اخلاقِ قرآنى
جواد محدثى معيار و ميزان
قرآن كريم، سفره گسترده فيض الهى و كلام نورانى پروردگار انسان و جهان است. اين منشور آسمانى، معيار و محك درستى و نادرستى انديشهها، احكام و رفتار به شمار مىآيد و هر چه با رهنمودهاى آن ناهماهنگ باشد، فاقد ارزش و اعتبار است. از آنجا كه براى شناخت درست از نادرست در هر موضوعى به «معيار» و «ميزان» نياز است، رجوع به اين كتاب الهى در هر زمينه، به ويژه اخلاق و خودسازى و هنجارهاى رفتارى يك ضرورت است. اين سند نبوت و معجزه جاويد حضرت رسول ـ صلىالله عليه وآله وسلم ـ در صورتى مىتواند در زندگى و اخلاق فردى و اجتماعى ما تأثيرگذار باشد كه «امامت قرآن» را بپذيريم؛ به هدايت آن گردن بنهيم و آن را به عنوان «الگو» قبول و خود را به آن عرضه كنيم و ارزيابى اخلاق و عمل خويش را با اين «ميزان» انجام دهيم. آنگاه روشن مىشود كه چه كسى «اخلاق قرآنى» دارد و چه كسى از چنين تربيتى دور شده است. قرآن كريم، پيامبر عزيز ما را «اسوه حسنه» معرفى مىكند(1) و او را به مدال «انّك لعلى خلقٍ عظيم»(2) مفتخر مىسازد. آن حضرت نيز خود را مؤدب به اخلاق الهى و متخلّق به اخلاق قرآنى ساخته، مىفرمود: «ادَّبنى ربّى فاحسَنَ تأديبى»؛(3) «پروردگارم مرا تأديب و تربيت كرده و خوب ادبم كرده است.» از زبان يكى از همسران پيامبر نيز درباره اخلاق آن حضرت نقل شده است كه: «خُلْقُ رسول اللّه القرآنُ»؛(4) «اخلاق او قرآن بود.» اين نشان مىدهد كه تجسم و تبلورى از قرآن را در رفتار پيامبر خدا مىتوان مشاهده كرد. پس در راستاى هدف بعثت نبوى كه فرمود: «بُعِثْتُ لاِءَتمم مكارم الأخلاق»؛(5) بجاست اخلاق قرآنى را هم از كلام وحى و هم از سيره نبوى بياموزيم و خلق و خوى خويش را با اين معيارهاى نورانى آراسته سازيم. به چند نمونه در اين نوشتار، بسنده مىشود: 1ـ امير نفس و اسير نفس
از برجستهترين صفات يك انسان وارسته و اخلاقى، «تسلط بر نفس» در مقابل كششهاى نفس امّاره و تمايلات و وسوسههاى شيطانى است. از اين خصيصه مىتوان به عنوان «تقوا» و «عفاف» هم نام برد. قدرت اراده و انتخاب، معجزه مىكند، به شرط آنكه از اين نعمت الهى و وديعه ربانى بهره شايسته ببريم و بذر وجود را به برگ و بار بنشانيم. كنترل قواى درونى و غرايز از طغيان و عصيان كه در فرهنگ قرآن از آن به «جهاد با نفس» تعبير مىشود، ثمره اين حسن استفاده از آن قدرت است؛ ثمره آن هم رسيدن به بهشت الهى است. در قرآن كريم مىخوانيم: «وَ اَمّا مَنْ خافَ مقامَ رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهوى، فإِنَّ الجَنَّة هى المأوى»(6) «هر كس از جايگاه پروردگارش بيمناك باشد و نفس را از هوى و هوس بازدارد، به يقين جايگاهش بهشت برين است.» بيم از خدا و حاضر و ناظر ديدن او، به انسان نيروى كنترل نفس مىدهد. خشم و غضب قابل كنترل است و جايگزين آن «حلم» است. شهوت و غريزه جنسى را مىتوان با تقوا مهار كرد و به «عفاف» رسيد. حرص و طمع را هم مىتوان با مناعت طبع به بند كشيد و بر اريكه «قناعت» تكيه زد. بخل و حسد را نيز مىتوان درمان كرد و از دام دنيازدگى رست. خمير