فصل چهارم: گزارشى از رسالة الطير - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل چهارم: گزارشى از رسالة الطير

از چيزهايى كه عواطف و احساسات آدمى به آن گرايش دارد شعر، قصه و تمثيل است كه در محدوده خيال است. خيال گاهى وهم را همراهى كرده و در قبال عقل صف آرايى مى كند و گاهى در برابر عقل خضوع كرده شيعه عقل مى شود.براى اين كه خيال به تشيع عقل درآيد قرآن، روايات و عارفان، حكيمان، علماى اخلاق و محدثان، تلاش و كوشش فراوانى كرده اند و آن را به صورت نثرى دلپذير، نظمى دل انگيز و داستانهايى زيبا تزيين كرده اند.

يكى از كسانى كه در اين قسمت سرآمد و موفق بود مرحوم ابن سيناست; او تنها به تامين نيازهاى عقل نظرى بسنده نكرد، بلكه كوشش كرد تا آنچه را عقل پذيراست دلپذير نيز بكند. از اين رو از نظم، نثر، قصه، تمثيل و تشبيه استمداد جسته است و بزرگان بعدى نيز همان گونه كه كتابهاى فلسفى و پزشكى او را شرح كرده اند، كتابهاى عرفانى و اخلاقى او مانند رسالة الطير را هم شرح كرده اند.

منطق الطير فريد الدين عطار، شرح رسالة الطير مرحوم بوعلى است; چنانكه قصه سلامان و ابسال را كه در متن اشارات، در نمط نهم (1) ، آمده جامى به عنوان هفت اورنگ ، شرح كرده است. و نيز بر حى بن يقضان بوعلى، ابومنصور و ابوعبيد گرگانى هر كدام، شرحى نوشته اند، اين نوشته ها ناظر به بخشهاى تمثيل و براى تامين نيازهاى گرايش عقل عملى است.

سوگنامه مرغ در بند

ابن سينا در رسالة الطير، داستان خود را در قالب تمثيل شرح مى دهد و در مقدمه آن مى گويد:

برادران! قصه درد مرا بشنويد; زيرا برادر، كسى است كه در غم سوك و ماتم برادر، شريك باشد. كسى كه در كنار سفره سور برادر مى نشيند ولى در روز اندوه او را رها مى كند برادر راستين نيست. سپس مى افزايد: غم من اين است كه در ميان مرغان فضا به پرواز مشغول بودم.فضاى باز و هواى آزاد، زير پاى ما بود. هرجا مى خواستيم مى رفتيم و هرچه را مى خواستيم مى ديديم. قلمرو ديد و منطقه پرواز ما وسيع و غذاى ما هم در جاهاى گوناگون، آماده بود تا آن كه صفير آهنگ و صداى جاذبه دارى به گوشمان رسيد پس از آن به جاى سرسبز و خوشى رسيديم; نه مى دانستيم كه آن بانگ از صياد مى آيد و نه مى دانستيم در آن جا كه سر سبز و خرم است دامى نهاده است، گمان كرديم كه اين صدا، صداى آشنا و آن مزرعه، مزرعه دلپذير ماست. فريب آهنگ صياد ما را به آن مزرعه كشاند، ناگهان ديديم دست و بال ما بسته و حلقات دام بر حلق ما آويخته و گره هاى آن بر پاى ما پيچيده است. در نتيجه ما مرغان كه در فضاى باز، پر مى كشيديم همه به دام افتاديم. مدتى تلاش كرديم تا از دام برهيم ولى موفق نشديم.

از اين رو به همان دام و دست و بال بسته، مانوس شديم و عادت كرديم تا آن جا كه به تدريج گروهى از ما فراموش كردند كه مافضاى باز و دلپذيرى داشتيم و پنداشتند ما اهل اين داميم و بايد پيوسته در اين قفس بمانيم. تا اين كه روزى من از روزنه حلقه هاى دام، ديدم مرغانى در فضاى باز مشغول پروازند، با ديدن آنها به ياد روزگارى افتادم كه ماهم مانند آنها آزادانه درفضاى باز پر مى كشديم. آنها را سوگند دادم و ناله و زارى كردم كه نزديك شويد و حرف مرا بشنويد آنها چون خطر دام را مى دانستند به خواست من بها نمى دادند; اما بعد از اصرار، سوگند، تضرع و زارى نزديك دام ما شدند و راه نجات را به ما آموختند و گفتند: بايد از اين روزنه ها خودتان را برهانيد. ما هم با تلاش و كوشش خود را از روزنه دامها آزاد كرديم ولى مقدارى از آن گرهها كه هنوز در پاى ما بود پاى بندمان شد.

