بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
عيص را گريستن آمد. گفت يعقوب برادر عيص است نه رهى.پس چون يعقوب بديد كه عيص همىگريد فراز آمد و هر دو يك ديگر بكنار گرفتند، و بگريستند، و بشهر باز آمدند، و همىبودند.چون يك سال برآمد يعقوب را از راحيل پسرى آمد او را ابن يامين نام كردند. پس دوازده پسر راست شد مر يعقوب را. راحيل چون ابن يامين را بزاد بمرد، و يوسف و ابن يامين بر كنار خاله بماندند و اوليا «1» ايشان را بپرورد.پس خداى عزّ و جلّ يعقوب را پيغامبرى داد بزمين كنعان و بسيار خلق بدو بگرويدند، و عيص برخاست و بغربت شد، و او را پسرى «2» آمد او را روم نام كرد، و اين همه روميان از نسل پسر عيصاند، و اين زمين روم بديشان باز خوانند، و هيچ خلق بجهان اندر بيشتر از روميان نيستند و همه از نسل روماند پس عيص اسحق، و آن همه از بركت دعاى اسحق (عليه السلام) بود اندر عيص بركت كرد. و السّلم
قصه يوسف (عليه السلام)
و اين قصّه آنست كه خداى عزّ و جلّ بدين سورة اندر همى گويد:لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.: 7 «3» و بآخر اين سورة همىگويد لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ.: 111 «4» و باول سورة گفت مر پيغامبر (عليه السلام) [را]: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ.: 3 «5»پس چون پيغامبر (عليه السلام) يعقوب «6» بكنعان باز آمد يك چند برآمد(1)- و اين اوليا. (نا)(2)- و او را بغربت پسرى. (صو. نا)(3)- يوسف 7(4)- يوسف 111(5)- يوسف، 3(6)- پس چون يعقوب. (خ. صو. نا)