رويارويى عالمان دين با فرقه هاى انحرافى در دوره قاجار - سرمقاله قرآن سرچشمه تمدن اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرمقاله قرآن سرچشمه تمدن اسلامی - نسخه متنی

مجتبی احمدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رويارويى عالمان دين با فرقه هاى انحرافى در دوره قاجار

سيد عباس رضوى


دوره قاجار را مى توان عصر فرقه سازى و دوران پيدايى و ميدان دارى انديشه هاى انحرافى بر شمرد. در سده سيزده هـ.ق. مسلكها و مذهبهاى سست بنياد نابخردانه انحرافى عزت سوز ايمان بر باد ده و فتنه انگيز در مردابها و صفحه دلهاى زنگار زده روييدند و در جاى جاى سرزمين مقدس ايران غبار انگيختند و فضا را آلودند.

در اين زمان گروه هايى با داعيه هاى گوناگون نغمه هايى ساز كردند و باورهاى فاسد خرافى و از ياد رفته پيشين را با رنگ و لعابى تازه وارد ميدان انديشه و سياست كردند.

فرقه هاى بدعت گذار گروهى از مردم سست ايمان و ناآشناى به مبانى اصيل اسلامى و ناپاى بند به دستورهاى اسلامى را در پيرامون خود گرد آوردند و با اين حركت در بين خانواده ها و بخشى از جامعه اختلاف پديد آوردند و پايه هاى امنيت جامعه را سست كردند و جامعه را از ترقى و پيشرفت باز داشتند.

هر چند اين موجهاى كوتاه در اقيانوس بزرگ اسلامى به چشم نمى آمدند و

درخور توجه نبودند; امّا چون برخلاف مسير انسانى و فطرى در حركت بودند فتنه و فساد مى انگيختند و غوغاآفرينى مى كردند و از همه مهم تر چون پاره اى از اينها به قدرتهاى بزرگ وابستگى داشتند در دژهاى امنيتى جامعه گسست پديد مى آوردند و جامعه را از ترقى و كمال باز مى داشتند.

همزمان با اين فتنه انگيزيهاى فرقه ها در ايران در ديگر سرزمينهاى اسلامى نيز مذهبهاى ساختگى و انحرافى بر سر راه حركت دينى غبارانگيزى مى كردند و در راه به كرسى نشاندن انديشه هاى توان سوز و بازدارنده از هر تلاش ِ ويران گرى سرباز نمى زدند.

همه اين گروه هايى كه در دوران قاجار كه اكنون مورد بحث ماست در يك چيز مشترك بودند و آن خاموش كردن و فسردن شعله هاى مقدس و افروخته و روشنايى بخش شيعه بود كه در جاى جاى ميهن اسلامى و ديگر سرزمينها گرما مى بخشيدند راه مى نمودند و شب مى شكستند و پرتو مى افكندند.

شيعه در زمانها برهه ها و صحنه هاى گوناگون عرصه دارى مى كرد و نور مى پراكند و با مبانى قوى و روشنايى بخش خود در هر ساحتى كه وارد مى شد حرف اول را مى زد و پيروان از جان گذشته در پيرامون خود گرد مى آورد.

اين رستاخيز بزرگ هميشگى و همه گاهى خوشايند ذهنها فكرها و انسانهاى آلوده و دستان پليد و قدرتهاى تباهى آفرين نبود; از اين روى هميشه بر آن بودند كه يا آن را تحريف كنند و از داخل بپوسانند و از پويايى و رستاخيزآفرينى باز دارند و يا نابودش كنند و تمام نشانه هاى آن را از صفحه روزگار بزدايند. كار نخست را دراويش صوفيه شيخيه و… به عهده داشتند و كار دوم را وهابيت قاديانيها و… در اين بين مسيحيت نيز با گروه هاى استعمارى و تبشيرى خود به تلاش افتاده بود كه از گرماگرم نبرد فرقه ها در حوزه اسلامى بويژه در كانون رستاخيزهاى بزرگ و شعله آفرينيهاى شگفت يعنى شيعه قلب هميشه تپنده و حيات آفرين اسلام دامنه خود را بگستراند و مردمانى را براى بردگى نظام سرمايه دارى به باتلاق عفن و بويناك مسيحيت تحريف

