احساس بوى بد گناه - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

احساس بوى بد گناه

آن كس كه ريشه بدى دارد، اولين آسيب را خود احساس مى كند. مگر اين كه بر اثر سكر طبيعت، مسموم و بر اثر لذت جوانى، مقام، پست و رياست مزكوم باشد و زكام، شامه او را بسته باشد; اما زكام امرى عارضى و زوال پذير است. اگر بدن، عرق آلود بود و انسان مدتى با بدن آلوده زندگى كرد بالاخره روزى شامه اش باز مى شود و اولين كسى كه بوى بد عرق بدن، را استشمام مى كند، خود اوست.

نيز كسى كه به اخلاق آلوده مبتلا مى شود، اولين بوى بد گناه را خود استشمام مى كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب (120) :

خودتان را با استغفار و توبه معطر كنيد، تا بوى بد گناه شما را رسوا نكند!

انسان ابتدا پيش خود و سپس پيش ديگران خجالت مى كشد. باطن گناه، آبروى انسان را مى برد و بسيار بدبوست. دهان بدبو يا لباس بدبو با شستشوى ظاهرى پاكيزه مى شود; اما اگر جان، بدبو شد راهى براى ترميم آن وجود ندارد.

از اين رو انبيا پيش از هر چيز سعى كردند ياد خدا را در دلها زنده كنند، ياد خدا بر هر چيز، حتى بر ياد خود انسان هم، مقدم است; زيرا خدا به ما از خود ما هم نزديكتر است; گرچه بحسب ظاهر در سير صعود انسان، ابتدا خود و سپس خدا را مى شناسد:

من عرف نفسه فقد عرف ربه (121)

ولى وقتى مسير خود را تحليل كند، مى بيند معنا اين نيست كه اگر كسى خود را بشناسد، خدا را مى شناسد; بلكه اين است كه اگر كسى خود را بشناسد، معلوم مى شود قبلا خداى خود را شناخته، چون متن حديث ... يعرف ربه نيست، گويا فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربه سابقا على معرفة نفسه زيرا خدا بر ما مقدم و به ما از خود ما هم نزديكتر است.

حجاب معرفت نفس

بنابر آنچه گفته شد كه ما قبل از خودشناسى خدا را شناخته ايم، اگر خدا را فراموش كنيم، اين فراموشى، حجاب معرفت نفس مى شود و نمى گذارد كسى خود را هم بشناسد. از اين رو قرآن كريم در سوره مجادله سخنى دارد كه بازده اش را در سوره حشر بيان مى كند; در سوره مجادله مى فرمايد:

استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (122)

وقتى شيطان بر يك فرد يا گروهى مسلط شود، اولين كارش اين است كه انسان را خلع سلاح كرده او را از ياد خدا غافل مى كند. وقتى انسان از ياد خدا غافل شد آنگاه

فانسيهم انفسهم (123)

تحقق پيدا مى كند; به اين معنا كه خدا هم آنها را از ياد خودشان مى برد.

در روز عاشورا وقتى وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) به حضرت سيد الشهداء (صلوات الله وسلامه عليه) عرض كرد: كار شما با اين قوم به كجا كشيد; حضرت در جواب، همين آيه را قرائت فرمودند كه شيطان بر اينها مسلط شده و ياد خدا را از دلهايشان برده است; وقتى ياد خدا از دلهايشان بيرون برود، آنان خود را نمى شناسند و وقتى خود را نشناسند، نتيجه اين مى شود كه مدينه فاضله به امامت امام معصوم را هم به رسميت نمى شناسند.

از آنچه گذشت چند اصل را نتيجه مى گيريم:

اصل اول: انبيا (عليهم السلام) براى تاسيس مدينه فاضله آمده اند.

اصل دوم: مدينه فاضله گرچه شرايط و اركان بيشمارى دارد ولى اولين شرط و مهمترين اصل آن، وجود انسانهاى آزاد و آزاده است.

