مدارس تفسيري صحابه
سيّد محمد تقي شوشتريدر نگاشته پيشين از پيشين تفسير سخن به ميان آمد و به پيدايش آن به عهد نبوّت اشارت گرديد و گفته آمد كه حامل وحي الهي همانگونه كه مكلف به بلاغ بود ، موظف به بيان نيز بود. (كان عليه البيان كماكان عليه البلاغ) و بديهي است كه بيان پيامبر همان تفسير حضرتش بود از قرآن . چون تفسير را از هر سوي كه بنگريم غرض اصلي آن ، بيان مراد و كشف غطاء از مقصد متكلم است . لذا تبيين رسول خدا تفسير قرآن به حساب ميآمد . يادآوري دوباره اين نكته ضروري است كه بساطت و سادگي تفسير آن حضرت به سبب فهم مسلمانان اوليه از معاني الفاظ و واژگون آيات بيّنات بود. به عبارت ديگر ، مبيّن وحي الهي، نقاب از چهره آياتي بر ميافكند كه غموض در معنا و محتوا را به دنبال داشت.همچنين در نوشتار سابق به تفسير و نام آوران آن در عهد صحابه و روش تفسيري آنان پرداختيم . مصادر تفسيريشان را برشمرديم و تفسيرشان را در بوته نقد گذارديم و در اين نوشته آهنگ آن داريم كه به مدارس تفسيري صحابه پرداخته، شهرگان از شاگردان آن را برشمريم و ويژگي تفسيري هر يک را فراخور حال و مقام مقال به تصوير كشيم.تذكار دوباره اين مطلب بي فايده نيست كه آنچه در شمارههاي اوليه اين سلسله نوشتار خواهد آمد ، در رهيابي به تطوّرات و سير تكاملي تفسير و بررسي نحلهها و نظرگاههاي مختلف و جريانهاي گونه گون تفسيري و بازشناسي تحوّلات مربوط به آن نگاشته ميشود. اميد كه اين آغاز ، فرجامي مطلوب و رضايتبخش را در پي داشته باشد ؛ان شاءالله مدارس تفسيري صحابه
با گسترش رو به افزون اسلام به امصار و بلاد، اين احساس در بزرگان صحابه به وجود آمد تا علوم و معارف اسلامي را كه از سرچشمه وحي گرفتهاند، به پهناي گيتي بگسترانند و ديگران را از اين آبشخور فيّاض سيراب كنند واكناف و آفاق عالم اسلامي را از پرتو نور وحي متلألي سازند و آنچه از رسول خدا در سينه دارند، با هجرت به اقاليم، به ديگران بازگو كنند و مسلمانان را مربي و معلّم، و تشنگان را ساقي باشند. مدارس علمي در اين شهرها بر پا شد كه استادانش را صحابه و شاگردانش را تابعين تشكيل ميدادند و تبيين آيات بينّات از عمده مباحث مطروحه در اين مدارس بود. مدارس تفسيري مكّه ، مدينه و كوفه از مشهورترين اين مكاتب ميباشند.در اين مدارس، تفسير به صورت گستردهتري رخ نمود ، زيرا كه هر قدر فاصله مسلمانان از نظر زماني از عهد رسالت بيشتر ميشد، غموض و پيچيدگي بعضي از آيات فزاينده تر ميگشت.گرچه در بعضي از اين مدارس ، اجتهاد تفسيري نضج گرفت و فروغ آن بتدريج در حوزه تفسير پرتوافشاني كرد و برخي از دست پروردگان اين مكاتب چونان مجاهد و اين پديده مهم تفسيري را فراروي پسينيان نهادند و پاي عقل و انديشه و تدبّر را به گلگشت حيات نوين تفسيري مايهور از پيامبر اكرم و ائمّه هدي عليه السلام گشودند، لكن روش تفسيري غالب در اين حوزهها تفسير به روايت - مأثور - بود كه زمينه بسط و گسترش آن بيش از پيش فراهم گشت و به همان ميزان اخبار غير مسند به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حيطه تفسير روبه فزوني نهاد و اين استناد حاكي از القاء رأي و اعمال نظر مفسران بود كه بعضاً با حسن نيّتي جاهلانه و غالباً با سوء نيتي مغرضانه همراه بود . نيروي استنباط و قوه اجتهاد و كنكاش روشمندانه در پيشگاه آيات قرآني تعطيل گرديد و گوهر مراد كتاب آسماني در پيشت حجابي از مطوّلات روايي به محاق غيبت فرو رفت.