از مرغانى كه قبلا آزاد شده بودند و راه آزادى از دام را به ما آموختنه بودند، درخواست كرديم تا بندهاى پاى ما را بگشايند ولى آنها گفتند ما هم به درد شما مبتلاييم و اگر مى توانستيم اين بندها را باز كنيم و پا از اين بندها برهانيم نخست خود را معالجه مى كرديم. طبيبى كه نتواند خود را درمان كند، درمان بخش بيماران ديگر نخواهد بود.

به هر حال همراهشان حركت كرديم تا بر فراز كوهى قرار گرفتيم كه سرسبز و خرم بود. بعد گفتند هشت كوه در پيش داريد كه بايد آنها را طى كنيد تا از اين بندها برهيد. ما هم شش كوه از اين كوههاى هشت گانه را طى كرديم و به كوه هفتم رسيديم كه جاى بسيار سرسبز و دلپذيرى بود

. از اين رو عده اى گفتند: اين جا بياراميم اما عده ديگرى گفتند: ما راهى در پيش داريم و اين استراحت، زمينه ركود را فراهم مى كند. مقدارى در آن جا درنگ كرديم و آنگاه به كوه هشتم رسيديم. هر منظره اى كه در كوه برتر و بالاتر مى ديديم

نسبت به منازل پيشين، عاليتر و جاذبتر بود تا سرانجام، مشكل خود را نزد كسى برديم كه ما را به او راهنمايى كردند و گفتند پشت كوه هشتم، دادگسترى هست كه اگر مظلومى داد خواهى كند، داد او را خواهد ستاند و حاجت هر نيازمندى را برآورده مى كند.

به پشت آن كوه هشتم و به بارگاه آن ملك رسيديم، مشكل خود را با او در ميان گذاشتيم و گفتيم پاى ما بسته است; راه علاج چيست؟ او گفت: همان كسى كه پاى شما را ست بايد باز كند. او كسى را به همراه ما فرستاد و گفت: اين رسول و راهنماى شماست تا شما را به سرمقصد آزادى برساند. هنگام برگشت، مرغانى ما را ديدند و پرسيدند از كجا مى آييد؟ گفتيم: ما از كوى ملك مى آييم و او از درد ما واقف شد و گفت كسى پاى شما را مى گشايد كه با دست خود بست و پيك و رسولى به همراه ما اعزام كرد تا ما را به مقصد و مقصود آزاديبخش برساند و ما به آن جا برسيم و برهيم. آنها گفتند: وصف آن ملك بازگوييد.

مرحوم بوعلى، كه خود را به عنوان مرغ در اين جا تمثيل كرده است، مى گويد:

من نمى توانم از جلال و شكوه آن ملك سخن بگويم و فقط مى توانم بگويم هر جلال و شكوهى كه تصور كنيد، جلال و شكوهى كه هيچ زشتى، قصور و قبيحى آن را همراهى نكند، جلال و جمال همان ملك است. ... آنچه كه من در اين جا گفته ام رمز است. شايد عده اى با شنيدن اين سخنان بگويند تو عقل خود را از دست داده اى. مگر انسان پرواز مى كند؟ يا مگر مرغ حرف مى زند؟ مگر انسان، هم پرواز مرغ است؟ آرى، شايد قصه ما را افسانه بدانند و مارا به جنون متهم كنند; ولى اين چنين نيست (2) .

سرانجام مى گويد:

و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (3) !

پرواز از قفس

مراد مرحوم بوعلى از اين تمثيل آن است كه انسان روح و بدنى دارد و در عالم طبيعت به سر مى برد و اين روح در قفس طبيعت و بدن، اسير است و بايد پرواز كند; چنانكه سعدى مى گويد:

طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت

به در آى تا ببينى طيران آدميت

حافظ شيرازى نيز با الهام از همين مثلها مى گويد:

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود

آدم آورد در اين دير خراب آبادم

يا مى گويد:

مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك

پچند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

روح، مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست و چند روزى براى اودرعالم طبيعت، قفسى از تن ساخته اند. آنگاه اين قفس مى شكند و آن مرغ،آزادمى شود و اين همان :