اصل سوم: انسانها در سايه تهذيب اخلاق، آزاد مى شوند. و اگر كسى تن به تباهى دهد هستى خود را براى ابد ساقط كرده و خود را به بند كشيده است و ديگر هيچ چيز حتى آتش جهنم نمى تواند آن بند را باز كند; زيرا آتش گرچه قدرت دارد آهن را نرم كند، ولى اگر آهنى آتشين بود يعنى، خود آتش به صورت آهن در آمد، ديگر چه چيز مى تواند آن را ذوب كند؟ چنانكه هر آتشى مى تواند درخت را بسوزاند، ولى اگر درختى آتشين بود چه چيز آن را مى سوزاند؟

در قرآن كريم آمده است كه ما درختى آتشين داريم:

انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم (124)

درخت جهنم، با آتش، رشد و تغذيه مى كند نه آب! درختى كه ريشه، تنه و شاخه اش از آتش و ميوه اش هم آتش است. آهنى كه در دست و پاى تبهكاران است، آهنى آتشين است كه آتش جهنم هم آن را نرم نمى كند و انسان تبهكار همواره در آن غل، به سر مى برد، چون خودش با سوء اختيار، اين كار را كرده است.

همان طور كه انسان مى تواند با وجود همان خواسته هاى نفسانى، دست و بال شيطان را با همه قدرتهاى تحريكى كه دارد به بند بكشد چنان كه فرشتگان رحمت در ماه رمضان شياطين را به غل مى كشند و در حقيقت با دست رحمت، پاى غضب و با دست اطاعت، پاى تمرد را مى بندند، انسان نيز مى تواند با دست عقل، پاى جهل و با دست اطاعت، پاى معصيت و با دست توحيد، پاى الحاد را ببندد و چون توحيد، اطاعت و فضيلت، بالاتر از الحاد و معصيت و رذيلت است و به همان دليل گفته اند: بهشت، هشت درجه و جهنم، هفت درجه دارد و نيز به همان دليل گفته اند:

يا من سبقت رحمته غضبه (125)

انسان فضيلت مدار، اين توان را دارد كه دست ارباب رذيلت را آن چنان ببندد كه توان باز كردن را نداشته باشند، آنگاه انسان، راحت مى شود. پس اين راه مقدور است.

نقش اخلاق در نجات فرد و جامعه

اخلاق، نه تنها در نجات جامعه ومسائل اجتماعى، نقش دارد بلكه در نجات فرد و مطالب فردى نيز سهم مؤثرى ايفا مى كند; زيرا اخلاق، تنها براى ايجاد يك مدينه فاضله، شهر و يا كشور متمدن و با فرهنگ نيست; انسان خواه در جامعه زندگى كند، خواه در زاويه اى به سر ببرد نيازمند به اخلاق است. البته اگر جامعه اى وجود داشته باشد و كسى بخواهد عمدا از جامعه جدا بشود، هرگز در آشنايى با فن اخلاق و عمل به قوانين اخلاقى، موفق نخواهد بود; زيرا يكى از برجسته ترين و مهمترين وظيفه هاى اخلاقى انسان، رها نكردن جامعه و در متن آن به سر بردن است، چون شكوفايى فضايل انسانى در سايه داد و ستدهاى جمعى است و اخلاق مانند احكام در همه حالات وجود دارد; اگر چه مهمترين بخش آن در جامعه جلوه مى كند.

نياز بشر به اخلاق، مانند نياز وى به نبوت و وحى است; همان طور كه هر فردى نيازمند به وحى است، خواه در جامعه زندگى كند و خواه زندگى فردى داشته باشد و هيچ فردى نمى تواند در جهان بينى، اخلاق و يا اعمال مستقلا به سر ببرد و به فكر خود بسنده كند و از همين رو اولين انسان روى زمين خود پيغمبر بود، در مسائل اخلاقى نيز چنين است، يعنى، اولين انسان هم ناچار است با دستور اخلاقى آشنا باشد و به آن عمل كند.