يكي از آثار سوء جعل در تفسير ، ورود گسترد قصص موسوم به اسرائيليّات و مسيحيّات و مجوسيّات به قرآن بود كه به عنوان رواياتي در باب قصص پيامبران ، آفرينش جهان ، اخبار غيبي ،مسائل مربوط به قيامت و ديگر وقايع تاريخي را از راه ساير مفسران اهل كتاب به دست آوردند و سعي كردند جزئيات و برخي مسائل قرآني را از رهگذر آن ، شرح و تفسير نمايند.بايد پذيرفت كه در تفسير قرآن از رهگذر رواياتي كه به اين مدارس منسوب است، ضعف و خلل راه يافته است و همين نكته باعث ميشود كه اعتماد و اطمينان مطلق به آنها از ميان برود و نيز همين امر موجب ميگردد كه علماي اسلامي به بحث و كاوش و نقل و جرح و تعديل احاديث تفسيرياي كه بدينان منسوب است روي آوردند و اهتمام خود را در اين جهت مصروف نمايند.بحث مفصّل آن را به شماره بعد واميگذاريم . اينک به مدارس تفسيري صحابه و شاگردان برجسته آن اشارهاي گذارا ميكنيم. الف - مدرسه تفسيري مكّه
اين مدرسه به دست توانمند عبدالله بن عباس پاي گرفت و تابعين بر حلقه درسش زانو ميزدند و معارف قرآني را از آن «ترجمانِ قرآن» فرا ميگرفتند . متخرّجين اين مكتب، بنيان «اجتهاد در تفسير» را پي ريزي كردند. در عين حال ، روح تعبّد و اعتماد به نقل در اين حوزه بيش از ساير حوزهها مشهود بود. مدرسه تفسيري مكه از مهمترين و شاخصترين مدارس تفسيري به شمار ميآيد و همان طور كه اشارت رفت ، ابن تيميه قائل است «كه عالمترين مردم به تفسير قرآن اهل مكه بودند ، زيرا آنان شاگردان ابن عباس هستند. » پرآوازه ترين شاگردان اين مدرسه عبارتند از: 1.سعيدبن جبير
وي از اصحاب امام زينالعابدين عليه السلام و از برجسته ترين و معروفترين چهرهها در تفسير و قراءت به شمار ميرود. او مصحف زيدوابن مسعود را با هم مقابله کرده بود و شبي به قرائت زيد و شب ديگر به قراءت عبدالله نماز ميخواند. سياه رنگ و سپيدخوي بود. در بيان سفيان ثوري، وي در رأس ساير مفسّران قرار دارد آن جا كه گويد:« تفسير را از چهار تن بياموزيد: سعيدبن جبير، مجاهد، عكرمه،وضحّاک.»سيوطي در الاتقان از قتاده نقل ميكند كه او گفته است چهار تن از تابعين داناترين هستند كه سعيدبن جبير در آن ميان از همه اعلم و آگاهتر به تفسير قرآن ميباشد . در فضل و دانش تفسيري وي گفتهاند:«ماعلي وجه الارض احد الا و هو يحتاج الي علمه.» تقوا و زهد و پارسايي وي سبب گشت كه از تفسير به رأي پروا داشته باشد. او به معاصران خود رجوع ميكرد و دانش ديگران را نزد خود گرد ميآورد . از اين رو وي را «اجمع تابعين» در فقه و تفسير دانستهاند . يحيي بن سعيد مرسلات او را بهتر از مرسلات عطاء و مجاهد مي دانست. ابن عباس وي را به عنوان مطمئنترين سند ديني ستوده ، ديگران را بدو ارجاع ميداد.برخي براين باورند كه كتاب تفسيري وي نخستين تأليف در علم تفسير است . و ثاقت او در مورد اتفاق اصحاب صحاح ستّه و كتب اربعه شيعي ميباشد. سرانجام به سبب تشيّع و وفاداري نسبت به حضرت علي عليه السلام توسط حجاج بن يوسف ثقفي به شهادت رسيد. 2. مجاهدين جبير
از اعلام و معارف شيعه در قرن دوم به شمار ميآيد . روايات تفسيري وي از حضرت علي عليه السلام و ابن عباس ميباشد. او را «شيخ القراء و المفسرّين» لقب دادهاند. وي اهل تحقيق بود و هر چيز شگفتآوري را شخصاً تحقيق ميكرد. گويند به چاه برهوت در «حضرموت» رفت و براي جستجو از هاروت و ماروت به «بابل» سفر كرد . اثر تفسيري او «تفسيرالقرآن» نام گرفته است كه برخي قائلند صحيحترين تفسير در تبيين آيات بيّنات ميباشد . ثوري گويد:«اگر تفسير از مجاهد به دستت آمد ، براي تو بس است.» بخاري اغلب روايات تفسيري را از او نقل ميكند . مجاهد در مقام تفسير از جرأت و شهامت بيشتري نسبت به ديگران برخوردار بود . از ويژگيهاي تفسيري وي آن است كه به عقل خود در تفسير ، آزادي بيشتري ميداد . اگر به نصّي از قرآن ميرسيد كه ظاهراً با عقل و خرد همساز نبود، آن را از باب تمثيل و تشبيه ميگرفت . آيه شريفه «فقلنا لهم كونوا قردةً خاسئين » را از باب تمثيل و كنايه ميشمارد و منظور قرآن را مسخ قلوب ميداند، نه صورت و قيافه.