تمثيل ها در قرآن واي بر صاحبان زمين، اگر مغرور شوند! - تمثیل ها در قرآن: وای بر صاحبان زمین، اگر مغرور شوند نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تمثیل ها در قرآن: وای بر صاحبان زمین، اگر مغرور شوند - نسخه متنی

محمود اکبر زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





تمثيل ها در قرآن واي بر صاحبان زمين، اگر مغرور شوند!

نويسنده: اكبرزاده

«انما مثل الحياة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نباتالارض مما ياكل الناس و الانعام حتي اذا اخذت الارض زخرفها وازنيت و ظن اهلها انهم قادرون عليها، ايتها امرنا ليلا اونهاراًفجعلناها حصيراً كان لم تغن بالامس كذلك نفصل الا´يات لقوميتفكرون». (يونس- 10/24)

ترجمه: مثل زندگي جهاني همچون آبي است كه فرو فرستاديماز آسمان ،تا بدان رستنيها رست در زمين، و بهم آميخت از آنچهمردم و چهارپايان خورند تا آن كه چون زمين آرايش خويش گرفتو گمان برند اهل زمين كه بر آن پادشاه گشتند. ناگاه آمد به آن زمينفرمان ما به شب يا به روز، پس او را پژمرده كرديم كه گويي هيچنبود ديروز اين چنين بيان كنيم سخنان خويش را براي گروهي كهبخرد در آن بينديشند.

مفسران گفتهاند: اين مثل در حالت عجيب دنيا و سرعت زوالآن و فناي نعمت بعد از اقبال و دولت است كه مردم بدان مغرورشوند و در وادي ضلالت افتند، آن به آب باران ماند كه گياه زمين باآن درآميزد و سر به يكديگر نهد، گياههاي رنگارنگ ميوههايگوناگون كه بعضي غذاي انسان است، مانند دانهها و ميوهها و بعضيخوراك چارپايان است مانند سبزيها و علفها، «حتي اذا اخذتالارض زخرفها» تا آن حد كه زمين به كمال حسن و بهجت خوددرآيد و مانند عروسي كه جامههاي الوان پوشد و پيرايهها برتن نهدزمين نيز آرايش گيرد پس صاحبان آن زمين كه اهل روزگارند، بدانمغرور شوند و پندارند كه همواره آنها را بر آن زمين قدرت بود و آنمزرعه در دست ايشان است كه هرگونه بخواهند بر روند ناگهانروزي يا شبي فرمان الهي بنابودي آن زمين در رسد، و آن را چنانپژمرده و تباه سازد، كه گويي روز پيشين در آن چيزي نبوده و اينتمثيل در توضيح و در تبع آيه سابق است كه خطاب به جهانياننازل شده و آنان را به فنا و زوال متاع دنيا متنبه ساخته و گفتند: «ياايهاالناس انما بغيكم علي انفسكم متاع الحيوة الدنيا ثم الينامرجعكم (10/23). و در حقيقت اين متمم آن است كه حيات دنياوزوال آن را براي خلائق وصف فرمود و به تمثيل چنين بياراست ووجه تمثيل در آن است كه غايب حيات دنيوي و خوشيهاي اينجهان به آب باران و نبات سرسبز ماند كه آدمي را اميد سود از آنبسيار باشد. ناگهان روزي يا شبي دچار زوال گردد و او نوميد شود.

در پايان آيه تنبيهي است خردمندان را تا در حقائق اشياء و درامر حيات دنيا انديشه كنند و در آيات الهي تفكر نمايند وگفت:«نفصل الا´يات لقوم يتفكرون» حكمت در تمثيل كه از عالم طبيعتاتخاذ شده آن است كه آدمي در مظاهر عالم كون به ديدة فكرت وعبرت نظر كند و در آن نمود و تحقيق كند.

مضمون اين تمثيل كه سرسبزي روي زمين در فصل بهار وفراواني و رشد نباتات است و سرانجام آن در فصل خزان كهپژمردگي و نابودي منتهي ميشود از عالم محسوس گرفته شده وهمين مضمون در كتاب مبين در چند مقام اشارت شده:

1- «كمثل غيث اعجب اكفار نباته...». (57/20)

2- «المتر ان الله انزل من السماء ماء فأخرجنا به...». (35/27)

3- «المتر ان الله انزل من السماء ماء فلكه...». (39/21)

4- المتر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخفرة...»(22/63)

5- «و انزل من الماء ماءً فاخرجنا به ازواجاً من نبات شتي...».(20/53)

