طرح يك شبهه - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طرح يك شبهه

در زمينه استنتاج بايد و نبايدهاى اخلاقى از هست و نيست ها شبهه اى وجود دارد كه ما نخست براى پروراندن آن، شرايط چهارگانه انتاج قياس را ذكر مى كنيم و سپس به طرح اصل اشكال مى پردازيم و آنگاه به آن پاسخ مى دهيم. شرايط انتاج قياس چنين است:

اول: بايد بين نتيجه و مقدمتين، رابطه اى طبيعى و منطقى برقرار باشد; بين مقدمتين و نتيجه از لحاظ كميت يعنى كليت و جزئيت بايد سنخيت باشد. بنابراين، ممكن نيست ما بتوانيم از هر مقدمه اى نتيجه دلخواه را استنباط كنيم، مقدمات كلى نتيجه كلى را به همراه دارند و مقدمات جزئى هرگز نتيجه كلى را ارائه نخواهند داد حتى اگر بعضى از مقدمات، كلى و بعضى ديگر جزئى باشد، باز نتيجه جزئى خواهد بود; نه كلى.

دوم: بايد بين نتيجه و مقدمتين از نظر كيفيت يعنى سلب و ايجاب قضيه نيز تناسب باشد. بنابراين، هرگز نمى توان از مقدمات ايجابى، نتيجه سلبى و از مقدمات سلبى، نتيجه ايجابى گرفت.

سوم: بين نتيجه و مقدمتين از لحاظ جهت نيز بايد تناسب وجود داشته باشد، بنابراين، هرگز نمى شود از مقدمات امكانى، نتيجه ضرورى را توقع داشت.

چهارم: بين نتيجه و مقدمتين از جهت صنعت قياس و ماده آن تناسب برقرار است; پس ممكن نيست از مقدمات ظنى، نتيجه قطعى را استنباط كرد. بنابراين، در كميت، كيفيت جهت و صنعت قياس، بين نتيجه قياس و مقدمات آن بايد تناسب قطعى برقرار باشد

 و در اين جهت بين منطق تجربى و منطق عقلى و نيز بين مبناى كسانى كه موجود را منحصر به نشئه تجربه مى دانند و ماوراى طبيعت را نمى پذيرند و مقدمات و قياسهاى عقلى محض را انكار مى كنند و كسانى كه ديدشان وسيع است و نشئه طبيعت، ماوراى طبيعت، اصول تجربى و عقلى را قبول دارند فرقى نيست.

برهمين اساس شبهه اى مطرح مى شود كه اگر بخواهيم بايد و نبايدها را از هست و نيست ها استنتاج كنيم، بين نتيجه و مقدمه هم از لحاظ قضيه و هم از لحاظ مفردات، گسيختگى است. گسيختگى در كل قضيه اين است

 كه مقدمات، واقعا قضيه اند ولى نتيجه حقيقتا قضيه نيست. چون خبر نيست; بلكه انشاء است و بين انشاء و خبر هم تناسبى نيست; بنابر اين از دو مقدمه خبرى، يك نتيجه انشايى كه شبيه جمله خبرى است نه خود خبر، استنباط نمى شود، چون انشائيات شبيه جمله خبرى اند و هرگز قضيه خبرى نيستند.

ناهماهنگى ديگر بين نتيجه و مقدمتين آن، در خصوص مفردات است; زيرا موضوع و محمول مقدمتين كه بر اساس هست ها تنظيم مى شود، حقايق خارجى و واقعيتهاى عينى اند; اما موضوع و محمول نتيجه كه يك بايد است، مطلبى اعتبارى است نه واقعى; پس بين نتيجه و مقدمات، نه از نظر مفردات و نه از نظر قضيه، تناسب و هماهنگى وجود ندارد.

