فصل دوم: خاستگاه احكام اخلاقى - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل دوم: خاستگاه احكام اخلاقى

اكنون بايد بررسى شود، اخلاق با تاثير شگرفى كه در تغيير حقيقت انسان و سازندگى او دارد، از كجا مايه مى گيرد؟

انسان، حقيقتى متفكر و مختار است و معلوم است كه امر اعتبارى نمى تواند حقيقتى خارجى را بسازد; ولى امر اعتبارى با واسطه هايى از امر حقيقى اخذ مى شود; امر اعتبارى براى پيدايش حقايق اعتبارى، زمينه مى شود; يعنى همان طور كه حوادث جهان، كه امور حقيقى و تكوينى است، در گياهان، حيوانات و نباتات مؤثر است و هر كدام كار خود را طبق حوادث خارج، تنظيم مى كنند، انسان هم كارهاى خود را طبق حوادث خارج، تنظيم مى كند، وامور اعتبارى وى منشا حقيقى و تكوينى دارد.

بايدها و نبايدهاى اخلاقى

از آن جا كه انسان موجودى ادراكى است و كارهاى خود را با اختيار و اراده انجام مى دهد تا آن جا كه مى فهمد آنها را بر اساس بايد و نبايد تنظيم مى كند;اما آن جا كه ادراك ندارد خود را آزاد مى پندارد; مثلا مى گويد من در هواى سرد بايد لباس ضخيم بپوشم تا سرما نخورم و در هواى گرم بايد لباس نازك بپوشم تا از گرما آسيب نبينم چنانكه در گرسنگى و سيرى اين چنين است.

انسان در فصول گوناگون، تصميمهاى مختلفى مى گيرد و بايدها و نبايدهاى گوناگونى دارد، حتى در شبانه روز نيز بايدها و نبايدهاى گوناگونى دارد;زيرا حوادث يكسان نيست; مثلا گاهى، وقت كار و گاهى وقت استراحت است.

 اين بايدها و نبايدها از كيفيت برخورد انسان با حوادث، پيدا مى شود; به عبارت ديگر، انسان بايدها و نبايدها را بر اساس روابطى كه بين خود و جهان تكوين مى بيند تنظيم مى كند. اين كه مى گويد: من بايد اين كار را انجام بدهم ، خود وظيفه و توصيه اخلاقى است; اما وقتى مى گويد: من اگر اين كار را بكنم، چنين اثرى دارد و اگر آن كار را نكنم، آن اثر را ندارد كار اخلاقى نيست.

بيمارى و درمان جان و تن

به عنوان مثال، پزشك دوگونه دستور و بيان دارد: يكى از آن جهت كه پزشك است، راهنمايى پزشكى مى كند و ديگر از آن جهت كه انسانى آموزنده است، دستورهاى ارشادگونه دارد.

پزشك، از آن جهت كه علوم تجربى در اختيار اوست، از هست و نيست و بود و نبود خبر مى دهد; نه از بايد و نبايد مثلا، مى گويد: اگربيمار در اين حال اين دارو را مصرف كند، حالش خوب و اگر نكند، بد مى شود و مى ميرد

 و يا مرضش مزمن مى شود كه در اين جا سخن از علم طب و بود و نبوداست و بحث از يك جهت به حكمت نظرى بر مى گردد; ولى پزشك از آن جهت كه فتواى طبى مى دهد هيچ گونه توصيه اخلاقى ندارد; و از آن جهت كه انسانى آموزنده و معالج است به بيمار مى گويد: براى تامين سلامتى خود، اين كار را بكن و براى پرهيز از خطر، آن غذا را نخور كه اين بايد و نبايد، ارشاد اخلاقى است كه از پزشك نشئت مى گيرد و دستور درمانى است كه از معالج به متعالج صادر مى شود.