شده بكشاند. بحث از اين همه بويژه نماياندن نقش عالمان بزرگ شيعه در اين آوردگاه كارى است بس دشوار و نيازمند به نوشته هاى گوناگون در گوناگون عرصه ها و ساحَتها كه اين مقال و اين ويژه نامه كه به نام دو تن از بزرگ عالمان شيعه رقم خورده بخشى از اين همه را بر خواهد آورد.

امّا آنچه ما در اين نوشته برآنيم. درنگ كوتاه در صفحه اى از تاريخ فرقه هاست. در اين كندوكاو تلاش مى ورزيم به اين نكته دست يابيم كه چه انگيزه هايى در پيدايش و گسترش مسلكهاى پوچ و بى هويت ساز اثرگذار بوده و چه سببها و انگيزه هايى شمارى از مردم را با اين كاروانهاى تباهى آفرين همراه ساخته و ايران را عرصه تاخت و تاز انديشه ها و باورهاى خرافى و ناسازگار با قرآن و سيره اهل بيت قرار داده اند. جا دارد كه بنگريم و دريابيم از كدامين روزنه و يا روزنه ها و چگونه ويروسهاى خطرناك و كشنده در پيكر جامعه اسلامى راه يافته و شريانهاى حياتى آن را هدف گرفته بودند.

و در يابيم عالمان در آن روزگار كه فرقه ها و فرقه آفرينيها اين سو و آن سو جولان مى داده و بر توسن سركش هوس سوار بوده و مى تاخته اند بويژه علاّمه ملا احمد نراقى و دست پروردگان او در برابر اين كژرويها رهزنيها تباهى آفرينيها غبارانگيزيها چه كرده اند و با آراى مخالف و مسلكهاى ساختى چه رفتارى داشته اند؟

اين نگاه از آن رو امروز و اكنون اهميت دارد كه شيعه در حال حماسه آفرينى است و شعله هاى تاريكى زدا و روشنايى آفرين خود را در ايران اين كانون پرشور و نشور مى افروزد و هر روز بخشى از تاريكيهاى جهان فرو رفته در جهل و تاريكى را مى زدايد گوناگون دشمنهاو با گونه گون نيرنگها در برابر او به صف ايستاده اند و هر يك به نوعى لجن مى پراكنند و به گونه اى با اين باور بلند والا و مقدس در افتاده اند نو به نو انديشه هايى براى از كارايى انداختن اين انديشه مقدس به بازار مكاره خود وارد مى كنند.

ما اكنون مى خواهيم چگونگى برخورد عالمان پيشين را با گروه ها و انديشه هاى انحرافى در يابيم تا در اين آوردگاه بزرگ تجربه آنان را چراغ راه سازيم.

ما اكنون با رويدادهايى همانند آن رويدادها و انديشه هايى هم افق با آن

انديشه ها رو به روييم و كسانى و گروه هايى در كالبد سخنان زيبا و فريبنده در صدد احيا و بازسازى پندارها و انگارهايى هستند كه آن فرقه ها براى گسترش آنها تلاش مى ورزيدند و در برابر حركتهاى ستم سوز عدالت گستر شيعى مى ايستادند.

بررسى روشهاى فرهيختگان و عالمان آن دوره رويارويى با بدعتها و اربابان مذهبها و مسلكها و آيينهاى انحرافى به ما در چگونگى پاسدارى از انديشه هاى سالم مذهبى و روياروشدن با كژيها و بدعتهاى فكرى كه امروز در ايران و جهان اسلام مجال طرح يافته اند كمك مى كند.

