بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
اينجا بباشم و ترا كار كنم تا مرا چيز گرد آيد كه كابين دختر تو باشد.اين خالش گفت نيك آيد.پس يعقوب خالش را شبانى همىكرد تا او را چيز گرد آمد.پس چون هفت سال تمام شد، خالش گفت بگوى تا كدام دختر خواهى تا بزنى بتو دهم. يعقوب گفت من راحيل را خواهم. و راحيل دختر كهتر بود، و نام خالش (؟) ليا «1» بود. و يعقوب نگاه كرد اين زنش نه راحيل بود، «2» دانست كه خالش آن دختر ديگر فرستادست. گفت يا خال من راحيل را خواسته بودم و تو [نه] راحيل را فرستادى. «3»خالش گفت يا پسر راست همىگويى، و لكن من از ملامت مردمان بشكوهيدم «4»، گفتندى تا دختر مهتر بخانه باشد محال باشد دختر كهتر را بشوى دادن، اگر دختر كهتر خواهى مرا هفت سال ديگر كار كن تا بزنى بتو دهم.پس يعقوب او را هفت سال ديگر كار كرد و اندرين هفت سال او را ازين دختر مهين چهار پسر آمد، و نام اين چهار پسر، يكى روبيل بود، و ديگر شمعون، و سديگر يهودا، و چهارم لاوى. و چون هفت سال ديگر تمام شد خالش آن دختر كهتر را نيز سوى او فرستاد. «5»(1)- در تاريخ طبرى مطابق متن «ليا»، و «اوليا» كه ضبط همين نسخه در صفحههاى بعد و بعضى از نسخههاى ديگرست ظاهرا درست نيست.(2)- و راحيل خواهر كهتر بود پس خالش مر خواهر مهتر را اوليا را بيعقوب داد. يعقوب چون نگاه كرد آن نه راحيل بود. (خ)، و «صو» با متن مطابق است و ظاهرا عبارت ناقص است.(3)- خواسته بودم كنون اوليا را فرستادى. (خ)- خواستهام از تو و تو كنون اوليا را فرستادى. (نا)(4)- ترسيدم كه. (خ)(5)- خالش آن دختر كهتر نيز بزنى بدو داد. (خ)