قصه يوسف (عليه السلام) - ترجمه تفسیر طبری جلد 3

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 3

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عيص را گريستن آمد. گفت يعقوب برادر عيص است نه رهى.

پس چون يعقوب بديد كه عيص همى‏گريد فراز آمد و هر دو يك ديگر بكنار گرفتند، و بگريستند، و بشهر باز آمدند، و همى‏بودند.

چون يك سال برآمد يعقوب را از راحيل پسرى آمد او را ابن يامين نام كردند. پس دوازده پسر راست شد مر يعقوب را. راحيل چون ابن يامين را بزاد بمرد، و يوسف و ابن يامين بر كنار خاله بماندند و اوليا «1» ايشان را بپرورد.

پس خداى عزّ و جلّ يعقوب را پيغامبرى داد بزمين كنعان و بسيار خلق بدو بگرويدند، و عيص برخاست و بغربت شد، و او را پسرى «2» آمد او را روم نام كرد، و اين همه روميان از نسل پسر عيص‏اند، و اين زمين روم بديشان باز خوانند، و هيچ خلق بجهان اندر بيشتر از روميان نيستند و همه از نسل روم‏اند پس عيص اسحق، و آن همه از بركت دعاى اسحق (عليه السلام) بود اندر عيص بركت كرد. و السّلم‏

قصه يوسف (عليه السلام)

و اين قصّه آنست كه خداى عزّ و جلّ بدين سورة اندر همى گويد:

لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ.: 7 «3» و بآخر اين سورة همى‏گويد لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ.: 111 «4» و باول سورة گفت مر پيغامبر (عليه السلام) [را]: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ.: 3 «5»

پس چون پيغامبر (عليه السلام) يعقوب «6» بكنعان باز آمد يك چند برآمد

(1)- و اين اوليا. (نا)

(2)- و او را بغربت پسرى. (صو. نا)

(3)- يوسف 7

(4)- يوسف 111

(5)- يوسف، 3

(6)- پس چون يعقوب. (خ. صو. نا)

/ 272