغضك [مات ميتة جاهلية] ويحاسب بما عمل في الاسلام، و من بقيبعدك و هو يحبك، ختم اللَّه له بالامن والايمان ما طلعت شمس و ما غربت. قال القاضي: و هذا مما أثبتناه في هذاالكتاب مما آثره الطبري ـ الذي قدمنا ذكره ـو ذلك من الثابت الصحيح المأثور عن عليعليه السّلام. و فيه وفي خبر من واحد هذهالاخبار حجة للَّه عزوجل علي من رويذلك، و انتهيَ اليه، ثم قدَّم علي علي عليهالسّلام أحداً من البشر.134 هذا آخر ما ذكره القاضي النعمانالمصري المغربي (م 363 ه¨) في كتابه: شرحالاخبار في فضائل الوصيّ الكرّار، نقلاً عنرسالة المؤرخ الطبري (م 310 ه¨) في طرقحديثالغدير و فضائل الامير عليه السّلام.وكتاب القاضي النعمان اقوم واقدم ما وصلبايدينا من ذلك، و مجموعه 74 حديثاً. و لا يفوتنا هنا ان ننوّه الي ان الكتابخرج بتحقيق اخينا السيد محمد الحسينيالجلالي، فالتعاليق له. [لعن بر علي]
در حديث ديگري از مالك بن ضمرةروايت ميكند كه علي(عليه السلام) فرمود: آگاه باشيدكه به زودي شما را در معرض اين قرارميدهند كه مرا لعن كنيد و مرا كذّاب بدانيد.در اين صورت هر كس با ميل و رغبت مرالعن كند [به من خبر رسيده است كه هيچپردهاي بين او و خدا نيست و هيچ حُجتينزد محمد ندارد. ]و هر كسي كه مرا از روياجبار لعن كند، خداوند به آنچه در قلبشميگذرد، آگاه است و من و او در روز قيامتهمانند اين دو انگشت خواهيم بود و آنگاهدو انگشت اشاره و وسطي را باهم جمع كرد. آگاه باشيد كه محمد (صلي الله عليه) دست مراگرفت و فرمود: هر كس با اين پنج [انگشت]بيعت كند و سپس با محبت تو بميرد، بهعهد خويش وفا كرده است و هر كس بابغض و كينه تو بميرد، [به مرگ جاهليتمرده است] و به آنچه در اسلام انجام داده،مورد محاسبه قرار ميگيرد و هر كس بعد ازتو باقي بماند، در حالي كه تو را دوستميدارد، خداوند تا زماني كه خورشيد طلوعو غروب ميكند براي او امن و ايمان را مقدرفرموده است. قاضي نعمان مينويسد: «اخباري كه دراين كتاب آورديم، از مطالبي است كه طبريآنها را نقل كرده و همگي از احاديث ثابت وصحيحي است كه درباره علي(عليه السلام) به يادگارگذاشته شده است. تمام اين اخبار و حتي يكي از اين اخبارحجتي از ناحيه خدا عليه كسي است كه اينهارا روايت كرده و به اينها دسترسي داشته،ولي با اين حال يك شخص عادي را برعلي(عليه السلام) مقدم داشته است!! اين آخرين چيزي است كه قاضي نعمانمصري مغربي (متوفاي 363 ق) در كتابش(شرح الاخبار في فضائل الوصيّ الكرّار) بهنقل از رساله طبري (مورّخ) (متوفاي 310ق) در طرق حديث غدير و فضائل امير7ذكر كرده است و كتاب قاضي نعمان در ميانمنابع موجود معتبرترين و قديميترينمنبعي است كه [روايات رساله طبري] در آنذكر گرديده، كه مجموع آنها (74) حديثاست. اينجا تذكر اين نكته را فراموش نكنيمكه كتاب [قاضي نعمان] با تحقيق برادر ماسيد محمد حسيني جلالي تحقيق گرديده وتعليقهها منسوب به او ميباشد. 1. استاد و محقق تاريخ. 2. معجم البدان، حرف الباء. 3. الكامل في التاريخ 9: 54 حوادث عام 308 ه¨ 4. معجم الادباء 18: 74 في ترجمه الطبري. 