1. تصوّف: شمارى بر اين باورند كه تصوّف جز همان حقيقت و روح و آيين اسلام نيست و هيچ فرق و جدايى بين مسائل كلى و جزئى تصوّف با اسلام وجود ندارد.

براى رسيدن به نتيجه درست درباره اين سخن و داورى در درستى و نادرستى آن بايد روى آموزه هاى ويژه اى كه در ميان شمارى از مسلمانان قرن دوم به بعد رواج يافت و به نام تصوّف شهره شد و پيروان آن مسلك به نام صوفى بر سر زبانها افتادند درنگ ورزيد كه آيا آموزه ها و باورهايى كه در اين مسلك رواج داشت و پيروان آن به آنها پاى بند بودند از قرآن و سيره پيامبر(ص) سرچشمه مى گرفتند يا خير مسلكى جديد بود با انديشه هاى گرفته شده از مكتبهاى گوناگون فكرى در قالب اسلام.

پاسخ اين پرسش را مى توان با مقايسه بين مبانى تصوّف و آموزه هايى كه جلوه روح تصوّف است با آموزه هاى قرآنى و روش عملى پيامبر(ص) به خوبى به دست آورد.

تصوّف از قديم تا جديد بر چند شالوده مهم استوار شده است:

الف. پَست انگارى دنيا و گريز از كام گيرى و بهره مندى حدوسط و ميانه از موهبتهاى زندگى و طبيعت.

ب. رياضت اختيار كردن فقر و زياده روى در زهد و خود را در سختيهاى توان فرسا افكندن و ترك دنيا كردن و… براى رسيدن به سعادت انسانى.

ج. عقل را به هيچ انگاشتن و آن را از جايگاه والاى خود به پايين آوردن و شانه خالى كردن از زير بار حكومت و فرمانروايى عقل و پناه بردن به احساسهاى ذوقى و…

اين مشرب با اين مبانى فكرى با اسلام كه دين فطرت و اعتدال است و بهره گيرى از دنيا و طبيعت را براى كمال بخشيدن به روح لازم مى داند و انسان را همان گونه كه از پرداختن به تن و جسم و بى اعتنايى به روح و معنى پرهيز مى دهد از پرداختن به روح و معنى و رياضت كشيهاى توان فرسا براى آن و بى توجه به جسم باز مى دارد و آموزه هاى خود را به گونه اى سامان و سازمان داده كه انسان در جاده اعتدال مسير خويش را بپيمايد و به كمال برسد.

(وَ ابْتَغِ فيما آتاك اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن اللّه اليك….)1

و از آنچه خدا به تو داده سراى آن جهانى را بخواه و بجوى و بهره زندگانى خود را در اين جهان هم مگذار و فراموش مكن و به مردم نيكويى كن هم چنان كه خداوند با تو نيكويى كرده است….

اين مشرب كه هيچ پيوندى با تشيّع و ائمه شيعه(ع) و علماى شيعه نداشت كم كم در بين شيعه راه يافت و در زمان صفويه به اوج اقتدار رسيد; امّا از آن جا كه برخلاف مسير فطرت سير مى كرد و به احكام شريعت بى توجه بود و راه رسيدن به حقيقت را راه دل و تهذيب نفس قرار داده بود آن هم بدون در نظر گرفتن سيره عملى رسول اكرم(ص) و دستورها و آيينهاى شرع و بدون انجام فرايض!به باتلاق فرو افتاد و از گردونه اجتماع ديندار و پرهيزكار و پاى بند به شرع مقدس خارج شد و علماى دين: فقيهان عارفان متكلمان و فلاسفه با برخوردها و نقدهاى دقيق و تحليلى و روشنگريهاى فراوان پايگاه هاى اين گروه كژانديش را از ميان مردم برچيدند.

