بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دستورى دادن پيغامبر (عليه السلام) نپسنديد نه گفت: عَفَا اللَّهُ عَنْكَ، لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ؟: 43 «1» گفت: چرا دستورى داديشان تا پديدار آمدى ترا آنك همى راست گويند و بدانستى دروغ زنان را؟عبد اللَّه بن سلول «2» با گروهى منافقان بيامدند و سوگند خوردند پيش پيغامبر (عليه السلام)، كه اگر بتوانستيمى آمدن بيامديمى. چنانك گفت عزّ و جلّ: سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ: 42 «3»- پس خداى عزّ و جلّ گفت: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.: 42 «4» و اين سورة التوبة بيشتر اندر كار غزو تبوك فرو آمدست.پس پيغامبر (عليه السلام) سپاه را از شهر مدينه بيرون برد بسختى و عبد اللَّه بن ابىّ و منافقان ديگر چون يك منزل برفتند بازگشتند. و سه تن از مسلمانان بمدينه بماندند كه نتوانستند آمدن، و همىگريستند، وزيشان يكى كعب بن مالك بود پدر ابىّ بن كعب، و ديگر زرارة «5» بن الرّبيع بود، و سديگر هلال بن اميّه بود كه خداى گفت عزّ و جلّ: وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ: 118 «6».و پيغامبر (عليه السلام) سباع بن ارقصه «7» را بر مدينه خليفت كرد.علىّ «8» ابن ابى طالب را رضى اللَّه عنه گفته بود كتو عيالان خويش و كودكان را نگاه دار. و منافقان گفتند كه پيغامبر مر علىّ را از بهر آن دست بازداشت كه بر دل پيغامبر گران شده است. و چون(1)- التوبة 43(2)- عبد اللَّه بن ابى سلول. (خ)(3، 4)- التوبة 42(5)- مرارة.(تاريخ طبرى)، نسخ ديگر با متن مطابق است.(6)- التوبة 118(7)- عرقصه.(صو)- سباع بن ارفضه. (خ)- سباع بن عرفطة. (سيرة النبوية- تاريخ طبرى)(8)- و على. (خ)