فلسفه عملى در حكمت متعاليه ملاّصدرا
دكتر رضا اكبريان
چيز در وجودشناسى خود تفسيرى وجودى از واقعيّت به عمل آورده است و بر اساس آن خدا و جهان را تبيين كرده است. بحث در باره انسان هم، از اين قاعده مستثنا نيست. او در علمالنفس فلسفى خود، در باره انسان، ماهيّت و حقيقت او و همچنين قوا و ملكاتش اصول و مبانيى را ارائه مىدهد كه علم به آنها در تلقّى از انسان ضرورت دارد.عناصر فلسفى ملاّصدرا براى كلّ پيكره معرفت فلسفى او يكسان است. اين عناصر، حكمت عملى او را هم در بر مىگيرد. حكمت عملى هر چند فىنفسه موضوع مجزّايى را تشكيل مىدهد، امّا در پرتو مبانى فلسفى او تفسير و تبيين مىشود. از اينرو ما در اين تحقيق بر آنيم تا نشان دهيم كه چگونه حلّ مسائل مربوط به انسان در ساحت حيات اجتماعيش متكى به فلسفه "وجود" است كه توسّط ملاّصدرا در حكمت متعاليه شرح و بسط يافته است. اين سخن هر چند ظاهرا هيچ گونه ارتباط مستقيمى با موضوع اصلى اين مقاله ندارد، لكن از آنجا كه مسئله اصلى بررسى فلسفه عملى در حكمت متعاليه ملاّصدرا با توجّه به جنبههاى متافيزيكى و "وجود"ى آن است، بنابرين به جاى اينكه سخن خود را مستقيما به اين موضوع اختصاص دهم، ترجيح مىدهم كه ساختمان خود فلسفه ملاّصدرا را شرح دهم و در پرتو مبانى آن به بحث از مسائل فلسفه عملى ملاّصدرا بپردازم. اين تقاضا كاملاً موجّه است. چه خود ملاّصدرا همواره اين نكته را تعليم داده است كه موضوع فلسفه عملى، توصيه، هدايت و حكم در نظام فكريى است كه پيوسته با مسائل نظرى ارتباط دارد. اهميّت وجايگاهحكمت عملى در انديشه صدرالمتألّهينبنظر ملاّصدرا اساسا هدف حكمت، استكمال نفس است. البته استكمال هر دو قوّه نفس چه قوّه عقل نظرى و چه قوّه عقل عملى و هدف استكمال نفس، رسيدن به سعادت است.1 اين سخن، اختصاص به ملاّصدرا ندارد. * هر چه فلسفهاى بتواند از تعاليم دينى جاودانه اسلام بهتر برخوردار باشد، بهتر مىتواند در شرايط فعلى بقا و سعادت جاويدان را براى بشريّت به ارمغان بياورد. همه فيلسوفان اسلامى چنين هدفى را براى فلسفه ارائه كردهاند. ابو يعقوب كندى نخستين فيلسوف در جهان اسلام در اثر خود بنام در باب فلسفه اولى فلسفه را علم به واقعيّت اشياء در حدّ توان انسان تعريف مىكند. از نظر او هدف نهايى فيلسوف در شناخت نظرى، كسب حقيقت و در شناخت عملى، هماهنگى رفتار با حقيقت است.2 ابنسينا نيز در اثر خود بنام عيون الحكمة حكمت را كمال روح انسان از طريق تصوّر اشياء و تصديق واقعيّتهاى نظرى و عملى بقدر توانايى انسان مىداند،3 لكن وى بعدا در طى زندگى خود پا را از اين فراتر نهاد و بين "فلسفه مشائى" و "فلسفه مشرقى" تمايزى قائل شد كه فقط بر تعقّل مبتنىنبود،بلكه شناختاشراقى را نيز شامل مىشد و زمينه را براى حكمت اشراق سهروردى مهيا ساخت.4 با سهروردى، فلسفه اسلامى نه فقط وارد دوره جديد، بلكه وارد قلمروى ديگر شده است. تأكيد بر درك اين نكته اهميّت دارد كه سهروردى و همه فيلسوفان اسلامى بعدى، حكمت را عمدتا بعنوان حقيقتى تلقّى كردهاند كه بايد نه فقط در فكر انسان، بلكه در كلّ وجود وى تحقّق يابد.5 آنها نه تنها اعتقاد به خدا و اتّباع شريعتى از شرايع الهى را شرط حكمت شمردهاند، بلكه عوض شدن وجود و برگرفتن فطرتى ديگر را نيز در فهم حكمت و درك مفاد آن دخيل دانستهاند. سهروردى تأكيد مىورزد كه عاليترين مرحله حكمت، مستلزم كمال قوّه نظرى و تهذيب نفس است. وى شخصى را حكيم مىشمارد كه بتواند خلع روح از بدن كند و در عين زنده بودن، از جسد خويش جدا شود و روح خود را مجرّد از بدن، شهود نمايد: ولا يكون الانسان من الحكماء ما لم يحصل له ملكة خلع البدن و الترقّى، فلايلتفت الى هولاء المتشبّهة بالفلاسفة المخبطين الماديين، فانّ الامر اعظم ممّا قالوا و طرائق هؤلاء منها خفيّة لشرفها و عظمتها و منها ظاهرة.6شيخ اشراق درك حكمت اشراقى را مشروط و منوط به دانستن حكمت مشّائى و چلّه نشستن و اِعراض از دنيا و انقطاع الى اللّه و استفاده از مرشدى ربّانى و عالِم به اسرار حكمت مىداند.7در انديشه ملاّصدرا، نه فقط تركيب حوزههاى اوليه در تفكّر اسلامى، بلكه تركيب ديدگاههاى مختلف راجع به معناى اصطلاح فلسفه و مفهوم آن را مىتوان يافت. وى در ابتداى كتاب عظيم فلسفيش الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة العقلية با تكرار دقيق برخى از تعاريف اوليه و خلاصهسازى آنها چنين مىگويد:انّ الفلسفة استكمال النفس الانسانيّة بمعرفة حقائق الموجودات على ما هى عليها و الحكم بوجودها تحقيقا بالبراهين لا أخذا بالظنّ والتقليد بقدر الوسع الانسانى.8او در همين كتاب بطور مفصّل به بحث راجع به تعاريف مختلف حكمت مىپردازد و نه فقط بر شناخت * عناصر فلسفى ملاّصدرا براى كلّ پيكره معرفت فلسفى او يكسان است. اين عناصر، حكمت عملى او را هم در بر مىگيرد. نظرى و «تبديل شدن به جهان معقول كه بازتاب جهان معقول عينى است»، تأكيد مىورزد، بلكه بر انفكاك از هواى نفس و تهذيب نفس از آلودگىهاى مادّى و به بيان فيلسوفان، بر تجرّد يا تزكيه اصرار مىورزد.9 ملاّصدرا معنى فلسفه از منظر سهرودى را مىپذيرد و سپس با بسط شمول معنى فلسفه به گنجاندن بُعد تنوير و تحقّق در آن مىپردازد كه تلويحا فهم اشراقى و عرفانى از اين اصطلاح است. او خود در مقدّمه اسفار توفيق خود را در كشف و درك اسرار حكمت متعاليه و فيضان انوار ملكوت و شهود حقايق ربّانى و ودايع لاهوتى، صرفاً مديون دورى از گناه و توجّه به مسبّب الاسباب و دعاهاى خالصانه و تضرّعات قلبى و مجاهدات طولانى مىداند:فتوجّهت توجّهاً غريزيّاً نحو مسبب الاسباب و تضرّعت تضرّعاً جبليّاً الى مسهّل الامور الصعاب. فلمّا بقيت على هذاالحال من الاستتار و الانزواء و الخمول و الاعتزال زمانا مديدا و امدا بعيدا، اشتعلت نفسى لطول المجاهدات اشتعالاً نوريّاً و التهب قلبى لكثرة الرياضات التهاباً قويّاً، ففاضت عليها انوار الملكوت.