نزول قرآن كريم
حسين علوىمهراشاره
يكى از مسائل مهم در باب وحى، كيفيت نزول و دريافت آن توسط پيامبر صلىاللهعليهوآله است. نزول قرآن چه مفهومى دارد؟ پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله چگونه وحى را دريافت مىنمود و حالتهاى آن حضرت هنگام دريافت وحى چگونه بوده است؟ آيا اين حالتها تحليل و توجيه عقلانى يا عرفانى دارد يا خير؟ موارد مزبور سؤالاتى هستند كه اين نوشتار در پى پاسخگويى به آنهاست.مفهومشناسى
نزول مانند هبوط به معناى فرود آمدن است كه مصداق روشن آن فرود آمدن مكانى و مادى، يعنى از مكان بالا به پايين آمدن است؛ مانند فرود آمدن انسان از اسب يا فرود آمدن باران از آسمان.(1) اما مفهوم نزول منحصر در معناى فرود آمدن مكانى مادى نيست؛ چرا كه در موارد ديگر مانند رسيدن سختىها و شدايد به انسان نيز به كار رفته است.(2) آيات فراوانى دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم از سوى خداوند متعال نازل شده است، اما اينكه نزول قرآن چگونه است، دانشمندان بيانهاى مختلفى دارند كه عبارتند از:الف. نزول روحانى
نزول دو معنا دارد:
1. نزول مادى:
مانند نزول باران از آسمان، چنانكه در آيات فراوانى به چشم مىخورد؛ از جمله «وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزقا لَكُم»(بقره: 22)؛ (او خدايى است كه) از آسمان آبى فرو فرستاد و به وسيله آن ميوهها را پرورش داد تا روزى شما باشد.2. نزول روحانى:
مانند نزول قرآن بر قلب مبارك پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله ، چنانكه خداوند متعال مىفرمايد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينُ عَلَى قَلْبِكَ»(شعراء: 193)؛ قرآن را جبرئيل امين بر قلب تو فرو فرستاده است. بنابر بيان مزبور، كاربرد واژه نزول و مشتقات آن اگرچه در هر دو قسم حقيقى است، اما نزول قرآن به معناى دوم مىباشد.(3)ب. نزول مقامى
نزول در اصل به معناى فرود آمدن جسم از مكانى بالا به مكانى پايين است، اما نزول قرآن بدين معنا نيست؛ زيرا خدا جسم نيست و مكان ندارد، پس بايد نزول قرآن به معناى ديگرى باشد. تعدادى از آيات ظهور در اين دارند كه وجود قرآن ملفوظ و مكتوب، مسبوق به وجود عالىترى است؛ يعنى همين قرآن در مقامى عالىتر نيز وجود دارد و از آنجا نزول يافته است؛ قرآن مىفرمايد: «إِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرونَ تَنزيلٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ»(واقعه: 77ـ80)؛ اين قرآنى است گرامى كه در كتاب مكنون و محفوظى وجود دارد و جز پاكان نمىتوانند آن را درك كنند، از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است. آيه مذكور ظهور در اين دارد كه اصل قرآن در كتابى مكنون و مخفى است و از جانب خداوند فرود آمده است. علّامه طباطبائى مىنويسد: «از تدبّر در آيات چنين استفاده مىشود كه قرآن موجود ملفوظ و مكتوب عربى است و در مدت 23 سال تدريجا بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شده، ولى همين قرآن در مقامى عالىتر نيز وجود دارد كه آن مقام، تفصيل و تدريج نيست، عربى يا عجمى معنا ندارد. از سنخ معانى و مفاهيم اعتبارى نيست، بلكه واقعيت ديگرى ماوراى فهم عرفى ما است. جز افراد معصوم كه از آلودگى به گناه مصونيت دارند كسى را به درك آن مقام راه نيست.»