استناد وي به آي «كمثل الحمار يحمل اسفارا» ميباشد. نيز آيه كريمه «وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة» را اين گونه تفسير كرده است :«تنتظر الثواب من ربّها لايراه خلقه شي» و همين تفسير بعدها براي معتزله ، مستندي قوي در عدم جواز رؤيت بود . از فضل بن ميمون روايت شده كه او از مجاهد شنيده است كه وي قرآن را سيبار به ابن عباس عرضه كرده است و هر بار كه در مطلع آيهاي توقف ميكرده از ابن عباس ميپرسيده است كه اين آيه در چه موضوع و چگونه نازل شده است . وي در مكه در 83 سالگي در حالي كه در سجده بود ، از دنيا رخت بربست. 3.عكرمة
وي غلام ابن عباس بود . گويند ابن عباس پاهاي او را ميبست تا تفسير را بدو تعليم دهد، همچنان كه خود گويد: هرچه از قرآن برايتان حديث ميكنم از ابن عباس است . به نقل ابن حجر، وي در تفسير و دربار نزول قرآن ، كتابي به نقل از ابن عباس داشته است . كتاب «تنوير المقياس» ابن عباس توسط او روايت شده و خود نيز داراي مصحفي بوده است . وي در تفسير و مغازي، ميان تابعيان مقام ارجمندي را داراست . شعبي گويد:«از مفسّران قرآن كسي عالمتر از عكرمه باقي نماند.»حبيب بن ثابت ميگويد:«پنج مفسّر قرآن نزد من گرد آمدند: طاووس، مجاهد، سعيدبن جبير، عكرمه و عطاء مجاهد و سعيد تفسير آيات قرآن را از عكرمه مي پرسيدند و او به همه سؤالات آنان پاسخ ميداد.»گويند: سيصد نفر از او روايت كردهاند كه در ميان آنان هفتاد نفر تابعي هستند . وي را از موصوفين به حريّت رأي و خرد و اجتهاد در تفسير دانستهاند. در وثاقت او اختلاف است . علامه حلي و محدث قمي وي را از خوارج ميدانند . او به سال 104 در گذشت. 4.عطاء بن ابي رباح مكّي
از فقها و مفسّران و زاهدان نامآور مكه و از ممتازين مدرسه تفسيري آنجا ميباشد.وي را جزء دارندگان مصاحف نيز برشمردهاند . خود ميگويد : دويست صحابه را درک كردهام . وقتي مردم براي فهم مباني دين و معارف اسلامي به ابن عباس مراجعه ميكردند، در جواب ميگفت:«در حالي كه عطاء بن رباح در دسترس شماست ، چرا به من مراجعه ميكنيد؟»قتاده وي را از داناترين مردم زمان خود به شريعت اسلامي معرفي كرده است . وي از تفسير به رأي و استنباط تفسيري اجتناب ميورزيد. گويند از وي راجع به مسألهاي سؤال شد ، در پاسخ اظهار نمود:«اني استحيي لله أن فيالارض برأيي »وي مورد توجه بني اميه بود و دستور بر اين بود كه جز از وي از كسي ديگر فتوا صادر نگردد. در عين حال ، محمدبن عبدالله قائل است كه بهتر از عطاء در مقام فتوا كسي را نديدهام. 5. طاووس بن كيسان يماني
وي از اصحاب امام سجّاد عليه السلام و از بزرگان شيعه به شمار ميآيد . ابن قتيبه به تشيّع وي تصريح نموده است . ابن تيميه وي را اعلم مردم به تفسير و ابن شهر آشوب او را فقيهي بلند مرتبه معرفي كردهاند. خود مدعي است كه با پنجاه نفر ار صحابه آمد و شد داشته است. وي در تفسير از عبادله اربعه (عبدالله بن عباس ، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير) روايت ميكند . زركلي مؤلف الاعلام ميگويد:«وي از اكابر تابعين در فقاهت و حديث و سختي معيشت و جرأت بر ملوک و خلفاست.»ابن عيينه گويد:«دوريكنندگان از سلاطين سه نفر بودند: ابوذر، طاووس ، ثوري. »وي از جمله پارسايان نام آور زمان خود به حساب ميآمد . ابن عباس دربار وي گفته است :«انّي لاظنّ طاووساً من اهل الجنة» ابن جزري تدوين كتابى در تفسير را از او محتمل ميدادند. ب. مدرسه تفسيري مدينه