اين كه مسئله نبوت را از آن جهت كه بشر مدنى بالطبع است و جمعى زندگى مى كند، طرح مى كنند و در روايات ما هم به آن استدلال شده است، بدين معنا نيست كه نبوت تنها براى جامعه است; زيرا نبوت براى رهبرى انسان است، جمعى باشد يا فردى و در روايات هم به هر دو بخش از ادله اشاره و استدلال شده است: يك بخش، بخش جامع و فراگير است و آن دليل نبوت براى جامعه است چون فراگيرتر و مهمتر از مطلب فردى است; بخش ديگر ادله نياز انسان به راهنماست; خواه اولين انسان و خواه انسانى باشد كه در جامعه، زندگى مى كند و يا انسانى كه بعد از تاسيس جامعه، باز زندگى فردى دارد.

موضوع مسئله اخلاق و نيز موضوع مسئله نياز به نبوت، انسان است و نه خصوص جامعه. در حقيقت، اخلاق براى تهذيب انسان است; نه تهذيب خصوص جامعه. البته موضوع بعضى از مسائل، مدينه و جامعه است; مثلا، موضوع جامعه شناسى، با شعب گوناگونى كه دارد، جامعه است و اگر جامعه نباشد خواه وجود نداشته باشد يا در صدد ايجادش بر نيايند مسئله جامعه شناسى، مدينه فاضله و مانند آنها موضوع ندارد; ولى موضوع بعضى از مسائل ، مانند نياز به وحى، تهذيب روح، اخلاق و مانند آنها خود انسان است، نه جامعه.

انسان، مانند درخت نيست; فرضا مانند درخت هم باشد، لازم است اصولى را بداند و رعايت كند، مثل اين كه چگونه تغذيه، رشد و توليد كند. او مانند حيوان هم نيست; مثل حيوان هم بود، نيازمند به علوم دامپزشكى بود. در عين حال، انسان هم جنبه گياهى، هم جنبه حيوانى و ملكى و هم جنبه فرشته اى و ملكوتى دارد و قهرا براى تدبير اين جهات، نيازمند به قانون است و از آن جا كه هر كدام از اين ها هم حقوق و اخلاق را در بر دارد، انجام هر كدام از اين مواد حقوقى يا اخلاقى، مسائل حقوقى و مطالب اخلاقى را به دنبال دارد.

اهميت اخلاق از نظر قرآن و عترت

قرآن كريم به مسئله اخلاق، چنان بها مى دهد كه آن را جزو اهداف اصيل نبوت عام مى شمارد و زندگى انسانها را در سايه اخلاق، زندگى سعادتمند مى شمرد و انسانى را كه متخلق به اخلاق الهى نيست، خاسر و سرمايه باخته مى داند. خداوند در سوره عصر قسم ياد مى كند كه نوع انسانها به استثناى گروه خاص در خسارتند:

و العصر ان الانسان لفى خسر....

از اين رو در قيامت سرمايه باختگان، از شدت افسوس، هر دو دست خود را به دندان مى گزند!:

و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا (126) .

در دنيا كسى كه ضرر مى كند و پشيمان مى شود، از ناراحتى انگشت سبابه را مى گزد و در ادبيات عرب سبابه متندم معروف است ولى در قيامت، انسان خسارت ديده، از شدت پشيمانى هر دو دست خود را مى گزد; زيرا در دنيا همه سرمايه ها را باخته و در قيامت، هم راهى براى تحصيل سرمايه و يا كسب و كار نيست.

انسانى كه در دنيا ورشكست شود و سرمايه را ببازد، مى تواند از درآمد كارگرى ساده اى، خود را تامين كند; ولى اگر انسان در قيامت، ورشكست شود، چاره اى جز فقر و مذلت ندارد و كسى هم نيست كه به نياز اين فقير، در آن روز پاسخ بدهد:

لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة (127) .

پس، اهميت و عظمت اخلاق و تهذيب روح، به آن جهت است كه انسان متخلق و مهذب سود هميشگى مى برد:

يرجون تجارة لن تبور (128)

و شخص آلوده، خسارت ابدى مى بيند.