و شاه عباس وقتى بى پايگاهى و مخالفت سرسختانه علما را با اين گروه ديد به مصلحت حكومت خويش نديد كه از گروه صوفيان جانبدارى و از آنان در پستهاى حكومتى استفاده برد; از اين روى آنان را از نظر انداخت و پستهايى كه در دست

داشتند از آنان گرفت.

تا اين كه در روزگار زنديه با آمدن معصوم على شاه دكنى مريد على رضا دكنى از سلسله نعمت اللهى دكن به ايران دوباره اين گروه فسرده جان گرفت و وى بنياد نوى براى اين سلسله در ايران و افغانستان نهاد.2

2. شيخيه: پيروان شيخ احمد احسائى (م: 1166 ـ 1243هـ.ق.) را شيخيه گويند.

دهخدا به نقل از روضات الجنات درباره گروه شيخيه مى نويسد:

(پيروان اين جماعت كه آلت معامله تأويل هستند در اين اواخر پيدا شدند و در حقيقت از بسيارى ازغلات تند تر رفته اند… نام ايشان شيخيه و پشت سريه است و اين كلمه از لغات فارسى است كه آن را به شيخ احمد بن زين الدين احسائى منسوب داشته اند و علت آن اين است كه ايشان نماز جماعت را در پايين پاى حرم حسينى مى خواندند به خلاف منكرين خود; يعنى فقهاء آن بقعه مباركه كه در بالاى سر نماز مى خوانند وبه بالاى سرى مشهورند. اين طايفه به منزله نصارى هستند كه درباره عيسى غلو كرده به تثليث قائل شده اند.

شيخيه نيابت خاصّه و بابيت حضرت حجة عجل اللّه تعالى فرجه را براى خود قائل هستند.)

همو از مقدمه نقطةالكاف نوشته ادوارد براون در باره شيخيه و اصول مذهبى ايشان چنين نوشته است:

(غلات چندين فرقه بوده اند كه در جزئيات با هم اختلاف داشته اند. ولى به قول محمد بن عبدالكريم شهرستانى در ملل و نحل معتقدات ايشان از چهار طريقه بيرون نبوده است: تناسخ شبيه يا حلول رجعت بداء.

شيخيه يعنى پيروان شيخ احمد احسائى را جزء اين طريقه اخير بايد محسوب نمود.

ميرزا على محمد باب و رقيب او حاجى محمد كريم خان كرمانى كه هنوز رياست شيخيه در اعقاب اوست هر دو از اين فرقه يعنى شيخيه بودند. بنابراين اصل ريشه طريقه بابيه را در بين معتقدات و طريقه شيخيه بايد جست وجو نمود. اصول عقايد شيخيه از قرار ذيل است:

1. ائمه اثناعشر يعنى على با يازده فرزندانش مظاهر الهى و داراى نعوت و صفات الهى بوده اند.

2. از آن جا كه امام دوازدهم در سنه 260 هـ.ق. از انظار غائب گرديد و فقط در آخرالزمان ظهور خواهد كرد براى اين كه زمين را پر كند از قسط و عدل بعد از آن كه پر شده باشد از ظلم و جور و از آن جا كه مؤمنين دائماً به هدايت و دلالت او محتاج مى باشند و خداوند به مقتضاى رحمت كامله خود بايد رفع حوائج مردم را بنمايد و امام غايب را در محل دسترس ايشان قرار دهد بناء على هذه المقدمات

هميشه بايد ما بين مؤمنين يك نفر باشد كه بلاواسطه با امام غايب اتصال و رابطه داشته واسطه فيض بين امام و امت باشد. اين چنين شخصى را به اصطلاح ايشان شيعه كامل گويند.