5. ذكره السيد المرتضي في من أنكر حديث الغديربعنوان: ابن أبي داوود السجستاني ـ الذخيرة: 444 وذكره ابن عساكر الدمشقي بكنية أبيبكر، توفي في ه¨و ذكره الذهبي في تاريخ الاسلام 310ـ320 و نقلعن أبيه أبي داوود صاحب السنن كان يقول فيه: ابنيعبدالله كذّاب! 6. طبقات الحفاظ 2: 254. 7. البداية و النهاية 5: 313 القاهره عام 1359 ه¨. 8. فهرست الطوسي: 178 ط النجف الاشرف. 9. نسبة الي حرقوص بن زهير ذي الثلاية رأسالخوارج الاولين علي امير المؤمنين عليه السّلام. 10. رجال النجاشي: 226 ط الهند. 11. الذريعة 16: 26 (شرح الاخبار 1: 116.). 12. شرح الاخبار 1: 130 ـ 137. 13. شرح الأخبار 1: 128. 14. بغداد عاصمة العراق بل كانت عاصمة السلطةالعباسية، أستهسا ثاني خلفائهم ابو جعفر المنصورالعبّاسي الدوانيقي، علي ضِفَّتي شطّ دجله: الشرقيةو سُميّت بالرصافة، و الغربية و سميّت بالكرخ، قالعنها ياقوت الحموي محلة واسعة في الجانبالغربي ببغداد، محاطة بسور، و أهلها شيعة ليس فيهامن غير هم أحد ألبستّة. (معجم البدان، حرف الباء). 15. معجم البلدان ، حرف باء. 16. بل نري سوابق تشيعها عند ابن الاثير اذ يقول: انالشيعة بالكرخ كانوا في اليوم الثامن من عشر من ذيالحجة و هو يوم الغدير ينصبون القباب و يعلّقونالشياب للزينة، و كانوا في يوم عاشوراء يعملون منالماتم و النوح و اظهار الحزن ما هو مشهور. فعملأهل باب البصرة في مقابل ذلك بعد يوم الغديربثمانية ايام و قالوا: هو يوم دخل فيه النبيّ و ابوبكرالغار، و بعد عاشورا، بثمانية أيام عملوا مثل مايعملون الشيعة يوم عاشورا و قالوا: هو يوم قتلمصعب ابن الزنية. (الكامل في التاريخ 9: 54حوادث غابة 308 ه¨) 17. الكامل في التاريخ ، ج 9، ص 54، حوادث سال308 ق. 18. معجم الادباء ، ج 18، ص 74، در شرح حالطبري. 19. طبقات الحفاظ ، 2، ص 254. 20. البداية و النهاية ، ج 5، ص 313. 21. الفهرست ، ص 178. 22. منسوب به حرقوص بن زهير ذي الثديه، رئيساولين گروه از خوارج كه بر علي(عليه السلام) خروج كردند. 23. رجال نجاشي ، ص 226. 24. الذريعه ، ج 16، ص 26. 25. شرح الاخبار ، ج 1، ص 116. 26. بقره . 196. 27. نمل (27)، 14. 28. شرح الاخبار ، ج 1، ص 128. 29. شرح الاخبار، 1: ص 116. 30. شرح الأخبار 1: 106، 107 و قال: روي هذاالحديث بهذا الثص محمد بن اسحاق صاحبالمغازي، و غيره من علماء و العامة و كذلك جاء عنأهل البيت صلوات اللَّه عليهم و رحمته و بركاته. 31. شرح الاخبار ، ج 1، ص 116. 32. شرح الاخبار ، ج 1، ص 106ـ107. و در ادامهميگويد: محمد بن اسحاق، صاحب كتاب مغازي وبرخي ديگر از علماي اهل تسنن اين روايت را باهمين الفاظ روايت كردهاند و همچنين از طرف اهلبيت7 روايت گرديده است. 33. الحرورية: طائفة من الخوارج نسبوا اليالحروراء موضع قريب من الكوفة و كان أولمجتمعهم و تحكيمهم فيها، و هم الخوارج الذينقاتلهم علي عليه السّلام (النهاية 1: 367). 34. حرورية: گروهي از خوارج كه منسوب بهمنطقهاي در نزديكي كوفه به نام حروراء ميباشند.