غدیر خم و سقیفه بنی ساعده (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غدیر خم و سقیفه بنی ساعده (2) - نسخه متنی

جهانبخش ثواقب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غدير خم و سقيفه بنى ساعده (قسمت دوم )

جهانبخش ثواقب

فرضيه هاى واقعه غدير

درباره وقوع يا عدم وقوع واقعه غدير، چهار گزينه متصور است:

1. اصلا پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى را به جانشينى تعيين ننمود و كار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه اى به نام غدير خم روى نداده و غدير جريان ساختگى توسط شيعيان است;

2. واقعه غدير وقوع يافته است، لكن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى را براى جانشينى معين ننمود، بلكه او با دريافت اين كه سال آخر عمرشان مى باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمايى ها و توصيه هاى لازم را در يك اجتماع بزرگ به پيروان نمودند; اجتماع پيام رسانى، توصيه ها و وداع بوده است;

3. واقعه غدير رخ داده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم حضرت على(عليه السلام) را به مردم معرفى كرد و در شأن او سخن گفته است، لكن ولايت او به معناى دوستى با وى بوده، نه ولايت به معناى زعامت و رهبرى سياسى عموم مسلمانان پس از خود;

4. واقعه غدير رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان يكى از آخرين مأموريت هاى الهى خود، رهبرى و جانشين آينده جامعه اسلامى را به فرمان خداوند تعيين كرد و به مردم اعلام فرمود. با اين اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آينده دين، امت مسلمان و حكومت اسلامى بر طرف گرديد، هم اميدها و نقشه هاى دشمنان و فرصت طلبان و منافقان كه دل به آينده پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ يأس بر سينه آنان زده شد.

فرضيه اول را مستندات تاريخى، حديثى، تفسيرى و ادبى فراوان كه به نقل واقعه غدير پرداخته اند رد مى كند و بر ساختگى بودن آن توسط شيعه، خط بطلان مى كشد. علاوه بر آن، ادله كلامى متعدد كه متكلمان ( شيعى ) ارائه كرده اند، واگذارى كار امت را به خويش، بى پايه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله اى اقامه كرده اند.

فرضيه دوم نيز با اين توضيح نمى تواند جايگاهى داشته باشد، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا آن زمان تمامى دستورها و احكام اساسى دين اسلام را به مردم ابلاغ نموده و براى بيان هيچ يك از آن همه احكام، هيچ گاه چنين اجتماع بزرگى را با آن عظمت و تأكيدات درباره آن براى ايراد خطبه و غيره برپا نكرده بود. استفاده از چنان اجتماعى بزرگ در سفر حج جز پيام رسانى و ابلاغ يك موضوع مهم كه به حيات آينده جامعه اسلامى مربوط مى شد چيز ديگرى نمى توانست باشد. توقف كاروانى بزرگ در وسط روز زير آفتاب سوزان، در صحرايى بدون سايه بان و درخت و... براى بيان امر جزئى نبوده است، در حالى كه اگر منظور، بيان حكم شرعى بود مى توانست هنگام رفتن به مكه يا در موسم حج به مردم ابلاغ كند. ابلاغ موضوع غدير در محلى كه كاروان ها از يكديگر جدا مى شدند و به شهر و ديار خود مى رفتند صورت گرفت تا پيام را به ديار خود منتقل كنند و حاضران بشنوند و به غايبان هم برسانند و به عنوان حادثه اى مهم در اذهان بماند و سال هاى آينده با گذر از آن مكان، آن حادثه در خاطره ها تجديد گردد.