فاطلعت على اسرار لم تكن اطلع عليها الى الآن و انكشفت لى رموز لم تكن منكشفة هذاالانكشاف من البرهان.10چنان انتظارى از حكيم البته با تعريف و غايتى كه حكيمان مسلماناز حكمت مىكردند تناسبتامداشتكه:نظم العالم نظماً عقليّاً على حسب الطاقة البشريّة ليحصل التشبه بالبارى تعالى.11تشبه به باريتعالى كه در تعريف حكمت آورده مىشد، بهترين پيوند حكمت و عرفان را تأمين و تحكيم مىكرد و بيجهت نبود كه فلسفه در فرهنگ اسلامى و تحت درخشش خورشيد وحى محمّدى، سرنوشتى پيدا كرد كه نهايتاً با عرفان آميخته گرديد و مرز ميان آندو برداشته شد.12 عرفان در فرهنگ اسلامى و بالاخص در فرهنگ شيعى براى حكيمان، بسيار مفيد افتاده است و منجر به بنا شدن حكمت اشراق و متعاليه گرديده است و همين است آنچه حكمت مشاء را از حكمت اشراق و متعاليه جدا مىكند. در حكمت اشراق و متعاليه، فقط عقل و حس نيست كه مورد توجّه حكيمان است، بلكه فرآوردههاى معنوى و كشفهاى عرفانى و افاضات و الهامات و اشراقات و واردات قلبى و غيبى كه از طريق تهذيب و رياضت حاصل مىشوند،نيز مورد توجّه و مداقّه حكيم واقع مىشوند و او را به تأمّل و تحقيق وا مىدارند. اين قضاوتى است صريح درباره عرفان و اهل كشف. ملاّصدرا وقتى كه در عجز بوعلى سينا از درك پارهاى از احكام وجود طعن مىزند و عجز او را ناشى از غور و توغّل در علوم ظاهرى و پرداختن به طب و داروشناسى و قبول مناصب حكومتى مىداند بر اين نكته تأكيد مىكند كه مجاهدتورياضت براىرسيدن بهمعارف فلسفى لازماست.و اعلم أنّ هذه الدقيقة و أمثالها من أحكام الموجودات لايمكن الوصول اليها الاّ بمكاشفات باطنية و مشاهدات سريّة و معاينات وجوديّة و لايكفى فيها حفظ القواعد البحثيّة و أحكام المفهومات الذاتيّة و العرضيّة و هذه المكاشفات لا تحصل الاّ برياضات و مجاهدات فى خلوات مع توحّش شديد عن صحبة الخلق و انقطاع عن أعراض الدنيا و شهواته الباطلة و ترفّعاتها الوهميّة و أمانيها الكاذبة.13چنين تعريفى از حكمت و چنين انتظارى از حكيم البته ثمرات و آثار ديگرى نيز دارد و آن اينكه باعث مىشود كه اوّلاً حكمت در تهذيب نفس و تعالى روح انسان مؤثّر باشد و موجبات دورى انسان را از گناه و معصيت فراهم سازد و ثانيا حكمت، صبغه عرفانى و اخلاقى و عملى به خود بگيرد و يادگيرى حكمت، انسان را در طريق متخلّق شدن به اخلاق الهى و رسيدن به ساحت دين در زندگى فردى و اجتماعى يارى كند. و ثالثا حكيم، چهره يك قدّيس و يك ولىّ الهى پيدا كند و در مرتبه نازل انبيا و اوليا بزرگ الهى بنشيند. ملاّصدرا كه خود بدليل غور عميق در حكمت و عرفان عملى، لقب صدرالمتألّهين گرفته است، حكماى راستين را پيرو انبيا و اهل زهد و مراقبت مىشمارد:و من لم يكن دينه دين الانبياء عليهم السلام، فليس من الحكمة فى شىء و لا يعدّ من الحكماء من ليس له قدم راسخ فى معرفة الحقايق.14نظر ملاّصدرا همانند همعصرانش و اكثر افرادى كه پس از وى راهش را دنبال كردهاند، اين است كه فلسفه يك علم عالى با خاستگاهى نهايتا الهى است كه از مقام نبوّت نشأت مىگيرد. وى بر اين عقيده است كه عقل15 تا به نور شرع منوّر نگردد، در مسائل مربوط به علم الهى و حقايق وابسته به مبدأ و معاد به جايى نمىرسد.16 اين سخن اختصاص به ملاّصدرا ندارد. اساسا در فرهنگ اسلامى، اين اصلِ مسلّم پذيرفته شده است كه دين، نقش مؤثّرى در پيدايش و رشد حكمت ايفا كرده است و حكيمان، طالب فهمى فلسفى از دين بودهاند و صرف اعتقاد به صدق نبى را كافى نمىدانستهاند. آنها لازم مىديدهاند كه حكيم، خدا و نبى و معاد و ما انزل اللّه را بشناسد و مبرهن كند و در قالب بيانى بگنجاند كه حكمت اقتضا مىكند.اين برداشت از فلسفه بمعنى پرداختن به كشف حقيقت اشياء و تركيب شناخت حقايق با تطهير و كمال وجود انسان تا امروز در هر جا كه سنّت فلسفه اسلامى استمرار يافته است، وجود داشته است و اكنون در وجود پرآوازهترين نمايندگان سنّت فلسفه اسلامى متجلّى است. فلاسفه اسلامى همگى درمورد تعريف فلسفه و هدف و غايت آن براساس مبانى مزبور قلم زدهاند و مطابق آن زيستهاند. آثار و زندگى آنان شاهدى نه فقط بر بيش از هزار سال توجّه فيلسوفان اسلامى به مفهوم و اصطلاح فلسفه، بلكه شاهدى بر اهميّت تعريف فلسفه اسلامى از فلسفه به عنوان واقعيتى است كه فكر و روح و زندگى و عمل را دگرگون مىسازد و نهايتا هرگز از خلوص معنوى و نهايتا تقدّسى جدا نمىسازد كه اصطلاح حكمت در جهان اسلام بر آن دلالت دارد.همه فيلسوفان اسلامى از كندى تا فيلسوفان زمان ما در جهانى زيسته و نفس كشيدهاند كه واقعيّت قرآن و سنّت پيامبر اسلام بر آن حاكم بوده است. نه تنها حكمت نظرى از حكمت عملى جدا نبوده، بلكه همه آنان مطابق با فقه اسلامى يا شريعت زيسته و به عبادت پرداختهاند. پرآوازهترين آنان، مانند ابنسينا و شيخ اشراق و ملاّصدرا بطور آگاهانه پايبندى خود به اسلام را اعلام كردهاند و در مقابل هر گونه تهاجم عليه اعتقادات خود و اصول و قواعد حكمت عملى و ارزشهاى اخلاقى و عملى به مقابله برخاستهاند. اشارهاى گذرابهمبانى نظرى حكمت عملى ملاّصدرافلسفه ملاّصدرا همانند فلسفه ساير فيلسوفان اسلامى به وجود مطلق يا يكتا، وجود جهان و همه مراحل در سلسله مراتب جهان مىپردازد. يكى از مهمترين خصوصيّات تفكّر فلسفى وى، جستجوى خستگىناپذير براى يافتن امرى جاودانى و مطلق در ماوراى جهان نسبى و گذران است. ملاّصدرا درست است كه در پرتو حركت جوهرى، سخن از تغيير و تحوّل و دگرگونى به ميان مىآورد، امّا اين سخن به اين معنى نيست كه او از پذيرفتن حقايقى كه هميشه جاويدان و ابدىاند، چشم بپوشد و حتى از اعتقاد به امكان وجود چنين حقايقى دست بردارد. او بهيچوجه اين سخن را نمىپذيرد كه همه چيز در حال تحوّل است و ارزش و معيارهاى ثابت، وجود ندارد و در نتيجه، همه امور، نسبى و مطابق زمانه خويشند. بهمين جهت او در حكمت عملى خود، ثبات و بقاى ارزشهاى اخلاقى جوامع انسانى را مىپذيرد. * فلسفه در فرهنگ اسلامى و تحت درخشش خورشيد وحى محمّدى، سرنوشتى پيدا كرد كه نهايتاً با عرفان آميخته گرديد و مرز ميان آندو برداشته شد.صدرالمتألهين بنا بر حركت جوهرى اثبات مىكند كه جهان مادّه يكپارچه در حال خروج از قوّه به فعل است و فعليّت تام جز با نيل بدرجه تجرّد تام حاصل نمىشود.17 از نظر او موضوع تحوّل و تبدّل يك موجود مجرّد بدون فرض و قبول يك اصل اساسى ديگر ممكن نيست. آن اصل اساسى "كون جامع" بودن انسان است به اين معنا كه در ميان موجودات عالم تنها انسان است كه مىتواند بين جهان مادّه و جهان ماوراى مادّه ربط و پيوند برقرار كند. در واقع، انسان بستر و موضوع حركتى است از قوّه بينهايت تا فعليّت نامتناهى. بنابرين در محدوده وجود انسان انحاى مختلف هستى از پايينترين مرتبه تا بالاترين درجه قابل تحقّق است. از عالم مادّه و عالم مثال تا وصول به آستان حق و فنا در حق آنگاه بقا به حق.