3. معاد جسمانى وجود ندارد و فقط چيزى كه بعد از انحلال بدن عنصرى از انسان باقى مى ماند جسم لطيفى است كه ايشان جسم هور قليائى گويند. بنابر شيخيه به چهار ركن از اصول دين معتقدند از اين قرار: 1. توحيد.2. نبوت.3. امامت.4. اعتقاد به شيعه كامل.)3

شمارى از جانشينان شيخ در استناد اين گفته ها به شيخ به گمان افتاده و گفته اند: اين كه او غالى بوده باوربه تفويض داشته و معاد جسمانى را قبول نداشته سخنى است نادرست و به دور از شأن و مقام شيخ. اين اتهامها و نسبتهاى ناروا از نفهميدن و درك نكردن سخنان شيخ ناشى شده است.4

در هر حال اين باورها چه درست و چه نادرست در ميان پيروان او رواج يافت و منشأ و تغذيه فرقه ها و گروه هاى منحرف و تباهى آفرين ديگر گرديد. از جمله بابيت بهائيت در اين مرداب روييدند .

الف.بابيت: اين گروه را على محمد شيرازى مشهور به باب بنيان گذارد. وى شاگرد سيد كاظم رشتى و سيد كاظم جانشين شيخ احمد احسائى بود.

سيد على محمد شيرازى به سال 1259هـ.ق. ادعا كرد:باب و نماينده رسمى امام زمان است. پس از مدت زمانى به اين بسنده نكرد پا را فراتر نهاد و خود را مهدى خواند و در اين مرحله نيز نماند و اعلام كرد:خداوند شريعت نوينى را بر او فرو فرستاده است.

گروهى از شيخيه كه پيش از ادعاهاى باب در باتلاقى سخت گرفتار آمده بودند به دامن سست على محمد باب آويختند كه بيش تر در تباهى و تاريكى فرو رفتند.

پيروان باب براى گسترش كيش خود به سازماندهى پرداختند و شهرها و

قريه هاى گوناگون: زنجان بابل تبريز را به آشوب كشانده و شمارى را گمراه و شمارى را به قتل رساندند.5

در دانشنامه جهان اسلام درباره عقايد او آمده است:

(سيد على محمد باب از آغاز دعوت خود عقايد و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهم ترين كتاب او نزد پيروانش يعنى كتاب بيان فهميده مى شود آن است كه وى خود را برتر از همه انبياى الهى مى انگاشته و مظهر نفس پروردگار مى پنداشته است. عقيده داشته كه با ظهورش آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن به پا شده است.

به علاوه سيد على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را (من يظهره اللّه) خوانده است.و در ايمان پيروانش بدو تاكيد فراوان دارد.

سيد على محمد در حقانيت اين آرا پافشارى نموده و نسبت به افرادى كه بابى نباشند خشونت بسيارى را سفارش كرده است چنانكه در الواح بيان درباره وظيفه اولين فرمانرواى بابى مى گويد:

(من تَذَرَ (كذا) فوق الارض اذا استطاع احد غير البابييّن)

چون (فرمانرواى بابى) توانايى يافت هيچ كس جز بابيها را بر روى زمين باقى نگذارد.

در بيان فارسى فرمان مى دهد: همه كتابها را محو و نابود كنند جز كتبى كه درباره آيين وى پديد آمده يا مى آيد. و همچنين تاكيد كرده است كه: پيروانش جز كتاب بيان و آنچه بدان وابسته مى شود نياموزند.)6

ب. بهائيت: در ادامه كيش بابيت بهائيت سر بر آورد. اين كيش شاخه اى است از آيين بابى و آن برخاسته از آيين شيخى.

بنيان گذار آيين بهائى ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءاللّه است و اين آيين نام خود را از همين لقب برگرفته است.

