پاره اي از حالات محمد حنفيه وذكر فرزندان و احفاد وي - انوار پراکنده نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انوار پراکنده - نسخه متنی

محمدمهدی فقیه محمدی جلالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاره اي از حالات محمد حنفيه وذكر فرزندان و احفاد وي

مادر جناب محمد، خوله بنت جعفر بن قيس بن مسلم(511)بن عبدالله بن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن الدئل بن حنفيه بن الجيم(512)بود، چون نام قبيله مادر او حنفيه بود لذا او را بنام قبيله مادر او حنفيه خواندند.

و حكايت كرده ابن كلبي از خراش بن اسماعيل كه خوله را قومي از عرب در خلافت ابي بكر اسير گرفته و اسامه بن زيد بن حارثه او را بخريد و به اميرالمؤمنين(ع) فروخت، چون صورت حال او را اميرالمؤمنين(ع) دانست او را آزاد كرد و بعدا وي را بزني اختيار نمودكه وي جناب محمد بدنيا آمد(513).

بهر حال جناب محمد بن حنفيه بعد از حضرت امام حسن و امام حسين(ع) اكبر اولاد ذكور حضرت امير المؤمنين(ع) بوده است(514) و در كتاب(عمده الطالب)(515) است كه محمد حنفيه در ماه ربيع الاول سال 81 هـ .ق درسن شصت و پنج سالگي از دنيا رفت بنابراين ولاتشان در سال شانزده هجري بوده و اضافه مي نمايم: لم يجتمع اسم رسول الله(ص) و كنيته لأحد غيره، و جماعت كيسانيه(516)او را مهدي آخر الزمان مي دانند و مي گويند آن بزرگوار دركوه رضوي غايب شده و بعضي از كيسانيه اعتقادشان اين بود كه بعد از امام حسن و امام حسين(ع) او خليفه بود و مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب(منتهي الامال)(517)مي نويسد كه در بعضي از روايات است كه رسول خدا(ص) اميرالمؤمنين(ع) را بميلاد محمد حنفيه بشارت داد و نام و كنيه خود را عطاي او نمود و شيخ عباس قمي اضافه مي كند كه محمد در زمان حكومت عمر بن الخطاب متولد شد و در ايام عبدالملك بن مروان وفات كرد و سن ا و را شصت و پنج سال گفته اند و در موضع وفات او اختلاف است بقولي در طائف و بقولي ديگر درمدينه وفات كرد و او را در بقيع بخاك سپردند.

محمد مردي عالم و شجاع و نيرومند و قوي بود، نقل شده كه وقتي زرهي بخدمت اميرالمؤمنين(ع) آوردند يكي از آن درعها از اندازه قامت انسان بلندتر بود، حضرت فرمود: تا مقداري از دامان آن زره را قطع كنند، محمد دامان زره را جمع كرده و از آنجا كه اميرالمؤمنين(ع) علامت نهاده بود، به يك قبضه گرفت و مثل آنكه بافته حرير را قطع كنند دامنهاي درع آهنين را از هم پاره و دريد و كثرت شجاعت و دليري او از ملاحظه جنگ جمل و صفين معلوم مي شود.

و دركتاب كشف الغمه نوشته شده است كه به جناب محمد حنفيه گفتند: كه پدر بزرگوارت اميرالمؤمنين علي(ع) تو را بميدان روانه مي كند و بخل مي نمايد در فرستادن حسن و حسين بميدان جنگ؟ محمد در جواب گفت: هما عيناه و انا يده والإنسان يقي عينيه بيده، يعني: حسن و حسين دو چشم پدرم و من مانند دست او هستم، بديهي است كه انسان چشم خود را بهتر از دستش نگه مي دارد. بار ديگر اين سخن را بوي گفتند، در جواب فرمود:(أنا ولده و هما ولدا رسول الله(ص) يعني: من فرزند علي(ع) هستم ولي حسن و حسين بچه هاي رسول خدا(ص) مي باشند(بايد من را پيش مرگ آنان قرار دهد).

بهرحال در تعداد فرزندان آنحضرت ميان علماء اتفاق نظر است و مرحوم شيخ عباس قمي،(518)و ديگر مورخين بيست و چهار فرزند كه چهارده تن از ايشان ذكور و ده تن آنان را مؤنث مي دانند، ثبت كرده اند و عقب محمد حنفيه را فقط از دو پسرش بنام علي و جعفر قائل شده اند.

اما جعفر در يوم حره كه(مسرف بن عقيه)(519)بن امر يزيد بن معاويه اهل مدينه را مي كشت بقتل رسيد و عقب جعفر را از عبد الله ببتنها نوشته اند و نسل عبدالله مذكور منتهي مي شود به عبدالله رأس المذري بن جعفر الثاني بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن حنفيه است.