(4) اين نزول قرآن گرچه به معناى فرود آمدن از مكانى فوق به مكانى دون نيست، ليكن نزول مفهوم حقيقى خود را دارد؛ زيرا به معناى نزول از مقامى عالى، يعنى مقام بساطت و تجرّد، به مقامى دانى، يعنى تفصيل است. پس استعمال الفاظ نزول و انزال و تنزيل در مورد قرآن استعمال حقيقى است(5) نه مجازى، اگرچه برخى آن را مجازى دانستهاند.(6)ج. نزول حقيقى (در مقابل نزول مادى و اعتبارى)
نزول در برابر صعود و عروج قرار دارد كه گاهى در مورد محسوسات به كار مىرود؛ يعنى جسمى از نقطه فوقانى به نقطهاى كه پايينتر قرار گرفته منتقل شود و گاهى در امور اعتبارى استعمال مىشود؛ مانند كسى كه از مقام اعتبارى بالاترى برخوردار است ـ مثلاً رئيس ـ به مقام پايينترى ـ مثلاً معاون ـ تنزل كند؛ چنانكه گفته مىشود: «نزل المَلِك عن عرشه» (پادشاه از تخت فرود آمد) كه منظور خلع و يا كنارهگيرى از مقام سلطنت است. گاهى نيز در امور حقيقى غيرحسى به كار مىرود؛ مانند قرآن كه از طرف خداوند متعال بر قلب پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شده و در واقع، از مقام علم الهى به مرحله الفاظ و مفاهيم بشرى تنزّل يافته است؛ زيرا روشن است كه نزول قرآن به معناى حركت يك شىء جسمانى از يك مبدأ مادى به مقصد مادى ديگر يا به معناى تنزّل مقام و اعتبار حقيقت قرآن نمىباشد.(7) اگرچه تعبيرهاى گوناگونى براى نزول قرآن بيان شده است، اما هر يك، سه مفهوم مزبور را تداعى مىكند؛ زيرا در هر صورت، چه نزول قرآن را روحانى، مقامى يا حقيقى بناميم، قرآن كريم از يك مرتبه «عنداللهى» و والا و مستحكم به يك مرتبه فروتر، كه مرتبه الفاظ و عبارات است، تنزّل داده شده است تا در اختيار بشر قرار گرفته و براى همه قابل فهم باشد.كيفيت نزول وحى
با توجه به مفهوم نزول، اين مطلب قابل استفاده است كه قرآن كريم از جانب خداوند، كه در عالم قدسى و ماورايى و داراى مرتبه بساطت و تجرّد است، بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله براى بشر، كه در حيات مادى است، نازل شده است و اين تحقق نمىيابد مگر با ارتباط يك موجود مادى (پيامبر اسلام) با عالم قدسى و ملكوتى. حال اين پرسش مطرح مىگردد كه از نظر عقلى امكان ارتباط آن حضرت با عالم قدسى چگونه است و دريافت وحى چگونه تحقق مىيابد؟ دانشمندان دو حالت را براى اين ارتباط تبيين كردهاند: گاه پيامبر از حالت بشرى خارج مىگرديد و به صورت ملكوتى درمىآمد و با فرشته و مقام تجرّد مرتبط مىشد، كه اين مقام را مىتوان صعود آن حضرت از عالم ظاهر به باطن دانست. گاهى نيز فرشته از حالت تجرّد منسلخ مىشد و تبديل به حالت بشرى مىگرديد و وحى را به پيامبر مىرساند، كه اين مقام را مىتوان نزول فرشته از عالم باطن به ظاهر ناميد.(8) سيوطى، به نقل از راغب اصفهانى، حالت اول را سختتر از حالت دوم مىداند.