محبوبه بيمار
كاروان بيابان را مي شكافت و پيش مي رفت ، جز زنگ كاروان هيچ صدايي به گوش نمي رسيد .به خليفه ظالم خبر رسيد كه كارواني از سادات هاشمي كه مريدان و فرزندان و اقوام امامند در راه طوسند و به آروزي ديدار خورشيد خاندان حضرت رضا (ع) راه مي پيمايند ؛ خليفه كه از حضور با صلابت سادات هاشمي بيم داشت سپاهي را مهيا ساخت تا اين كاروان را از حركت باز دارد .ساوه تازه به قدوم كاروانيان منور شده بود و انوار علوي بي بي معصومه (س) بر روح شهر جاري شده بود كه سپاه مأمون به شهر آمدند ، گروهي گريختند و بيست و دو نفر به شهادت رسيدند و حضرت معصومه چون عمه اش زينب زخم دار اين فاجعه بود .كشته شدن همراهان و نديمان غمي فزاينده را براي بانوي صبور به ارمغان آورده بود .بانو بيمار شده بود ، نمي دانم بدست سپاهيان او را مسموم كرده بودند يا از فرط بيماري تاب از كف داده بود اما هر چه بود روزگار سختي بر بانوي كرامت مي گذشت .بيماري بر جسم بانو چنگ انداخته ، ديگر تاب رهسپاري تا طوس را نداشت ، روزها را به سختي به شب مي رساند و شبهايش را تنها با قاصدكهاي عاشق هم صحبت است .ستاره ها براي دلداري به عيادتش مي آيند و ماه هر شب تا صبح بر بالينش بيمارداري مي كند.امشب گل محبوبه ما بيمار است .و چون مادرش نماز شب را نشسته مي خواند . نمي دانم امشب بانو قنوتش را به كدامين دعا معطر مي سازد . به سجاده بانو نزديك مي شويم شايد دوباره بتوانيم عطر زلال گل محبوبه را از سجاده معصومه (س) استشمام كنيم .