ترجمه تفسیر طبری جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 5

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بگفت كه همه اهل كوفه را بگريستن آورد، ايدون گفت:




  • ما ذا تقولون اذ قال النبى لكم
    بعترتى و باهلى بعد مفتقدى
    ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم
    ان تخلفونى بسوء من ذوى رحم



  • ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم‏
    منهم اسارى و قتلى ضرجوا بدم‏
    ان تخلفونى بسوء من ذوى رحم
    ان تخلفونى بسوء من ذوى رحم



«1»

پس عبيد اللَّه بن زياد لعنه اللَّه سماطين بزد و بهيبت بنشست. آن گاه عمر بن سعد را بار داد تا اندر آمد و سر حسين پيش وى نهاد. و على بن الحسين را و آن زنان را پيش وى به پاى كردند. و قضيب بر دست گرفت و بر لب حسين همى زد. مردى از ياران پيغامبر صلوات عليه نامش زيد بن ارقم آنجا بود گفت اين قضيب از لب وى دور دار كه بسيار ديدم كه پيغامبر (عليه السلام) بر آن لبان بوسه همى داد. و زيد بگريست و مردمان بگريستند. عبيد اللَّه بفرمود تا او را از مجلس بيرون بردند.

پس بدان زنان اندر نگريست و گفت: الحمد للَّه الذى اكذب ظنونكم و كذب آمالكم. ام كلثوم گفت: الحمد للَّه الذى اكرمنا بمحمد (عليه السلام) و طهرنا تطهيرا.

پس عبيد اللَّه گفت: كيف رايتم قدرة اللَّه. گفت: سيجمع اللَّه بينكم و بينهم يوم القيامة و ينصفنا منكم. عبيد اللَّه گفت ترا هنوز چندين زبانست كه چنين سخن گويى، و خواست كه او را عقوبت فرمايد. عمر بن سعد «2» گفت: ايها الامير سخن زنان نه گيرند.

پس عبيد اللَّه گفت اين غلام كيست؟ گفتند اين پسر حسين است. گفت اين را نيز بكشيد كه من نه خواهم كه از نسل فاطمه هيچ نرينه‏اى بر پشت زمين بماند. صاحب شرط دست على بگرفت كه بيرون برد، زينب او را بكنار گرفت گفت: اما حسبك ما رويت من دماء آل محمد، و اين زنان را اسيران را هيچ محرم نيست جز اين، و چون اين را بكشى ما همه بى‏محرم بمانيم. عبيد اللَّه گفت او را عفو كردم. و ديگر روز عبيد اللَّه سر حسين بر دست زحر بن قيس سوى يزيد فرستاد.

و يزيد مفتعل و دروغ زن بود. چون سر سوى يزيد بردند گفت شما را كه فرمود كه حسين را بكشيد؟ من گفتم اگر بيعت نكند او را سوى من فرستيد.

پس گفت لعنت خداى بر پسر زياد باد اگر من بر حسين ظفر يافتمى او را نكشتمى.

پس ديگر [روز] يزيد سماطين بزد و همه سپاه را بار داد و سر حسين پيش بنهاد.

پس على بن الحسين را گفت پدرت رحم ببريد، و حق من نه شناخت و خواست كه آن سلطانى كه خداى مرا داده است از من بستاند تا خداى او را چنين پيش آورد.

على گفت:

ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على اللَّه يسير.

(1) فى ذوى رحمى. (طبرى)

(2) عمرو بن حريث. (طبرى)

/ 378