فرضيه سوم نيز نمى تواند درست باشد، زيرا بيان دوستى حضرت على(عليه السلام) يا در مفهوم عام تر اهل بيت و نزديكان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به چنين مجمعى با آن مقدمات و تفصيل قضيه نيازى نداشت. اگر پيامبر براى مسلمانان محترم است تا آن حد كه اشياى منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئى پيامبر از نشانه هاى خلافت محسوب مى شد و دست به دست مى گشت، اهل بيت او كه به آن حضرت منسوب و از يك ريشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است كه با آن ها دوستى و مهر بورزند. اين نگرش در صورتى مى تواند درست باشد كه قسمت اول حديث كه مى فرمايد «من كنت مولاه» را درباره رسول گرامى(صلى الله عليه وآله) نيز در همين معنا بدانيم. از سوى ديگر مى دانيم كه در قرآن مودت با خويشان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به صراحت ذكر شده و پيشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتى به گونه اى مزد رسالت پيامبر مى باشد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الّا المودة فى القربى» 17 همان اهل بيتى كه خداوند آن ها را از هر رجس و پليدى مطهر گردانيده است. 18 و اصولا وقتى بر اساس آيات قرآن مؤمنان، برادران يكديگرند ( انما المؤمنون اخوه ) 19 و بين آن ها بايد دوستى و مودت برقرار باشد، يكديگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحيم 20 و تواضع و فروتنى داشتند باشند، و با دشمنان دوستى نورزند و با كمال عزت و سرافرازى با آن ها برخورد كنند، 21 اين دوستى با نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيشتر از ديگران، طبيعى و امرى عقلانى به نظر مى رسد، و ديگر نيازى نبود جمع بزرگى از مردم را در آن سفر طولانى زير گرماى آفتاب متوقف كنند تا پيامبر سفارش خويشان خود را به آن ها بنمايد.

بدين ترتيب با حذف سه گزينه از اين احتمالات، گزينه چهارم، همان نظريه اى است كه دلايل متقن در تأييد آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاريخى است. و در دلالت حديث غدير بر وصايت و جانشينى حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، علاوه بر گواهى هاى تاريخى، از منظر كلامى نيز با ادله عقلى و نقلى (آيات و احاديث) استدلال شده است.

اينك با اين مفروض كه واقعه غدير امرى قطعى و حقيقى است نه ساختگى، و با توجه به اين كه فاصله بين اين واقعه تا ماجراى سقيفه حدود هفتاد روز مى باشد اين سؤال مطرح مى شود كه چرا در آن اجتماع كه درباره امر مهم جانشينى پيامبر تشكيل شد به غدير استناد نكردند و موضوع جانشينى را در لواى امرى كه به شوراى امت واگذار شده مطرح كردند و مدعيان ديگرى غير از بنى هاشم در صحنه با يكديگر به رقابت پرداختند؟

احتمال هاى عدم استناد به غدير در سقيفه

موارد زير مى توانند مبناى پاسخ هاى احتمالى به سؤال ياد شده باشند:

1. ظهور دوباره عصبيت هاى جاهلى : دور نيست كه سنت هاى جاهلى و رقابت قدرت و عصبيت هاى قبيلگى در ميان دسته هاى مدعى خلافت در سقيفه، مانع از استناد به واقعه غدير درباره وصايت نبوى بوده است، زيرا در صورتى كه غدير مبنا قرار مى گرفت مجالى براى رقابت و حضور ديگر گروه ها در تصدى منصب خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پديد نمى آمد; به بيان ديگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بى اعتبار كردن يا فراموشى غدير، زمينه براى بهره بردارى هاى سياسى مهيا مى شد.

2. وسوسه رهبرى حكومت براى دنيا طلبان : مى دانيم كه دعوى نبوت توسط حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در جامعه جاهلى كه از روى صدق و حقيقت بود سرانجام موجب شكل گيرى حكومتى واحد با آيين واحد و رهبرى واحد و با مركزيت سياسى در مدينه شد كه بخش وسيعى از جزيرة العرب را در حوزه حاكميت خويش قرار داد. قرار گرفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در رأس چنين نظامى كه عرب به خويش نديده بود علاوه بر جنبه دينى و معنوى او، حشمت سياسى ايشان را به عنوان رهبر در ديده ها برجسته مى كرد و بر اعتبار خاندان بنى هاشم كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) از آن خاندان بود مى افزود. اين موقعيت جديد در جزيرة العرب براى بزرگان قبايل كه بزرگ ترين واحد سياسى ايشان قبيله و بالاترين منصبى كه مى توانستند بدان دست يابند «شيخ» قبيله بوده است، وسوسه كننده و اشتها آور بود، زيرا با طرح دعوى مشابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا دعوى عهده دارى خليفگى او، مى توانستند در رأس نظامى سياسى قرار گيرند كه هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را براى آن ها به ارمغان مى آورد. از اين رو پس از موفقيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در تأسيس حكومت اسلامى در جزيرة العرب، كسانى با دعوى پيامبرى، در ميان قبايل ظاهر شده و در ارتداد مردم كوشيدند و جريان پيامبران دروغين يا متنبّى ها شكل گرفت اين جريان از اواخر حيات پيامبر با حركت اسود عَنْسى آغاز شد و ادامه اين تحركات پس از درگذشت ايشان اوضاع جزيرة العرب را دست خوش آشفتگى، و نظام خلافت را تهديد كرد. مُسيلمه، طُليحه و سجاح از اين نمونه پيامبران دروغين مى باشند. سرانجام اين شورش ها كه به اهل ردّه معروف اند در ايام خلافت خليفه اول با نيروى نظامى سركوب شدند و شكست خوردند.