بر اين اساس، انسان هر چند در ارتباط با بدن دائما در حال تغيير و تحوّل است و با حركت جوهرى، مراتب مختلف وجود را طى مىكند، امّا در رابطهاى كه با متن واقعيت دارد و در صقع ذات و حقيقت وجوديش، تغييرى اساسى نمىكند. او متولّد مىشود، چند صباحى زندگى مىكند و سپس مىميرد و هر قدر تصوّر او از خودش و محيط اطرافش دستخوش دگرگونى گردد، وضع او در عالم وجود، بين دو واقعيّت كه آغاز و انجام اوست، قرار دارد و تغيير نمىپذيرد. از نظر ملاّصدرا انسان موجودى است كه اساسا تغيير نمىكند و عمق جان او مانند همه افراد انسان در برابر واقعيتى بينهايت قرار گرفته و او خود محكوم به جستجوى اين معنا در اين ايّام گذران زندگى است. منتهى اهل ظاهر را يكنوع توهّم فرا گرفته و آنها را نه تنها از ثبات و جاودانگى عالم معنا غافل ساخته است، بلكه حتى نظام و ثبات استوار طبيعت و عالم مادّى را بر او مستور و محجوب ساخته است. در عصر حاضر، انسانى كه طبق خصلت درونيش همواره چشم خود را به عالم معنا دوخته بود و از راه دين و وحى و عرفان شهود، تماس مستقيم با اين عالم داشت، اكنون توجّه خود را به سايه گذران اين عالم كه همان جهان سيّال مادّى و دنيا به تعبير دينى است، معطوف داشته است و چون پشت خود را به آفتاب كرده است، وجود آن را انكار مىكند. بنظر ملاّصدرا، انسان همانند اجداد خود بايد به آغاز و انجام خويش بينديشد، زيرا اين آغاز و انجام، واقعيّت است و چه بخواهد يا نخواهد، هست. بدينگونه ملاّصدرا همواره بر اين نكته تأكيد مىكند كه انسان، همواره محتاج به جستجوى معبودى واقعى است. صدرالمتألهين رشد و تحوّل را در اينجا بمعناى تحوّل ذاتى و جوهرى مىداند، نه تحوّل ظاهرى. او اثبات مىكند كه انسان در عمق و در باطن خود رو به جهتى سير مىكند و اين سير، عين وجود يافتن انسان است. در نظر او انسان موجود خاصّى است كه در پيدايش و ظهور، نيازمند زمينه مادّى است، امّا در بقا و دوام مستقلّ از مادّه و شرايط مادّى است. نخست بصورت جسم، ظاهر مىشود و آنگاه از طريق تحوّل ذاتى درونى18 و طىّ تمامى اين مراحل وجودى در نهايت از تعلّق مادّه و قوّه آزاد مىگردد و به جاودانگى19 دست مىيابد.20بدينترتيب حكمت متعاليه ملاّصدرا همانند ساير مكتبهاى فلسفى در جهان اسلام و اساسا نظير ساير حكمتها و اديان مشرق زمين در مقابل خلأ معنوى مغرب زمين جلوه خاصى پيدا مىكند. در حكمتها و اديان مشرق زمين گفته شده كه حيات انسان در اين جهان، دورهاى گذران بيش نيست و روح او متعلّق به عالمى ديگر است. براى اولين بار در تاريخ اخير، بشر اروپايى آن وطن را فراموش كرد و بجاى اينكه خود را در اين عالم، غريب ببيند، موجودى كاملاً ارضى و دنيوى شمرد و بُعد متعالى و حقيقت ملكوتى خود را پندارى شاعرانه و موهوم تلقّى كرد و با اين روحيّه به تسخير طبيعت و تعدّى و تجاوز به ديگران پرداخت. موقعيّت اقتصادى و اجتماعى و نيز پيروزى علوم طبيعى باعث شد كه بشر جديد، جهان را به صورت واقعيّتى صرفا مادّى بنگرد و جنبه معنوى طبيعت و نيز خود انسان را ناديده بگيرد. از اينرو فلسفه الهى طىّ چندين قرن وضعيّتى مأيوس كننده پيدا كرد و در هر مرحله قدمى به عقب گذاشت. مخصوصا كه در آن دوره در اروپا به طور كلى عرفان و حكمت واقعى از بين رفته بود و دين به يك سلسله عواطف و احساسات مبدّل شده بود و فلسفه را از الهيات و معناى واقعى خبرى نبود. لكن از آنجايى كه نمىتوان آنچه را كه واقعيت دارد، انكار كرد، احتياج بشر به امور معنوى و ماوراء طبيعى بصورت نهضتهايى در مغربزمين ظهور كرد، امّا از آنجا كه اين نهضتها فاقد زمينه قوى فلسفى و عرفانى بودند، نتوانستند، در مقابل سيل مادّيگرى عرض اندام كنند.21اهميّت و نقش حكمت متعاليه ملاّصدرا اختصاص به اين ندارد. اين فلسفه به بررسى انسان و كمال وى نيز مىپردازد. انسان همواره در طلب خدا و در جستجوى معناست. آزادى معنوى، حكمت و غايت اصلى اوست. او همان كسى است كه به سؤال خداوند متعال "الست بربكم"22 پاسخ "بلى" داد و بار امانت را پذيرفت، يعنى امانت شعور و آگاهى داشتن و خليفةاللّه فى الارض بودن و محلّ تجلّى كامل اسما و صفات الهى قرار گرفتن و بهمين جهت، حتى داشتن اختيار و آزادى طغيان و سرپيچى و پشت برگرداندن به واقعيّت مطلق و پيام او جزء خصوصيتهاى ذاتى اوست. انسان داراى دو قوّه است و در دو جهت مىتواند به كمال برسد.23 يكى بعد نظرى و ديگرى بعد عملى. اشيايى كه وجودشان از حوزه قدرت و اختيار آدمى بيرون است، موضوع حكمت نظرى؛ و اشيايى كه وجودشان وابسته به اراده و اختيار انسان است، موضوع حكمت عملى را تشكيل مىدهد. در واقع، حكمت عملى در برگيرنده دانشهايى است كه درباره افعال اختيارى انسان و اينكه كدام عمل، شايسته تحقّق و كداميك سزاوار ترك است، سخن مىگويد.صدرالمتألهين در باره اعمال و رفتار و نيّات انسان سخنى دارد كه با نظريّه او در باب وجود ارتباط دارد.24 او بنا بر اصالت وجود اثبات مىكند كه همه آثار و خواص از وجود نشأت مىگيرد و چون وجود، حقيقت واحد مشكك ذومراتب است صفاتى چون حيات، علم، اراده، قدرت، فعل و تأثير اوصافى هستند كه منشأ آنها حقيقت وجود است و چون وجود از لحاظ شدّت و ضعف داراى مراتب مختلف است از لحاظ اين آثار نيز مراتب مختلف خواهد داشت. او اين حقيقت را از مختصات فلسفه خود مىداند، هر چند توجّه عرفا را به اين مسأله نيز مىپذيرد25. حتى از نظر ملاّصدرا هدفها و معشوقها نيز بر حسب اختلاف در مراتب وجود و درجات آن، مختلف و متفاوتند.26 بنابرين هر نوعى از انواع مختلف جهان هستى بر اساس ميزان بهرهمنديش از كمالات وجودى از آثار و لوازم آن نيز بهرهمند خواهد بود. چنان كه حس و حركت ظهورش در مرتبه حيوانات، ادراك كلّيات و فاعليّت ايجادى نسبت به افعال درونى در مقام انسان و شهود حقايق و فاعليّت ايجادى نسبت به افعال بيرونى در شأن موجودات مجرّد و نفوس قدسى تحقّق مىيابد. از نظر ملاّصدرا نفوس انبيا و اوليا و عرفا كه مظهر عالم ربوبيّت و خليفه خالق جهانند، از طريق اشتداد * همه فيلسوفان اسلامى از كندى تا فيلسوفان زمان ما در جهانى زيسته و نفس كشيدهاند كه واقعيّت قرآن و سنّت پيامبر اسلام بر آن حاكم بوده است.