بردبارى - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بردبارى

بعد فرمود: زهر بنوشيد; چون تحمل غضب و عصبانيت و كظم غيظ ، همانند خوردن زهر است. گاهى حادثه تلخى پيش مى آيد كه انسان اگر آن را تحمل نكند و عكس العمل نشان بدهد، باعث ندامت خواهد شد; ولى اگر چند لحظه آن كاسه تلخ عصبانيت را فرو بكشد و غضبناك نشود، آنگاه شهد و شيرينى گذشت و مهر نصيبش مى شود.

در آغاز رسالة الطير مى گويد: اگر بخواهى مانند پرندگان پرواز كنى، كاسه زهر را بنوش. گاهى شهوت، انسان را وادار به تباهى مى كند يا غضب او را تحريك مى كند تا تن به رسوايى بدهد كه تحمل اين شهوت و غضب و عدم اعمال خواسته هاى اين دو نيرو، مثل سركشيدن كاسه سم است. فرمود:اگر توانستى با بال و پر وگرنه بى بال و پر، به هر وسيله اى هست حركت كن و اگر نشد، به صورت سينه خيز، اين راه را طى كن; زيرا بعضى از پرندگان وقتى پرشان آسيب مى بيند لنگان لنگان، راه را با خزيدن طى مى كنند.

رسالت طير در قرآن

آنچه در رسالة الطير بوعلى آمده است ريشه قرآنى دارد.قرآن كريم آدابى را از كلاغ نقل مى كند كه براى بشر اولى جنبه تعليمى داشت. وقتى قابيل ، هابيل را كشت قابيل قاتل بعد از مرگ برادرش متحير شد كه با جسد سرد او چه كند؟ قرآن مى فرمايد: فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه (16)

در اين حال خداوند كلاغى را مبعوث كرد تا در برابر ديدگان قابيل، خاك را كنار زده، چيزى را در درون آن مدفون كند و با اين عمل به قابيل نشان دهد كه چگونه اين بدن سرد را، كه مايه تاثر است، مستور كند و بدين وسيله به قابيل آيين تدفين را آموخت. بنابر اين گرچه آن كلاغ، كلاغى عادى بود و كار عادى خود را انجام داد، ولى در عين حال مامور الهى بود و راهى را به انسان ارائه كرد. روش زنبور عسل، كه در قرآن كريم آمده، به انسانها كيفيت حلال خورى را گوشزد مى كند و مى آموزد كه انسان، چگونه از ثمرات، خوب بهره بگيرد و بازده خوب هم داشته باشد; و همچنين از حيوانات ديگرى كه در قرآن نام برده مى شود. گرچه هر يك از اينها آيه اى از آيات الهى است، ولى سودمندى آنها در جنبه تعليم انسان هم مورد نظر قرآن كريم است. از اين جهت بزرگان، جريان طيور و غير آن را در تهذيب روح به عنوان مثل اخلاقى در نثر و نظم ياد مى كنند.

رابطه تعليم و تزكيه

مهمترين رسالت انبيا (عليهم السلام) تهذيب روح و تزكيه نفوس است و تعليم در برنامه هاى آنان به عنوان مقدمه، مورد نظر است; زيرا آنچه عمومى است وتوده انسانها به آن مامور و موظفند همان نزاهت روح و شكوفايى خلق است; در حالى كه فراگيرى علوم، مقدور همه انسانها نيست;

انبيا (عليهم السلام) اين راه را طى كرده اند، شاگردان آنان نيز در ترتيب علوم اين راه را از نظر دور نداشته اند. برخى از شارحان رسالة الطير از جناب ارسطو نقل كرده اند كه او ترتيب علوم را به صورت: اخلاقيات، منطقيات، طبيعيات، رياضيات و الهيات تنظيم و تدوين كرد

. دليل اين كه اخلاق را بايد قبل از هر علمى فراگرفت اين است كه اگر عالم، متخلق به اخلاق الهى نباشد، مانند سربازى است كه نمى داند كه براى چه هدفى سلاح به دست مى گيرد. بنابر اين اگر سرباز، اهل سلاح باشد و اهل صلاح نباشد، گاهى به جاى دشمن، دوست را نشانه مى گيرد و يا احيانا خودكشى مى كند.او قبل از اين كه آموزش نظامى ببيند بايد آموزش اخلاقى را پشت سر بگذارد. زيرا علوم بشرى، ابزار عقل است. لذا در روايت سماعة بن مهران علم، جزو جنود عقل به شمار آمده است (17) ; يعنى علم، سربازى است كه بايد در اختيار فرمانده كل قوا عقل قرار گيرد.