بر اساس همين شبهه گفته اند: چه فقط اصول تجربى را بپذيريم و يا اينكه اصول عقلى را نيز قبول كنيم، بايد اخلاق را مسائل اعتبارى محض بدانيم و آن را مانند رسوم، عادات و آداب اجتماعى و عاطفى تلقى كنيم. البته رسوم، مختلف است; بعضى از آنها مقطعى و موضعى و بعضى فراگير، و رسوم فراگير را اخلاق مى نامند; مثل اين كه دروغ، خيانت و ستم، بد و صدق، امانت و عدل، خوب است.

پاسخ به شبهه

در پاسخ به شبهه مذكور بايد گفت: كسانى كه در مسائل اخلاقى استدلال مى كنند هرگز از دو مقدمه ناهماهنگ به يك نتيجه غير منسجم با آنها نمى رسند; بلكه در همه موارد، قياس مركب يا قياس بسيطى است كه بعضى از مقدماتش مطوى است و در نتيجه اگر استدلالى اخلاقى مى شود، همه يا برخى از مقدمات آن، اخلاقى است و هرگز از دو بايد يك هست و يا از دو هست يك بايد استنتاج نمى شود و آنها كه بر مسائل اخلاقى استدلال مى كنند مى گويند: اين كار خوب است و هر خوب را بايد انجام داد; پس اين كار را بايد انجام داد كه در اين گونه موارد، قياس، مركب از مقدمه هاى اعتبارى و نتيجه اعتبارى است; ولى به دو نكته بايد توجه كرد:

1 همان طور كه در مسائل تجربى در نشئه طبيعت، خير و شر و نفع و ضرر وجود دارد (16) در مسائل ماوراى طبيعت و تجربه نيز وجود دارد. در مسائل تجربى، انسان مدرك، آتش و حرارتش را احساس مى كند و با تجربه مى بيند كه آتش، دست يا لباس و... را مى سوزاند و افزون بر آن، انسان يك بايد تجربى هم در كنار اين حس تجربى دارد و آن اين كه: از امور زيانبار بايد پرهيز كرد، پس از آتش هم بايد پرهيز كرد.

اين نفع و ضرر و خير و شرى كه در مسائل حسى و تجربى است در مسائل اخلاقى هم هست. انسان در اوايل امر، گذشته از اول الاوائل يعنى استحاله جمع و رفع نقيضين كه آن را با عقل و نه با حس ادراك مى كند، خيلى از امور را بعدا به عنوان مسائل بديهى ادراك مى كند. او مى فهمد كه آتش مى سوزاند يا سم مار و عقرب، مهلك است و بايد از مهلك پرهيز كرد.

درهر صورت، انسان در مسائل اخلاقى نيز همين ادراك را دارد و مثلا مى گويد نظم براى زندگى من سودمند است و بايد آن را در زندگى پياده كرد يا هرج و مرج براى زندگى من شر است و بايد از آن شر پرهيز كرد. او اين خوبى و بدى را با يك نوع تنبه و آگاهى، درك مى كند و اين درك از مسائل ابتدايى بايد و نبايدهاست; يعنى، همان طور كه يك هست و نيست نخستين داريم، يك بايد و نبايد بديهى نخستين هم داريم كه مسائل نظرى بايد و نبايدها را از آن مى گيريم; مثل اين كه، در برخورد با آتش دو مطلب را به صورت بديهى و محسوس، درك مى كنيم: يكى هست نظرى و ديگرى بايد اعتبارى.

بنابراين، قايل به مكتب تجربى، اگر چه در بعضى از مسائل با صاحب مكتبهاى عقلى همراه است ولى او مسائل ماوراى طبيعت يعنى روح، فضايل و رذايل آن، مسائل برزخ و معاد، لقاء الله ، قرب الى الله و يا بعد عن الله را ادراك نمى كند در نتيجه براى او مسئله خير و شر نسبت به روح، قبر، برزخ و... مطرح نيست. وقتى خير و شر مطرح نبود، نفع و ضرر هم براى او مطرح نيست; زيرا نفع و ضرر، مربوط به طريق است و در ارتباط با هدف يعنى خير و شر معنا مى دهد و اينجا مرز جدايى عالم تجربى يا فيلسوف ملحد با فيلسوف موحد است.

