بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كه در شكم حوّا است پسرى باشد نيكو روى، «1» درست اندام، زندگانى دراز، چون آيد؟ آدم گفت نيك آيد. ابليس گفت من اين فال بزدم، اين همچنين باشد كه من گفتم. گفت روا است. پس ابليس گفت اكنون اگر اين فرزند همچنين باشد كه من گفتم، تو كه آدمى او را بمن بخشى و هم نام من كنى تا مرا نيز هم چنان كه ترا بدو اندر بهره باشد؟ آدم از بيم گفت آرى، همچنين كنم كه تو همى گويى.پس حوّا بار بنهاد كودكى برون آورد پسرينه نيكو اروى، «2» درست دست و پاى. آدم بدان شاد شد. ابليس او را گفت ترا اين كودك هم نام من بايد كرد. نام ابليس حارث بود و آدم بمراد ابليس مر آن فرزند را حارث نام كرد. هم چنان كه ابليس گفت هم نام ابليس.پس ابليس گفت يا آدم اكنون مرا بدين فرزند تو اندر بهره است هم چنان كه ترا است. آدم [گفت] «3» روا باشد. خداى عزّ و جلّ از آدم نپسنديد اين سخن كه اين پسر هم نام ابليس كرد، و مر پيغامبر [را] «4» آگاه كرد كه آدم از پس چندان اندوهان [كه] «5» بديده بود از ابليس، از پس آن با وى «6» دوستى گرفت و پسر خويش هم را هم نام «7» او كرد، و بقر آن اندر آيت فرستاد، گفت:(1)- نيكو روى. (خ. نا)- نكو روى. (صو)(2)- پسرينه نيكو روى. (نا)- پسر نرينه و نيكو روى. (صو)- در نسخه (خ) اين عبارت نيست.(3، 4، 5) (نسخ ديگر)(6)- از پس ازان كه چندانى اندوه از ابليس ديده بود ديگر بار با وى. (خ)(7)- خويش را هم بنام. (صو)