موتوا قبل ان تموتوا (4)

است. همه تلاش معلمان اخلاق براى اين است كه به ما بگويند قبل از اين كه اين قفس بشكند و شما مجبورشويد كه پر بكشيد، قفس را بشكنيد و آزادانه پر بكشيد. چون اگر قفس راشكستند شما را به قفس ديگرى مى برند اما اگر قفس را بشكنيد، هميشه آزادهستيد. فرق اين دو مرگ همين است. همه مى ميرند و از قفس تن و طبيعت مى رهند اما اگر كسى خود، قفس را بشكند و پرواز كند، به هر جايى كه بخواهد برود مى رود:

لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد (5) .

البته انسان آزاده جزحق، چيزى طلب نمى كند. او در ديار مرسل سفر و در كوى بهشت، پروازمى كند. آن جا كه هيچ لغو و گناهى نيست:

لا لغو فيها و لا تاثيم (6) .

فرق كسى كه در تهذيب روح، قدم بر مى دارد با كسى كه غافلانه زندگى مى كند همين است. از اين رو در قرآن كريم آمده است: جهنميها در جهنم نيز آزاد نيستند:

و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد (7)

در آنجا هم دست و بال آنان بسته است;

و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا (8) .

همان طور كه در دنيا در تنگناى طمع و آز و گناه به سر مى برند:

من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (9) .

او در قبر و برزخ به فشار، محكوم است و در قيامت و جهنم هم جاى او تنگ است. كسى كه دست و بال خود را در اين جا باز نكند، فردا هم بسته خواهد بود. كسى كه در دنيا اسيرانه زندگى كند، اميرانه نمى ميرد و اميرانه مبعوث نمى شود:

كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون (10)

اما كسى كه آزادانه مى ميرد و اميرانه زندگى مى كند، آزادانه و اميرانه محشور و وارد بهشت مى شود.

جريان يا طيران آدميت

تخلق به اخلاق الهى براى انسان، كه مجرد محض نيست با حركت، همراه است. فرشتگان مجرد، متخلق به اخلاق الهى اند; اما بدء و حشر يا آغاز و انجامشان يكى است و هر كدام هم مظهر نامى از نامهاى الهى هستند. آنان آنچه را كه در اول داشتند در آخر حفظ مى كنند و آنچه را كه در آخر دارند در اول هم داشتند; زيرا براى آنها اول، آخر، و سبق و لحوق، معنا ندارد; ولى انسان در قوس صعود از ضعف به قوت، حركت مى كند و ناچار است تخلق خود را با سير و سلوك الهى تنظيم كند تا متخلق به اخلاق الهى بشود.

اهل عرفان، گاهى اين تخلق به اخلاق الهى را همانند جريان آب مى دانند و گاهى آن را همانند طيران طاير تلقى مى كنند. آنان مى گويند: همان طور كه اگر آب، راكد باشد و در حد دريا نباشد، بدبو مى شود انسانها نيز تا به آن مقام شامخ خليفة اللهى برسند كه دريا بشوند ناچارند در تكاپو و كوشش باشند و اگر توقف كنند، بدبو خواهند شد و بوى بدشان در قيامت، ظهور مى كند و در آن جا طعام غسلين را به آنها تغذيه مى كنند.

و گاهى هم لزوم سير و سلوك را همانند طيران پرندگان، تلقى مى كنند و مى گويند اگر پرنده اى در آشيانه خود توقف كند و پرواز نكند، نوعا به دام صياد مى افتد. زيرا اكثر صيد پرنده ها در آشيانه آنها صورت مى گيرد و گرنه در حالت پرواز، كمتر آسيب مى بينند. سير و سلوك براى يك انسان، همانند طيران و پرواز براى يك پرنده است. همان گونه كه پرنده در حال پرواز، كمتر آسيب مى بيند، انسان نيز در حال سير و سلوك كمتر آسيب مى بيند.

البته جريان مزبور و يا طيران ياد شده، كار دشوارى است و براى سهولت اين امر سخت داشتن رفيقان و همسفران خوب، لازم است. مقصود از همسفران در اين جا انبيا، اوليا، صلحا، صديقان، شهيدان و نيز برادران ايمانى هستند. در آغاز رساله طير مرحوم بوعلى آمده است كه شما براى آسان شدن سير و سلوك، همسفرهاى خوبى فراهم كنيد.

/ 35