2 قبلا اشاره شد كه بحث در مسائل اخلاقى مانند بحث از مسائل طبى، ازعلوم تجربى است; يعنى، همانگونه كه پزشك بحث هست و بحث بايد دارد; مثلا، مى گويد: اين غذا براى دستگاه گوارش زيانبار است كه چنين قضيه اى جزو علوم تجربى است و به بيمار مى گويد: فلان غذا را مصرف نكن كه بايد دستورى است و جزء علوم انسانى، و او آن را از يك قياس تجربى ملفق استنباط مى كند، عالم اخلاق نيز مى گويد: روح و قواى آن براى هميشه است و فلان گناه براى آنها زيانبار است كه اين گونه قضايا جزءحكمت نظرى اند و نيز مى گويد: از شى ء زيانبار بايد تقوا و پرهيز داشت كه خود دستورى اخلاقى است و آن را از قياس ملفق استنتاج نموده است. قرآن كريم كه مى فرمايد: وننزل من القران ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين (17) يعنى،قرآن شفاى دردهاست از مقدمات تلفيقى استفاده مى كند; يعنى براى موعظه و تذكره، قياسى مركب از يك مقدمه هست و يك مقدمه بايد تشكيل مى شود.

كتاب تذكره و هدايت

قرآن، ضمن آن كه جهان بينى دارد، تذكره هم هست. آنچه در بعضى از دعاهاآمده است: يا من كتابه تذكرة للمتقين (18) ، از همين باب است و قرآن نيز خود را به عنوان تذكره يعنى يادآور و موعظه معرفى كرده است: فذكر بالقران من يخاف وعيد (19) ، انما انت مذكر (20) ، ولقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر (21) .

قرآن در همه موارد وقتى بخواهد تذكره باشد يا هر دو مقدمه را بيان مى كند و يا بايد را مطوى نگه مى دارد. مثلا، مى فرمايد: الم يعلم بان الله يرى (22) : انسان نمى داند كه خدا او را مى بيند؟ كه يك مقدمه مطوى به اين مقدمه، ضميمه و آنگاه دستور اخلاقى از آن استنباط مى شود. در اين جا جمله خدا مى بيند هست است. و مقدمه ديگرى كه مطوى است و عقل آن را مى فهمد اين است كه اگر خدا انسان را مى بيند، انسان نبايد در محضر او دست به تباهى دراز كند; يا مثلا مى فرمايد: ان ربك لبالمرصاد (23) خدا در كمين است; يعنى، شما او را نمى بينيد ولى او شما را مى بيند يا در باره شيطان در قرآن كريم آمده است كه گفت: لاقعدن لهم صراطك المستقيم (24) من در كمين اينها مى نشينم. اين سخن يك گزارش هست علمى صرف نيست بلكه مقدمه مطوى در بر دارد و آن اين است كه بايد خدايى را كه در كمين است در نظر گرفت و معصيت نكرد يا از شيطان نشسته در كمين، نبايد غفلت ورزيد; به اين ترتيب، مقدمه هاى بايد به مقدمه هاى هست ، ضميمه مى شود و آنگاه قياس مزبور نتيجه مى دهد.

قرآن در طرح و بيان مسائل اعتقادى نيز از همين سبك بهره مى گيرد; يعنى دعوت به اعتقاد و ايمان مى كند و اين دعوت جزء بايد است; مثلا مى فرمايد: الم نجعل له عينينولسانا وشفتينوهديناه النجدين (25)

 آيا اين نظام آفرينشى كه در دستگاه درون و بيرون انسان مشهود است براى هدايت و راهنمايى او به اين هدف، كه خدايى هست كافى نيست؟ يعنى وقتى چنين است پس ايمان بياوريد، جمله ايمان بياوريد مطلب بايد و اخلاقى است. چون اخلاق از ايمان شروع مى شود و لذا مسئله شرك به عنوان گناه كبيره مطرح است.