اما تلاش ديگر از جانب بزرگانى صورت گرفت كه امتياز «صحابى» پيامبر را داشته و از اصحاب او به شمار مى رفتند. اين گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامى و «خليفه رسول الله» بودن را مطرح كرده و سعى در تصدى اين منصب داشتند. بزرگانى از انصار چون سعد بن عباده خزرجى، تنى چند از مهاجران چون ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح در اجتماع سقيفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبكر به عنوان اولين خليفه برگزيده شد. پس از مدتى، تعدادى ديگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابى وقاص در شوراى شش نفره نامزد اين منصب شدند و در ادامه، امويان، كينه توزترين دشمنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسيان، رداى خلافت را بر دوش كشيدند و با اين منصب نه در رأس قب يله يا حكومتى در جزيرة العرب، بلكه بر امپراتورى گسترده اسلامى با جغرافياى سياسى وسيع در شرق و غرب، حكومت مى راندند. در اين منصب، قدرت سياسى، نظامى، اقتصادى و معنوى خلافت در دست شخصى به نام خليفه قرار مى گرفت و مسلمانان ملزم به تبعيت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «اميرالمؤمنين» بودند.

3. اقدام حكومت هاى بعدى (معارضان با انديشه شيعى ) در حذف استناد به غدير در سقيفه : اين احتمال را از زاويه نگرش مذهبى نيز مى توان مطرح كرد و آن اين كه شايد در سقيفه، به غدير استناد شده لكن بعدها كه تاريخ نگارى اسلامى در سده دوم به نگارش در آمده، اين استنادها توسط قدرت هاى حاكم كه مبانى قدرت آن ها را مخدوش مى كرد، محو گرديده است; يعنى در واقع، اين اقدام انگيزه اى بود به منظور مشروعيت بخشيدن به شيوه انتخاب خليفه در سقيفه، و مشروع سازى و مقبول نمايى كل جريان خلافت در حيات سياسى مسلمانان.

4. تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدير در سقيفه : مبناى اين احتمال بر آن است كه مورخان را مقصر بپنداريم، با اين توضيح كه مورخان كه گزارش گران رسمى وقايع تاريخ اسلام و سلسله هاى اسلامى بوده و از نظر مذهبى غالباً به تسنن گرايش داشته در حمايت از نظام غالب (نظام خلافت) و براى مشروعيت بخشيدن به شيوه انتخاب خليفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدير و نيز از اشاره به استناد به غدير در سقيفه پرهيز كرده اند.

5. طرح شيوه شورايى يا انتخابى جانشين پيامبر در برابر شيوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندى براى دست يابى به قدرت و حكومت : با توجه به اهميت رهبرى در اسلام و نظام دينى موجود كه ميراث ارزش مند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود، گزينش برترين فرد براى تصدى آن، امرى ضرورى و بايسته بود. اين گزينش مى بايست بر اساس ويژگى هاى قرآنى صورت مى گرفت. بهترين انتخاب كه خالى از هر گونه شك و ريب باشد همان تعيين الهى و ابلاغ توسط رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود كه در ديدگاه شيعه در غدير صورت گرفت (نظريه منصوص بودن امامت). اگر اين نظريه نيز مبنا نباشد در آن نظام دينى كه با معيارهاى خاص قرآنى رفتار مى شد بنا به شواهد و قراين متقن، برترين فرد جهت انتخاب، على(عليه السلام) بود، لكن ترفندى كه مى توانست جامعه را از اين انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معيارهاى غير قرآنى و منبعث از نظام قبيلگى (مانند شيخوخيت و...) و طرح شيوه انتخابى يا شورايى جانشين بود كه در آن صورت با رقابت گروه ها براى برترى دادن خود بر ديگرى و ميدان دارى شيوخ، نه مجالى براى استناد به غدير و اقبال به على(عليه السلام) بود و نه شانسى براى شخص جوانى چون ايشان كه در آن معركه با آن رويكرد، امتيازى به دست آورد.