مايه همه اينها، مهار زدن بر تمنيّات سيرىناپذير نفس حيوانى است. نفس سركش را مىتوان رام ساخت و به جاى «اسير نفس» شدن، «امير نفس» شد. وادادگى برخى به جايى مىرسد كه نه تنها با تمنيّات و شهوات نفس مجاهده نمىكنند، بلكه به «نفسپرستى» دچار مىشوند و نفس و خواستههايش براى آنان بتى مىشود كه خود را در آستان آن قربانى مىكنند. اگر قرآن كريم، ملامتگرانه مىفرمايد: «اَفرَأيتَ مَنِ اتَّخذَ اِلهَهُ هَواه؟»(7) «آيا ديدى آن را كه هواى خويش را معبود خود قرار داد؟» اشاره به اين گونه اسيران نفس و پرستندگان هوسهايند كه به جاى «امارت بر نفس» دچار «اسارت نفس» شدهاند. 2ـ خودفراموشى و خدا فراموشى
به جاى آنكه روح، در خدمت جسم باشد (كه اغلب دچار آنند)، اگر جسم و تن مَركب شود و روح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بيدارى» و «خانه پاكى» فرود نخواهد آمد. رجوع به فطرت خدايى و زدودن گرد و غبار غفلت و نسيان از آينه جان، گل وجود را شكوفا مىسازد. ولى به دنبال «خدافراموشى»، «خودفراموشى» است و در پى خودفراموشى هم، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.
اين معادله را قرآن كريم، چنين بيان مىكند: «نَسُوا اللّه فَاَنساهُمْ اَنْفُسَهم»(8) «خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنان را از خودشان فراموشاند!» اينكه فرمودهاند: عالم محضر خداست و در محضر خدا گناه نكنيد، يك حقيقت قرآنى است و هشدارى است كه آن «فراموشى» پديد نيايد. كدام صحنه و عمل است كه از خدا پوشيده بماند؟ و چه كسى مىتواند كارى كند و حرفى بزند كه از خداى بصير و سميع، مكتوم و مخفى بماند؟ هشدار قرآن كريم چنين است: «اَلَم يَعلم بِاَنَّ اللّهَ يَرى؟»(9) «آيا ندانست كه خدا مىبيند؟» چه چيزى جز يك شرم مقدس مىتواند انسان را به اين مرحله از رشد فكرى و شكوفايى معنوى برساند كه از خداى متعال كه همه جا حاضر و ناظر اعمال اوست شرم كند و نافرمانى نكند؟ كسى كه خود را و فطرت خويش را و هدف خلقت خود را از ياد برد، «بندگى خدا» را هم فراموش مىكند و از چنين كسى انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى نيست. «خودآگاهى»، كيمياى گرانبهايى است كه تضمين كننده رستگارى انسان است. «غفلت» نيز، زيربنا و ريشه عمده تباهيها و سقوطهاى اخلاقى است. قرآن كريم، هم خودش «ذكر» است و ياد، هم پيامبران را «مذكِّر» و يادآور مىشمارد؛ هم نماز را «ذكر خدا» معرفى مىكند و هم يادآور حقايقى همچون: ضعف و زبونى انسان، كوتاهى عمر، حسابرسى قيامت، فرجام بهشت يا دوزخ، نعمتهاى الهى و لزوم شكر، دشمنى شيطان با انسان، تباه شدن جوهره انسان در اثر حرص و آز، سرنوشت شوم اقوام لجوج و ناسپاس گذشته و ... است. اين گونه است كه مفتاح ذكر، گشاينده درهاى سعادت به روى انسان مىشود. قرآن كريم توصيه مىكند كه مبادا اموال و اولاد، شما را از «ياد خدا» غافل و سرگرم كند و در نتيجه از خاسران شويد: «يا ايّها الَّذينَ آمَنوا لا تُلهِكُمْ اَموالُكُمْ وَ لا اَوْلادُكُمْ عَنْ ذكراللّه ...»