عترت طاهرين نيز بيش از هر چيز در باره اخلاق سخن گفته اند و مهمترين بحث اخلاقى را هم اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) در خطبه تقوائيه اى كه براى همام ايراد كردند فرموده ند:

... فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب

اولين فضيلتى كه حضرت براى مردان با تقوا ياد مى كند اين است كه: منطق و فكر كردن آنان صائب است. سپس مى فرمايد:

ملبسهم الاقتصاد

كه بر همان ركن اول و دوم سوره عصر منطبق مى شود. البته منطق، تنها حرف زدن نيست

منطقهم الصواب

يعنى، شيوه عملى، روش، گفتار و نوشتار آنان صواب و درست است; زيرا انديشه آنان صائب است.

آنگاه بعد از چند جمله، كه عظمت روح متخلقان و متقيان را ذكر مى كند، مى فرمايد:

عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم (129)

يعنى، تنها چيزى كه در ديدگاه و جان آنان، بزرگ جلوه مى كند خداست و غير خدا هرچه هست كوچك است; مگر چيزى كه مانند رسالت، ولايت، وحى و شريعت صبغه الهى داشته باشد; زيرا مردان با تقوا به شعاير الهى با ديد تكريم نگاه مى كنند:

و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب (130) .

در عبارت: فصغر ما دونه فى اعينهم دون به معناى سوى است و مادون يعنى ماسوى يعنى، هرچه كه صبغه الهى ندارد، پيش اينها حقير است. و اين جمله، با آيه كريمه تعظيم شعائر هماهنگ است.

1. نهج البلاغه، نامه 68.

2. سوره جاثيه، آيات 3-4.

3. سوره ذاريات، آيه 21.

4. سوره آل عمران، آيه 190.

5. سوره حديد، آيه 20.

6. بحار،ج 105،ص 16; ففعل ذلك فوسع عليه الرزق (مستدرك الوسائل،ج 1،ص 300).

7. سوره مطففين، آيات 1-3.

8. سوره شورى، آيه 27.

9. سوره روم، آيه 41.

10. سوره علق، آيه 6-7.

11. سوره انعام، آيه 125.

12. سوره مدثر، آيه 5.

13. سوره هود، آيه 114.

14. سوره فرقان، آيه 70.

15. سوره مائده، آيه 6.

16. سوره هود، آيه 6.

17. همان، آيه 56.

18. سوره زمر، آيه 21.

19. سوره فصلت، آيه 12.

20. سوره اسراء، آيه 44.

21. سوره بقره، آيه 30.

22. سوره نمل، آيات 23-24.

23. همان، آيه 25.

24. سوره بقره، آيه 30.

25. همان، آيه 31.

26. سوره احزاب، آيه 33.

27. محاسن برقى، ج 1، ص 79، ح 45; همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بسيارى از صحنه هاى تاريخى حضور بدنى نداشت: وما كنت بجانب الغربي (قصص،44) ; وما كنت بجانب الطور(قصص،46); ما كنت ثاويا فى اهل مدين (قصص،45) ولى خداى سبحان با وحى آن حضرت را آشنا مى كرد: ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك (آل عمران،44); حضرت امام سجاد و ساير معصومان (عليهم السلام) نيز نگارانى به مكتب نرفته اند كه علومشان محدود به زمان و مكان نيست و نمى توان گفت امام سجاد(عليه السلام) موساى كليم را نديده پس چگونه از او سخنى نقل مى كند.

28. سوره بقره، آيه 115.

29. سوره حديد، آيه 4.

30. سئل ابو يزيد (رحمة الله عليه) عن الاسم الاعظم فقال: اروني الاصغر حتى اريكم الاعظم، اسماء الله كلها عظيمة... (شرح اربعين، ص 73).

31. شرح اربعين، ص 104.

32. نهج البلاغه، خطبه 189.

33. سوره ذاريات، آيه 22.

34. سوره اعراف، آيه 40.

35. سوره طه، آيه 7.

36. سوره احزاب، آيه 53.

37. سوره فصلت، آيه 5.

38. سوره اسراء، آيه 45.

39. سوره مطففين، آيه 15.