همان طور كه كارهاى طبى هم به بود و نبود و هم به بايد و نبايد بر مى گردد، آنچه كه مربوط به جان آدمى است نيز بيمارى، درمان و طبى دارد; اما دستگاهش وسيعتر از دستگاه علوم پزشكى است. روح، حقيقتى دارد كه همه كارها براى آن يكسان نيست; بعضى از كارها آن را براى هميشه هلاك مى كند; بعضى از كارها به آن حيات ابد مى بخشد; برخى از كارها آن را بيمار و برخى ديگر آن را درمان مى كند; اما چون غير محسوس است احيانا امرى اعتبارى به حساب مى آيد و گرنه همان بود و نبود و بايد و نبايد كه پزشك دارد، علماى اخلاق نيز دارند.

علماى اخلاق هم از حكمت نظرى و هم از حكمت عملى باخبرند، هم در باره بود و نبود و هم درباره بايد و نبايد سخن مى گويند; مثلا، مى گويند اگر فرد يا جامعه اى به فلان خلق مبتلا شود، پايانش سقوط و هلاكت است و آن جامعه، مضمحل مى شود: ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس (1) و اگر جامعه اى از فضايل اخلاقى طرفى ببندد، از قداست برخوردار مى شود و مى ماند. اين سخن از بود و نبود است و سخن از بايد و نبايد هم دارند كه مى گويند: جامعه بايد چنين باشد تا سعادتمند شود. هم در دنيا مرفه باشد و هم در آخرت سعادتمند شود. و نيز جامعه نبايد آنچنان باشد تا شقاوتمند نگردد و خسران دنيا و آخرت دامنگيرش نشود.

واقعيت مسائل اخلاقى

همان طور كه خوبى و بدى پزشكى از روى سليقه نيست بلكه بر اساس علم وعلت است، خوبى و بدى مسائل اخلاقى نيز بر اساس تجرد روح و واقعيت است نه از روى سليقه; و چون بر اساس واقعيت است، برهان پذير است (2) چنانكه در ضمن مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد; اما مباحات و چيزهاى حلال، سليقه پذير است; مثلا، انسان سالم در كنار سفره اى كه چند نوع غذا در آنجا وجود دارد در انتخاب غذا آزاد است. اگر غذا سالم باشد و براى او زيانبار نباشد، او هر يك از آنها را بر اساس سليقه خود مصرف مى كند يا اگر انواع و رنگهايى از لباس وجود داشته باشد و پوشيدن هيچ يك هم ضررى نداشته باشد، در انتخاب نوع و رنگ لباس بر اساس سليقه خود عمل مى كند و انسان در موارد منطقة الفراغ آزاد است.

در مسائل حلال و حرام نيز چنين است. اگر امر حلالى به چند صورت وجود داشته باشد، آنجا سخن از انتخاب و آزادى است; اما بين حلال و حرام، سخن از انتخاب و آزادى نيست; اگر چه انسان تكوينا آزاد است ولى تشريعا آزاد نيست و يقينا يكى از اينها به حال او زيانبار و ديگرى، سودمند است; چون همه كارها نسبت به روح مجرد انسان، يكسان نيست. از اين جا مسئله حسن و قبح، خير و شر، و ... مطرح مى شود و آن كسى كه از رابطه اين اعمال با روح انسان، با خبر است هم به عنوان بايد و نبايد دستورالعمل اخلاقى و هم به عنوان بود و نبود، گزارش نظرى مى دهد.