6- «وتري الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت...». (22/5)

7- و انزلنا من الماء ماءً فانبتنا فيها من كل زوج كريم».(31/10)

8- و انزلنا من الماء ماءً بقدر فاسكناه فيالارض...». (23/18)

9- اولم يروا انا نسوق الماء الي الارض...» (32/27)

همچنين تمثيل در سوره كهف به دو صورت آمده است: اول بهشرح و تفصيل تمام به سبك حكايت (18/33)

دوم به طور اجمال كه ابتداي آن با تمثيل فوق مشترك است(18/45)

در ديگر كتب آسماني نيز شبيه اين تمثيل آمده است چنان كه درانجيل در يك جا ملكوت خدا را به زارعي تشبيه كرده كه تخمفشاند، و شب بخوابد، و روز برخيزد، و تخم برويد و نمو كند، تا وقتيكه موقع حصاد در رسد. در ديگر جا ملكوت خدا را به دانة خردليتشبيه كرد، كه كوچكترين بذرها باشد،ليكن چون كاشته گرددبزرگترين اشجار گردد كه شاخههاي بزرگ از آن برزند.

در تعاليم ديانت اسلام مذمت جهان و نكوهش دل بستن به آنبسيار آمده است، و زهد از دنيا يكي از فضائل اخلاقي در دين مبيناست، و سخنان مروي از پيغمبر و ائمه و بزرگان در اين باب بيش ازآن است كه بهشمار آيد.

در تفاسير خاصه روايتي است از امام محمدباقر(ع) كه فرمودهاست: اين آيه در تمثيل پرچم بنيعباس نازل شده .

در تأويلات صوفيه در معناي مثل فوق و فضيلت زهد در دنياسخن بسيار است يكي از مفسران آن طايفه گفته است كه از بعضيمشايخ شنيدم كه ميگفت: كمتر ظالمي است كه به مرگ طبيعيبميرد و كمتر فاسقي است كه به زمان پيري برسد چه هر دو با نظامالهي ستيز ميكنند و با مشيت او كه مبتني بر انتظام و نسق اموراست معاندت ميكند، و با حكمت و عدل او به مخالفت برميخيزند.شيخ روزبهان گفته است: در اين مثل رغبت مرد سالك در دم كهقدم در وادي طلب مينهد شبيه آبي است كه به دانهاي در زمينبرسد پس از آن نبات بسيار رويد يعني اعمال فراوان و متنوع ازصفاخانة قلب او صادر گردد. معايا كل الناس و الانعام» را اشارت بهرياضت نفس و پرهيز از لذائذ و تمكين در عبادت داند تا به بهجت وزينت برسد، و آيات قهر از آفات راه مانند عجب و پندار و هوي وهوس بر او دست يابد و نفس و شيطان كه از آنها به «ايتها ليلاً اونهاراً» تعبير شده بر او هجوم كنند و همي خواهند كه او را بفريبند.

در تغيير منسوب به خواجه انصاري در تأويل اين آيه مثل آمدهاست:

«كه اين دنيا همچون آب است و خداي مال دنيا را مثل به آبزده كه چون به اندازهاي خويش بود سبب صلاح خلق باشد باز چوناز حد خويش درگذرد جهان را خراب كند همچنين است اگر مال بهقدر كفاف باشد دارندة آن منعم شود و اگر از حد خود تجاوز كند وفزوني گيرد موجب كفران و طغيان گردد و نيز گفتهاند كه آب هرگاهجاري باشد خوشبو ماند و اگر به يك جاي ماند تغيير پذيرد. مال نيزچنين است اگر آن را ببخشند دارندة آن را ستايش كنند و اگر امساكو بخل پيش گيرد صاحب آن مذموم و نكوهيده شود. و نيزگفتهاندآب اگر طاهر و پاك باشد در خور آشاميدن بوده و اگر نجس و ناپاكبود شرب و طهارت را نشايد. چنين است اگر مال هلال است به كارآيد و اگر حرام است ناپاكي افزايد.

نيز گفتهاند كه اين تمثيل مخصوص مردمان صاحبنظر استكه داراي ديدة عبرت و نور بصيرت باشند چه ختم تمثيل به اين آيهفرموده: «كذلك نفصل الا´يات لقوم يتفكرون» امام رازي در ستايشفكر و انديشه كلامي بليغ است وي ميگويد: «فكر ترا به خدا رساندولي عبادت تو را به ثواب خدا و آنچه ترا به خدا رساند تحقيقاً بهتر ازآن چيزي است كه ترا به غير از خدا رساند. فكر عمل قلب است وطاعت عمل جوارح. همانگونه كه قلب بر جوارح شرف دارد فكر رانيز بر طاعت رجحان و برتري است كه مقصود اشرف از وسيلهاست».