6. رقابت قدرت در ميان سران گروه هاى موجود در مدينه و تعمد آنان در غفلت از غدير : در واقع، بعد از غدير خم كه امام على در آن به وصايت منصوب شد، تمام كسانى كه آرزوى قدرت و حكومت داشتند به تدريج شروع به كار كردند تا بتوانند زمينه را آماده و پس از پيامبر، قدرت را قبضه كنند. اين ها سخت تلاش مى كردند و زمينه هم آماده بود. اقدام پيامبر در نصب جانشين، براى عده اى دردسر ايجاد كرده بود. اين ها پيامبر را تحمّل مى كردند، ولى كارها و نصب هاى او را براى دوام دين، خوش نداشتند. اين بود كه از سال آخر حيات پيامبر اسلام به تدريج، زمينه چنين حركاتى آماده شد تا جايى كه پيامبر برخى مسائل را به بعضى از همسرانش نمى گفت. حتى بعضى افراد با اين تصور كه پيامبر هم از هوا و تعصب و تمايلات خانوادگى و گرايش هاى قومى و فاميلى به دور نيست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الاوحىٌ يوحى» 22 به اين مسئله اعتراض داشتند كه نبوت و امامت نبايد هر دو در يك خانواده (بنى هاشم) جمع شود. بنابراين، ابلاغ رهبرى را انكار و از محوّل شدن كار به شورا طرفدارى مى كردند. طبيعى است در چنين حالتى، حزبى كه مى توانست تبليغات را اداره كند، شورا را به دست مى گرفت و از نتيجه آن بهره مند مى شد. 23

مقارن وفات پيامبر در جامعه اسلامى، سه حزب و گروه براى به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: 1 . حزبى كه با دو خليفه اول و دوم و سعدبن ابى وقاص تشكيل مى شد. به اين حزب يا گروه، حزب «تَيم» و «عَدى» هم مى گويند. شاخه نظامى اين حزب را خالدبن وليد اداره مى كرد، 2. حزب ابوسفيان (طُلقاء)، 3. حزب انصار خزرجى به رهبرى سعد بن عباده كه رئيس خزرج بود.

حزب اول كه مقارن سال آخر حيات پيامبر تشكيل شد امكاناتش از ديگران بيشتر بود، زيرا در خانه خود پيامبر نيز خبرچين داشت و خيلى خوب مى توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.

حزب ابوسفيان كه حزب امويان بود با نقطه ضعف هايى كه داشت در آغاز به تنهايى نمى توانست مدعى قدرت شود مگر در پناه كسانى ديگر كه وجهه اجتماعى داشتند. 24 از اين رو ابوسفيان ابتدا سراغ على(عليه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بيعت و حمايت او را نپذيرفتند، تغيير عقيده داد و با ابوبكر بيعت كرد و از اين جا اين حزب به تدريج، زمينه چينى نمود تا آن گاه كه خلافت اموى را پايه گذارى كرد.

حزب ديگر، يعنى انصار كه قدرتش بيشتر بر مردم مدينه متكى بود، به رياست سعد بن عباده براى فرداى رهبرى زمينه سازى مى كردند. اينان مى گفتند ما شما مهاجران را جا داديم و امكانات و قدرت مالى در اختيارتان نهاديم، و چون در جامعه نفوذ داريم بايد يكى از افراد ما قدرت رهبرى جامعه را به دست گيرد. سعد بن عباده انصارى پس از اين كه دريافت قدرت رقيب (حزب تيم وعدى به اضافه ساير افراد متنفذ قريش) قوى است، به شكل تاكتيكى به امام على(عليه السلام) متمايل شد و به عنوان طرفدارى از او كنار رفت، اما بعد در حوارين ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقيب براى جلوگيرى از پيوستن حزب انصار به بنى هاشم با توطئه اى (ترور توسط خالد بن وليد) سعد را از ميان برداشتند.

