فريفتن ابليس مر آدم را عليه الصلاة و السلام
و اين فريفتن ابليس مر آدم را (عليه السلام) بدين جهان بود خواست كه با آدم دوستى گيرد بدين جهان اندر تا مگر حيلتى تواند ساخت كاو را ازين جهان نيز بيرون كند. پس بيامد و مر آدم را گفت تو دانى كه خداى عزّ و جلّ مرا از بهر تو بلعنت كرد و ملكت اين جهان از من بستد [و] «3» ترا داد. اكنون بدين جهان اندر مرا با تو بايد بودن چون من [و] «4» تو هر دو بدين جهان باشيم ما را از يك ديگر چاره نباشد. اكنون آمدم كه با تو دوستى گيرم و كارى كه بدان راه باز ندانى تو را راه نمايم، تا با يك ديگر بدين جهان زندگانى كنيم. آدم از بهر آن كه چندان اندوه ازو بديده بود ترسيد كه اگر او را از ان حديث «5» باز زند گفت باشد كه مرا ببلاى ديگر افكند. پس آدم او را گفت روا باشد كه من با تو دوستى گيرم.و آدم را از حوّا چندين كودك آمده بود و بمرده بود، و حوّا ديگر باره بار داشت. ابليس او را گفت يا آدم من ترا فالى بزنم اگر آن كودك(1)- البقره 58، 59(2) (خ. صو) مطابق است با متن- امية بن ابي الصلت. (نا)(3، 4) (خ. صو. نا)(5)- ترسيد كه مر او را از آن حديث. (خ)