قصه شمسون - ترجمه تفسیر طبری جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 3

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غلام را گفتند برو و لختى ميوه بردار و سوى آن مرد بر. آن غلام لختى ميوه برداشت و سوى پيغامبر آورد، و پيغامبر (عليه السلام) آن ميوه همى خورد و اين غلام را گفت تو از كجااى؟ اين غلام گفت من از نينوى، و تورية خوانده‏ام، و خبر تو بتورات اندر بخوانده‏ام كه ترا از مكّه بيرون كنند، و از پس كار تو بزرگ شود، و همه جهان دين تو گيرد، و نصرت ترا و دين ترا باشد. و السّلم.

قصه شمسون

امّا آن شمسون «1» مردى بود مسلمان، و نه پيغامبر بود و لكن با قوّت بود. خداى عزّ و جلّ او را قوتى داده بود عظيم، و مستقر او بشهرى بود از شهرهاى روم. و چون مادرش بار گرفت بدو، پدرش بمرد، و آن قوت كه او داشت كس برو پيشى نتوانستى كردن، و گر او را برسنى ببستندى آن رسن بگسستى. «2»

و مردمان آن شهر بت‏پرست بودند. و شمسون را خانه بيرون از دروازه بود بيك فرسنگ. پس اين شمسون بشهر اندر آمدى و ايشان را بخداى عزّ و جلّ باز خواندى، و ايشان بدو نگرويدندى. و اين مردمان با شمسون حرب كردندى، او تنها بودى و يار نداشتى بجز خداى عزّ و جلّ چنين كه سلاح او زنخدان بودى اشتر، و بدان زنخدان اشتر حرب كردى «3» و ايشان را همى كشتى و هزيمت همى كردى، و با ايشان بر آن گونه حرب همى كرد.

(1)- اما شمسون. (خ. نا)- اما آن شمسون. (صو)

(2)- و بهمه چيزى كه او را بدان ببستى آن چيز را بگسستى. (خ)

(3)- عز و جل، و خداى بهتر از هر يارى است و ناصرى. و چنين گويند كه سلاح او زنخدان اشتر بودى و حرب بدان كردى.

(خ. نا)

/ 272