عبدالله بن جعفر الثاني را شش پسر معقب بود به اسامي: علي، عيسي، جعفر الثالث: اسحق، ابراهيم و قاسم(520). و نسل علي بن عبدالله رأس المذري ابن جعفر الثاني، از محمد العويد است و از ايشان ابوالحسن احمد بن قاسم بن محمد العويد و پدر و جد شاهزاده سيد علي كه ذكرش گذشته بنام علي بن احمد بن محمد بن علي بن عبدالله بن جعفر الثاني مي باشد.

و دركتاب انساب مجدي آمده است كه جناب عبدالله الرأس المذري را هم يك پسر بنام ابواحمد محمد بوده كه نسل او از فرزندش ابوطاهر احمد بود ول منقرض گشته و مؤيد قول ما كتاب تاريخ قم است و لذا چون در كتب انساب ذكري از آن به ميان نيامده بود، جناب مرحوم فيض معتقد به مدفون بودن شخص ديگري در آن بقعه شده و حال آنكه در كتاب انجم فروزان صفحه 146 دقيقا كلام صاحب تاريخ قم را تأئيد مي نمايد ولي دركتاب ديگرش(گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 611) به استشهاد از كتيبه موجود در بقعه مدفون در آن بقعه را جناب ابو احمد محمد بن علي بن عبدالله دانسته كه در جاي خود بحث گرديد.

و عيسي بن عبدالله بن جعفر الثاني را بنو ابي الشوارب مي گفتند.

و جعفر الثالث بن عبدالله بن جعفر الثاني را چهار پسر به اسامي زيد، علي و موسي و عبدالله بود كه بعضي هم قائل به ابراهيم بن جعفر الثالث شده، و براي او اعقابي را هم ثابت نموده اند، اما شيخ ابونصر بخاري گفته كه جمعي در شيراز و اهواز بدو منتسب مي شوند، كه نسب ايشان صحيح نمي باشد(521).

"و از بني علي بن جعفر الثالث است ابوعي محمدي در بصره و او حسن بن حسين بن عباس بن علي بن جعفر الثالث است كه صديق عمري است"(522).

و از نسل عبدالله بن جعفر الثالث، محمد بن علي بن عبدالله المذكور است كه نسل او در قزوين و قم و ري بوده اند.

اما نسل ابراهيم بن عبدالله بن جعفر الثالث از ابوعلي محمد النسابه و عبدالله است كه عقب ابي علي محمد در شام و موصل بوده اند.

و از اسحاق بن عبدالله بن جعفر الثاني، علي است كه محمد بن علي بن اسحاق بوجود آمده و سيد ثقه ابوالعباس عقيل بن حسين بن محمد بن علي بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر الثاني بن عبدالله بن جعفر بن محمد حنفيه بوده كه فقيه محدث و راوي حديث بشمار مي آمد و از براي اوست كتاب صلوه، كتاب مناسك حج و كتاب امالي را قرائت نمود بر او شيخ عبد الرحمن مفيد نيشابوري، و از براي وي عقبي است بنواحي اصفهان و فارس.

محمد حنفيه جد اعلاي شاهزاده ابو احمد

محمد ادعاي امامت نداشت

همانطوريكه بيان گرديد محمد حنفيه فرزند بزرگوار امام علي(ع) مردي فاضل، شجاع و دلير بود و ديديم كه چگونه در جواب كسانيكه لب به اعتراض بلند كردند كه چرا پدر تو، امام حسن و امام حسين(ع) را به ميدان جنگ نمي فرستد و فقط تو را به خطوط اعزام مي دارد؟ در جواب محمد مي فرمايد: كه من پسر پدرم هستم، اما حسن و حسين پسران رسول خدا(ص) مي باشد و يا اينكه حضرت امام حسن و امام حسين(ع) را همانند دو چشم پدر تصور نمود و خود را دست آن حضرت.

با تمام فضائل ياد شده عده اي قائل شدند كه وي ادعاي امامت داشته و با امام سجاد(ع) بر امر امات منازعه مي كرده است، كه به جرأت بايد گفت: اين تهمتها از ساحت مقدس محمد بري است بلكه داستاني را كه ذكر خواهيم نمود بجهت ازاله شكوك و اوهام مستضعفان انام بوده و جناب محمد حنفيه مي خواست بر آنهائي كه او را امام مي دانستند حقيقت و مقام و منزلت امام سجاد(ع) را به معرض ظهور رساند، نه آنكه در امر امامت با آن امام همان منازعه كند.