(10) چرا كه اين گونه فراموشى، به فراموشى انسان از خويش و سعادت و فرجامش منتهى مىشود و همين؛ بزرگترين خسارت و باخت براى اوست. قرآن، هم يادآور پيوسته و مكرر «ربوبيت خدا»ست، هم يادآور «عبوديت انسان»، تا از گليم بندگى پاى را فراتر نگذارد و به محدوده طغيان و عصيان وارد نشود. خداوند، ستارالعيوب است، ولى غافل و جاهل نيست. در خلوت و جلوت و تنهايى و جمع، با ماست و از ضمير و ظاهر ما آگاه است. «وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ واللّهُ بما تَعْمَلُونَ بصير»(11) روز قيامت، چه آبروهايى كه بر خاك رسوايى مىريزد! اين سزاى آنان است كه گوهر «ياد» را گم كرده و گرفتار غفلت از «خدا» و «خود» شده باشند. 3ـ شست و شوى روح
گاهى اشتغالات روزمره و گرفتاريهاى زندگى، انسان را از رسيدن به «خود» و رشد دادن به نهال وجود غافل مىسازد و روح، دچار فرسايش مىشود. اگر خستگى جسم با تفريحات سالم و استراحت از بين مىرود، خستگيهاى روحى هم در سايهسار نيايش و دعا به آرامش مىرسد. «آب»، تشنگى جسم را فرو مىنشاند و «اشك» تشنگى روح و جان را. از اين رو، «نيايش» يكى از ضرورىترين نيازهاى زندگى است. قرآن بارها تأكيد كرده، تا انسانها در معبد نيايش، سرِ بندگى و خضوع بسايند و با تهجد و دعا و ذكر و استغفار، بنده بودن خويش را به ياد آورند. فرمانهاى «اعبدوا اللّه» كه در قرآن است، براى بيدار ساختن فطرت خداجويى است. انسان تا «بنده» نشود، «آزاد» نمىشود. در پيشگاه خداوند، هر كه خاضعتر و بندهتر و خاكىتر باشد، عزيزتر و مقربتر است. «اِنَّ الَّذينَ عِنْدَ ربِّك لا يَستكبرونَ عَنْ عبادته ...»(12) «آنان كه نزد پروردگار تواند، از پرستش او متكبرانه سرباز نمىزنند.» اگر زبان فطرت ما تجلى و ظهور يابد، همان «عبادت» مىشود. بايد روزى چند بار، روح را در «چشمه بندگى» شستشو داد و نهال فطرت را آبيارى كرد. عبادت هم، اگر عارفانه و آگاهانه و با بصيرت باشد، غبار رذايل را از چهره جان مىزدايد و پرده غفلت را ـ اگر بر سراچه دلها آويخته باشد ـ كنار مىزند. عبادت، نوعى سپاس به درگاه ولى نعمت ماست. در قرآن هم فرمان «عبادت» و «شكر» با هم آمده است: «وَ اعْبُدوهُ وَ اشكروا له ...».(13) اگر دل را از غرور و عجب و خودخواهى و خودبينى پاك كنيم، تبديل به يك «آينه» مىشود و در اين آينه، نور خدا تجلى مىكند. آلودگى درونى، غبار چهره جان است. آينه غبار گرفته، چهرهاى تيره و غيرشفاف نشان مىدهد. پس راهى جز زدودن گرد و غبار غفلت از سيماى آينه دل نيست، تا بتواند جلوهگاه نور گردد. 4ـ رعايت حرمتها
پاسداشت حرمتها و مراعات حريمها، جلوهاى ديگر از تربيت قرآنى است. حق پدر و مادر، از مهمترين حقوق است كه «احسان به والدين» در كنار «عبادت خدا» آمده است و قرآن چنين مؤكد به رعايت حرمت پدر و مادر فرمان مىدهد و از تندى و پرخاش نسبت به آنان برحذر مىدارد و به سخن نيك و لحن شايسته در گفتار و برخوردى خاضعانه و متواضعانه با ايشان و گشودن بال رحمت و رأفت مهر بر سر آنان و نيز خيرخواهى و دلسوزى و دعا درباره آنان دستور مىدهد. اينها همه، در آيه «اِمّا يَبْلُغَنَّ عندكَ الكِبَرَ اَحدهُما او كلاهُما فَلا تَقُلْ لهما اُفٍّ ...»