در سوره مباركه قيامت ، در باره معاد مى فرمايد: الم يك نطفة من منى يمنىثم كان علقة فخلق فسوىفجعل منه الزوجين الذكر و الانثىاليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى (26) يعنى، خدايى كه از يك قطره آب كه همه اجزاء آن، شبيه به هم است بخشى از آن را چشم، بخشى را گوش، يك جا را بينى، بخشى را مغز يا منشا فكر و جاى ديگر را قلب درست كرد و از همان، يكى را زن و ديگرى را مرد آفريد، آيا قادر نيست كه انسانهايى را كه مرده اند دو باره زنده كند؟ يعنى، حتما به معاد معتقد باشيد و از انكار آن بپرهيزيد. به همين جهت وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى اين آيات پايانى سوره قيامت را تلاوت مى كردند، مى فرمودند: سبحانك اللهم و بلى (27) يعنى، آمنا.

در هيچ جاى قرآن، مطلب علمى محض كه همراه آن وعده به ايمان و وعيد به شرك نباشد نيست، قرآن كتاب هدايت است و مانند كتابهاى فلسفى و كلامى علم محض نيست. به همين جهت در كتابهاى فلسفى و كلامى بايد و نبايد و ايمان بياوريد و اگر ايمان نياوريد، جهنم و اگر ايمان بياوريد، پاداش بهشت است مطرح نيست; زيرا محتواى آنها فقط علم است; چنانكه فقه كارى به عقايد ندارد. و تنها مى گويد چه چيز واجب است و كدام واجب نيست; اما اخلاق مى گويد اگر اين كار را نكنيد، كيفر دارد. كه اين، بايد و نبايد است; نه هست و نيست . بنابراين، مى توان گفت كه هم آن اشكال عدم تناسب انشاء با خبر و هم ناهماهنگى بين مفردات قضايايى كه در قياس اخذ شده اند با مفرداتى كه در نتيجه ماخوذند حل مى شود.

علم اخلاق و شواهد عقلى و نقلى

علم اخلاق همانند علم فقه و حقوق و ساير علوم دينى، متن و شرح دارد كه متنش را قرآن و حديث تبيين مى كند و شرحش نيز به وسيله همان متون دينى به كمك عقل و سنت و سيرت صالحان سالك صورت مى گيرد. همان طور كه فقيه، متن آيه اى از آيات الاحكام يا حديثى را در مسائل فقهى، با استمداد از شواهد عقلى و نقلى شرح مى كند، مسائل اخلاقى هم چنين است. اگر آيه يا حديثى، مطلب اخلاقى را عنوان كند، با استمداد از ساير آيات، استعانت از سنت و براهين عقلى و سيرت و سنت معصومين (عليهم السلام) آن متن اخلاقى تشريح و شبهات آن، بازگو و به آنها پاسخ داده مى شود.

علم اخلاق و فلسفه اخلاق با تفاوتى كه با هم دارند در اين جهت شريكند كه علم برهانى و استدلالى اند; زيرا صرف نقل يك حديث و ترجمه آن گرچه بازده موعظتى دارد; محصول علمى و فلسفى اش بسيار كم است. لذا در فن تهذيب روح ضمن اين كه يك باحث فن اخلاق از بعضى از متون اصلى مدد مى گيرد ناچار است آن را با شواهد عقلى و نقلى شرح كند.

1. سوره روم، آيه 41.