اين منطقه اولين محل تجمع و سازمان يافتن آنهابود و اينها همان خوارجي هستند كه علي(عليه السلام) با آنهاجنگيد (النهاية، ج 1، ص 367). 35. البعل: الزوج. 36. النحل: 64. 37. نحل (16)، 64. 38. أي: لحظة. 39. قال أبن ألاثير في النهاية 1: 124: الابطح مكة وهو مسيل و اديها و تجمع علي البطاح و الاباطح. ومنه قيل قريش البطاح و هم الذين ينزلون أباطح مكةو بطحاؤها. 40. أي: صوت خفقان الأجنحة. 41. ابن اثير در النهايه، ج 1، ص 134 مينويسد:الابطح يعني ابطح مكه و ابطح همان درههاي مكهميباشد كه به صورت ابطاح و اباطح جمع بستهميشود. و از همينرو گفته شده است: قريشالبطاح، زيرا آنها در مسيلهاي مكه فرود ميآمدند. 42. كمأ ورد في سورة الاحزاب: 33. 43. چنانكه در سوره احزاب (آيه) 33 آمده است. 44. صفية بنت حيي بن أخطب (الاصابة 4: 346). 45. صفيه دختر حيي بن أخطب ( الاصابة ، ج 4، ص346). 46. شبّه الرسول الكريم صلّي اللَّه عليه و آله فضائلهعليه السّلام بالاضراس لاجل قوتها و رصانتها وعظمتها بحيث يتحدي من يجابه بها. و في كتابسليم بن قيس: ان لعلي بن أبي طالب ثمانية أضراسثواقب. 47. در متن عبارت «ضرس قاطع» است و رسولاکرم (صلي الله عليه) فضايل او را به ضرس قاطع (دندانمحكم) تشبيه كرده است و اين به جهت قوّت واستواري و عظمت آن است به گونهاي كه هر كسيدر مقابله با وي به زانو در ميآيد و در كتاب سليمبن قيس آمده است: علي بن ابيطالب داراي هشتضرس ثاقب بود. 48. آل عمران: 144. 49. آل عمران (3)، 144. 50ـ هكذا في الاصل و في مجمع الزوائد 9: 113:فسكت عني فلما كان بعد رآني . قال يا سلمان.... 51. يوشع بن نون. 52. مطلب در اصل متن به همين صورت آمده؛ وليدر مجمع الزوائد، ج 9، ص 113 آمده است: رسولاللَّه9 در مقابل سؤال من سكوت كرد و بعداً كهمرا ديد، فرمود: اي سلمان... 53. تمام آيه اين است: «وَ اتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَانْاحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي وَ لاَ تَحْلِقُوا رُوسَكُمْ حَتَّييَبْلُغَ الْهَدْي مَحِلَّهُ. بقره (2)، 196. 54. در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 130 آمدهاست كه فرمود: كُن عَلي احرامِك مِثلي و اَنْتَ شَريكي فيهَديي . 55. و قد ذكر العلاّمة البحر اني في غاية المرام: 471:35 حديثاً من طرق العامة و 8 أحاديث من الخاصةو نقل أيضاً ابن عساكر في تاريخ دمشق (ترجمهالامام علي 2: 105) اكثر من 90 حديثاً من طرقشتي. و كذلك الكنجي في كفاية الطالب: 152 يرويهعن 86 رجلا كلهم يرو ونه عن أنس بن مالك. و ابنالمغازلي في مناقبه: 157 من 34 طريقاً. 56. علامه بحراني در غاية المرام، (ص 471) در اينباره 35 حديث از طريق عامه و 8 حديث را از طريقشيعه نقل ميكند و ابنعساكر هم در كتاب تاريخدمشق (ترجمة الامام علي، ج 2، ص 105) بيشتر از90 حديث را از طرق مختلف نقل ميكند. همچنينگنجي در كفاية الطالب، ص 152 اين حديث را از 86نفر روايت ميكند كه همگي آن را از انس بن مالكروايت كردهاند و ابن مغازلي در كتاب مناقب، ص157، آن را از 34 طريق روايت ميكند. 