پايهگذار اين مدرسه ابيّ بن كعب بود كه در مدينه اقامت داشت و اغلب مفسران دوره تابعين از روش تفسيري او متأثر بودند. تعبّد به نقل و احتراز از رأي در اين حوزه مشهود بود و بيشتر مفسران اين مدرسه او توانمندي بالايي در فقه نيز برخوردار بودند كه به ياد كرد مشهورترين آنها ميپردازيم. 1.ابوالعاليه رفيع بن مهران رياحي
وي جاهليت را درك نموده است و دو سال پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اسلام آورد و از حضرت علي عليه السلام ، ابن مسعود، ابن عباس ، ابي بن كعب ، حذيفه، ابوذر و روايت ميكند . ابن عباس او را بر سرير خود مينشاند و قريش را پايينتر قرار ميداد و ميگفت:«هكذا العلم، يزيد الشريف شرفاً و يجلس المملوک علي الاسره.»وي را اولين كسي ميدانند كه در ماوراءالنهر اذان گفت. او در تفسير كتابي دارد كه ابن ابي حاتم ، طبري ، حاكم و احمدبن حنبل در آثار تفسيري خود از اين اثر سود بسيار جستهاند. ابن ابي داود گويد:«بعد از صحابه داناتر از ابوالعاليه در قراءت كسي نيست.» سال وفات او را 93 ه ق دانستهاند. 2. محمدبن كعب القرظي
از يهوديان مدينه به شمار ميرفت و تفسير را از حضرت علي عليه السلام ، ابن عباس و ابن مسعود و با واسطه از ابيّ بن كعب روايت كرده است . وي به عدالت ، وثاقت ، كثرت حديث و تأويل قرآن، شهره است . ابن عون گويد :«كسي را عالمتر از قرظي به تأويل قرآن نديدهام.»و ابن حبان در حقّ وي گويد :«او از افاضل علما و فقهاي اهل مدينه بوده است .»وي به سال 118 ه ق بر اثر فرو ريختن سقف مسجد در گذشت. 3. زيدبن اسلم
در مدينه داراي مجلس فتوا بوده است و 40 فقيه بر حلقه درسش گرد ميآمدند . شيخ طوسي قائل است كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام ميباشد و با آن حضرت آمد و شد زيادي داشته است.از اين رو ، روايات فراواني در بعضي از كتب اربعه شيعه از وي نقل شده است . او در بين معاصرينش به «غزارة العلم» مشهور است . وي قرآن را به رأي خويش تفسير مينمود . حماد گويد :«آن هنگام كه به مدينه داخل شدم ، مردم از وي سخن ميگفتند و عبيدالله بن عمر ميگفت: ما نعلم له بأساَ الا انه يفسرّ القرآن برأيه.»مالک بن انس تفسير را از او اخذ كرده است . وي به سال 136 ه ق در گذشت. ج.مدرسه تفسيري كوفه
بنيانگذار اين مدرسه عبدالله بن مسعود ميباشد و تفسير كوفيان از وي متأثّر است. عمر او را به عنوان معلم و مفسّر قرآن به كوفه گسيل داشت. ويژگي اين حوزه نسبت به حوزههاي ديگر در اين است كه اعتماد به رأي بيش از نقل ميباشد و اين مطلب از كثرت مسائل خلاف در ميان ايشان هويدا ميشود . كوفه در آن عهد ، بزرگترين مركز علوم اسلامي و محل بروز و ظهور مكتب تشيّع به شمار ميرفت . مكتب فقهي نيز در اين شهر پاي گرفت كه ابوحنيفه آن را گسترش داد. شاگردان نامدار اين مدرسه عبارتند از: 1.مره همداني كوفي
وي در نظر عامه، مقامي بالا و ارجمند داشت. او در زهد و پارسايي ، شاخص زمان خويش بود. گويند در هر روز 600 ركعت نماز مي خواند و به قدري پيشاني بر خاک ساييد كه خاك رخسار او را تنيده بود ، ليک چهارمين كسي بود كه به امام علي عليه السلام بغض و كينه ميورزيد. از حضرت علي عليه السلام ، ابوبكر ، ابوذر ، حذيفه، عمر و ابن مسعود روايت نموده و به سال 76 ه ق در گذشت.