منشا كلى بودن اصول اخلاقى

در قرآن كريم و سنت معصومين (عليهم السلام) اين دو راه يعنى بايد و نبايد و بود ونبود كاملا محسوس است. آنان هم از راه بود و نبود هشدار تلويحى داده و تهديدضمنى كرده و گفته اند: انجام اين كار، پايانش هلاكت و شقاوت، و آن كار، پايانش حيات و سعادت است و هم مستقيما دستور تحريم يا ايجاب (بايدو نبايد) داده اند; همان دو كارى كه پزشك مى كند

در ادله نقلى اعم از قرآن وروايت ديده مى شود; و از همين جا اصول كلى اخلاق، نشئت مى گيرد وچون اين اصول براى شخص معينى نيست بلكه براى انسان از آن جهت كه انسان است، يعنى براى فطرت آدمى است و اين فطرت در همگان وجود دارد:فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله (3)

 لذا اين اصول، علم مى شود; در نتيجه هم قضايا، و مبانى و مبادى كلى دارد و هم فلسفه اخلاق، قابل توجيه است; ولى اگر اخلاق قضيه اى شخصى باشد، نه قابل استدلال است براى اين كه علم و برهانى نيست و نه فلسفه اى براى آن مى توان ذكر كرد.

بنابراين، كلى بودن اصول و قضايايى كه در درون علم اخلاق مطرح مى شود، از يك سو و نگرشى كه به عنوان فلسفه اخلاق از بيرون به علم اخلاق مى شود از سوى ديگر نشانه آن است كه اخلاق، امرى شخصى نيست، بلكه كلى است و پايگاهى ثابت و جاودانه دارد; زيرا قضاياى كلى بدون داشتن پايگاه ثابت و مجرد، قابل فرض نيست.

اگر اخلاق امرى شخصى باشد و پايگاهى ثابت، مجرد و جاودانى نداشته باشد، نه از درون مى توان براى آن اصول و قضاياى كلى تبيين كرد و نه از بيرون مى شود براى آن فلسفه و براهين كلى ذكر كرد.

تجربى بودن مسائل اخلاقى

برخى مى گويند: علومى برهانى است كه با قياسهاى منطقى و مقدمات تجربى و مانند آن، قابل اثبات باشد و چون اخلاق چنين نيست پس استدلالى نيست در حالى كه اخلاق هم مانند علوم تجربى، برهانى است ولى صاحبان اين راى اخلاق را در حد سليقه مى دانند; اينان انسان را درست نمى شناسند و از رابطه انسان با جهان حاضر و آينده، خبرى ندارند.

قبلا اشاره شد كه پزشك، از آن جهت كه صاحب علم تجربى است، از بود و نبود خبر مى دهد و از آن جهت كه معالج است، از بايد و نبايد سخن مى گويد و توصيه اخلاقى دارد و البته آنچه پزشك مى گويد محصول تجربه اوست. اخلاق، كه مايه سلامت يا بيمارى روح است نيز جزو علوم تجربى است كه وحى از آن پرده برداشته، مى گويد:

جهان هستى و هستى آفرين، كسانى را كه از راه ظلم و فساد اخلاقى زندگى مى كنند كامياب نخواهد كرد و پايان ظلم، تعدى، ربا، رشوه خوارى و بدآموزى، هلاكت افراد، سقوط خانواده ها و ويرانى جامعه است. اينها مسائل تجربى است كه روايات اسلامى از آنها پرده برداشته و قرآن كريم در تبيين اصول كلى آن مى فرمايد: فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين (4) ، قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين (5) .

در سوره مباركه حجر مى فرمايد: ان فى ذلك لايات للمتوسمين (6) . آنها كه آثار باستانى را مى شناسند، دو منطقه پر سابقه و خوش سابقه را كه در بين راه حجاز به شام، در كنار بزرگراه واقع شده و ما هر دو را ويران كرده ايم (7) ، ببينند: انهما لبامام مبين (8) .

نخست به صورت جمع مى فرمايد: ان فى ذلك لايات للمتوسمين سپس مى فرمايد: ان فى ذلك لاية للمؤمنين (9) آيه را به صورت مفرد ذكر مى كند; يعنى براى مردم با ايمان، يك آيه يا معجزه است; اما براى متوسمين آيات و نشانه هاى باستانى زيادى پيدا مى شود. از اين تعبيرات در قرآن كريم كم نيست.