(14) آمده است. اخلاق قرآنى، در حرمت نهادن به پدر و مادر و قدرشناسى از زحمات آنان جلوهگر است. قرآن بارها در كنار دعوت به توحيد و نهى از شرك، به «احسان به والدين» دستور داده و در جايى هم به وضوح و صراحت، سپاسگزارى در آستان خدا و سپاس نسبت به پدر و مادر را كنار هم مطرح كرده است: «اَنِ اشْكُرْ لى وَ لِوالديك»(15) سلوك قرآنى، تنها در پيمودن راههاى پرپيچ و خم عرفانى و تهذيب نفسهاى پارسايانه و تقواهاى شگرف نيست. ادب و احترام نسبت به پدر و مادر هم، كه امرى پيش پا افتاده و خانوادگى و فاميلى است، از گردونه «اخلاق قرآنى» بيرون نيست. در روايات، رعايت ادب و احسان نسبت به آن دو را به اين دانستهاند كه: آنان را به اسم صدا نكنى؛ به احترامشان برخيزى؛ از آنان جلوتر راه نروى؛ با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگويى؛ نيازهايشان را برآورى؛ خدمتگزارى به آنان را وظيفهاى بزرگ بدانى و از آنان در سن كهولت و سالخوردگى و از كارافتادگى مراقبت كنى. آنان، گوهرهاى خانگىاند و حفظ اين گوهرها، فرمان قرآن است. 5ـ صدق و راستى
«راستى» در گفتار و كردار، در نيت و عمل، در دوستى و رفاقت، در گواهى و مشاركت، در قول و قرار و عهد و پيمان، در امتحان و كار، در همسايگى و روابط و ... يك ارزش مهم اخلاقى به شمار مىرود. در مقابل، دروغ و نيرنگ و شيادى، گندمنمايى و جو فروشى، وعده دادن و خلف وعده كردن، از مظاهرِ «عدم صداقت» است كه بنيان جامعه را بر هم مىزند. ميدان «صدق»، تنها در گفتار نيست. صداقت در ابراز محبت و صدق در عهد و صدق در ايمان هم از مصاديق راستى است. قرآن كريم دستور مىدهد كه با راستان باشيد: «وَ كُونوا مع الصّادقين».(16) از حضرت اسماعيل با عنوانِ «صادق الوعد» ياد مىكند؛(17) از مقام والاى صديقين ستايش مىكند و روز قيامت را روزى مىداند كه صدق صادقان و راستى راستان به فريادشان مىرسد: «هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصّادقينَ صدقهم».(18) از لقبهاى پرافتخار و دوست داشتنى حضرت زهرا ـ سلامالله عليها ـ نيز، «صديقه» است. تربيت شده اخلاق قرآنى، نه دروغ مىگويد؛ نه ريا و تظاهر مىكند؛ نه ديگران را فريب مىدهد؛ نه دچار نفاق و دورويى مىشود؛ نه براى جلب منافع مادى، كمفروشى و احتكار و تقلب مىكند. ناهمخوانى ظاهر و باطن و يكى نبودنِ «بود» و «نمود»، از عدم صداقت سرچشمه مىگيرد. از قول بايزيد بسطامى چنين نقل شده است: «يا چنان نماى كه هستى، يا چنان باش كه مىنمايى.» امام باقر ـ عليهالسلام ـ فرمود: بد بندهاى است آنكه دو چهره و دو زبان داشته باشد؛ در حضور برادر دينى او را مىستايد و پشت سر، او را مىخورد!(19) «صداقت سياسى» هم خود را در مسائل اجتماعى و فعاليتهاى گروهى و جناحبنديها و طرفداريها و موضعگيريها نشان مىدهد و دورويى از بازيگرى و رندى آشكار مىشود. اساس اسلام بر «صداقت» است. سعدى چه نيكو گفته است:
طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى
صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست
صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست
صدق پيش آر، كه اخلاص به پيشانى نيست
6ـ حُسن خُلق
تندخويى و بداخلاقى، جهنمى سوزان براى خود فرد و ديگران است. «حسن خلق» و رفتار نيك و برخورد شايسته، جامعه و محيط و خانه و محل كار و آموزشگاه و اداره را به «بهشت» تبديل مىكند. ماهى به آب زنده است و يك مسلمان اجتماعى به حسن سلوك و خوش خلقى و مدارا با ديگران. قرآن كريم، اخلاق كريمانه حضرت رسول ـ صلىالله عليه وآله وسلم ـ را مىستايد و با لقبِ «اِنَّك لَعلى خُلْقٍ عظيمٍ» مفتخرش مىسازد و عامل محبوبيت و رمز جاذبه و موفقيت او را عطوفت و مهربانى و اخلاق نرم و زيبا معرفى مىكند: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غليظَ القلبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(20) «اگر خشن و تندخو و سخت دل بودى، مردم از دور تو پراكنده مىشدند.»
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف، كه بيگانه شود حلقه به گوش
لطف كن لطف، كه بيگانه شود حلقه به گوش
لطف كن لطف، كه بيگانه شود حلقه به گوش
7ـ پرهيز از بدگمانى
نحوه فكر و شناخت، در نحوه عمل و رفتار انسان مؤثر است. كسى كه گمان و حدس را پايه قضاوتها و عملهاى خود قرار دهد، بسيار خطا مىكند و به اشتباه مىافتد. «سوء ظن»، بدگمانىاى است كه ريشه معرفتى و يقينى ندارد و هر كس به مردم بدبين شد، هم ايمان خويش را مىسوزاند و هم رابطهاش با ديگران اختلال مىيابد. اگر كسى بتواند گمان خود را كنترل كند و از سوء ظن رها شود، زندگى را براى خود گوارا مىسازد و جلوى بسيارى از خلافها و گناهان و جرايم نيز گرفته مىشود. قرآن به مؤمنان چنين دستور مىدهد: «اِجتَنِبُوا كثيراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ»(22) «از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، به يقين برخى از گمانها گناه است.» آنكه با عينك بدبينى به جهان و آفرينش مىنگرد، خود را در معرض تباهى قرار مىدهد. بدبينى به مردم نيز پيامدهاى ناگوار اجتماعى دارد. بدگمانى، سرطان روح و ويروس تباه كننده روان و انديشه است. توصيه دينى اين است كه نسبت به كار ديگران، تا آنجا كه مىتوان بايد خوشبين بود و كارها را «حمل به صحت» كرد و براى افعال ديگران «محمل صحيح» يافت. اگر بدبينى در جان انسان نفوذ كند، به راحتى دروغ مىگويد و تهمت و افترا مىزند و غيبت مىكند و به علاوه، «آرامش روان» را هم از انسان سلب مىكند. 8ـ فروتنى و خاكسارى
خاكسارى و تواضع، گوهرى است كه عارفان خودشناس و خداشناس آن را دارند و برخورد متواضعانه با همنشينان و دوستان را مايه عزت و سربلندى مىدانند و آن را وسيله جذب دلها و محبتها قرار مىدهند. رسول خدا ـ صلىالله عليه وآله وسلم ـ در برخورد با مردم اين ويژگى را داشت، نرم و متواضع و خاكى بود. «فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(23) تواضع، جلوههاى مختلف دارد. نحوه نگاه، نحوه سخن گفتن، نوع راه رفتن، كيفيت غذا خوردن، شيوه نشستن و برخاستن، رفتار با ديگران، لباس پوشيدن و ... همه و همه، هم مىتواند متكبرانه باشد، هم متواضعانه. قرآن كريم از ويژگيهاى بندگان خاص، يكى هم تواضع را نام مىبرد: «وَ عبادُ الرَّحمن الذين يَمْشُونَ عَلَى الأَرضِ هَوْناً ...»