3. علقمة بن قيس
از نام آورترين و داناترين شاگردان ابن مسعود به شمار ميرفت . شيخ طوسي در عدّه ، او را از اصحاب حضرت علي عليه السلام ميداند . وي در صفين همراه با امام علي عليه السلام در يک صف بود و يكي از دو پايش را از دست داد . حافظهاي بسيار قوي داشت . او را از راويان موثقي ميدانند كه به ورع و تقوا ستوده شده است و در ميان رجال حديث شيعي نيز به زهد و وثاقت، مشهوراست . ابوالمثني درباره وي گفته است :«هرگاه علقمه را ببيني بسان آن است كه ابن مسعود را ديده باشي . »مره همداني در حق وي گفته است :«كان علقمة من الربانيين. » وي 90 سال بزيست و در سال 61 ه ق بدرود حيات گفت . 3. مسروق بن اجدع
بعضي وي را اعلم اصحاب ابن مسعود دانستهاند . علم را از حضرت علي عليه السلام اخذ كرده است . نيز از خلفاي اربعه و ابن مسعود و ابيّ بن كعب روايت كرده است . خود مي گويد:«بسياري از دانشهاي تفسيري خود را از ابن مسعود اخذ كردم و وي عادةً سورهاي را بر ما ميخواند و براي تفسير آن با ما به گفتگو مينشست و در تمام طول ساعات روز به تفسير همان سوره ميپرداخت.»شريح قاضي در مسائل مشكل با او مشورت ميكرد . ابن حجر مناقب او را بسيار ميداند. وثاقت او از نظر محرز است ، لكن متهم به عداوت با امام علي عليه السلام ميباشد. 4.عامر شعبي
از حضرت علي عليه السلام ، عمر ، ابن مسعود ، ابن عباس و مسروق روايت ميكرد ، لكن از آنان سماع حديث نكرده است . گويند : پانصد تن از صحابه را درک كرده و از نظر احاطه و اطلاع بر تفسير چونان ابن عباس ، بي همتا بوده است . وي از حافظهاي بسيار قوي برخوردار بود. در اين باره خود ميگفت :«هيچ گاه چيزي ننوشتن ، ولي هر چه را ميشنيدم حفظ ميكردم و با يك بار شنيدن، نياز به تكرار نداشتم.»وي به روايت مغازي شهره بود. عاصم گويد:«كسي را عالمتر از او در حديث در ميان اهل بصره و كوفه و حجاز نيافتهام.»با اين كه بسياري از صحابه در قيد حيات بودند ، مردم به حلقه درس وي گرد ميآمدند و محل رجوع در فتوا بود . برخي قائلند كه وي از تفسير به رأي احتراز ميجست و در پاسخ به پرسشهاي تفسيري توقف ميكرد ، همچنان كه خود گفته است:«سه چيز است كه تا زندهام درباره آنها سخن نگويم : تفسير و روح و رأي .» وي به سال 109 ه ق درگذشت. 5. جابربن يزيد جعفي
از ياران و صحابي امام سجاد و امام محمد باقر عليه السلام ميباشد. از نظر رجال حديث شيعه و سنّي مورد وثوق و اطمينان است . سفيان در حق وي گفته است:«جابر صدوق در حديث است و راستگوتر از او در نقل حديث نديدهام ، جز اين كه رافضي است .»وكيع دربارهي وي ميگويد:«اگر در چيزي شک كرديد ، در وثاقت جابر ترديد به خود راه ندهيد.»آثار فراواني در تفسير و احكام و جز آنها بدو منسوب است. گولدزيهر قائل است كه در تاريخ شيعه نخستين كتابي كه اساس تفسير شيعي را بنياد نهاد، كتاب تفسير قرآني است كه در سده دوم، جابربن يزيد آن را تدوين كرده است . 6. سدّي كبير