نوعى ديگر از تجربه

ما خود به عالم برزخ نرفته ايم تا با مشاهده، از آن با خبر شويم و نيز آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد، ولى كسى كه آن نشئه را آفريده و نيز اولياى الهى، كه جامع دنيا و آخرتند وهم اكنون مشاهدات برزخى فراوانى دارند، به طور مكرر به ما گفته اند: فضايل اخلاقى براى مرگ، برزخ، قبر و...، سودمند و رذايل اخلاقى، زيانبار است و اين هم نوعى تجربه و تواتر است; يعنى كسانى كه از برزخ و مرگ باخبرند، به طور متواتر گزارش داده اند كه در آنجا رذايل اخلاقى به چه صورت ظهور مى كند و فضايل اخلاقى چه جلوه اى دارد.

البته اگر ما تجربه و تواتر را مخصوص آزمايشگاه بدانيم اخلاق، جزء علوم تجربى آنچنانى نيست; اما اگر تجربه هر چيز را مناسب با همان چيز دانسته وروح را مثل بدن بلكه قويتر از آن بدانيم و براى آن، مانند بدن سلامت و مرض و حيات و مرگ قايل باشيم

البته مرگ به معناى قرآنى، كه رشدش را از دست مى دهد، نه اينكه نابود مى شود در آن صورت، مسائل اخلاقى نيز جزو مسائل تجربى خواهد بود. بنابراين، مى توان از مقدمات تجربى و نيز از تواتر بلكه بالاتر، از علوم متعارفه كمك گرفت و مسائل اخلاقى اعم از عقايد، ملكات و نتايج اعمال را اثبات و برهانى كرد.

ضرورتى اجتناب ناپذير

درست است كه ما بايد آنچه سازنده جوامع انسانى است بازگو كنيم و از اصطلاحات علمى يپرهيزيم ولى پاسخ ندادن به شبهات رهزن، باعث مى شود كه اخلاق و علم اخلاق تاثير خود را از دست بدهد. از اين رو براى اين كه مسائل اخلاقى جاى خود را در جامعه باز كند، طرح بعضى از شبهات و مصطلحات علمى و پاسخ به آنها سودمند است كه در اين زمينه، چند نكته مورد توجه قرار مى گيرد:

ضرورت، امكان و امتناع

نكته اول اين كه، مسئله بايد، نبايد و شايد كه گاهى از آنها به عنوان ضرورت ، امكان و امتناع ياد مى شود يك جامع انتزاعى و مفهومى دارد كه در همه علوم كاربرد دارد; به اين معنا، اينها مشترك معنوى است نه مشترك لفظى، اما بر اساس اصطلاحات علوم گوناگون به اقسام مختلف تقسيم مى شود.

هر كدام از علوم نظرى و عملى، عنوان ضرورت، امكان و امتناع را به معنا و اصطلاح خاص خود تفسير مى كنند; البته آنها بين دو اصطلاح مزبور به منزله مشترك لفظى هستند; يعنى بايد در حكمت نظرى با بايد در حكمت عملى مشترك لفظى است; زيرا در مرحله دوم بر خلاف مرحله اول كه نوعى جامع انتزاعى وجود داشت و اينها در آن مندرج بودند

هيچ جهت اشتراكى بين اين دو علم و اصطلاح آنها نيست; به اين معنا كه، ضرورت، امكان و امتناع را كه حكيم، طبيب، رياضيدان و يا دانشمند ديگرى كه در علوم نظرى صاحب نظر است به كار مى برد غير از ضرورت، امكان و امتناعى است كه در حكمت عملى كاربرد دارد; در عين حال اينها بين علوم مذكور مشترك لفظى هستند و گاهى بر اثر همين اشتراك لفظى ممكن است خلط و اشتباهى رخ دهد و هر يك به جاى ديگرى استعمال شود كه مغالطه مى شود و منشا آن مغالطه هم اشتراك لفظى است.

/ 35