خبر كشتن حسين بن على رضى اللَّه عنهما - ترجمه تفسیر طبری جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 5

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفت من بدان آمدم كه هر آن كس كه با حسين بيعت كرده است همه را بكشم، و حسين را بكشم، و شما مرا دانيد و من دوش بدين شهر اندر آمدم و چندان خلق بر من گرد آمدند و پنداشتند كه من حسين‏ام، و من پنداشتم كه شما همه شيعت حسين‏ايد.

پس كس فرستاد و هانى بن عروه را بخواند و گفت همى شنوم كه مسلم بن عقيل بخانه تو است. هانى گفت نيست. عبيد اللَّه گفت هست. و كس فرستاد بخانه هانى و هانى را آنجا دست بازداشت، و سپاه گرد سراى هانى بگرفتند. و مسلم با ايشان زمانى حرب كرد، آخر بگرفتندش، و پيش عبيد اللَّه آوردندش و پنجاه هزار مرد بر در سراى عبيد اللَّه گرد آمدند از بهر هانى و مسلم. و عبيد اللَّه بفرمود تا هر دو را بر بام كوشك بردند و بكشتند و سرهاشان بايشان انداختند، و آن همه خلق برميدند. و اين بماه ذى الحجة بود سال شصت از هجرت. و حسين همان روز از مكه برفت با همه اهل بيت و از كشتن مسلم هيچ آگاهى نداشت.

خبر كشتن حسين بن على رضى اللَّه عنهما

و چون حسين بن على رضى اللَّه عنه از مكه بيرون همى آمد، خويشان و آشنايان او را همى گفتند مشو، و بر مردمان كوفه آمن مه باش. و عبد اللَّه بن عباس سوى وى آمد و گفت اى سيد مه رو از مكه، و حرم خداى دست باز مدار. و عبد اللَّه بن الزبير بمكه امير بود و او همى خواست كه حسين برود تا شهر صافى ماند. و عبد اللَّه بن عباس همى گفت اى پسر بنگر كه كوفيان با پدر تو چه كردند و بجاى برادر تو، بگفتار ايشان غره مشو. حسين رضى اللَّه عنه گفت اين كار جز آنست كه تو دانى. نامه مسلم آمده است كه دوازده هزار مرد بيعت كردند، و ده رسول آمد با دويست نامه. عبد اللَّه بن عباس گفت اگر بر وى بارى عيال و كودكان مبر كه نتوان دانستن كه چگونه باشد، و اگر كوفيان هواى تو خواستندى خليفت يزيد را از كوفه بيرون كردندى. و تو همى روى و زندان و بند و اميرى بدست ايشان چگونه بود؟ و من همى بترسم كه ترا همى زنند و همى كشند و كودكان بتو همى نگرند.

پس حسين رضى اللَّه عنه برفت تا بمنزلى رسيد. گروهى همى آمدند و خراج يمن همى آوردند بر آن اشتران. حسين رضى اللَّه عنه آن بستد، و گفت امام منم و من بدين حقترم از يزيد. و هرچ خواسته مسلمانان بود و هيچ نستد جز آن درم بيت المال.

پس حسين بشتاب برفت تا مگر بكوفه رسد پيش از آنكه يزيد آگاه شود.

پس عبيد اللَّه بن زياد چون مسلم بن عقيل را و هانى بن عروه را بكشت همه سرهنگان را ولايتها نام زد كرد و گفت بباشيد تا كار حسين چگونه شود.

پس نامه يزيد آمد كه حسين از مكه برفت سپاهها براه مكه بيرون فرست تا او را طلب‏

/ 378