وجودى و استكمال جوهرى به آن حدّ از كمال و فعليّت رسيده و از كدورت و ظلمت مادّه منزّه گرديدهاند كه مىتوانند به همّت خود صورى را كه قوّه متخيّله در ذهن خلق كرده وجود عينى بخشند.27 حكمت عملى ملاّصدرا در بعد فردى آن ملاّصدرا حكمت عملى را در چارچوب منظومه فكرى خود ارزيابى و تحليل مىكند. او بر اساس حركت جوهرى كه خود بر اصل تقدّم وجود بر ماهيّت مبتنى است، حكمت عملى را تدبير و تلاشى انتخابى و عقلانى و مبتنى بر كششهاى فطرى و طبيعى انسانها مىداند كه به جهت اصلاح خود و حيات اجتماعى و براى نيل به سعادت و غايات الهى در پيش گرفته مىشود. از نظر او انسان كسى است كه با اراده و اختيار خود ماهيّت خود و جامعه خود را مىسازد و با حركت از نفس جزئى كه بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد انسانى است، در جهت استكمال فردى و اجتماعى خود گام بر مىدارد.28استكمال عملى مرهون كسب خصال و صفات پسنديده است بنحوى كه صفات بصورت ملكه، يعنى صفت راسخ و ثابت در نفس آيند. از نظر ملاّصدرا ملكه اعتدال نفس اين است كه نفس هيأت استعلايى و برترى خود را نسبت به قوّه شهويّه و غضبيّه حفظ كند.29 اين استعلاى نفس موجب مىشود كه نفس به بدن ميل نكند. چرا كه بدن، پيوسته نفس را سرگرم خود مىكند و آن را از شوقىكه مختص آناستو از طلب كمالى كهاز براىاوست و از آگاهى به لذّت كمال و يا الم نقصان باز مىدارد. اكثر آدميان از ادراك چنين لذّتى عاجزند و نسبت به آن در حال غفلت و نسيانند. اين غفلت و نسيان سبب اشتغال به بدن و همين اشتغال به بدن، ذات او را و معشوق او را از ياد او برده و موجب شده كه او هم خود را فراموش كند و هم مطلوب خود را.30 امّا وقتى به عالم ديگر انتقال مىيابند و محروميّت خود را در آن عوالم متوجه مىشوند، چنان حسرت و اندوهى به آنها دست مىدهد كه همان، شقاوت و عقوبت اوست. شقاوت و عقوبتى كه هيچ عذاب و شكنجهاى با آن برابرى نمىتواند بكند. البته كسانى كه به كارهاى زشت و پليد دست مىيازند پليدى و عقوبت آن را درنمىيابند، مانند كسى كه در تاريكى چيز پليدى خورده باشد و همين كه روشنى بيايد درمىيابد كه چه چيز پليد و آلودهاى را خورده و تازه آن وقت است كه حالت اشمئزاز و استفراغ به او دست مىدهد. خداى متعال در سوره ق مىفرمايد: "لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد"31 يعنىتواز اينكار درغفلت وبيخبربودى،پس پرده رااز برابر چشمان تو برطرف زديم كه چشمانت تيزبين و دقيقاست.ملاّصدرا در آثار خود، حكمت عملى را به افقى بسيار بالاتر فرا مىبرد و آن از راه سلوك در تهذيب و تزكيه و پرورش عرفانى است. از آنجا كه ملاّصدرا عارفى برجسته بوده است، طبعا نمىتوانسته نسبت به جريانهاى عرفانى بىاعتنا باشد و اين طريقه خاص را در حكمت عملى ناديده انگارد. اين است كه مىبينيم فيلسوف متعاليه، در آثار خود مباحثى را به سير و سلوك عرفانى اختصاص مىدهد و دقايق عرفانى را بصورتى منظّم عرضه مىدارد.از نظر او عارف كسى است كه از حيات دنيا و لذايذ آن اعراض مىكند و بر عبادات از قيام و صيام و نظاير آن مواظبت مىورزد. چنين كسى است كه نفسش معطوف به قدس جبروت است و پيوسته انوار و اشراقات آن را مىپذيرد. عارف خواهان حقّ اوّل است، نه براى چيزى غير او. او هيچ چيز را بر شناخت او ترجيح نمىدهد. بندگيش تنها براى اوست، زيرا كه تنها او مستحق عبادت است. عارف وقتى كه پليدى همجوارى تن از او زدوده شود و از شواغل رها گردد بصورت پاك و صافى به عالم قدس و سعادت پا مىنهد و منتقش به كمال اعلا مىشود و لذّت عليا، يعنى برترين لذّت كه همان شهود حق است، براى او حاصل مىشود.32اينگونه التذاذ روحى در همين دنيا نيز در حالى كه نفس در بدن است، براى برگزيدگان حاصل مىشود و كسانيكه منغمر در جبروتند و از شواغل تن اعراض مىكنند، در حالى كه در بدن مستقر هستند، از اين نوع لذّت حظّى وافر خواهند برد، بنحوى كه از هر امر ديگرى غافل مىشوند. البته اين مقام، اختصاص به عارفان و خداشناسان دارد و ديگر كس را با آنان مشاركت نيست و ايشان با اينكه در جامه تن هستند، گويى آن جامه را از تن بيرون آوردهاند و نفس خود را از آن عريان كردهاند و بسوى عالم قدس رهسپار شدهاند. در اين راه، نخستين منزل، خواست و عزم است كه يا از روى يقين برهانى و يا بر مبانى اعتقاد ايمانى به چنگ زدن به عروةالوثقى رغبت و شوق پيدا كند و به سوى عالم قدس در حركت درآيد. مرحله بعد رياضت است كه در آن، نفس امّاره را مطيع نفس مطمئنه مىكنند. پس از مرحله اراده و رياضت، نوبت به مرحلهاى مىرسد كه گاه گاه نورى بر او مىتابد و از نظر محو مىشود. همين كه در مراحل رياضت پيشرفت كرد، چنين حالتى به سكينه تبديل مىشود. در مراتب بعد از اين مرحله هم فراتر مىرود و ديگر امر او متوقّف به خواست او نيست و در اين حال از اين عالم دروغين و باطل به عالم حق عروج مىكند و به مقام قرب مىرسد و در اين مرتبه، باطن او آينه حقنما و محاذى روى حق خواهد بود و خوشيهاى وصل بر او فرو خواهد باريد و از اينكه خود را آينه الهى مىبيند، شادمان و مسرور خواهد بود. بدينسان نظرى به حق دارد و باز نظرى به خويشتن خويش. امّا كم كم بر اثر كمال نفس از خود غايب مىشود و تنها و تنها جناب حق را مشاهده مىكند و اين همان وصول به حق است كه ديگر اثرى از خودى و مال و من در آنجا نمانده است و هرچه هست او است و بس.33 كسى كه بخواهد كيفيّت اين مراتب را دريابد، بايد خود آن را تجربه كند و مشاهده را جايگزين مشافهه سازد وبجاى شنيدن به مرحله ديدن درآيد. حكمت عملى ملاّصدرا در بعد اجتماعى آناز نظر ملاّصدرا بعد از شناخت خدا و عمل در راه او و وصول به كمال و محو در حق تعالى، انسان مىتواند در ساحت حيات اجتماعى و سياسى وارد شود و به اصلاح امور بپردازد، زيرا انسان بازگشته از اين سفر، شايستگى عنوان خليفة اللهى و رهبرى جامعه را پيدا كرده است.34 او اصلاح جامعه را تنها در صورتى امكانپذير مىداند كه انسان خود را اصلاح كرده باشد و اين امرى است كه بشر جديد نسبت به آن، كوچكترين علاقهاى ندارد. امروزه انسان مىخواهد همه چيز را اصلاح كند، حتى نواميس الهى را كه خداوند براى اصلاح بشر فرستاده است، لكن اصلاً علاقمند نيست خود را اصلاح كند. اين است خطر بزرگى كه امروز، جهان را تهديد مىكند، يعنى تسليم شدن به هوا و هوسها به عذر اينكه بايد امروزى بود. البته بايد پيام دين را در هر عصرى مطابق با لسان آن عصر بيان كرد و طبق دستور قرآن با هر امّتى مطابق با قول و لسان آن سخن گفت، لكن بيان نوين يك حقيقت جاويدان با تغيير دادن آن حقيقت، طبق تمايلات يك عصر يا زمانه فرق دارد. در وضع فعلى، وظيفه اديان شرعى مخصوصا اسلام و فلسفهها و حكمتهاى مبتنى بر آن بس خطير و در عين حال حياتى است. هم بايد ميراث دينى و فرهنگى و سنن آسمانى و ارزشهاى مبتنى بر آنها حفظ شود و هم به جهان امروز عرضه گردد. بشر امروز، نيازبه حكمتهاوفلسفههايى داردكه برتعاليمدينىمبتنى است.