پس بنابراين بايد گفت كه شأن محمد از اين عاليتر است كه اين توهمات درباره او گفته شود زيرا چگونه مي توان با تمام علم و ورع و زهد و تقوي و معرفتي كه داشته است از امام زمان خود غافل و طلب چيزي كه حق او نباشد نمايد.

اما اصل داستان را از كتاب منتهي الآمال(523)نقل مي نمائيم كه چنين است.

شيخ كليني و ديگران از حضرت امام محمد باقر(ع) روايت كرده اند كه چون امام شيخ كليني و ديگران از حضرت امام محمد باقر(ع) روايت كرده اند كه چون امام حسين(ع) بدرجه رفيع شهادت فايز گرديد، محمد بن حنفيه خدمت امام زين العابدين(ع) پيام فرستاد و با آن حضرت خلوت نمود و گفت اي برادر زاده من، مي داني كه رسول خدا(ص) بعد از خود وصيت و امامت را به علي(ع) گذاشت و از آن پس به امام حسن(ع) و پس از وي به حسين(ع) امامت رسيد، هم اكنون كه پدرت(رضوان و صلوات يزدان بروي باد) شهيد گرديد وصيت نگذاشت كه چه كسي امام باشد.

اينك من عم تو و برادر پدر تو و فرزند جد تو علي(ع) مي باشم و از نظر سن هم از تو بزرگترم و با اين سن و قدمت كه مرا است و آن حداثت و خردسالي كه تو را است من به اين امر از تو سزاورتر مي باشم، و مقصود آنست كه با من در امر وصيت و امامت نزاع ننمائي.

حضرت فرمود: اي عم از خدا بپرهيز و درپي آنچه سزوار آن نيستي خاطر ميانگير، من تو را موعظه مي كنم كه مبادا در شمار جاهلان باشي، اي عمو، پدرم صلوت الله عليه پيش از آنكه به عراق مسافرت نمايد با من وصيت نمود و يكساعت پيش از شهادتش در امر امامت مرا عهد و پيمان گرفت و اينك اسلحه رسول خدا(ص) است كه نزد من است، پس گرد اين امر مگرد، چه من مي ترسم عمرت كوتاه شود و در احوال تو آشوب و اختلال روي نمايد، خداوند تبارك و تعالي ابا وامتناع دارد كه امامت و وصيت را جز در نسل حسين(ع) مقرر فرمايد، و اگر مي خواهي بر اين مطلب نيك دانا شوي نزديك حجرالأسود رويم و اين داوري را از او بخواهيم و از حقيقت اين امر از او پرسش نمائيم.

حضرت امام محمدباقر(ع) فرمود:‌اين مكالمه و سخن در ميان اينها هنگاميكه مكه بودند اتفاق افتده تا اينكه به جانب حجر الأسود حركت نمودند، حضرت علي بن الحسين امام سجاد(ع) روي به عموي خود نمود و فرمود: تو ابتدا كن و در پيشگاه خدايتعالي بزاري و ضراعت خواستار شو تا حجر الأسود را از بهر تو به سخن گفتن درآورد، آنگاه از او پرسش كن.

پس محمد روي مسئلت و ابتهال بدرگاه خالق متعال آورد وخداي را همي بخواند، آنگاه حجر الأسود را خواند حجر جواب او را نداد. حضرت فرمود: اي عم اگر تو وصي و امام بودي، حجر تو را جواب مي داد.

محمد گفت: اي برادر زاده اكنون تو حجر را بخوان و پرسش كن، پس حضرت امام زين العابدين(ع) به آنطور كه مي خواست دعا نمود، پس فرمود سؤال مي كنم از تو بحق خداوندي كه عهد و ميثاق پيغمبران و اوصياء و تمامي مردمان را در تو قرار داد، خبر دهي ما را كه بعد از حسين بن علي(ع) وصي و امام كيست؟.

پس حجر چنان جنبش كرد كه نزديك بود از جاي خود كنده شود، آن گاه خدايش به زبان عربي مبين به نطقش آورد و به علي بن الحسين(ع) گفت: وصيت و امامت بعد از حسين بن علي پسر فاطمه بنت رسول الله(ص) مخصوص تواست.

موافق بعضي از روايات محمد پاي مبارك آن حضرت را بوسيد و گفت امامت مخصوص تواست. و قول كسانيكه قائل به امامت محمد حنفيه شده اند از مضمون همين خبر مي باشد كه اكثر علماء همانطوريكه بيان گرديد، ادعاي محمد حنفيه را مجرد شناساندن برادر زاده خود امام زين العابدين(ع) را بعنوان امام بعد از پدر بزرگوار آن حضرت نوشته اند تا اطرافيان محمد بفهمند كه وي امام نمي باشد.

/ 130