وي از اصحاب امام سجاد و امام صادق عليه السلام ، قرشي و كوفي و منتسب به سدّه مسجد كوفه است . نيز روايتگر تفسير ابن عباس از محمدبن سائب كلبي و انس ميباشد و در تفسير گاهي از ابن صالح و گاه از ابن مالك، نقل حديث كرده است . روش تفسيري او، تفسير به مأثور و منقول ميباشد. شعبي وي را مورد طعن قرار داده و قائل است كه وي در تأمل در حديث، مسامحه ميورزيده است . سيوطي در الاتقان گويد:«اسماعيل سدّي تفسير خود را با اسناد به ابن مسعود و ابن عباس نقل ميكند و از پيشوايان تفسير مانند سفيان ثوري و شعبه روايت مينمايد. تفسير سدّي يكي از بهترين و كاملترين تفاسير ميباشد.»و در پايان ميافزايد:«طبري اغلب از تفسير وي نقل ميكند. »سدّي به سال 168 ه ق درگذشت. د. مدرسه تفسيري بصره
مؤسس اين مدرسه ، ابوموسي اشعري است . وي در خلافت عمر، والي بصره شد و تا چند سال از خلافت عثمان نيز به همين سمت باقي ميماند تا اين كه حضرت علي عليه السلام او را عزل نمود . وي اولين كسي بود كه عمر را «اميرالمؤمنين» خواند. او در ميان صحابه در تلاوت قرآن به خوش آوايي نامور بود. وي روزي قرآن ميخواند و نزديک بود كه نماز اول وقت از دست برود، به عمر گفتند: «الصلاة ، الصلاة» عمر پاسخ داد : آيا ما در نماز نيستيم؟اشعري را مصحفي بوده كه بصريّون آن را رواج دادند و «لباب القلوب» بر آن نام نهادند. ميان مصحف او و مصحف ابن مسعود و بين مردم كوفه و اهل بصره رقابتي ايجاد شده بود . اشعري به سال 44 ه ق درگذشت.انحرافات فكري و عقيدتي بخصوص در مسائل اصول و عدل و امامت و بدعتهاي آشكار در شريعت اسلامي ، در اين مدرسه پاي گرفت كه ريشه در آراي فكري بنيانگذار اين حوزه دارد. مشهورترين شاگردان اين مكتب عبارتند از: 1.ابوسعيد حسن بصري
او را «شيخ اهل بصره» نامند. به مهارتش در تفسير و ديگر علوم شهادت دادهاند و در بسياري از دانشها مانند فقه، تفسير ، حديث، سيره و كلام، از وي روايت شده است . ايّوب گويد:«چشمانم فقيهتر از حسن كسي را نديده است .»از امام باقر عليه السلام نقل شده است :«حسن بصري سخنش با سخن انبيا همانند است.»ابن نديم در «الفهرست» ، تفسيري را بدو نسبت داده است و دوكتاب «نزول القرآن» و «العدد في القرآن» نيز به وي منتسب است . حسن بصري در زمره اولين كساني به شمار ميرود كه تفسير اشاري و كلمات غريبه از فرهنگ اسلام به وسيله متصوفه از او نقل شده است . وي قائل به «قدر» بود . حماد بن سلمه گويد كه حميد ميگفت :«من قرآن را بر حسن بصري قراءت ميكردم و او آن را بر اثبات قدر تفسير ميكرد.» و ميگفت : «من كذّب بالقدر فقد كفر.»محدث قمي او را از زهاد ثمانيه ميداند كه مطابق ميل و خواهش مردم با آنان سخن ميگفت و براي رياست و جاه طلبي صحنه سازي ميكرد و به زهد و تقوا تظاهر مينمود و وي را پيشواي مذهب قدريه ميداند. وثاقت او در مورد اختلاف است و نزد شيعه از مقبوليّت چنداني برخوردار نيست . وي به سال 116ه ق گذشت . 2. قتادة بن عامه
