قصّه موسى (عليه السلام)
«1» امّا اين آيت كه خداى عزّ و جلّ همى گويد: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ، قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ: 22. «2»اين قصّه موسى بن عمران است (عليه السلام)، بدان وقت كه از مصر برفت، و از بهر آن كه آن مرد قبطى كه از قومان «3» فرعون بود بر دست وى كشته شد، و او بگريخت، و فرعون فرموده بود كه موسى (عليه السلام) را بگيرند و به بدل وى بازكشند «4» و خربيل درودگر كه تابوت موسى (عليه السلام) او كرده بود «5» او موسى (عليه السلام) را آگاه كرد، و گفت يا موسى: إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ: 20. «6» گفت يا موسى اين قبطيان ترا همى جويند كه ترا بكشند بايد كه ازين شهر بيرون شوى و من ترا همى نصيحت كنم.پس چون موسى (عليه السلام) اين سخن بشنيد همانگاه از مصر بيرون رفت و هيچ راه بهيچ جاى نمىدانست، و هم چنان روى ببيابان اندر نهاد، و از خداى عزّ و جلّ اندر خواست تا او را راه نمايد. و خداى عزّ و جلّ فريشتهاى بفرستاد بصورت آدمى تا او را راه نمود تا بمدين رفت، آنجا «7» كه خانه شعيب پيغامبر (عليه السلام) بود.پس چون موسى (عليه السلام) بدان صحراى شهر مدين رسيد بسر چاهى برسيد، و جماعتى را ديد كه بر سر آن چاه ايستاده بودند، و مردمان(1) قصه موسى (عليه السلام). (آ)- قصه زن كردن و پيغامبرى دادن فرا موسى. (بو) و در نسخه متن چنين عنوانهايى نيست.(2) القصص 22.(3) گروهان.(بو. آ)(4) فرعون بفرمود كه هر كجا موسى را بيابيد بگيريد و ببدل آن قبطى باز كشيد. (بو. آ)(5) وى كرده بود. (بو. صو)- او تراشيده بود.(آ)(6) القصص 20(7) و او را راه مدين بنمود تا آنجا. (بو. آ)