ملاّصدرا راه اصلاح خود و جامعه را تنها منوط به عقل انسان نمىداند. او نه تنها حكمت عملى را براى اين امر ضرورى مىداند، بلكه بر اين نكته تأكيد مىكند كه انسان نيازمند به دين است. او همواره بر اين نكته تأكيد مىورزد كه انبيا و ائمه رؤساى قافلههاى نفوس انسانيند و انسان بايد خود و جامعه خود را به وسيله دين كه از مبدأ كمال سرچشمه مىگيرد، كامل سازد و اصلاح كند.35 ملاّصدرا در اين طريق بين اصلاح دينى كه مبتنى بر وحى الهى است و اصلاح بشرى كه بر عقل انسان، متكى است، تفاوت قائل است. از نظر او از آنجا كه دين از جانب خداوند متعال بر انسان نازل شده است و خداوند خير محض است و ماهيّت انسان و طبيعت او بر وى آشكار است، اصلاح دينى كه از او سرچشمه مىگيرد، مىتواند ريشه بدى را اوّل در قلب انسانى و بعد در جامعه محدود سازد. امّا اصلاح بشرى صرف، يعنى اصلاحى كه فقط از فكر و خيال بشرى برخيزد، بشرى كه هنوز خود را اصلاح نكرده است هميشه با محدوديّت و نقص آميخته است و سرانجام بدى جديدى را جايگزين بدى پيشين مىكند.حكمت عملى ملاّصدرا از تعاليم دينى اسلام بهرهمند شده است. اسلام مشتمل بر تعاليمى است كه اكنون نيز صادق است و هر دستورى كه پيامبر در زمان خود داده است، اكنون نيز اجراى آن براى رستگارى و نجات انسان ضرورت دارد. پيامبر اسلام، مانند ساير پيامبران، حامل پيامى بود از متن واقعيت مطلق براى آنچه در انسان جاويدان، مطلق و فناناپذير و ثابت است. به اين جهت اين پيام همواره تازه و نوين است و در هر عصر، انسان مىتواند در آن، معنا و هدف و آغاز و انجام حيات خويش را باز يابد. هر چه فلسفهاى بتواند از تعاليم دينى جاودانه اسلام بهتر برخوردار باشد، بهتر مىتواند در شرايط فعلى بقا و سعادت جاويدان را براى بشريّت به ارمغان بياورد. يكى از اصول اساسى حكمت عملى ملاّصدرا اين است كه او بر خلاف تصوّر عدّهاى از صوفى مسلكان در مقام جدا كردن غيب و شهادت، عقل و شهوت36، دنيا و آخرت، معقول و محسوس و دين و سياست نيست.37 صدرالمتألهين معتقد است كه براى تحقّق دين و نيل به سعادت اخروى جز از نشئه دنيا نمىتوان عبور كرد:انّ مقصود الشرايع.لاتحصل الاّ فى مدّة من الحيوة الدنيا فصار حفظ هذه الحيوة التى هى النشأة الحسيّة مقصودا ضروريّا للدين، لانه وسيلة اليه كما اشار عليه السلام. الدنيا مزرعة الآخرة.38ملاّصدرا هر كدام از اين دو نشئه را مربوط به نوعى از مراتب حيات انسانى مىداند كه در مرتبه خود با اهميّت است، لذا بلافاصله تصريح مىكند كه حفظ و مراقبت دنيا كه عبارت از نشئه حسّى انسان است، خود هدف ضرورى است. وى با آنكه از منظر بصيرت عرفانى، دنيا را ذمّ مىكند، تصريح مىكند كه دنيا در حيات انسانى امرى ضرورى مىباشد.39 چرا كه او قائل به وحدت شخصى حقيقت انسان است و براى آن مراتب و نشئههاى متعدّدى قائل است كه هر كدام در مقام خود امرى ضرورى * از نظر ملاصدرا انسان موجودى است كه اساسا تغيير نمىكند و عمق جان او مانند همه افراد انسان در برابر واقعيتى بينهايت قرار گرفته و او خود محكوم به جستجوى اين معنا در اين ايّام گذران زندگى است. بشمار مىروند. او دنيا را منزلى از منازل سائرين الى اللّه تعبير مىكند و انسان را مسافرى مىداند كه از منازل متعدّد بايد عبور كند تا به مطلوب حقيقى خويش نائل شود.لذا دنياازاين جهت متصلبهآخرتاست وكمال انسان برحسب دونشئه دنياوآخرت معنا و مفهوم پيدا مىكند.40 ملاّصدرا راه دين و فلسفه و حكمت را از راه اداره زندگى فردى و اجتماعى جدا نمىكند. او در فلسفه خود موفّق مىشود مسير از مبدأ تا معاد را در چهار سفر طرّاحى كند كه از مجراى آنها سالكان طريقت از خلق به سوى حق رفته و براى هدايت خلق به ميان آنها باز مىگردند. او با تأكيد بر اينكه نشئه دنيا محلّ اجراى همه شرايع الهى است و الدنيا مزرعة الاخرة از باب ضرورت عقلى، تدبير، سياست و اصلاح دنيا را ضرورى مىداند.41 او ابدان را مركب نفس مىداند، لذا هر كه از تربيت مركب و تدبير منزل ذاهل و غافل گردد، سفرش تمام نمىشود و مادام كه امر معاش در دنيا كه عبارت از حالت تعلّق نفس به حس و محسوس است، تمام نباشد، امر انتقال و انقطاع بسوى باريتعالى كه عبارت از سلوك است، صورت نمىگيرد و امر معيشت در دنيا تمام نمىگردد، مگر اينكه بدن آدمى، سالم و نسل او دوام و نوع او باقى بماند و اين امور تمام نمىشود مگر به اسبابى كه وجود آنها را حفظ نمايد و مفاسد و مهلكات را دفع كند.42 در واقع، حكمت عملى ملاّصدرا مطابق و همسو با طبع و سرشت اجتماعى انسان است و در سفر آغازين من الخلق الى الحق براى تهيه زاد راه سفر روحانى نياز به اصلاح خود، معاش و سياست و تدبير در عرصه حيات خانوادگى و اجتماعى دارد، زيرا معيشت انسان منتظم نمىگردد مگر با تمدّن و تعاون و اجتماع.43 الانسان لاينتظم حياته الاّ بتمدّن و اجتماع و تعاون، لانّ نوعه لمينحصر فى شخص و لايمكن وجوده بالانفراد.فاضطرّوا فى معاملاتهم و مناكحاتهم و جناياتهم الى قانون مطبوع مرجوع اليه بين كافّة الخلق يحكمون به بالعدل. و ذلك القانون هو الشرع.44صدرالمتألهين انتظام امر مردم را بگونهاى كه منتهى به اصلاح دين و دنيا شود منوط به اين مىداند كه تمامى مردم در سياست جامعه خود سهيم باشند. سياست مطلوب از نظر او به اين است كه مردم بر اساس قوانين و دستورات الهى به اصلاح جامعه خود قيام كنند. صدرالمتألهين هر چند سياست را به دو قسم سياست انسانى و سياست الهى تقسيم مىكند، امّا تأكيد فراوان دارد كه سياست انسانى را نبايد از سياست الهى و شريعت منفك كرد. سياست الهى مجموعه تدابيرى است كه از طرف شارع مقدّس براى اصلاح حيات اجتماعى انسان درنظر گرفته شده است. انبياء و امامان متولّيان حقيقى اين سياستاند.45 مفهوم سياست انسانى همان تدابير انتخابى عقلانى از سوى انسانها است كه با تكيه بر سياست الهى براى اصلاح جامعه اتخاذ مىشود. صدرالمتألهين حاكميّت خدا را جدا از حاكميّت مردم نمىداند. حاكميّت خدا در نظر او يعنى حاكميّت دين خدا. چنين حاكميّتى با حاكميّت مردم بر سرنوشت خود منافات ندارد. در واقع اين مردم هستند كه در اداره امور خود نقش ايفا مىكنند.بدينترتيب ملاحظه مىكنيد كه نظر صدرالمتألهين در باب سياست هم، در چارچوب نظام فكرى او و بر اساس مبانى و اصول فلسفيش معنا پيدا مىكند. از نظر او سياست عبارت است از حركت از نفس جزئى كه بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد انسانى براى ساختن جامعه خود قيام مىكند.السياسة حركة مبدأها من النفس الجزئيّة تابعة لحسن اختيار الاشخاص البشريّة ليجمعهم على نظام مصلح لجماعتهم.46صدرالمتالهين با پذيرش نظريّه وحدتانگارى تشكيكى هر گونه ثنويّت ميان نفس و بدن47، دنيا و آخرت را انكار مىكند. بر اين اساس او بجاى قول به ابزارى بودن سياست براى دين ديدگاه عينيّت دين و سياست را مىپذيرد. او همانطور كه حيات انسانى را حقيقت واحد مىداند و قائل به مراتب مختلف براى آن است و معتقد است كه سياست عملى در زندگى فردى و اجتماعى يكى از مراتب آن است، دين را نيز حقيقت مشكك و داراى مراتب مختلف و متفاوت بشمار مىآورد. طبق اين سخن، دين جنبه بطون سياست است و سياست بدون شريعت همانند جسدى است كه در آن روح وجود ندارد.