از سوى ديگر، بنى هاشم نيز به عنوان يك گروه مطرح بودند و كسانى چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنيف، مقداد، عمار، عثمان بن حنيف، سلمان فارسى و ابوذر، از صحابى هاى شكنجه ديده و مبارز در آن ميان بودند. اين گروه، نيروى كمترى داشتند، اما از نظر مكانت اجتماعى و سابقه اسلاميت بالاتر بودند. 25

تفسير برخى از اين گروه ها از دين و حكومت اسلامى، تفسيرى قومى و قبيله اى بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گيرى حكومت بودند; در واقع در پى تقسيم قدرت بودند، نه اعتلاى كلمة الله و دوام دين. از اين رو با طرح ايرادهايى چون جوان بودن على، عدم آشنايى به سياست، شوخ بودن، از ميان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبايل با امارت او و... ، بر معيارهاى شيخوخيت، سياست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذيرش نزد قبايل، تكيه كردند تا بتوانند با حذف منصوب پيامبر(صلى الله عليه وآله) قدرت و حكومت را در اختيار خويش گيرند.

بنابراين، بروز عصبيت هاى جاهلى، رقابت قدرت براى دست يابى به حكومت، وسوسه رهبرى براى دنياطلبان، كينه ورزى قريش در حذف بنى هاشم، در طرح شيوه ديگرى براى تعيين زمام دار جامعه اسلامى و ناديده گرفتن نص و تعيين (در غدير) مؤثر بود و بعدها نيز در خلافت اسلامى، هم از جانب حاكميت و هم از جانب مورخان رسمى به غفلت يا به عمد، استناد به غدير در سقيفه به فراموشى سپرده شد.

استنادهاى شيعه

در آثار شيعه به مواردى استناد مى شود كه بر رخداد واقعه غدير در زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دلالت دارد و نمى توان آن را جريانى ساختگى توسط شيعيان در دوره هاى بعد قلمداد كرد. اهم اين استنادها به شرح زير است:

1 . عدم بيعت حضرت على(عليه السلام) با خليفه برگزيده در اجتماع سقيفه;

2 . سخنان ايشان در اعتراض به تصميم شوراى سقيفه و دفاع از حق خود كه گزيده هايى از آن در نهج البلاغه آمده است;

3 . موضع گيرى بنى هاشم و برخى ياران حضرت على(عليه السلام) در برابر جريان سقيفه و عدم بيعت آنان با خليفه تا مدتى;

4 . پيشنهاد عباس عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حتى ابوسفيان به حضرت على(عليه السلام) براى پذيرش بيعت آنان به خلافت با وى و حمايت از او;

5 . سخنان حضرت فاطمه(عليها السلام) و دفاع او از حق حضرت على(عليه السلام) در خطبه فدكيه در حضور خليفه و بزرگان انصار و مهاجر در مسجد مدينه و در ديدار با زنان انصار در منزل و... ;

6 . سخن حضرت على(عليه السلام) با ابن عباس در مورد گفتوگو با زبير و خوارج در خصوص يادآورى واقعه غدير، بهويژه قسمت آخر حديث غدير: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ;

7 . مناشده (سوگنديه)هاى حضرت على(عليه السلام) در جمع بزرگان در مواقع مختلف و تأييد آنان بر بيان حديث غدير توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شأن آن حضرت;

8 . نقل واقعه غدير و حديث غدير در بسيارى از متون تاريخى، حديثى و تفسيرى توسط مورخان، محدثان و مفسران در دوره هاى مختلف;

9 . به نظم كشيدن غدير توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظير حسان بن ثابت) تا دوره هاى بعد;

10 . شهرت غدير نزد شيعه و سنى با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و ديگر شخصيت هاى اسلامى در ادوار بعد.

ادامه دارد ...

/ 1