بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گفت من بدان آمدم كه هر آن كس كه با حسين بيعت كرده است همه را بكشم، و حسين را بكشم، و شما مرا دانيد و من دوش بدين شهر اندر آمدم و چندان خلق بر من گرد آمدند و پنداشتند كه من حسينام، و من پنداشتم كه شما همه شيعت حسينايد.پس كس فرستاد و هانى بن عروه را بخواند و گفت همى شنوم كه مسلم بن عقيل بخانه تو است. هانى گفت نيست. عبيد اللَّه گفت هست. و كس فرستاد بخانه هانى و هانى را آنجا دست بازداشت، و سپاه گرد سراى هانى بگرفتند. و مسلم با ايشان زمانى حرب كرد، آخر بگرفتندش، و پيش عبيد اللَّه آوردندش و پنجاه هزار مرد بر در سراى عبيد اللَّه گرد آمدند از بهر هانى و مسلم. و عبيد اللَّه بفرمود تا هر دو را بر بام كوشك بردند و بكشتند و سرهاشان بايشان انداختند، و آن همه خلق برميدند. و اين بماه ذى الحجة بود سال شصت از هجرت. و حسين همان روز از مكه برفت با همه اهل بيت و از كشتن مسلم هيچ آگاهى نداشت.
خبر كشتن حسين بن على رضى اللَّه عنهما
و چون حسين بن على رضى اللَّه عنه از مكه بيرون همى آمد، خويشان و آشنايان او را همى گفتند مشو، و بر مردمان كوفه آمن مه باش. و عبد اللَّه بن عباس سوى وى آمد و گفت اى سيد مه رو از مكه، و حرم خداى دست باز مدار. و عبد اللَّه بن الزبير بمكه امير بود و او همى خواست كه حسين برود تا شهر صافى ماند. و عبد اللَّه بن عباس همى گفت اى پسر بنگر كه كوفيان با پدر تو چه كردند و بجاى برادر تو، بگفتار ايشان غره مشو. حسين رضى اللَّه عنه گفت اين كار جز آنست كه تو دانى. نامه مسلم آمده است كه دوازده هزار مرد بيعت كردند، و ده رسول آمد با دويست نامه. عبد اللَّه بن عباس گفت اگر بر وى بارى عيال و كودكان مبر كه نتوان دانستن كه چگونه باشد، و اگر كوفيان هواى تو خواستندى خليفت يزيد را از كوفه بيرون كردندى. و تو همى روى و زندان و بند و اميرى بدست ايشان چگونه بود؟ و من همى بترسم كه ترا همى زنند و همى كشند و كودكان بتو همى نگرند.پس حسين رضى اللَّه عنه برفت تا بمنزلى رسيد. گروهى همى آمدند و خراج يمن همى آوردند بر آن اشتران. حسين رضى اللَّه عنه آن بستد، و گفت امام منم و من بدين حقترم از يزيد. و هرچ خواسته مسلمانان بود و هيچ نستد جز آن درم بيت المال.پس حسين بشتاب برفت تا مگر بكوفه رسد پيش از آنكه يزيد آگاه شود.پس عبيد اللَّه بن زياد چون مسلم بن عقيل را و هانى بن عروه را بكشت همه سرهنگان را ولايتها نام زد كرد و گفت بباشيد تا كار حسين چگونه شود.پس نامه يزيد آمد كه حسين از مكه برفت سپاهها براه مكه بيرون فرست تا او را طلب