57. و في تاريخ دمشق 3: 15 حديث 1037: سالت. 58. و في المناقب لابن شهر اشوب 3: 82 عنالداري باسناده عن الاصبغ بن نباتة و عن جميعالتميمي كليهما عن عائشة: أنها لما روت هذا الخبر،قيل لها: فلم حاربتيه؟ قالت: ما حاريته من ذاتنفسي الا حملني طلحة و الزبير. و في رواية: أمر قدرو قضاء غَلَب. 59. در مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 67 به نقلاز دارمي با سند خود از اصبغ بن نباته و از جميعتميمي و هر دو از عايشه روايت كرده است: وقتي كهعايشه اين حديث را روايت كرد، از او پرسيده شد:پس چرا با علي جنگيدي؟ جواب داد: به ميل خودبا او نجنگيدم، بلكه طلحه و زبير مرا به اين كارواداشتند. و بنا به روايت ديگري گفت: آن امري بودكه مقدر شده بود و قضايي بود كه غالب شد. 60. و في كشف الغمة 1: 159 لاسفله تامرا و لاعلاهالنهروان. 61. و في الاصل: احافيف و طرق. الاخافيق: شقوقفي الارض. و في الحديث: فوقصت به ناقته فياخافيق جردان. و قال الاصمعي: انما هي لخافيقواحدها نحفوق. و قال الازهري صحيحه كما جاءتفي الحديث اخافيق. 62. ذكر فضل بن شاذان المتوفي 260 ه¨ في الايضاحص 86: عن ابي خالد الاحمر عن مجالد عن الشعبيعن مسروق: أن عائشة قالت له لمّا عرفت من قَتلذي الُثَدَيه؟ لعن اللَّه عمرو بن العاص فانه كتب اليّيخبرني أنه قتله بالاسكندرية الا انه ليس يمنعني مافي نفسي ان أقول ما سمعته من رسول اللَّه، سمعتهيقول: يقتله خير امتي من بعدي. 63. و في مناقب ابن المغازلي: 55: فاني من ولدك. 64. و اضاف في كشف الغمة 1: 159: يوم القيامة. 65. و في مناقب ابن المغازلي: 56 اضاف: قتله علينهر يقال لاعلاه تأمر و لاسفله النهروان بين[احقافيق] و طرفاء. 66. در كشف الغمه، ج 1، ص 159 آمده است كه بهپايين آن «تامرا» و به بالاي آن «نهروان» گفتهميشود. 67. در متن اصلي احافيف و طرق بوده است كهصحيح آن، اخافيق ميباشد و به معناي شكافهايروي زمين است و شاهد مثال اين است كه درحديث آمده است: «فَوَقَصَتْ به ناقته في اخافيق جردان» و اصمعي ميگويد: صحيح اين كلمه لخافيق و مفردآن لخفوق ميباشد و از هري ميگويد: صحيح آنهمانطور كه در حديث آمده است: اخافيقميباشد. 68. فضل بن شاذان (متوفاي 260 ق) در الايضاح،ص 86 مينويسد: از ابوخالد احمر از مجالد ازشعبي از مسروق از عايشه روايت شده است كهگفت: خدا عمرو بن عاص را لعنت كند كه چقدردروغگو است؛ زيرا به من گفت: او ذي الثدية را درمصر كشته است. و بحراني در غاية المرام، ص 451، باب اول،حديث 21 به نقل از كتاب صفين مدائني از مسروقمينويسد: هنگامي كه عايشه فهميد چه كسي ذيالثدية را كشته است، گفت: خدا عمرو بن عاص رالعنت كند كه به من نامه نوشت و خبر داد كه او ذيالثدية را در اسكندريه كشته است؛ اما آنچه در دلدارم [دشمني با علي] مانع نميشود كه آنچه را ازرسول اللَّه9 شنيدم بازگو نكنم. من از آن حضرتشنيدم كه بهترين فرد از امتم بعد از من ذي الثديه راميكشد. 