چالسياسة المجردة عن الشرع كجسد لاروح فيه.48 درست است كه ملاّصدرا سياست و مأمورٌ به آن را براى دين مقدّمه مىداند، لكن تصريح مىكند كه سياست از دين جدا نيست، بلكه مانند ساير شؤون حيات انسانى جزء مراتب حقيقت واحدى بشمار مىرود كه دين بيانگر آن است. دين در نظر او عهدهدار هدايت انسان در ابعاد و شؤون مختلف زندگى است. از باب لطف بر خداوند لازم است كه براى سير تكاملى انسان در نشئه دنيا هدايت و تدبير لازم را در اختيار او قرار دهد.49صدرالمتالهين تحقّق چنين هدفى را مرهون اداره جامعه توسط رئيس و رهبرى متاع و واجب الاتباع مىداند تا در دنيا كه محل فتنه و فساد و كمينگاه انواع مفسدهها است، انسانها را هدايت كند و موجبات صلاح و رشاد آنها را فراهم سازد. لابدّ للخلق من الهادى الى كيفيّة تحصيل المصالح و طلب المساعى و المناهج.50چنين انسانى در سفر من الحق الى الخلق يك انسان استثنائى است كه از جهت طبيعى و فطرى و ملكات و هيئات ارادى مراتب كمال را با موفقيّت به پايان برده است و از فيوضات الهى بهرهمند گرديده است و در حد مشترك و واسطه بين عالم امر و عالم خلق شده و پذيراى حق و خلق است، چهرهاى بسوى حق دارد و چهرهاى بسوى خلق. هم خليفه خداوند است و هم رهبرى و رياست انسانها را بر عهده دارد.51 چنين انسانى كه مظهر دين و سياست است، علاوه بر اين كه در علوم حقيقى به واسطه افاضات وحيانى بايد كامل باشد به ناچار مىبايست در امورى كه به احكام و سياست دينى تعلق دارد، كامل بوده و به معجزات ظاهرى مؤيد باشد. اگر چنين نباشد نمىتواند واسطه بين حق و خلق باشد و بلكه نمىتواند واسطه بين خلق و حق باشد.52 از اين توضيحات بخوبى خاستگاه و شايستگى و لياقت رهبر و امام مسلمين از منظر ملاّصدرا معلوم مىشود. در مقام اثبات و تحقّق خارجى رياست او نياز به فراهم شدن زمينه و پذيرش و مقبوليّت اجتماعى است. صدرالمتالهين از اين دو مقام به دو لطف جداگانه تعبير مىكند و مىفرمايد:وجود امام لطف است، خواه تصرف بكند و يا نكند. تصرف ظاهرى او لطف ديگرى است و عدم آن از جهت بندگان و بدى اختيار آنان است به طورى كه او را كوچك شمرده و يارىاش را رها كردهاند، لذا لطف او درباره خود را از دست دادند.53 برخوردار نبودن از كمالات معنوى و افاضات وحيانى و سياست دينى از نظر ملاّصدرا بقدرى اهميّت دارد كه فاقد آن حتى نمىتواند رهبرى سياسى را در نظامهاى مردمى بر عهده گيرد. چنين حاكميّتى با حاكميّت مردم بر سرنوشت خودشان منافات ندارد، زيرا در واقع اين انسانها هستند كه با هدايت و اختيار، زندگى فردى و اجتماعى خود را تدبير مىكنند و آن را بر محور سامانمندى گرد مىآورند و جامعه را بر اساس آن اصلاح مىكنند تا جامعه دچار هرج و مرج نشود و مسير تكاملى خود را طى كند.از اين مختصر كه بعرض رسيد، روشن شد كه صدرالمتألهين در چارچوب نظام فلسفى خود، حكمت عملى را ارزيابى و تحليل مىكند و بر اين باور است كه حكمت عملى تدبير و تلاشى انتخابى و عقلانى است كه بجهت اصلاح خود و حيات جمعى و براى نيل به سعادت و غايات الهى در پيش گرفته مىشود. اين حكمت عملى كه ملاّصدرا ترسيم كرده، يك نظام صرفا فلسفى و بدون تقيّد به دين نيست و با نظام عملى فيلسوفان محض يونان، كاملاً تفاوت دارد، يعنى قائل است به اخلاق و سياست دينى و عرفانى و چنانكه مىدانيم مبحث نبوّت و معاد را كه كمال مناسبت با حكمت عملى دارد، در الهيّات مطرح ساخته است. بهرحال حكمت عملى بايد به هدايت و انذار پيامبران و تحت پرورش آنان حاصل شود تا هر كس متناسب با درجه تهذيب نفس و اصلاح زندگى فردى و اجتماعى خود در دنيا و بخصوص آخرت پاداش يابد. * * * * از نظر ملاصدرا انسان كسى است كه با اراده و اختيار خود ماهيّت خود و جامعه خود را مىسازد و با حركت از نفس جزئى كه بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد انسانى است، در جهت استكمال فردى و اجتماعى خود گام بر مىدارد. * ملاّصدرا راه اصلاح خود و جامعه را تنها منوط به عقل انسان نمىداند. او نه تنها حكمت عملى را براى اين امر ضرورى مىداند، بلكه بر اين نكته تأكيد مىكند كه انسان نيازمند به دين است. * صدرالمتألهين انتظام امر مردم را بگونهاى كه منتهى به اصلاح دين و دنيا شود منوط به اين مىداند كه تمامى مردم در سياست جامعه خود سهيم باشند. * از نظر ملاصدرا سياست عبارت است از حركت از نفس جزئى كه بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد انسانى براى ساختن جامعه خود قيام مىكند. * حكمت عملى كه ملاّصدرا ترسيم كرده، يك نظام صرفا فلسفى و بدون تقيّد به دين نيست و با نظام عملى فيلسوفان محض يونان، كاملاً تفاوت دارد. چكيده: صدرالمتألهين در چارچوب نظام فلسفى خود، حكمت عملى را ارزيابى و تحليل مىكند و بر اين باور است كه حكمت عملى تدبير و تلاشى انتخابى و عقلانى است كه بجهت اصلاح خود و حيات جمعى و براى نيل به سعادت و غايات الهى در پيش گرفته مىشود. اين حكمت عملى كه ملاّصدرا ترسيم كرده، يك نظام صرفا فلسفى و بدون تقيّد به دين نيست و با نظام عملى فيلسوفان محض يونان، كاملاً تفاوت دارد.كليد واژه:فلسفه عملى؛حكمت متعاليه؛ملاصدرا؛سياست؛ دين؛ حكمت عملى؛نظام فلسفى صدرالمتألهين، نظامى است دقيق و سنجيده كه در ابعاد نظرى و عملى، نگاهى جامع به هستى و انسان دارد. مباحث حكمت متعاليه، منحصر در مباحث نظرى نيست. صدرالمتألهين همانطور كه به حكمت نظرى توجّه دارد، به حكمت عملى نيز پرداخته است. مفاهيم بنيادين حكمت متعاليه، مبانى لازم را براى حكومت عملى فراهم آورده است. اين خطاى فاحشى است كه كسى تصوّر كند از آنجا كه اينگونه مسائل، عملى و حتى ضروريند، اولين مسائلى هستند كه فلاسفه بايد به آن بپردازند. حكمت عملى بحث و بررسى خاصى را ايجاب مىكند و مبانى قريب خاص خود را دارد. ملاّصدرا در حكمت نظرى خود، اصول معيّنى را از خود بجاى گذارده كه براى حلّ چنين مسائلى ضرورت دارد. او قبل از هر
يعنى هر كس عزم بر تحصيل حكمت كرده است، بداند كه بايد شخص ديگرى شود و شخصيت تازهاى پيدا كند و عادات و خلق و خوى كهنراترك گويد ودستاز تتبّع مشهورات وامورعادى و عرفى بردارد.(بهمنياربنالمرزبان،تصحيح وتعليقمرتضى مطهّرى، انتشارات دانشكدهالهيّات و معارف اسلامى،1349هـ.ش،ص580.
نعم ما قال ارسطاطاليس انّ من رام هذا العلم فليعتقد انّه يستفأنف لنفسه خلقا آخر.