(9) صدرالمتألّهين بر اين باور است كه وقتى روح پيامبر به عالم ملائكه، يعنى عالم وحى ربّانى، صعود مىكند كلام خدا، يعنى اعلام حقايق را در مقام «قاب قوسين او ادنى»، كه مقام قرب الهى و مقعد صدق است، استماع مىنمايد. وحى در اينجا عبارت از كلام حقيقى ربّانى است. همچنين وقتى روح پيامبر با ملائكه عليين ارتباط برقرار ساخت، صداى قلم و القاى كلام آنان را خواهد شنيد؛ كلام آنان همان كلام خداست كه بر قلوب آنان نازل گشته است. درباره سير دوم مىنويسد: «در هنگام وحى حس ظاهرى پيامبر به جانب فوق جذب مىشود و صورتى از واقع برايش تمثل خواهد يافت (كه اين صورتها و تمثلات واقعيت دارند و از احلام و خيالات باطله نيستند.) بنابراين، فرشته با صورتى محسوس براى پيامبر تمثل مىيابد تا تاب تحمل مشاهده آن را داشته باشد. پس پيامبر فرشته را به صورتى غير از صورت واقعى و نفسالامرى خود مشاهده مىكند؛ زيرا موجودى مجرد و امرى وقتى به عالم خلق تنزّل و تجلّى نمود موجودى خلقى و محدود خواهد شد و به همين جهت به صورت موجودى خلقى مشاهده مىشود و كلامش مسموع مىگردد، با اينكه در مراحل عالىتر وحى، معقول بوده و گاهى به صورت لوحى مكتوب مشاهده مىشود. بنابراين، فرشته وحى و كلام و كتاب او از جهان غيب و باطن به مشاعر حسى و قواى مدركه پيامبر نزول مىكنند، ليكن اين تنزل به معناى انتقال و تجافى فرشته از مقام خود نيست، بلكه به معناى حركت و نزول پيامبر از نشأت باطن به سوى نشأت ظاهر است، برخلاف سير اول او كه از عالم شهادت و حس به عالم غيب داشت.»(10) ابن خلدون نيز كيفيت دريافت وحى را سير پيامبر از عالم ظاهر به باطن و مجردات مىداند. وى مىنويسد: «فوق اين عالم بشرى عالم روحانيت و ملائكه است. نفس انسان اين استعداد را دارد كه از جنبه بشرى منسلخ شود و به عالم فرشتگان كه فوق اين عالم است صعود نمايد و در لحظهاى از لحظات در زمره ملائكه قرار گيرد، علوم و معارف را از آن عالم بگيرد و دوباره به صورت بشرى خويش باز گردد و آنچه را از عالم مافوق گرفته است به مردم ابلاغ كند. معناى وحى و خطاب فرشتگان نيز همين است.»(11) اين رهيافت براى كيفيت نزول قرآن، امكان وحى را از نظر عقلى راهوار مىسازد؛ چرا كه انسان داراى دو ساحت وجودى است: ساحت جسم و ساحت روح. انسان با پرورش روح و قدرتمند شدن نفس و دورى از كدورت معاصى داراى نور معرفت و ايمان به خدا مىشود و به ذات اقدس ربوبى و عالم ملكوت مرتبط مىگردد.نزول وحى و حالتهاى پيامبر
نزول وحى بر پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله حالتهاى خاصى براى آن حضرت ايجاد مىكرده است. وحى همان گفتار الهى است كه سنگينى خاص خود را دارد؛ خداوند مىفرمايد: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيكَ قَوْلاً ثَقيلاً» (مزمّل: 5)؛ ما گفتار سنگينى بر تو القا مىكنيم. بدون ترديد، منظور از «قول ثقيل» قرآن است.(12) قرآن از آن روى كه كلام خداوند است و از ساحت مقدّس و كبريايى او گرفته شده، تنها نفس پاكيزه كه از هر آلودگى دور است و جز با خداى سبحان ارتباطى ندارد شايستگى دريافت آن را خواهد داشت. اين كتاب گرانبها داراى ظاهر، باطن، تنزيل، تأويل(13) و تبيان(14) هر چيزى است و سنگينى آن از حالات پيامبر ـ حالتى شبيه بىهوشى كه در روايات نقل شده است ـ فهميده مىشود. اين كتاب حقايقى را در بردارد كه تحقق آنها بسيار سنگين است: «لَو أَنزَلنا هذا القُرآنُ على جبلٍ لرأيته خاشعا متصدعا من خشيةاللّه و...» (حشر: 21) آرى، آيات قرآن از نظر محتوا، وعده و وعيدها، تحمل بر قلبها، فرامين و برنامههاى عبادى، سياسى و اخلاقى، تبليغ و مشكلات رساندن آن براى مردم