69. در مناقب ابن مغازلي، ص 56 اضافه شده است:او را در كنار نهري كه به بالايش تامر و به پايين آننهروان گفته ميشود و بين [احقافيق] و طرفاء كشت. 70. و في الاصل: ابن. 71. هذه الزياده موجودة في النصائح الكافية: 29. 72. و في المناقب لابن شهر اشوب 4: 73: هذاالفتيَ. 73. اي وسع له المكان ليجلس. 74. موجودة في المناقب لابن شهر اشوب 73.4. 75. لقمان: 15. 76. در اصل ابن ذكر است. 77. اين اضافه در النصائح الكافية، ص 29 آمدهاست. 78. در مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 73 آمدهاست: هذا المجتاز. و در نسخه مرعشي آمده استهذا الفتي. 79. اين كلمه در مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص73، موجود است. 80. لقمان (31)، 15. 81. الحضن ما دون الابط الي الكشح، و الكشح مابين الخاطرة الي الظلع الخلف. 82. و في كفاية الطالب: 101 نقل الكنجي زيادة: وربما اخذته الشقيقة فيمكث يوماً أو يومين لايخرج. 83. و في رواية الحسين بن واقد آضاف: و قالبريدة: و أنا ممن تطاول لها. الفضائل لابن حنبل:130. 84. و في كفاية المطالب: قد عصب عينه بشقة بردلهقَطَري. 85. رويَ ابن المغازلي في مناقبة: 180 باسناده عنالمغيرة عن امّ موسي، قالت: سمعت علياً عليهالسّلام يقول: ما رمدت ولا صدعت منذ مسح رسولاللَّه وجهي و تفل في عيني يوم خبير. 86. و رواه الكنجي في كفاية الطالب: 102. [شاكي] السلاح بطل مجرب
قد علمت خيبر أني مرحب
و أحجمت عن صولة المغلب
أطعن أحيانا و حيناً أضرب
اذا الليوث أقبلت تهلب
أطعن أحيانا و حيناً أضرب
أطعن أحيانا و حيناً أضرب
87. قال ابوالفرج الاصفهاني في مقاتل الطالبين: 14:ان فاطمة بنت اسد (امه ره) لما ولدته سمّته حيدرةفغيّر أبوطالب اسمه و سمّاه علياً. و روي ابن المغازلي في مناقبة: 79 عن أبيمحمد عبداللَّه بن مسلم: سألت بعضاً عن قوله: اناالذي سمّتني امي حيدرة، فذكر ان امّ علي كانتفاطمة بنت أسد فلما ولدت علياً عليه السّلام ـ وأبوطالب غائب ـ سمّته أسداً باسم أبيها، فلما قدمأبوطالب كره هذا الاسم، و سمّاه علياً، و قال: وحيدرة اسم من أسماء الاسد. 88. قال الرازي في مختار الصحاح: 537: و القَصَرةبفتحتين اصل العنق و الجمع قَصَر و منه و قرأ ابنعباس «انها ترمي بشرر كالقَصَر» و فسرّه بقَصَرالنخل يعني أعناقها. و قال الزمخشري في هذهالقراءة بأعناق الابل. 89. گنجي در كفاية الطالب، ص 101 اين مطلب را بااضافهاي چنين نقل ميكند: و چه بسا به سردردمبتلا شد و يك يا دو روز بيرون نميآمد. 90. و در روايت حسين بن واقد اضافه شده است: وبريده گفت: و من از كساني بودم كه گردن كشيدم واميد بستم كه آن شخص من باشم! 91. و در كفاية الطالب آمده است: علي(عليه السلام)چشمهايش را با تكهاي از پارچه بُرد كه آغشته بهضمادي بود، بسته بود. 92. ابن مغازلي در مناقب خود، ص 180 با اسنادخود از مغيره از امّ موسي روايت ميكند كه گفت: ازعلي(عليه السلام) شنيدم كه گفت: بعد از آنكه در خيبر رسولاللَّه9 به صورتم دست كشيد و آب دهان برچشمهايم ماليد به چشم درد و سردرد مبتلا نشدم. 93. ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين، ص 14مينويسد: هنگامي كه فاطمه بنت اسد، او را به دنياآورد، او را حيدرة ناميد و سپس ابوطالب اسم او رابه علي تغيير داد. و ابن مغازلي در مناقب خود، ص 79 از ابيمحمد، عبداللَّه بن مسلم روايت ميكند كه گفت: ازبعضي درباره قول علي كه ميگويد: «انا الذيسمتني امي حيدرة» سؤال كردم، او گفت كه مادرعلي(عليه السلام) فاطمه بنت اسد وقتي كه او را به دنيا آورد،وي را اسد اسم گذاري كرد كه اسم پدرش بود. ـ ودر اين هنگام ابوطالب غايب بود ـ و وقتي كه بهخانه برگشت از اين اسم خوشش نيامد و او را عليناميد و گفت: حيدرة هم يكي از اسمهاي اسد است. 94. و العبارة بين المعقوفتين لم تكن في الاصل(نسخة ـ أـ) و لكن في نسخة ـ ب ـ فموجودة. 95. كفاية الطالب: 66 مستدرك الصحيحين 3: 153. 96. كفاية الطالب ، ص 66 و مستدرك الصحيحين،ج 3، ص 135. 97. و في الاصل: برير بن جبير و بعد مراجعة عدةمصادر لم اعثر علي هذا الاسم بل كان زر هو الراويو اظنه تصحيفاً علماً بان في نسخة ـ ب ـ زر بنحبيش. 98. در اصل برير بن جُبَير آمده است. بعد از مراجعهبه تعدادي از منابع به اين اسم دست نيافتم و بلكهنام راوي، «زد» ذكر شده است و گمان ميكنم كه ايناسم تصحيف شده است با علم به اينكه در نسخه(ب) زرّ بن حبيش آمده است. 99. و في الاصل: حسان. 100. در اصل حسان آمده است. 101. محمد (ص): 30. 102. محمد(47)، 30. 103. هكذا في الاصل. 104. الزيادة موجودة في المجمع للهيثمي 9: 129. 105. أي الجور و الظلم في التقسيم. 106. اين اضافه در المجمعِ هيثمي، ج 9، ص 129آمده است. 107. و في الاصل: جلسنا. 108. مقصود از سختگيري كه عمرو بن شاس از آنياد كرده، جلوگيري علي (7) از تصرفخودسرانه غنايم يمن توسط همراهان بود كه موجبرنجش و شكوه آنها از علي (7) در محضرپيامبر اسلام (9) شد و حضرت به آنان هشدارداد كه علي (7) در راه حق قاطع است. و اينقضيه در تاريخ اسلام معروف است. مترجم 109. م تكن في نسخة ـ أ ـ و لكن في الرواية التيذكرها ابن المغازلي في مناقبه: 103: أنت. و فينسخة ـ ب ـ انك. 110. و نقله ابن المغازلي في مناقبة: حبيبي. 111. و في المناقب لابن شهر اشوب 3: 221 زاد: ومن سبّ اللَّه فقد كفر. 112. و هو سعيد بن جبير. 113. و قد نقله ابن شهر اشوب في المناقب هكذا:
نظروا اليه بأعين محمرة
خزر الحواجب خاضعي أعناقهم
نظر الذليل الي العزيز القاهر
نظر التيوس الي شفار الجازر
نظر الذليل الي العزيز القاهر
نظر الذليل الي العزيز القاهر
114. و ذكر في المناقب 3: 221 ايضاً هكذا:
سبّوا الاله و كذّبوا بمحمّد
أحياؤهم خزي علي أمواتهم
و المّيتون فضيحة للغابر
و المرتضي ذاك الوصّي الطاهر
و المّيتون فضيحة للغابر
و المّيتون فضيحة للغابر
أقول: التيس هو المعز الوحشي. 115. در مناقب، ج 3، ص 221، ابن شهر آشوب اين رااضافه كرده است: و هر كس به خدا ناسزا بگويد،كافر شده است. 116. اين مرد سعيد بن جُبَير بوده است. 117. همچنين در مناقب، ج 3، ص 221 آن را چنينآورده است:
سبوا الاله و كذبوا بمحمدٍ