1- ر.ك: صدرالدين محمّد شيرازى، الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة، ج6، چاپ چهارم، بيروت، لبنان، دار احياء التراث العربى، 1410هـ.ق، ص 9؛ ج1، ص20 و 21.
2- كندى، رسائل الكندى الفلسفيّة، ج1، تصحيح و مقدّمه دكتر محمّد عبدالهادى ابوريده، چاپ اوّل، قاهره، مطبعة الاعتماد، 1950م، ص97 و بعد.
3- ابنسينا، ابوعلى، عيون الحكمة، تصحيح و مقدّمه عبدالرحمن بدوى، چاپ دوم، بيروت، دارالقلم، 1980م، ص 16.
4- ابنسينا در مقدّمهاى بر شفا تأكيد مىكند كه كسى نبايد در اين كتاب و امثال آن در پى فهم جوهره فكرى خاص او باشد. او پس از تحرير اين كتاب، خود را ملزم ديد كه كتاب ديگرى حاوى مبانى "علم حقيقى" تأليف كند كه بقول خود او "جز براى ما و كسانى كه از نظر فهم و ادراك و عشق به حقيقت همانند ما هستند، قابل كشف نيست." (ابنسينا، ابوعلى، منطق المشرقيين، چاپ اوّل، قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، ص 2 و بعد.) ابنسينا در همين كتاب،آثارمشّائى خود راغذاىفكرى عوام دانسته و در صدد بر آمده تا به بيان فلسفه خواص كه شامل نظريّات واقعى خود اوست برآيد.
5- چنين تلقّيى از فلسفه اختصاص به سهروردى و فيلسوفان بعد از او ندارد. بهمنيار شاگرد معروف ابنسينا نيز در التحصيل، سخنى را از ارسطو با تحسين و تصويب نقل مىكند كه:
6- سهروردى، شهاب الدين، مجموعه مصنّفات، ج1، ص113.ضمنا رجوع كنيد به: همان، ج3، ص63.
7- قطبالدين شيرازى، شرح حكمة الاشراق، قم، انتشارات بيدار، وصيّتنامه مؤلّف در آخر كتاب، ص561.
8- الحكمة المتعالية، ص 20.
9- زندگى ملاّصدرا خود گواه بر اين مدّعا است كه علم نظرى بايد با سلوك معنوى همراه باشد. او كه بصرف تحصيل دانش رسمى دلخوش نبود از زندگى دنيوى كناره گرفت و در روستايى بنام كهك نزديك قم عزيمت گزيد و مدّت پانزده سال به رياضت و تهذيب نفس پرداخت. او كه از زهد و تقواى زايد الوصفى برخوردار بود، موفّق شد هفت بار پياده به زيارت حج برود.
10- الحكمة المتعالية، ج1، مقدّمه مؤّلف، ص8.
11- همان، ص20.
12- صدرالمتألهين محصول قطعى برهان را منطبق بر مشاهدات عرفانى مىداند و بر اين باور است كه هيچگاه خطابات شرعى و حقايق دينى مخالف با براهين فلسفى نيست. او در شرح اصول كافى آورده است "همچنان كه برهان يقينى مطابق وحى است و هر گز با آن مخالفت ندارد، پيرو رسالت محمّد(ص) نيز حكم عقل را گردن مىنهد و با آن معاندتى ندارد. (شرح اصول كافى، ترجمه محمّد خواجوى، ج2، ص373).
13- الحكمة المتعالية، ج9، ص108.
14- الحكمة المتعالية ، ج5، ص 205.
15- عقل نظرى نزد فيلسوفان اسلامى با عقل نظرى در فلسفه ارسطو تفاوت دارد. عقل نظرى كه ابزار معرفتشناسى براى همه فعاليّتهاى فلسفى است در جهان اسلام با چنان ظرافتى اسلامى شد كه فقط با مطالعه دقيق افكار فيلسوفان اسلامى در باره آن قابل تشخيص است. ملاّصدرا نظريّه مبسوط عقل را در پيوند با عقل نبوى و نزول كلام الهى يا قرآن ارائه كرد. در واقع درك اسلامى از عقل هنگامى مشهود مىشود كه ما بحث راجع به مفهوم عقل، توسط ملاّصدرا را مطالعه كنيم كه در مورد برخى از آيات قرآنى در بردارنده اين اصطلاح و يا در مورد بخش عقل از مجموعه حديث شيعه اثر كلينى با عنوان اصول كافى شرح نوشت
16- صدرالمتألهين تا بدانجا پيش مىرود كه عقل و شرع را دو نور الهى مىنامد كه تعاملشان نور على نور است و تلازمشان را نه بر طريق استحباب و رجحان فقيهان، بلكه بر سلوك ضرورت عقلى حكيمان و فيلسوفان مىپذيرد و مىگويد: «حاشا و كلاّ كه احكام شريعت منافى معارف ضرورى باشد.» او همواره بر اين معنا تأكيد مىورزد كه "نابود باد فلسفهاى كه قوانينش مطابق كتاب و سنّت نباشد." (الحكمة المتعالية، ج8، ص303؛ الحكمة العرشيّة، ص285).
17- الحكمة المتعالية، ج3، ص61 ببعد.
18- ملاّصدرا با اينكه بر اساس قاعده جسمانيّة الحدوث و روحانيّة البقا بودن نفس به جنبه ذاتى و درونى سير تطوّر نفس تكيه مىكند، مسأله عامل غيبى و دخالت عالم عقول را هم از نظر دور نمىدارد. از نظر او حركت جوهرى داراى دو جنبه تغيّر و ثبات است. هر صورت دو روى دارد: رويى بسوى عالم بالا و رويى به سوى عالم طبيعت. روى نخست روى ثبات است و روى دوم روى تجدّد و نوآفرينى مستمر.(ملاّصدرا، الرسائل، رسالة اكسير العارفين، قم، مكتبة المصطفوى، ص 306 و 307)
19- در بحث جاودانگى انسان، ملاّصدرا از فيلسوفان مشّائى قبل از خود يكسره جدايى مىجويد. ارسطو فقط عقل كلّى را جاودانه مىدانست. ابنسينا و فارابى اين جاودانگى را گسترش دادند و بخش عقلانى نفس انسان را نيز شامل آن دانستند. ملاّصدرا علاوه بر قبول جاودانگى بخش عقلانى نفس انسانى به تبعيّت برخى از عرفا براى قوّه خيال نيز گونهاى جاودانگى قائل مىشود و نشان مىدهد كه نفس در مرحله اوّل پس از مفارقت از بدن و گذران رنج و عذاب سرانجام به وصال حق مىرسد. ( الرسائل، رسالة فى الحشر، صص 341 ـ 358)
20-الحكمةالمتعالية،ج 8،ص347؛الشواهدالربوبية،ص152ببعد.
21- قرن حاضر دورهاى است كه در آن در اثر از بين رفتن ايمان دينى و گرايش به ماديّات و ارزشهاى مادّى تا حدّى محيط مساعدترى جهت ترويج اديان و حكمتهاى شرقى بوجود آمده است. وجود اين وضعيّت، حاكى از احتياج جاويدان انسان به حكمت و ايمان به خدا است. انحطاط فكرى و معنوى و فروريختن سازمان و بنيان اخلاقى و اجتماعى مغربزمين، آنچنان سريع است كه در نتيجه، خلأ عميقى در حيات معنوى بوجود آورده است. بسيارى از آنان به جستجوى حقيقت اديان شرقى و حكمت پرداختهاند و در مجامع علمى نيز علاقه به چنين امورى صد چندان شده است.
22- سوره اعراف، آيه 172.
23- از اينكه مىگوئيم نفس داراى دو قوّه است، تصوّر نشود كه نفس تجزيهپذير است. ملاّصدرا كثرت را در ساحت والاى نفس راه نمىدهد. از نظر او نفس، جوهرى است واحد. "اِنّ النفس ذات واحدة".بقول حاجى سبزوارى: "النفس فى وحدتها كلّ القوى" منتهى داراى دو جنبه يا دو وجهه است. يك وجهه متوجّه به بدن و تدبير آن است و يك وجهه متوجّه به مبادى عاليه. بتعبير ديگر نفس از يكسو نظر به بدن و عالم مادّه دارد و از سوى ديگر نظر به مجرّدات، يعنى عالم ماوراء مادّه. قوّه عالمه كمالش اين است كه حقايق اشياء را بشناسد و قوّه عامله كمالش اين است كه آنها را در خودش متحقق سازد.