و... بسيار سنگين و با عظمت است و دريافت آن به آسانى تحقق نمىپذيرد، اگرچه از نظر قرائت و تلاوت زيبا و دلنشين است. در روايتهاى گوناگونى حالتهاى پيامبر از نظر سنگينى آيات بيان شده است؛ از جمله حالت غشيان و بىهوشى، تغيير چهره مبارك و عرق كردن حتى در فصل سرما. اين حالات هنگامى به حضرت دست مىداده است كه جبرئيل واسطه نبوده و پيامبر وحى را مستقيما از ناحيه خداوند متعال دريافت مىكرده است. به برخى از روايات اشارت مىرود: 1. هشام بن سالم از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه فرمود: وقتى كه به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله وحى نازل مىشد اگر جبرئيل عليهالسلام واسطه بود، پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمود: «اين جبرئيل است و چنين مىگويد» و اگر جبرئيل نبود و وحى مستقيم به آن حضرت نازل مىگشت براى پيامبر غشيان و بىهوشى عارض مىشد؛ زيرا در اين وقت وحى بر حضرت سنگين بود.(15) 2. از زراره نقل شده است كه به امام صادق عليهالسلام گفت: فدايت شوم آن غشيان و بىهوشى چه بوده است كه بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله عارض مىگشت؟ فرمود: آن در صورتى بود كه بين خدا و رسولش واسطهاى نبود و خداوند خود را براى پيامبرش تجلّى مىكرد. سپس فرمود: اى زراره! اين همان نبوّت است. در اين وقت امام عليهالسلام حالت خضوع و خشوعى به خود گرفت.(16) 3. در روايتى آمده است: «دريافت وحى چنان بر پيامبر صلىاللهعليهوآله سنگين بود كه حتى در فصل سرما عرق مىكرد و بر صورتش جارى مىگشت.» و نيز «رنگ صورتش تغيير مىكرد و سرش فرود مىآمد.»(17) در عصر رسالت برخى افراد مغرض با مشاهده اين حالت پيامبر صلىاللهعليهوآله ، آن حضرت را متهم به جنون يا حالتهايى مانند آن مىكردند. در عصر حاضر نيز برخى از مستشرقان همين راه را ادامه داده و با اين اتهام سست درصدد تضعيف قرآن كريم برآمدهاند. برخى گفتهاند: پيامبر مبتلا به بيمارى صرع بوده است(18) و آنچه به نام وحى و حالت غش براى پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل شده است همان «صرع» مىباشد كه وقتى به هوش مىآمد چيزى بر مردم تلاوت مىكرد به گمان آن كه بر او از جانب پروردگارش وحى شده است!(19) برخى نيز حالت غش را همان حمله هيسترى دانستهاند!(20) نويسنده آمريكايى واشنگتن اروينچ مدعى است امراض روحى و جسمى و قدرتطلبى موجب شده تا پيامبر ادعاى نبوّت كند، به ويژه كه خديجه و ورقة بن نوفل نيز او را بر اين كار تشجيع كردند.(21) هرچند حالتهاى مزبور، در تحليل عقلانى و عرفانى پاسخ داده مىشود، اما پيش از هر دليلى، خود قرآن كريم اين اتهامات را از ساحت مقدّس پيامبر دور ساخته و هرگونه جنون، كهانت و سحرگرى را از وى نفى مىكند؛ در آيهاى مىفرمايد: «فَذَكِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لاَ مَجنُونٍ» (طور: 29)؛ پس تذكر ده، كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى. در آيهاى ديگر به مردم مىفهماند كه «وَ مَا صَاحِبُكُم بِمَجنُونٍ»(تكوير: 22)؛ مصاحب و همراه [= پيامبر] شما ديوانه نيست. و اين اتهام با حالات پيامبر و تاريخ زندگانى او در ميان مردم پيش از نبوّت و حتى در زمان رسالت حتى براى خود كفار نيز قابل پذيرش نبود؛ زيرا او فرد امين و آگاه بود و حتى كافرانى مانند ابوسفيان، ابوجهل و اخنس بن شريق شبانه مىآمدند و به طور پنهانى به سخنان آن حضرت گوش فرا مىدادند.