انديشه ها و باورهاى وى در نامه هايى كه براى پادشاهان و رهبران دينى دنيا فرستاده بازتاب يافته است و اكنون گزارشى از آن را ارائه مى دهيم:

(ميرزا حسينعلى پس از اعلام من (من يُظْهِره اللهى) به فرستادن نامه (الواح) براى سلاطين و رهبران دينى و سياسى جهان اقدام كرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت همچنان كه براى اثبات مقاماتى كه ادعا كرده بود و نيز دفاع از خود در برابر ازليها به نگارش كتب پرداخت و به اصرار پيروانش صدور احكام نمود. بارزترين مقام ادعاهايى او ربوبيت و الوهيت بود. او در الواحى كه صادر كرد و منشاتى كه نوشت و در اشعارى كه سرود بارها درباره خود تعبيراتى چون خداى خدايان آفريدگار جهان كسى كه (لم يلدو لم يولد) است خداى تنها زندانى معبود حقيقى ربّ ما يرى و مالا يرى به كار برد.

همين ادعا را اخلافش درباره او ترويج كردند و در نتيجه پيروانش نيز خدايى او را باور كردند و قبر او قبله آنان شد…. گذشته از ادعاى ربوبيت او شريعت جديد آورد و كتاب اقدس را نگاشت كه بهائيان آن را (مُهيمن بر جميع كتب) و (ناسخ جميع صحائف) و (مرجع تمام احكام واوامر و نواهى)7 مى شمارند.)

در اين دوره در رشت سيدى برخاست و خود را نايب ويژه امام زمان خواند و گروهى از ناآگاهان را به دور خود گرد آورد.8

در نقطه اى ديگر در قبيله گوران تيمور نامى از كردها برخاست و خود را نماينده امام زمان خواند و در بين راه گم كردگان و مردمان ساده لوح پايگاهى براى خود درست كرد.9

و نيز در بين تركمنان فردى دعوى امام زمانى كرد و با چندين هزار مرد جنگجو براى تسخير ايران راه گرگان را پيش گرفت.10

3. اسماعيليه: اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق(ع) در دوران حيات پدر ديده از جهان فرو بست و حضرت او را در برابر چشم مردم به خاك سپرد.11 ولى گروهى خود را به سلك هوادارى از اسماعيل درآوردند و نغمه اى نابخردانه ساز كردند و مدعى شدند: او نمرده و وارث امام است. اين گروه پس از شهادت امام صادق(ع) راه و روشى غير از اماميه در پيش گرفتند و به اسماعيليّه شهرت يافتند.و چون مى گفتند: هر ظاهرى داراى باطنى است و هر آيه اى تأويلى دارد باطنيه نيز ناميده شدند.

اسماعيليه در روزگار پادشاهى فتح على شاه به رهبرى آقا خليل محلاتى (م: 1232هـ.ق.) در يزد جنب و جوش تازه اى يافت.

پس از وى فرزندش آقا خان محلاتى كه راه خود را ادامه راه اسماعيليه الموت مى شمرد بر تبليغات خود افزود.

اين مرام با پيوند با صوفيه شيخيه در كرمان قوت گرفت.

آقا خان در نتيجه درگيريهاى پياپى با دولت مركزى تشكيلاتى كه پى ريخته بود رو به افول گذاشت و شكست خورد و به هند گريخت و اكنون جانشينان او در بريتانيا به سر مى برند و در هند آفريقا و ايران داراى پيروانى هستند.12

4. وهابيت: در اين جا به فرقه ديگر اشاره مى كنيم كه در دوران قاجار در خارج از ايران از فكر شيطانى سامرى زمان محمد بن عبدالوهاب تراوش كرد و به رويارويى مستقيم با انديشه زلال و روحانى تشيّع پرداخت و با قدرتى كه به دست آورد مزارهاى امامان معصوم و شعله افروزان دانايى وخرد در جهان اسلام را نشانه رفت و ويران كرد تا جهل و نابخردى و تعصبهاى كور كه كُنام اين گروه تاريك انديش و نابخرد و نادان بود بتواند در تاريكى دامن گستراند و مردمانى را زير يوغ خود در آورد.

