بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
هيچ كس آن احوال خود بفرعون نمىيارست گفت. و موسى (عليه السلام) برفت ديگر روز، و عيالان خود را در شهر آورد، و پيش مادر برد، و گوسفندان را بشبانى سپرد، و خود و برادر هر دو بدر سراى فرعون رفتند و خلق را بخداى عزّ و جلّ مىخواندند.و چون مدّت يك سال گذشته بود فرعون را مسخرهاى بود نام وى شمردل، و پيش فرعون مسخرگى همى كرد، و اين حديث در رسيد كه فرعون عليه اللّعنه همى گفت كه من خدايم همه خلق را. پس اين مسخره گفتا اينك دو مرد شبان دو ديوانه بر در سراى تواند و مىگويند كه بجز تو كه فرعونى خداى ديگر هست. پس فرعون اين شمردل را گفت كه برو و ايشان را پيش من آور تا بنگرم كه خود چه مىگويند. پس شمردل بيامد و موسى و هارون (عليهما السلام) هر دو را پيش فرعون برد.و فرعون نيك در ايشان نگاه كرد، و موسى (عليه السلام) را باز شناخت و گفتا يا موسى: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ: 18- 19؟ «1» گفتا تو نه آنى كه ما ترا پرورديم و پيش من بودى كودك و خرد بودى پس آن مرد را بكشتى و بگريختى؟ موسى (عليه السلام) گفت بلى من همانم و آن مرد را بغلط بكشتم و بگريختم، و اكنون خداى عزّ و جلّ مرا پيغامبرى داد، و مرا و اين برادر مرا هارون هر دو را پيش تو فرستاد تا بخداى ما خداوند عزّ و جلّ بگروى.فرعون گفتا، فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى: 49؟ «2» گفت خداوند شما كيست اى موسى؟ گفت: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى: 50. «3» گفت كه خداوند من آنست كه نيكو دهد و مسلمانى دهد و همه چيزها را(1) الشعراء 19- 18(2) طه 49(3) طه 50