ترجمه تفسیر طبری جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 5

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مكه برفت و اگر وى بكوفه آيد كار عراق بر ما تباه كند. كرا فرستم بدين كار؟

سرحون گفت عبيد اللَّه بن زياد را فرست تا وى اين كار تمام كند. يزيد عهد عراق بعبيد اللَّه بن زياد فرستاد و او را از آمدن حسين بن على آگاه كرد، و گفت كسى را ببصره خليفت كن و خود بكوفه رو و مسلم بن عقيل را و هر كى با او بيعت كرده است سوى من فرست، و اگر نه بكش. و اگر حسين را بيابى اگر بيعت كند و اگر نه او را نيز بكش و سرش سوى من فرست.

پس چون نامه بعبيد اللَّه بن زياد لعنه اللَّه بالف لعنه رسيد شاد شد، و برادر خويش را عثمان بن زياد را بر بصره امير كرد، و خود آهنگ رفتن كرد. پس همان شب مسلم ابن حاردو «1» سوى وى آمد و گفت رسول حسين آمدست با نامها سوى شيعيان و ايشان را همى بخواند، اين مهتران بصره فلان و فلان را، و ايشان آن رسول را پنهان همى دارند تا تو بر وى آن گاه او را بيرون آرند. عبيد اللَّه بن زياد حيلت كرد و همان شب اين سليمان مولاى حسين را طلب كرد، و بگرفت، و بچوب او را مقر كرد كه اين نامها سوى كى آورده‏ام. پس ديگر روز عبيد اللَّه مردمان بصره را گرد كرد و گفت من آگاه شدم كه حسين بشما نامه كرده است و رسول او را بگرفتم، و مقر كردم.

و شما رسم من دانيد كه من چون كشنده‏ام، و همى بكوفه روم تا مسلم بن عقيل را و آن بيعتيان را بكشم، و اگر حسين نيز يزيد را بيعت نكند او را هم بكشم، شما هشيار باشيد. پس آن سليمان رسول حسين را رضى اللَّه عنه بياورد و پيش ايشان ميان بدو نيم كرد.

پس عبيد اللَّه بن زياد برفت با سپاهى بسيار. و هيچ كس خبر عبيد اللَّه بن زياد نه داشت.

چون بقادسيه رسيد سپاه را آنجا دست بازداشت، و خود بر اشترى زينى نشست و برفت، و بميان نماز شام و خفتن بكوفه رسيد، و ده سوار با وى بودند. و عبيد اللَّه عمامه بر وى اندر كشيده بود، و خبر آمدن حسين بن على بود رضى اللَّه عنه، مردمان پنداشتند كه آن حسين بن على است و هر گاه كه بگروهى رسيدى سلام كردى ايشان همه بر پاى خاستند و گفتندى و عليك السلام يا ابن رسول اللَّه. و خلق بسيار بر وى گرد آمد، و هر كسى همى گفت بخانه من فرود آى، و او همى رفت تا بدر سراى سلطان برسيد.

و نعمان بن بشر «2» امير كوفه ببام كوشك برآمد، و پنداشت كه آن حسين است.

گفت يا ابن رسول اللَّه باز گرد كه ترا اينجا نه بايست آمدن. اكنون جايى فرود آى تا فردا. مردمان نعمان را دشنام دادند و گفتند در بگشا نواده پيغامبر را. پس عبيد اللَّه لعنه اللَّه بالوف لعنة گفت در بگشاى كه لعنت بر تو باد و بر فلانى، يعنى حسين بن على.

مردمان او را بشناختند و بپراكندند. و نعمان در بگشاد.

و خبر به مسلم بن عقيل رسيد. مسلم برفت و بخانه هانى بن عروه شد و او مهتر شيعت بود. و عبيد اللَّه بن زياد آگاه شد هم آن گاه. پس ديگر روز مردمان را گرد كرد و

(1) المنذر بن جارود. (تاريخ طبرى)

(2) نعمان بن بشير الانصارى. (تاريخ طبرى)

/ 378