40. از فقرات دعاى ابوحمزه ثمالى.

41. نهج البلاغه، حكمت 282.

42. سوره نور، آيه 35.

43. سوره فصلت، آيه 12.

44. سوره ذاريات، آيه 22.

45. سوره حديد، آيه 3.

46. نهج البلاغه، خطبه 152.

47. سوره حج، آيه 46.

48. نهج البلاغه، خطبه 49.

49. همان، خطبه 195.

50. همان، خطبه 225.

51. نهج البلاغه، خطبه 160.

52. از فقرات دعاى كميل.

53. سوره عنكبوت، آيه 45.

54. شرح غرر الحكم، ج 1، ص 172.

55. شرح غررالحكم، ج 2، ص 199.

56. بحار، ج 3، ص 327، ح 27.

57. سوره بقره، آيه 129.

58. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

59. همان.

60. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 156.

61. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

62. سوره توبه، آيه 103.

63. سوره مائده، آيه 6.

64. سوره نور، آيه 28.

65. محجة البيضاء، ج 4، ص 120.

66. سوره احزاب، آيه 21.

67. سوره انعام، آيه 122.

68. بحار، ج 74، ص 134.

69. سوره بقره، آيه 156.

70. سوره نحل، آيه 53.

71. ما من طير يصاد في بر ولا بحر ولا يصاد شي ء من الوحوش الا...(بحار، ج 61 ص 24).

72. سوره تكاثر، آيات 5 7.

73. سوره طه، آيه 120.

74. سوره جاثيه، آيه 23.

75. سوره قيامت، آيه 5.

76. سوره بقره، آيه 279.

77. سوره مائده، آيه 33.

78. بحار، ج 67، ص 75.

79. من اصبح وامسى والاخرة اكبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...(همان،ج 70،ص 104).

80. همان، ج 79، ص 197.

81. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

82. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

83. بحار، ج 68، ص 324.

84. سوره مؤمنون، آيه 106.

85. سوره مائده، آيه 18.

86. سوره نساء، آيه 105.

87. سوره فصلت، آيه 42.

88. سوره احزاب، آيه 36.

89. سوره اسراء، آيه 82.

90. نهج البلاغه، خطبه 108.

91. فاني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول في غير موطن: لن تقدس... (نهج البلاغه، نامه 53).

92. سوره شمس، آيات 9 10.

93. سوره اعلى، آيات 14 15.

94. سوره اسراء، آيه 7.

95. سوره بقره، آيه 25.

96. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 15.

97. از فقرات دعاى كميل.

98. سوره فجر، آيات 29 30.

99. سوره مطففين، آيه 14.

100. سوره تين، آيه 4.

101. سوره سجده، آيه 7.

102. از فقرات دعاى كميل.

103. نهج البلاغه، حكمت 410.

104. سوره طور، آيه 21.

105. سوره مدثر، آيات 38 39.

106. سوره حاقه، آيات 30 31.

107. بحار، ج 8، ص 67، ح 8.

108. سوره فتح، آيه 10.

109. سوره توبه، آيه 111.

110. سوره مدثر، آيات 38 39.

111. نهج البلاغه، حكمت 237.

112. بحار، ج 25، ص 205، قسمت بيان .

113. بحار، ج 100، ص 232.

114. سوره بقره، آيه 188. ادلى يعنى دلو را در چاه انداخت.

115. سوره مؤمنون، آيه 71.

116. سوره يوسف، آيه 39.

117. سوره روم، آيه 41.

118. سوره بقره، آيه 251.

119. سوره حج، آيه 40.

120. بحار، ج 7، ص 278.

121. شرح غرر الحكم، ج 5، ص 194.

122. سوره مجادله، آيه 19.

123. سوره حشر، آيه 19.

124. سوره صافات، آيه 64.

125. بحار، ج 91، ص 386، ح 3.

126. سوره فرقان، آيه 27.

127. سوره بقره، آيه 254.

128. سوره فاطر، آيه 29.

129. نهج البلاغه، خطبه 193.

130. سوره حج، آيه 32.




/ 35