اين گروه را محمد بن عبدالوهاب (م: 1206) در نجد (عربستان مركزى) بنيان گذارد. وى با ادعاى بازگشت به اسلام نخستين خرافه هايى را به نام دين در بين مردم پراكند و از آن جا كه تشيّع و پيروان راستين اين آيين ناب و زلال را با جهل تاريكى نابخردى كژانديشى كه سبب به بند كشيدن مردم مى شود در ناسازگارى آشكار مى ديدند با آن درافتادند و به امامان شيعه بى حرمتى كردند و با حربه ها ترفندهايى چون مبارزه با عقايد و باورهاى مخالف اسلام: شفاعت خواهى از ائمه توسل به آنان و زيارت مزار آنان به جنگ تمام عيار با شيعه برخاستند.

اگر نگوييم اين فرقه از آغاز ساخته و پرداخت استعمار بود به يقين مى توان گفت كه بعدها استعمار پى برد كه اين گروه نابخرد و سوار بر توسن راهوار تعصب كور مى تواند بهترين ابزار باشد تا با كانون روشنايى و بيدارگرى جهان اسلام يعنى تشيّع در افتد. و همين كار را كرد و با سدّ قرار دادن اين گروه كژانديش و بى منطق در برابر تشيّع نگذاشت اين رود هميشه جارى به دشتهاى تشنه سرازير شود و همگان را از آب زلال و گواراى خود بهره مند سازد.

وهابيان با كافر خواندن شيعه حركت اهريمنى خود را داخل امت اسلامى شروع كردند و با اين هياهو و جلوگيرى از نقش آفرينى آيين پويا پرتپش زنده و زاينده تشيّع و شيعيان قهرمان در قلمرو بزرگ و ناكران پيداى امت اسلامى استعمار به پشتيبانى و راه گشايى رهبران كورانديش و خائن جهان اسلام و خاموشى مشعلهاى فروزان امت اسلامى به پيش تاخت و پايگاه هاى خويش را در قلب امت اسلامى يكى پس از ديگرى استوار ساخت.

اين گروه جرّار براى عميق كردن اختلافها و از هم پراكندن امت اسلامى به كارهاى شگفتى دست يازيد و آن ويران كردن مزار ائمه اطهار در عراق و حجاز بود. 13 و اين زخم بر پيكر امت اسلامى چنان كار گر افتاد كه هنوز ترميم نيافته است.

جنبش تبشير: در روزگار پر ادبار قاجار كه مردم در فقر و فاقه مى سوختند و در باتلاق ناآگاهى و شب ظلمانى جهل گرفتار آمده بودند و دستان آلوده بسيارى شبان و

روزان تلاش مى ورزيدند آفتاب اسلام را گِل اندود كنند پيشقراولان استعمار تباهى آفرين غرب به نام گروه تبشير و مبلغان آيين مسيحيت به اين ديار سرازير شدند 14 تا از فضاى آلوده اى كه گروه هاى كژفكر و غبارانگيز پديد آورده بودند و اخگرهاى بنيان سوز خود را به سوى اسلام روحبخش و روشنايى آفرين پرتاب مى كردند بهره خويش برند و با پديد آوردن دگرگونى در فكر و انديشه مردم آنان را از آيين پاك و زلال محمدى و سرچشمه هاى حيات بخش علوى دور كنند و زمينه را براى غارت و به يغما بردن ثروت بى كران اين ملت فراهم سازند و معنويت را كه ستون افراشتگى وعزت مندى و شكوه خيمه اوست در هم بكوبند تا خاكسترنشين شود و هيچ نتواند بپا خيزد و رستاخيزى پديد آورد. چون اگر ملتى هر چند برهه اى در فقر و فاقه به سر برد و در زندان ناآگاهى در بند باشد اگر از سرمايه معنوى برخوردار باشد دست آخر روزى آن سرمايه به كارش خواهد آمد و او را از زندان ذلت به در خواهد آورد و بر كرسى عزت خواهد نشاند.

/ 7