مشايخ صوفيه را در باب تفكر و ستايش آن سخن بسيار است وآن را پايه و اساس سلوك دانند و گويند: «فكر سيرت است از ظاهربه باطن و از صورت بعضي زيرا كه مؤدي به معرفت الهي است» وشيخ شبستري آغاز كتاب خود به اين شعر كرده است:




  • «به نام آن كه جان را فكرت آموخت
    چراغ دل بسوز جان بيفروخت»



  • چراغ دل بسوز جان بيفروخت»
    چراغ دل بسوز جان بيفروخت»



سؤال نخستين از مسائل صوفيانه كه از آن شيخ كردهاند ايناست:




  • «نخست از فكر خويشم در تحيّر
    چه چيز است آنكه گويندش تفكّر»



  • چه چيز است آنكه گويندش تفكّر»
    چه چيز است آنكه گويندش تفكّر»



و او در جواب گفت:




  • تفكر رفتن از باطل سوي حق
    بجزواندر بديدن كل مطلق»



  • بجزواندر بديدن كل مطلق»
    بجزواندر بديدن كل مطلق»



يكي از علماي متا´خر در تفسير اين آيه بر علماي سوء كه اهلتقليد و جمودند سخت تاخته و ايشان را بر اين كه از تفكر در قرآننهي كردهاند و آن را نوعي از محال دانستند ملامت كرده و گفتهاست: «والعبرة لعلمي عصرنا في هذا الا´يات و امثالها... انه لم يتبقلهم خط فها الاترتيلها بنغمات في بعض المراسم و العالم و لايغطرلهم ببال انه يجب عليهم التفكر فيها للاهتداءبها و لو تفكروالاهتدوا».

تامل در آثار وجود و تفكر در بدايع خلقت و در عالم نباتات وحيوانات همه از مواهي دانشمندان است. و ورود و نزول اين آيات وتمثيلات همه هادي و راشد خلق است به انديشه در عالم خلقت.اين بيت:




  • ورق الغصون اذانظرت
    دفاتراوراقه لادلةالتوحيد



  • دفاتراوراقه لادلةالتوحيد
    دفاتراوراقه لادلةالتوحيد



كه ظاهراً از ابوالعتاهيه است به كلام سعدي ترجمه ميشود كهگفت:

«برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفتري است معرفت كردگار

و براي اين بيت از شيخ اجل حكايتي عارفانه نقل كنند كه جايآن را چنين به نظم درآورده است:




  • سعدي آن بلبل شيراز چمن
    شد شبي بر شجر حمد خداي
    بست بيتي زد و مصراع به هم
    جان از آن مژدة جانان مييافت
    عارفي زنده دلي بيداري
    ديده در خواب كه درهاي فلك
    ره نمودند ز هر در زده صف
    با دلي دستخوش خوف و رجا
    مژده دادند كه سعدي به سحر
    چشم زخمي نرسد تا به فضا
    نقد ما گر نه به مقدار وي است
    خواب بين عقده انكار گشا
    بدر صومعة شيخ رسيد
    كه رخ از خون جگر تر ميكرد
    با خود آن بيت مكرر ميكرد...



  • در گلستان سخن دستان زن
    از نواي سِحري، سحرنماي
    هر يكي مطلع انوار قدم
    برخرد پرتو عرفان ميتافت
    كه نهان داشت براو انكاري
    باز كردند گروهي زملك
    هر يك از نو زنثاري بر كف
    گفت: كي گرم روان تا به كجا؟
    سفت در حمد يكي تازه گوهر
    ميرسد مرسله گوش رضا
    بهر آن نكته ز اسرار وي است
    رو بدان قبله احرار نهاد
    از درون زمزمة شيخ شنيد
    با خود آن بيت مكرر ميكرد...
    با خود آن بيت مكرر ميكرد...



و مولانا جلال الدين را در فضيلت انديشه و فكر اين سخن آمدهاست:

«اي برادر توهمين انديشهاي مابقي تو استخوان و ريشهاي

گر گل است انديشه تو گلشنيور بود خاري تو هيمة گلخني»

Golestan Quran Weekly, Serial 121, No 77

/ 1