24- فلسفه عملى ملاّصدرا بر نظريّه وى در باب انسان مبتنى است. يكى از تحوّلات مهمّى كه ملاّصدرا در تقرير حكمت پديد آورد، اين بود كه علم النفس را از مبحث طبيعيّات جدا و به علم الهى (مابعدالطبيعة) و مبحثى كه مكمّل علم به مبدأ اشياء است، منتقل ساخت. معناى نفس در اسفار اربعة اساسا با آن جوهر نيمه مادّى ارسطوئيان متفاوت است. ملاّصدرا تلاش كرد تا تبيينى وجودى از نفس ارائه كند و در شرح قواى نفس و مراتب تكامل و آغاز و انجام آن از قاعده جسمانيّة الحدوث و روحانية البقا بودن نفس كه خود بر اصل حركت جوهرى و اصالت وجود مبتنى است، استفاده نمايد.
25- الحكمة المتعالية، ج7، ص173؛ ج2، ص127 ببعد و ج3، ص 278 ببعد. عرفا به تبعيّت علم از وجود از نظر كمال و نقص تصريح دارد. ر.ك: نصوص الحكم، بكوشش سيّد جلال الدين آشتيانى، مركز نشر دانشگاهى، ص 13.
26- الحكمة المتعالية، ج7، ص 179.
27- شيخ اشراق و ابنعربى نيز به اهميّت قوّه متخيّله و خلاّقيّت نفس واقف بودهاند، لكن شيخ اشراق عقيده داشت كه نفس هر گاه بخواهد صورت خياليّهاى خلق كند از طريق ارتباط با عالم خيال منفصل موفّق به انجام چنين كارى مىشود. در حاليكه ملاّصدرا همانند ابنعربى و قاطبه عرفا نيروى خلاّقيّت را از درون نفس مىدانند و معتقداند كه نفس از درون خود صور خيالى را به وجود مىآورد. دقيقا بخاطر اين است كه تجرّد خيالى را در قوس صعود به عنوان بحثى فلسفى مىتوان از ابداعات ملاّصدرا بشمار آورد و ادّعا كرد
28- نفس در اين جريانِ شدن در هر مرحله، لباس تازهاى مىپوشد و هيأتى تازه مىگيرد بدون اينكه به وحدت مسافر لطمهاى وارد شود. در واقع مسافر در سراسر اين راه يكى است. (الشواهد الربوبيّة، ص 134)
29- شرح اصول كافى، ص 496؛ الحكمة المتعالية، 121 ـ 140.
30- خداى تعالى مىفرمايد: و لاتكونوا كالذين نسوااللّه فانسيهم انفسهم.(سوره حشر، آيه 59) «مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردهاند و خدا چنان كرد كه آنان خود را فراموش كردند.»
31- سوره ق، آيه 22 و 23.
32- بنظر ملاّصدرا موانع و حجابهايى كه اكثر مردم را از ادراك و كسب چنين علم و لذّتى محروم مىدارد، منشعب از سه اصل است. اصل اوّل جهل به معرفت نفس است كه او حقيقت آدمى است و بناى ايمان به آخرت و معرفت حشر و نشر ارواح و اجساد به معرفت دل است و اكثر آدميان از آن غافلند. اصل دوم حبّ جاه و مال و ميل به شهوات و لذّات و ساير تمتّعات نفس حيوانى است كه جامع همه حبّ دنياست و اصل سوم تسويلات نفس امّاره و تدليسات شيطان و لعين نابكار است كه بد را نيك و نيك را بد وا مىنمايد. (ملاّصدرا، رساله سه اصل، تصحيح دكتر سيد حسين نصر، چاپ دانشگاه تهران، 1340، صص 13 ـ 32).
33- ملاّصدرا در كتاب اكسير العارفين به اين مباحث مىپردازد. به نظر او قوّه عملى چهار مرحله دارد: شريعت يا قوانين اديان الهى كه براى هدايت بشر فرستاده شدهاند، تهذيب نفس از شرور، تنوير نفس با فضائل و علوم روحانى و بالاخره فناى نفس در خدا.(ملاّصدرا، رسائل، اكسير العارفين، ص 295.)
34- ليستحق بها خلافة اللّه و رياسة الناس (ملاّصدرا، المبدأ و المعاد، با تصحيح و مقدّمه سيد جلال الدين آشتيانى، تهران، انتشارات انجمن فلسفه و حكمت، 1354، ص 480). ملاّصدرا در كتاب شرح اصول كافى با اشاره به سفر معنوى و سير استكمالى انسان از مراتب مادون به مراتب و مقامات بالاتر بر اين معنا تأكيد مىكند كه: فكذا الانسان الصاعد الى ربه لابد ان يقطع له المرور بكل منزلة رفيعة بعد المرور بما هو ادنى منها فما لميصر عبدا صالحا مطلقالميصر وليّا مناولياء اللّه و ما لميصر وليّا مطلقا لميصر رسولا منه تعالى الى خلقه. (ملاّصدرا، شرح اصول كافى، ج2،مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اوّل، تهران،1367، ص430.
35- "ان الدنيا منزل من منازل السائرين الى اللّه تعالى و انّ النفس الانسانيّة مسافر اليه تعالى و لها منازل و مراحل.و لابدّ للسالك اليه ان يمرّ على الجميع حتى يصل الى المطلوب الحقيقى و قوافل النفوس السايرة الى اللّه متعاقبة بعضها قريب و بعضها بعيد. و الأنبياء رؤساء القوافل و امراء المسافرين و الابدان مراكب المسافرين و لابدّ من تربية المركب و تأديبه و تهذيبه ليتمّ السفر." (ملاّصدرا، الشواهد الربوبيّة، تعليق و تصحيح و مقدّمه سيد جلال الدين آشتيانى، مركز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، 1360هـ.ش، صص 361ـ362؛ ر.ك: المبدأ و المعاد، ص 488.)
36- ملاّصدرا قوّه عقل و شهوت را چيزهايى نمىداند كه به نفس افزوده شوند. اينها خود نفساند و يا بتعبير عرفانى و باطنى، خود وجود اند كه در هر مرحله به صورتى در مىآيند. از نظر ملاّصدرا نفس در تمامى اين مراحل البته يك چيز است كه گاه بصورت حس در مىآيد، گاه بصورت خيال و گاه به شهوت و گاه بصورت عقل. (الشواهد الربوبيّة، ص 134 به بعد.)
38- ملاّصدرا، اسرار الآيات، انجمن فلسفه و حكمت ايران، تهران، 1360، ص 115؛ الشواهدالربوبيّة، ص372.
39- "و هى مع ذلك لابدّ منها لانّها مزرعة الاخرة." ر.ك: اسرار الآيات، ص 115.
40- المبدأ و المعاد، ص488؛ الشواهد الربوبيّة، ص361 و 362.
41- الشواهد الربوبية، ص372 و ص364.
42- الشواهد الربوبيّة، صص، 362-361؛ المبدأ و المعاد، ص 501.
43- شرح اصول كافى، ج2، ص377.
44- المبدأ و المعاد، ص 488. ضمنا رجوع كنيد به: شرح اصول كافى، ج2، ص474 و 392.
45- ملاّصدرا، تفسير القرآن الكريم، تفسير سوره اعلى، انتشارات بيدار، ص348. ملاّصدرا از اين نوع سياست به سياست عادله، سياست قاهره، سياست عدل و قانون عدالت تعبير مىكند. (الشواهد الربوبيّة، ص363؛ المبدأ و المعاد، ص501؛ شرح اصول كافى، ج2، ص392.)
46- الشواهد الربوبيّة، ص365.
47- در نظر ملاّصدرا ارتباط نفس و بدن ارتباطى ذاتى و طبيعى است. هر بدن روحى دارد كه صد در صد از آن اوست و در زمينه خود او وجود يافته و دنباله حركت مادّى آن است. ملاّصدرا اثبات مىكند كه انسان در عمق جان خود حقيقت واحدى است كه تدريجا و پا به پاى بدن كمال و فعليّت مىيابد و بمدد مكتسبات و افعالش نشأت مختلف را طى مىكند و به تجرّد مثالى و عقلانى منتهى مىشود. (الحكمة المتعالية، ج 8، ص 328؛ ج 3، ص 347)
48- الشواهد الربوبيّة، ص 364.
49- شرح اصول كافى، ج2، ص 475.
50- ملاّصدرا، الرسائل، الواردات القلبية فى معرفة الربوبيّة، قم، مكتبة المصطفوى، ص 273.
51- المبدأ و المعاد، ص 480.
52- ملاّصدرا، تفسير القرآن الكريم، تفسير سوره اعلى، ص348.
53- شرح اصول كافى، ص 475.