كسى كه قبل از ورود به منطق و علم طبيعى، رياضى و الهى متخلق به اخلاق الهى شود، از چندين فايده برخوردار مى شود كه مهمترين آن اين است كه اين علوم را براى رضاى خدا، و نه براى مغالطه و جدل، فرا مى گيرد. و در نتيجه هم خود از غلط، مصون مى ماند و هم ديگران را گرفتار دام مغالطه نمى كند. به علاوه، بهره اى كه از اين علم مى برد اين است كه در كاربرد علوم موفق است، هم راه خود را تشخيص مى دهد و هم راه ديگران را نمى بندد و هم راه رفته را فراسوى ديگران نصب مى كند. چون درك و پيمودن راه پيموده شده براى كسى كه مى خواهد راهى را بپيمايد آسانتر است. عالم در دو عالم، راه شناس، راهرو، راهنما و راهبر است و همان طور كه در دنيا عده اى را به همراه خود به مقصد سعادت مى رساند در آخرت هم عده اى را به همراه خود به كوى بهشت واصل مى كند كه اين همان معناى شفاعت عالم در قيامت است.

آزادى، موهبت الهى

هر كوششى كه نصيب انسانها مى شود مسبوق به عنايت و لطف خداست. بر اساس آياتى نظير: ما بكم من نعمة فمن الله (18) از كوچكترين موهبتها تا بزرگترين نعمتها از عنايتهاى الهى است. چنانكه خداوند در مواردى از سوره مباركه نور مى فرمايد: اگر فضل و رحمت خدا نبود... مانند:لولا فضل الله و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا (19)

اگر فضل خدا نبود و خداوند شما را به حال خودتان رها مى كرد، نمى توانستيد از فطرت خود بهره بگيريد و جلو غضب و شهوت را گرفته، آنها را تعديل و رام كنيد; زيرا شما موجود ضعيف، قاصر و ناقصى هستيد و آن هنر را نداريد كه با سرمايه فطرت از چنگ غضب و شهوت برهيد; ولى فضل خدا، مايه شكوفايى فطرت شده و فطرت شكفته شده بر غضب و جهل مسلط مى گردد.

بر اين اساس مرغهايى كه در رسالة الطير بوعلى داستانشان آمده، چون از درون قفس به فكر آزادى بودند; راهى پيدا كردند و آزاد شدند و آن هفت يا هشت كوه را طى كردند و به بارگاه حق بار يافتند و از خداوند خواستند تا بقيه بندها را از پاى آنها باز كند.

 خداوند پيكى را اعزام كرد تا به كمك او بقيه گرهها گشوده شود، اينها همه و همه، از فضل خدا بود و همه آن مرغان راهنما هم از ماموران الهى هستند. اين نكته هرگز از نظر شريف بزرگان اخلاق، از جمله مرحوم بوعلى در رسالة الطير، دور نبوده است.

روح در بند

حكماى پيشين مشاء، و اشراق بر اين باور بودند كه روح در بدو پيدايش، مجرد است ولى بعد با بدن متحد و گرفتار دام طبيعت مى شود و بايد از اين قيد نجات پيدا كند و به همين جهت در تمثيل و تشبيه، تعلق روح به بدن را مانند به دام افتادن طاير مى دانستند كه نظم و نثر ادبى، فلسفى مبتنى بر اين فكر در طول قرون متمادى در علم اخلاق و غير اخلاق، راه پيدا كرده است; ولى اگر كسى روح را جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بداند، مسائل اخلاقى را به گونه ديگرى ارائه خواهد كرد و نثر و نظم او با نثر و نظمى كه مبتنى بر حكمت مشا يا اشراق است فرق مى كند; ليكن جهت مشتركى بين همه اين مبانى هست و آن اين كه روح وقتى مجرد باشد هميشه بر بدن، مقدم است