(22) افزون بر آن، مستشرقان نيز متوجه شدهاند كه اتهام صرع و مانند آن اتهامى واهى و بىارزش است و با شخصيت، آموزهها و تاريخ زندگى پيامبر هيچ تناسب عقلى ندارد.(23) از همين روست كه افرادى مانند توماس كارلايل از پيامبر دفاع كرده و هرگونه ادعاى كذب و مانند آن را از وى دور دانستهاند.(24) شواهدى كه دلالت بر عدم صحت نسبتهاى مزبور دارند، عبارتند از:1. گزارهها و معارف والاى قرآن
معقول و امكانپذير نيست كه يك انسان ديوانه يا مبتلا به صرع كتابى مانند قرآن بياورد كه حاوى بالاترين قوانين، احكام و معارف براى بشر باشد. در قرآن قوانينى مانند عدالتطلبى، ظلم ستيزى، آزادى انسان، احسان و نيكوكارى، ترغيب و تشويق علم، دانش و دانشمندان، فقرستيزى و احكام عبادى و قوانين معاملات و احكام قضايى و حقوقى و زندگى مسالمتآميز آمده است كه حقوق بشر امروز آنها را برترين قوانين بشرى مىداند، اگرچه نسبت به بسيارى از قوانين آن همچنان در غفلت به سر مىبرد.2. گسترش اسلام
با ارائه مكتبى همچون اسلام، بسيارى از مردمان عصر پيامبر كه مبتلا به كفر و شرك بودند به دين اسلام گرويدند. پيروى گسترده انسانها، دقّت در تبليغ دين، خنثى كردن انواع توطئهها و دشمنىهاى منافقان و دشمنان اسلام و پيروزىهاى چشمگير مسلمانان در مبارزات خود تا سرحد شهادت در راه اهداف پيامبر اسلام، خود بهترين دليل است تا چنين اتهام واهى و غيرمقعول را از بين ببرد؛ چرا كه هيچ زمانى يك انسان ديوانه يا مبتلا به هيسترى يا صرع، نمىتواند جهان و انسانهاى ميليونى را به تسخير خود درآورد.3. اعتراف سخنسرايان عرب
تحوّل عظيم بعثت و حركت دينى و معنوى پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله با ارائه دادن آيات آسمانى به گونهاى بود كه مخالفان بسيارى از جامعه آن زمان را به چالش كشانيد. مخالفان پيوسته درصدد از بين بردن، سست نمودن يا همانند آوردن بودند. تلاشهاى فراوانى در اين زمينه انجام گرفت، سخنوران و فصحاى آن زمان با تشكيل انجمنها و گروهها به انديشه افتادند تا مانند قرآن را بسازند يا آن را كلام بشرى جلوه دهند يا پيامبر را به جنون متهم كنند. آنان در آخرين تلاش و مبارزه فكرى خود به دليل شگفتى بيش از حد قرآن كريم، آن را «سحر» ناميدند.(25) مخالفان خود پى بردند كه اين اتهامها با عقل بشر سازگار نيست و انسانهاى خردمند آن را نمىپذيرند، به همين سبب اعتراف نمودند كه قرآن برترين كلامهاست. وليد بن مغيره، انديشمند عرب در مكه، كه او را «ريحانةالقريش» مىناميدند، پس از اينكه آيات سوره سجده را شنيد به سوى قبيله بنىمخزوم رفت و گفت: به خدا سوگند كلامى را از محمد شنيدم كه نه كلام انسان است و نه كلام جن، ولى كلامى است كه بر همه كلامها برترى دارد.(26) چنين اعترافى و نيز اعتراف سخنسرايان آن زمان و همچنين گوش دادن ابوسفيان و اخنس بن شريق شب هنگام به آيات قرآن، بهترين دليل است كه قرآن برخاسته از يك حالت صرع يا هيسترى و بيمارىهاى ديگر عصبى و مانند آن نيست.4. قرينه تاريخى؛ تاريخ زندگى پيامبر صلىاللهعليهوآله