وي از حافظهاي بس قوي برخوردار بود و در اشعار و ايام و انساب و لغت عرب تبحّر كامل داشت و در تفسير و بسياري از علوم ، از معارف زمان خويش به شمار ميآمد و سعيد بن مسيّب حافظه او را آزمود و هرچه را كه طي چند روز از وي شنيده بود، بدو پس داد تا اين كه سعيد گفت:«گمان نميكنم خداوند مانند تو را خلق كرده باشد.»همو گويد:«در ميان اهل عراق بهتر و كارآمدتر از قتاده در نزد من كسي نيست.»وي مرجع عصر خود به شمار ميرفت و از اكناف بلاد اسلامي مسائل فراواني را نزد او ميفرستادند تا بدانها پاسخ گويد. وي قائل به قدر بود و داعيه «سلوني قبل أن تفقدوني» در سر داشت. كتابي در تفسير از وي به جاي مانده است . ه . مدرسه تفسيري شام
استاد اين مدرسه ابوالدرداء (عويمربن عامر خزرجي انصاري) است . او در بدر اسلام آورد و همگام با مسلمانان در احد شركت جست و پيامبر در آن روز فرمود :«نعم الفارس عويمر.»خليفه دوم وي را براي تعليم قرآن به شام فرستاد . او را از جامعان قرآن زمان پيامبر گزارش كردهاند . وي در مسجد حلقههاي تدريس قرآن تشكيل داده و براي هر ده نفر ، يک سرپرست تعيين كرده بود و هركس مشكلي در فهم قرآن داشت به آن مهتر مراجعه ميكرد و اگر بدان مسأله جاهل بود، از ابوالدرداء استفسار ميكرد. وي در محراب مينشست و به كار آموزش و تعليم قرآن در اين حوزهها نظارت ميكرد ؛ روزي آنان را برشمرد، به هزار و ششصد و اندي رسيد . پيامبر او را «حكيم امت» لقب داده است . وي بر دوستي خاندان پيامبر اكرم ثابت قدم بود . از شاگردان اين مدرسه ميتوان از : سعيد بن المسيب، علقمة بن قيس، سويد بن غفله، جبير بن نفير، زيد بن وهب و ابو ادريس الخولاني نام برد.. فصلنامه تحقيقات تاريخي ، شمار 3،ص 371.. محمد حسين ذهبي، التفسير و المفسرون ، ج1، ص70. . جلالالدين سيوطي، الاتقان، ج2، ص323.. همان مأخذ ، ص 235.. سيد محسن امين، اعيانالشيعه، ج7، ص235.. جلالالدين سيوطي، الاتقان، ج2، ص596.. بقره/65.. قيامت/23-22 .. محمد حسين ذهبي، التفسيروالمفسرون، ج1، ص104.. همان مأخذ ، ص111.. همان مأخذ.. سيد محمد باقر حجتي ، تاريخ تفسير و نحو ، ص49.. محمد حسين ذهبي، التفسيروالمفسرون، ج1، ص113.. همان مأخذ، ص114.. زركلي، الاعلام، ج3، ص 224.. همان مأخذ.. محمد حسين ذهبي، التفسير والمفسرون، ج1، ص112.. همان مأخذ، ص 115.. همان مأخذ، ص116.. همان مأخذ.. همان مأخذ.. كربلائي، منتهيالمقال ، ص300.. محمد حسين ذهبي، التفسير والمفسرون، ج1، ص119.. همان مأخذ.. همان مأخذ، ص120.. همان مأخذ، ص122.. همان مأخذ.. كربلائي، منتهيالمقال، ص73.. گولدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامي، ص303.. جلال الدين سيوطي، الاتقان، ج2، ص336.. محمود راميار، تاريخ قرآن، ص381.. محمد حسين ذهبي، التفسير والمفسرون، ج1 ، ص124.. محدث قمي، سفينه البحار، ج2، ص 405.. محمد حسين ذهبي، التفسير والمفسرون، ج1، ص125.. همان مأخذ.. ابن جزري، غايةالنهايه، ج1، ص606