. لذا در حكمت متعاليه با اين كه بر اساس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن روح، مباحث، تدوين و مقدمات قياس برهانى آن، تركيب مى شود، مساله خلقت ارواح قبل از اجساد، كه در برخى روايات آمده است (20) نيز كاملا مورد پذيرش است; اگر چه روح حدوثا مادى است ليكن بقاء مجرد است و اگر بقاء مجرد باشد سير او براى تجرد، عمودى است و نه افقى و اين تحول عمودى را ادامه مى دهد تا از بستر زمان، مكان و ماده، بيرون آيد و وقتى از بستر ماده ولو احق آن، بيرون آمد، همواره بر زمان و زمانيات مقدم است.

به دام افتادن نفس در رسالة الطير مرحوم بوعلى، بر اين اساس است كه روح در آغاز پيدايش مجرد است; چنانكه تعلقات بدنى به منزله دام روح مطرح است و اين اصلى مشترك ميان همه مبانى است.

دام شيطان

در روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از تعلقات مادى به عنوان دام و وسيله صيد، و از بسيارى از گناهان به عنوان مصائد يا حبائل شيطان ياد شده است

يعنى، گناهان دامهايى است كه شيطان به وسيله آنها انسانها را شكار مى كند و بندها و طنابهايى است كه با آنها انسانها را به بند مى كشد و البته طنابها هم رنگارنگ و ضخيم و نازك است و شيطان هر كسى را با نوع خاصى مى فريبد. اگر ايمان كسى قوى باشد، با طناب ضخيم و اگر ضعيف باشد، با طناب باريك او را به بند مى كشد.

به هر تقدير گناه دام است و براى اين كه پرنده اى را در دام، گرفتار كنند دانه اى در دام مى ريزند و زرق و برق و جاذبه به آن مى دهند و از اين رو در نصوص دينى آمده است: حفت النار بالشهوات (21) :

آتش جهنم با لذتها و شهوتها پيچيده و درهم آميخته است; به اين معنا كه، درون، دام آتش و بيرون، جام شهوت است و انسان به طمع جام شهوت به دام شعله مى افتد. چنان كه: حفت الجنة بالمكاره (22)

بهشت با سختيها پيچيده است; يعنى بهشت در درون سختيها وجود دارد، درون، دام محبت و بيرون، جام محنت است. بنابر اين دامهايى كه در رسالة الطير بدانها اشاره شده است مسبوق به تعبيرهاى موجود در نصوص دينى سابقه دارد.

رهيدگان رهاننده

بخشى از تمثيل مورد بحث اساس هيئت پيشينيان است كه به افلاك هشتگانه يا نه گانه معتقد بودند. در رسالة الطير آمده است كه مرغ دربند مى گويد: ما به دام افتاديم و هرچه تلاش و كوشش كرديم موفق نشديم از اين دام، نجات پيدا كنيم

 تا اين كه از روزنه آن قفس و دام، مرغهايى را ديديم كه هر چند آزادانه در فضاى باز پر مى كشيدند; ولى اثر دام و بند در پاهاى آنها مشاهده مى شد. آنان مردان الهى، متقيان، علماى ربانى، حكماى الهى، ورثه انبيا (عليهم السلام) و سفراى حق هستند كه زودتر از ديگران از دام طبيعت رها شده اند و براى آزادى ديگران تلاش و كوشش مى كنند.

بر اساس همان اعتقاد به افلاك، جناب بوعلى در رسالة الطير ستاره شناسى را، كه از علوم طبيعى است و بخشى از آن به رياضيات بر مى گردد، مقدمه علم الهى مى داند; زيرا اينها آيات آفاقى است و انسان را در شناختن ناظم راستين كمك مى كند.