به شهادت تاريخ، زندگى پيامبر پيش از بعثت يك زندگى كاملاً سالم و منظم و مورد پذيرش همگان بوده است و هرگز ابتلا به بيمارى جنون يا صرع و مانند آن به حضرت نسبت داده نشده است؛ نه در سنين كودكى و نه در دوران نوجوانى، جوانى و يا ميانسالى. اگر چيزى مىبود بايد تاريخ به آن اشاره مىكرد، به ويژه اينكه دشمنان اسلام انگيزه برجسته كردن آن را فراوان داشتهاند. در حالات عادى نيز آثارى از جنون يا صرع از آن حضرت مشاهده نمىشد، بلكه سخنان و حالات بسيار معقول و ارزنده از وى شنيده مىشد. تنها در هنگام وحى بود كه حالتى غيرعادى به وجود مىآمد و دشمنان اسلام چون از حقيقت و عوارض ناشى از آن بىاطلاع بودند تهمت صرع يا جنون را مناسب ديده و بدينوسيله دشمنى خود را آشكار مىكردند.(27)تحليل عرفانى از حالت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هنگام دريافت وحى
1. تجلّى:
وحى، چنانكه پيش از اين گفته شد، سخنان سنگين خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بوده است: «انّا سنلقى عليكَ قولاً ثقيلاً.» پيش از اين در روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل شد كه غشيان و بىهوشى نتيجه تجلّى خداوند متعال بر پيامبر بوده است. تجلّى ممكن است به يكى از دو معناى زير باشد: اول: به دليل آنكه ظهور ذات خداوند متعال محال است، منظور ظهور جلالت و جبروت و اقتدار و عظمت او يا آثار او مىباشد كه به نوعى نور الهى تجلّى مىكند؛ مانند تجلّى خداوند بر حضرت موسى عليهالسلام و مدهوش شدن وى، كه در آيات قرآن بدان اشارت يافته است: «فَلَمَّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا...» (اعراف: 14) اين آيه شريفه درباره حضرت موسى عليهالسلام است كه ديدن خداوند را درخواست كرد و در پاسخ وى، خداوند نور خود را بر كوه تجلّى نموده كوه متلاشى و با خاك يكسان شد و حضرت موسى بىهوش بر زمين افتاد. مرحوم طبرسى مىفرمايد: خداوند متعال آيات خود را براى حضرت موسى بر كوه ظاهر نمود تا ثابت كند خداوند ديدنى نيست. در ادامه، از ابن عباس نقل مىكند كه: معناى تجلّى اين است كه خداوند نور ذات مقدس خود را بر كوه ظاهر نمود.(28) به همين دليل وقتى پيامبرى خود را نزد مقام با عظمت الهى ببيند، لازمه چنين حضورى، از خود بىخود شدن يا مدهوش ماندن است و بر كسى كه مدهوش شود مذمّت روا نيست. دوم: «نزول قرآن به صورت تجافى نيست؛ يعنى بدين صورت نبوده كه حين نزول جايگاه اصلى خود را در مقامات فوق از دست بدهد و به موقف تفصيل نزول كند، بلكه تنزيل قرآن به صورت تجلّى بوده است؛ بدين معنا كه كلام الهى از موطن غيب مكنون و بساطت و تجرّد، در موقف طبيعت و كثرت و تفصيل ظهور مىكند و جلوهگر مىشود، بدون اينكه مقام عالى خود را از دست بدهد. قرآن از علوم بىپايان ذات اقدس الهى سرچشمه گرفته و نزول و ظهور يافته است، همانند پرتوى از خورشيد كه بر زمين مىتابد؛ زيرا همه پديدههاى علمى و غيرعلمى جهان با واسطه يا بدون واسطه، از ذات اقدس خداى متعال فيض وجود را دريافت مىدارند. او ذات كامل و غير محدودى است كه همه كمالات از مقام شامخ او سرچشمه مىگيرند و نازل مىشوند. او در مقام شامخ و بسيط ذات خود، واجد كمالات همه معاليل عينى و عملى است.»(29)2. انسلاخ از مقام مادى:
ديدگاه ديگر اين است كه پيامبر در حالت وحى از حالت مادى خارج شده و در حال مشاهده ملكوت الهى و مستغرق در چنين مشاهدهاى است. ابن خلدون مىنويسد: «پيامبران در حالت وحى از اين جهان خارج شده و انصراف مىيابند، به گونهاى كه تصور مىشود حالت غشوه و اغما بر ايشان به وجود آمده. در صورتى كه چنين نيست [كه غش باشد]، بلكه در مشاهده فرشته وحى مستغرق گشتهاند. در اين هنگام است كه درك ويژهاى دارند كه با ادراكات متعارف بشر متفاوت است.»(30)مراتب نزول و كيفيت دريافت ظاهر و باطن قرآن
برخى براى پيامبر دو مرحله دريافتى قرآن مطرح كردهاند كه به نوعى چگونگى نزول تدريجى و دفعى را نيز حل مىكند. يك مرحله، دريافت ظاهرى قرآن و الفاظ آن است كه به واسطه جبرئيل مىباشد. مرحله ديگر، دريافت باطن، حقيقت و تأويل قرآن مىباشد كه بر نزول جبرئيل مقدّم است و آن دريافت بدون واسطه از خداوند متعال و از امالكتاب است. اين نظريه را اگرچه طرفدارانى از مكتب عرفانى مطرح كردهاند، اما به نوعى خود مؤيد ديدگاه نزول دفعى است كه افراد معروفى مانند سيوطى در الاتقان، زركشى در البرهان و علّامه طباطبائى و بسيارى از مفسّران عصر حاضر نيز طرفدار آن هستند. ابن عربى در اينباره مىگويد: اينكه خداوند مىفرمايد: اين قرآن چيزى جز تذكر نيست، يعنى قرآن كريم و نزول آيات آن چيزى جز تذكر و يادآورى براى آنچه قبلاً مشاهده كرده است نيست. در نتيجه، قرآن ذكر و يادآور پيامبر براى آنچه قبلاً مشاهده كرده است مىباشد.(31) سعدالدين فرغانى نيز بر اين باور است كه پيامبر دو نوع دريافت وحى داشته است: يك دريافت باواسطه جبرئيل و ديگرى دريافت مشاهدهاى بدون واسطه. و تعجيل پيامبر در قرائت پيش از تمام شدن وحى به وسيله جبرئيل به همين علت بازمىگردد.(32) وى مىنويسد: مصطفى صلىاللهعليهوآله در وقت وحى به واسطه جبرئيل، طريق لاواسطهاى هم بر وى منكشف مىكرد، تا عين آن معنا را جبرئيل صلىاللهعليهوآله به طريق وحى ادا مىكرد او به طريق لاواسطه، آن را مشاهده مىفرمود.(33) آيةاللّه جوادى آملى، مفسّر فرزانه معاصر، ضمن پذيرفتن نزول لفظى قرآن كريم به وسيله جبرئيل،(34) دريافت باطن و تأويل قرآن را بدون واسطه مىداند كه با ترقّى به عالم غيب از حقايق قرآن آگاه مىگردد. ايشان مىنويسد: باطن و تأويل قرآن ممكن نيست كه به واسطه نزول فرشته وحى بر پيامبر صلىاللهعليهوآله القاء گردد؛ زيرا هرچه نزول يابد و به مقام لفظ و مفهوم و علم حصولى برسد در قلمرو ظاهر قرآن خواهد بود نه باطن آن و اگر روح مطهر پيامبر صلىاللهعليهوآله آيات الهى را بدون ترقّى به عالم غيب و تنها با نزول فرشته وحى دريافت كند، لازمهاش آن است كه از باطن و تأويل قرآن آگاهى نداشته باشد، در حالى كه از جمعبندى آيات قرآن به دست مىآيد كه آن حضرت از تأويل قرآن و دريافت امالكتاب از مقام لدن با ترقّى روح آگاه بودهاند.(35) با پذيرش اين مرتبه از نزول (بدون واسطه) و دريافت باطن و حقيقت قرآن كريم، نزول دفعى، كه به استدلالى شهودى و معنوى نياز دارد، توجيه خواهد شد؛ چرا كه نزول دفعى جنبهاى فوق نزول تدريجى دارد و از نظر مرتبه برتر از نزول لفظى و ظاهرى است كه افزون بر دلايل قرآنى نياز به توجيه عرفانى و معنوى خواهد داشت. علّامه طباطبائى آيه شريفه «و لا تَعجل بالقرآنِ منِ قبل اَن يُقضى اليك وحيه» (طه: 114) را گواه بر نزول دفعى و تدريجى گرفته و مىفرمايد: معناى آيه بازگشت مىكند به اينكه تو به قرائت قرآن كه هنوز بر تو نازل نشده است شتاب مىكنى؛ چرا كه تو اجمالاً علم به آيات قرآن دارى، اما به آن بسنده نكن و از خداوند علم جديد را با صبر و شنيدن ادامه وحى طلب كن. اين آيه رواياتى كه نزول قرآن را دو بار مىدانند ـ يكى نزول تدريجى و ديگرى نزول دفعى ـ تأييد مىكند.