2. گرچه اخلاق، علمى اعتبارى و مسائل اخلاقى جزو امور اعتبارى است; ليكن از امور اعتبارى محض نيست تا به دست معتبر سپرده شده باشد; مثلا، گاهى انسان براى انجام كارى به كاغذى بها و اعتبار مى دهد ولى بعد آن را باطل مى كند، اين گونه از اعتبارى ها ريشه تكوينى ندارد; مانند صدر و ذيل يك مجلس كه امرى اعتبارى است; به اين معنا كه، ممكن است انسان، در فصلى، گوشه اى از يك اتاق و در فصلى ديگر، گوشه ديگر آن اتاق را صدر مجلس قرار دهد و مقابل آن را ذيل بداند، هيچ كدام از صدر و ذيل اعتبارى واجد اصالت تكوين نيستند; ولى بعضى از امور اعتبارى ريشه تكوينى دارند. معناى اعتبارى بودن اخلاق، اين است كه اخلاق، در خارج مابازاء ندارد; يعنى، در خارج، چيزى مثلا به نام درخت، زمين، آب، انسان، ستاره و صدها و هزارها موجود خارجى ديگر وجود دارد; اما چيزى به عنوان صدق، كذب، ظلم، عدل، حسن، قبح و مانند آنها وجود ندارد كه ما بتوانيم به آن اشاره كنيم و بگوييم اين، حسن و آن، قبيح و يا اين، حسن و آن قبح است. البته منشا انتزاع اعتبار اين امور در خارج وجود دارد.

چقدر فرق است بين نظرى كه اخلاق را اعتبارى محض بداند و بگويد چون هيچ ما بازاء ندارد مانند سنن و رسوم عادى، به قرارداد محض وابسته است، (لذا ممكن است وصفى از اوصاف نفسانى، مانند تقوا در عصرى و يا مردم منطقه اى، خوب و در عصر ديگر و براى مردم منطقه اى ديگر، بد باشد) و بين آن نظر نهايى كه در حكمت متعاليه مطرح است كه اخلاق اعتبارى محض نيست بلكه امرى اعتبارى است كه داراى منشا تكوينى و واقعى است، بلكه واقعيت ساز نيز هست. اين نظر دوم در اوج اخلاق شناسى است.

3. سوره روم، آيه 30.

4. سوره آل عمران، آيه 137.

5. سوره نمل، آيه 69.

6. سوره حجر، آيه 75. متوسم به معناى وسمه و سيماشناس است و از اين رو به كسانى كه آثار باستانى را خوب مى شناسند، متوسم گفته مى شود.

7. مقصود، شهر قوم لوط و شهر اصحاب ايكه قوم حضرت شعيب (عليه السلام) است. (مجمع البيان، ج 5، ص 343).

8. سوره حجر، آيه 80.

9. ترتيب آيات مذكور به اين صورت است: ان فى ذلك لايات للمتوسمينوانها لبسبيل مقيمان فى ذلك لاية للمؤمنينوان كان اصحاب الايكة لظالمينفانتقمنا منهم وانهما لبامام مبين (سوره حجر، آيات 7975).

10. منظومه سبزوارى، ص 75

11. نهاية الاقدام، صفحات 5، 311، 462 و....

12. سوره انبياء، آيه 23.

13. البته شرافت وجودى، نه ارزشى.

14. سوره اسراء، آيه 27.

15. همان.

16. شر به جنبه عدمى و زوال برمى گردد، زوال ذات يا زوال وصف، يعنى كمال. چيزى كه اصل حيات يا سلامت موجودى را تامين كند (كان تامه يا كان ناقصه) خير است و چيزى كه اصل ذات يا وصف آن را زايل كند (ليس تامه يا ليس ناقصه) شر است و اگر چيزى نسبت به چيز ديگر اثر منفى نداشته باشد، نسبت به آن، شر نيست; مثلا مار و عقرب اگر كسى را مسموم نكنند شر نيستند، اما وقتى حيات يا سلامت رهگذر را از بين مى برند، شر محسوب مى شوند.

17. سوره اسراء، آيه 82.

18. دعاى جوشن كبير، بند 76.

19. سوره ق، آيه 45.

20. سوره غاشيه، آيه 21.

21. سوره قمر، آيه 17.

22. سوره علق، آيه 14.

23. سوره فجر، آيه 14.

24. سوره اعراف، آيه 16.

25. سوره بلد، آيات 8 10.

26. سوره قيامت، آيات 37 40.

27. مجمع البيان، ج 10، ص 607.


/ 35