مژده اى كه برخى از شارحان رسالة الطير مانند صهلان ساوى در اين زمينه دارند اين است كه آنچه مرحوم بوعلى مى گويد: اين كوه ها را به آسانى طى كنيد، ناظر به علوم طبيعى و رياضى است; زيرا توفيق در آنها بيشتر و آسانتر است. بنابراين، نبايد در آن علوم معطل شد و مهم آن مرحله نهايى يعنى الهيات است. چون الهيات، مقصد و علوم ديگر به منزله مقدمه است.

در قرآن هدف آفرينش، عالم شدن جامعه انسانى به معارف الهى ذكر شده است:

الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى ء قدير و ان الله قد احاط بكل شى ء علما (23)

خداوند، مجموع آسمانها و زمين را خلق كرده است تا شما به قدرت بيكران و علم احاطى او عالم بشويد. البته از ضميمه اين آيه به آيه و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (24)

معلوم مى شود كه آفرينش دو هدف دارد: يكى عابد شدن و ديگرى عالم شدن جامعه بشرى و اين دو هدف وقتى در كنار هم قرار گيرند، عاقل شدن را به بار مى آورند; زيرا عقل، عصاره علم صائب و عمل صالح است بنابر اين، هدف آفرينش اين است كه جامعه انسانى عاقل شود.

ذات ناشناخته حق

نكته ديگرى كه در رساله مذكور آمده، اين است كه: آن سلطان، وصف ناپذير است. بدان جهت كه هيچ راهى براى شناخت اكتناهى ذات اقدس اله نيست و هرچه خدا خود را بهتر ارائه كند انسان متفكر متحيرتر مى شود. همان طور كه خورشيد هرچه بالاتر بيايد و به نيم روز و رابعة النهار برسد

 و آشكارتر شود مستورتر مى گردد. اسماى حسناى ذات اقدس اله نيزچنين است. هرچه خداوند، آيات آفاتى و انفسى خود را بيشتر ارائه كند خود، مستورتر مى شود و هر اندازه انسان، بيشتر به جمال و جلال الهى بنگرد، از ذات اقدس اله غايبتر مى شود; زيرا همه اينها حجاب نورى است. و خرق اين حجابهاى نورى مقدور كسى نيست.

البته اوحدى از انسانها به مراحلى از معرفت رب مى رسند; ولى در كنار اين معرفت اعتراف مى كنند كه: ما عرفناك حق معرفتك (25) همچنان كه در بخش عبادت هم همراه با عبادت مقدور، اعتراف دارند كه: ما عبدناك حق عبادتك (26) .

از اين رو در آن رساله آمده است: بايد در آن بخشهاى نهايى كه به حضور سلطان مى رسند توقف بيشترى داشته باشند. البته خود آن توقف از هر سيرى بهتر است. زيرا خود قرب حضور سير از خدا به خدا در خداست.

1. اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 364.

2. مجموعه رسائل شيخ، رسالة الطير، صفحات 400-405.

3. سوره شعراء، آيه 227.

4. بحار، ج 69، ص 59، قسمت بيان .

5. سوره ق، آيه 35.

6. سوره طور، آيه 23.

7. سوره ابراهيم، آيه 49.

8. سوره فرقان، آيه 13.

9. سوره طه، آيه 124.

10. عوالى اللئالى، ج 4، ص 72.

11. نهج البلاغه، حكمت 63.

12. سوره نساء، آيه 69.

13. سوره تحريم، آيه 11.

14. سوره فرقان، آيه 63.

15. سوره اعراف، آيه 27.

16. سوره مائده، آيه 31.

17. كافى، ج 1، ص 21، ح 14.

18. سوره نحل، آيه 53.

19. سوره نور، آيه 21.

20. ان الله تبارك و تعالى خلق الارواح قبل الاجساد (بحار، ج 5، ص 266).

21. نهج البلاغه، خطبه 176.

22. همان.

23. سوره طلاق، آيه 12.

24. سوره ذاريات، آيه 56.

25. بحار، ج 68، ص 23، قسمت بيان .

26. صحيفه سجاديه، دعاى سوم.


/ 35