(24) «بندگان خدا در روى زمين متواضعانه راه مىروند ... .» از توصيههاى لقمان حكيم به فرزندش يكى هم تواضع است: «فرزندم! چهره خود را از روى بىاعتنايى از مردم بر نگردان، روى زمين متكبرانه راه مرو، كه خداوند متعال مغروران فخر فروش را دوست نمىدارد. در راه رفتن ميانهرو باش، صدايت را پايين بياور، همانا زشتترين صداها صداى الاغ است.»(25) انسانِ خويش گم كرده و مغرور، ضعفها و كاستيهاى خود را فراموش مىكند و بر ديگران كبر و فخر و بزرگى مىفروشد و رفتارى از روى بىاعتنايى و تحقير با ديگران دارد و هيچ كس را در دانش و كمال و كاردانى و خوبى و پاكى، مثل خود نمىداند. نتيجه چنين چيزى جز غرور و كبر نيست. تواضع در گفتار و رفتار و نشست و برخاست و معاشرت و نگاه و سلام و ... جوهره تهذيب شده انسان را آشكار مىسازد. از اين رو انبيا و اولياى الهى، اخلاقشان تواضع و برخوردشان فروتنى بود. 9ـ سپاس نعمت
تا انسان «نعمت» را نشناسد، به حالتِ «شكر» نمىرسد. راه شاكر شدن، شناخت نعمت و صاحب اصلى نعمت است. بايد «داشته»ها را با «نداشته»ها سنجيد و برخورداريها را با نداشتهها مقايسه كرد و به نعمتها آگاه شد و آنها را سپاس گفت. اين، اخلاق و تربيت قرآنى و نبوى است. در سراسر قرآن، توجه دادن به نعمتها مشهود است. ياد كردن از اولياى الهى كه قدرشناس نعمتهاى خدا بودهاند نيز، فراوان در آيات كلام الله به چشم مىخورد. قرآن كريم تصريح دارد كه شما قدرت شمارش نعمتهاى الهى را نداريد: «وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَة اللّهِ لا تُحْصُوها»(26) ولى از سوى ديگر توصيه به يادكرد نعمتها و شكر آنها مىكند: «اُذْكُرُوا نِعْمتى الَّتى اَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»(27)
از دست و زبان كه برآيد
كز عهده شكرش به در آيد؟
كز عهده شكرش به در آيد؟
كز عهده شكرش به در آيد؟
شكر نعمت، نعمتت افزون كند
كفر نعمت، از كَفَت بيرون كند
كفر نعمت، از كَفَت بيرون كند
كفر نعمت، از كَفَت بيرون كند
1- سوره احزاب (33) آيه 2. 2- سوره قلم (68) آيه 4. 3- ميزان الحكمه، ج 1، ص 78. 4- سنن النبى، ص 58. 5- مكارم الاخلاق، ص 5. 6- سوره نازعات (79) آيه 40 و 41. 7- سوره جاثيه (45) آيه 23. 8- سوره حشر (59) آيه 19. 9- سوره علق (96) آيه 14. 10- سوره منافقون (63) آيه 9. 11- سوره حديد (57) آيه 4. 12- سوره اعراف (7) آيه 206. 13- سوره عنكبوت (29) آيه 17. 14- سوره اسراء (17) آيه 23 و 24. 15- سوره لقمان (31) آيه 14. 16- سوره توبه (9) آيه 120. 17- سوره مريم (19) آيه 54. 18- سوره مائده (5) آيه 119. 19- بحارالانوار، ج 73، ص 203. 20- سوره آل عمران (3) آيه 159. 21- ميزان الحكمه، ج 3، ص 139. 22- سوره حجرات (49) آيه 12. 23- سوره آل عمران (3) آيه 159. 24- سوره فرقان (25) آيه 63. 25- سوره لقمان (31) آيه 18 و 19. 26- سوره ابراهيم (14) آيه 34. 27- سوره بقره (2) آيه 40. 28- سوره ابراهيم (14) آيه 7.