بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نتوانى كشتن و تو اين سخن از بهر آن همى گويى كه تا بدانى كه اين سخن كى گفته است. «1» پس مردمان اوس گفتند كه اين سخن خزرجيان گفتهاند، و خزرجيان گفتند كه اوسيان گفتهاند، و ميان ايشان جنگى سخت اوفتاد.پس پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از منبر فرو آمد و آن جنگ را باز نشاند، و بخانه باز آمد و علىّ بن ابى طالب را بخواند و أسامة بن زيد را بخواند رضى اللَّه عنهما، و ايشان هر دو را گفت كه شما هر چه از بهر عايشه مىدانيد راست بگوئيد. و ايشان هر دو از كودكى باز بخانه پيغامبر (عليه السلام) بوده بودند، و آنجايگاه بزرگ شده، و هيچ حجاب نبودى ايشان را بخانههاى پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، و با ايشان گستاخ بودند. پس أسامه گفت كه يا رسول اللَّه من هرگز از عايشه رضى اللَّه عنها هيچ بدى نديدهام نه بگفتار و نه بكردار. پس علىّ بن ابى طالب رضى اللَّه عنه گفت يا رسول اللَّه من از عايشه هرگز هيچ بدى نديدهام و لكنّ النّساء كثير.گفت زنان بسياراند اگر ترا دل بر يكى تهمت زده است «2» دست ازو بدار و ديگرى را زن كن. و پيغامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آن سخن را بر خوش نيامد. «3»پس بريره را بخواند و او را سوگند داد كه هر چه تو از عايشه مىدانى مرا بگوى. بريره سوگند خورد كه من هيچ چيز نمىدانم عايشه را «4» مگر آن كه گوسفندى بود ما را اندر خانه و آن را همى پرورديم، و چون من خمير كردمى آن گوسفند بيامدى و خمير ما بخوردى.(1) اين سخن از بهر آن مىگويى تا مردمان چنان دانند كه اين سخن خزرجيان گفتند. (بو)(2) بر يكى دل بتهمت شده است. (بو)(3) و پيغامبر را (عليه السلام) آن سخن على خوش نيامد. (بو)(4) از عايشه هيچ بدى نديدم. (بو)