بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
پيش وى بنهادند و مىخوردند، و او را باز نمىشناختند. پس چون موسى (عليه السلام) سخن بگفت مادرش از آواز و زبان او را باز شناخت، و برخاست، و او را در كنار گرفت، و خرّم و شادمانه گشتند، و ديدار يك ديگر باز ديدند، و چندان گريه كردند، و احوالها گفتند.پس موسى (عليه السلام) پيغام «1» خداى عزّ و جلّ مر برادر خويش هارون را بداد و گفت كه حق تعالى ما را هر دو فرموده است تا پيش فرعون رويم، و او را پيغام حق تعالى بگزاريم، و او را بخداى عزّ و جلّ باز خوانيم. هارون گفتا سمعا و طاعة للَّه. و مادرشان گفت كه من نخواهم كه شما پيش فرعون رويد كه او شما هر دو را بگيرد و بكشد. و مادرشان سخت بخروشيد. ايشان گفتند كه ما را خداى عزّ و جلّ فرموده است و چون فرمان حق تعالى بجاى آوريم او ما را نگاه دارد، و فرعون هيچ بما نتواند كرد كه خداى عزّ و جلّ ما را ايمن گردانيده است.پس ديگر روز موسى و هارون (عليهما السلام) هر دو برخاستند و بدر سراى فرعون رفتند. و گروهى گويند كه هم آن ساعت بار يافتند، و گروهى گويند كه تا مدّت يك سال بران در سراى بماندند و بار نيافتند. و هم بدر سراى او خلق را دعوت مىكردند و بخداى عزّ و جلّ باز مىخواندند و(1) موسى (صلوات اللَّه عليه) عيالان و فرزندان و گوسفندان خويش را بر در مصر جاى فرود آورد و خود تنها برفت بر مثال شبانى تا در خانه. مادرش و برادرش هارون و خواهرش هر سه زنده بودند و پدرش مرده بود. و چون موسى بدر سراى رسيد نماز شام بود و ايشان همى نان خوردند. موسى آواز داد اندر سراى، و گفت من يكى غريبام مرا امشب سپنج دهيد بغربت اندر. مادرش مر هارون را گفت اين غريب را جاى بايد دادن تا باشد كه كسى بغربت اندر پسر مرا جاى دهد. پس گفتند اندر آى.و طعام پيش موسى بنهادند و او را همى نه شناختند، و طعام همى خوردند. و بخبر اندر چنين آمده است كه تفشيلهبا پخته بودند. پس چون موسى سخن گفت، مادرش او را بشناخت و بسيار بگريست. و موسى (عليه السلام) پيغام. (بو. آ)