(36)1ـ ر.ك: راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ماده نزل / ابن فارس، مقائيس اللغه. 2ـ ر.ك: حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ماده نزل، ج 12، ص 82. 3ـ همان، ج 12، ص 87 و 88. 4ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 12 ـ16 و ج 18، ص 82ـ 88 و ج 13، ص 140 ـ 141. 5ـ ابراهيم امينى، وحى در اديان آسمانى، ص 65ـ67. 6ـ جلالالدين سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 115، نوع شانزدهم (مسئله دوم) / زرقانى، مناهل العرفان، ج 1، ص 34. 7ـ محمدتقى مصباح، قرآنشناسى، جلد اول، ص 32. 8ـ جلالالدين سيوطى، پيشين، ج 1، ص 121 (چهار جلدى). 9ـ همان، و نيز ر.ك: راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفاسير، ص 85. 10ـ صدرالمتألهين، مفاتيح الغيب، ص36،ونيز جزء دوم از سفر سوم،ص27. 11ـابنخلدون،مقدمهابنخلدون،ص598. 12ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 20، ص 62. 13ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 98 و 89. 14ـ «و نَزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء» (نحل: 89). 15الى 17ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 18، ص 268 / ص 256 / ص 261. 18ـ محمود ماضى، الوحى القرآنى فى المنظور الاستشراقى، ص 109 و 110. 19. The Life of mohomet. p. 135 Emile Der menghem New Yourk Dial Press 1930. 20ـ ريچارد بل، «مقدمه بر ترجمه قرآن (بازنگرى مونتگمرى وات)»، مجله ترجمان وحى، ش 2، ص 88. بل، نسبت بيمارى صرع را از گوستاو ويل (Gustav well) و حمله هيسترى را از الويز اسپرنگر (Aloys sprenger) نقل مىكند. 21ـ ابراهيم عوض، مصدر القرآن، دراسة شبهات المستشرقين، قاهره، مكتبة زهرا الشرق، 1417 ق، ص 2313. 22ـ ابن هشام، سيره ابن هشام، حديث 1، ص 337 / ر.ك: جفعر سبحانى، فروغ ابديت، ج 1، ص 270 (ش 18). 23ـ ريچارد بل، پيشين. 24ـ ابراهيم عوض، پيشين، ص 2313. 25ـ قرآن از قول وليدبن مغيرة مىفرمايد: «فقال اِن هذا الاّ سحرُ يُوثَر» (مدثر: 24) / فضل بن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 10، ص 583 (شأن نزول آيه). 26ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين. 27ـ ابراهيم امينى، پيشين، ص 132. 28ـ فضل بن حسن طبرسى، پيشين، ج 3 و 4، ص 731 و 732. 29ـ ابراهيم امينى، پيشين، ص 67 و 68. 30ـ ابن خلدون، پيشين، ص 115. 31ـ ابن عربى، الفتوحات، ج 4، ص 402. 32و33ـ سعدالدين فرغانى، مشارق الدرارى، ص 657، قم، انتشارات تبليغات اسلامى، 1379 / ص 537. 34و35ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى، ج 1، ص 48، مركز نشر فرهنگى رجاء / ص 484. 36ـ سيد محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 16، ص 214 و ج20، ص 120 و 121.