احياؤهم خزيٌ علي امواتهم
و الميتون فضيحةٌ للغابر
و المرتضي ذاك الوصي الطاهر
و الميتون فضيحةٌ للغابر
و الميتون فضيحةٌ للغابر
118. و هو ابو سعيد الخدري. 119. و في الخصائص للنسائي.. 120. خصائص نسائي ، ص 173. 121. و ذكر المتقي في كنز العمال هكذا: بالامن والامان و آمنه يوم الفزع. 122. و ذكر ايضاً: مات ميتة الجاهلية و يحاسبه اللَّهبما عمل في الاسلام. 123. متقي در كنزالعمال آن را چنين روايت نمودهاست: بالامن و الامان و آمَنَه يومَ الفزع. 124. همچنين در اين مورد گفته است: مات ميتةالجاهلية و يحاسبه اللَّه بما عَمِل في الاسلام. 125. و في المناقب أيضاً 3: 210 نقله جابر عن عمربن الخطاب قال: كنت أجفو علياً. 126. در مناقب، ج 3، ص 210، جابر اين حديث را ازعمر بن خطاب نقل كرده است كه گفت: به علي جفاميكردم. 127. هذه الزيادة في غاية المرام: 497 باب 19 الخبر24. 128. خصائص نسائي ، ص 201. 129. و لقد أجاد الحميري:
من فضله انه قد كان أول من
سنين سبعاً و أياماً محرمة
مع النبيّعلي خوف و ما شعروا
صلّي و آمن بالرحمن اذ كفروا
مع النبيّعلي خوف و ما شعروا
مع النبيّعلي خوف و ما شعروا
(حلية الابرار للبحراني 1: 243) و ما بين المعقوفين لم يكن في الاصل و نقله ابنعساكر في تاريخ دمشق 1: 69. 130. حميري در اين مورد چه خوب ميسرايد: از فضيلتهاي او است كه او اولين كسيميباشد كه نماز خواند و به خدا ايمان آورد. درحالي كه همه كافر بودند. او هفت سال در خفا با پيامبر اكرم (نماز خواند)در حالي كه ديگران چيزي نفهميدند (حلية الابرار،بحراني، ج 1، ص 243). و آنچه در كروشه آمده، در اصل نبوده و ازتاريخ دمشق ابن عساكر، ج 1، ص 69، نقل گرديدهاست. 131. و أصناف في حلية الابرار للبحراني 1: 66 فجاءعلي فبشرته. فقال: يا رسول اللَّه انا عبداللَّه و فيقبضته فان يعذبني فبذنبي و ان يتم لي الذي بشرتنيبه فاللَّه اوليَ بي. قال: فقلت: اللهمّ اَجْلِ قلبه و اجعلربيعه الايمان. فقال اللَّه: قد فعلت به ذلك. ثم انهرُفع اليّ انه سيخصه من البلاء بشيء لم يخصّ بهأحداً من أصحابي. فقلت: يا رب أخي و صاحبي.فقال: ان هذا لشيء قد سبق و انه مبتلي و مبتلي به. 132. علامه بحراني در حلية الابرار، ج 1، ص 66،مطلب ذيل را اضافه ميكند: سپس علي پيش منآمد و اين بشارت را به او دادم. او گفت: اي رسولاللَّه، من بنده خدا و در قضيه قدرت او هستم، اگرمرا عذاب كند به واسطه گناهانم بوده است و اگرنعمتي را به من ارزاني كند، او به اين كار سزاواراست. آنگاه ميفرمايد: عرض كردم: خدايا قلبش رانوراني كن و بهار او را ايمان قرار بده. خداوندفرمود: اين كار را انجام دادم. سپس به من اطلاعداده شد كه به زودي [خداوند] علي را به مشكلاتيمبتلا ميكند كه هيچ كدام از اصحاب من اين ويژگيرا ندارند. عرض كردم: پروردگارا، او برادر و همراهمن ميباشد! فرمود: اين چيزي است كه مقدر شدهو او بدان مبتلا ميشود، و ديگران به وسيله اوآزمايش ميشوند. 133. و في الاصل بين يدي المعقوفين: فلا حاجة ليعند محمد! 134. شرح الاخبار 1: 116 ـ 165.